سومین فیلم سینمایی محمدحسین مهدویان این بار دیگر ارجاعات تاریخی ندارد. داستان میگوید و از استنادات فاصله گرفته. اما در همان قالب مستندنمایی روایت میشود و تقریباً تمام مؤلفههای فیلمهای سابقش را دارد؛ از کلیت سخنی که میگوید و مهرههایی که میچیند تا نوع زوایای دوربین و سایر عناصر ساختاری.
فیلمی شلوغ، پرهیاهو و مملو از جلوههای بصری زیبا. در نگاه اول روایتی از عشقی نوجوانانه است و گره به مسائل حاکمیتی و نمایاندن دو طیف به اصطلاح افراطی و معتدل در جریان انقلاب اسلامی میخورد.
شیرینیهای موقعیتی و بازی کم ولی مؤثر بازیگران طنزآفرین، مسلماً چاشنی جذابیتی است که در کنار موضوع و پرداخت فیلم، احتمالاً آن را در گیشه نیز موفق خواهد کرد.
در نگاه دینی، حراست از حدود دین و حفظ ناموس، از جملهٔ کارهای تحسین شده و حتی بایدهای تأکیدی است. حتماً خطبهٔ جهاد حضرت امیر در خاطرمان هست که ایشان از باز شدن خلخال از پای زنی یهودی در مرزهای اسلامی بهشدت ملهوفاند و مردی را که در داغ شنیدن چنین حادثهای جان خود را از دست بدهد شایسته ملامت نمیدانند.
کمرنگ شدن و تقبیح تدریجی عنصر اساسی غیرت و حفظ ناموس در سینمای ایران با مقایسهای ساده از روند سالهای پیش سینما به دست میآید. فیلم لاتاری با طرح درست این مسئله، نیمی از راه را خوب پیش میرود.
ولی در جهانی که مهدویان آ ن را به روی پرده میبرد، راه حلها محدود و اغلب منتج به فاجعه است. کارگردان صحنهای را میچیند که به تراژدی پهلو میزند و هر انتخابی در این بازی نیستی میآفریند.
ایرانِ لاتاری در مسائلش به بنبست خورده و فرار تنها مجال ممکن برای طالبان قرار است. وگرنه، در همین خرابه بمانند و با وضع موجود سرکنند. در خانوادهاش مادری نیست، برادر ورشکسته و زندانی است، پدر دستفروشی میکند و فرزند دور از خانواده جان میکند برای وصالی که با تنگناهای اقتصادی هرگز میسرش نمیشود.
در اجتماعش افراطیهای خشن برای خودشان هیئت و علم و کتلی دارند، در صف اول جماعت، با رعایت حلال و حرام، شعار مرگ بر امریکا و انگلیس و اسرائیل سرمیدهند و با نبود مجرای قانونی احقاق حق، برای عقدهگشاییهای اجتماعی فاجعهآفرینی میکنند.
در سیاستش دعوای پوچ عرب و عجمی رهایش نمیکند و اعتدالگرایان مظلوم و تنهایش با مصلحتجوییهایشان مدام اشتباهات تندروها را پوشش میدهند و وضع موجود را حفظ میکنند. یک گریزگاه مانده به نام لاتاری که آن نیز از بیرون بسته میشود.
اینجا دیگر ما تماشاگر فیلم هندیهای معمول سینمای بدنه نیستیم. سیمایی که از جریان دینی داخلی میبینیم، در جهان بینالملل نام داعش را یدک میکشد؛ چهرهای تندرو، بیمنطق و تروریست.
منطق حذف جبههٔ مقابل با بدترین شکل، برای الغای خشونت و رعب. اما چرا بینندهٔ ایرانیِ چنین فاجعهای، با تماشای همین خشونت مذموم به وجد میآید؟ اینجاست که خشونت نهفته در طیف غالب مردمان جامعهٔ ایرانی خود را بروز میدهد و برای چندمین بار زنگ خطر را به صدا درمیآورد.
همراهی مخاطب ایرانی با این تهور خشکمغزانه برای صاحبان فرهنگ و متولیان جامعه باید محل درنگ و تأمل باشد. با چنین وصفی، هواداری نیروهای انقلابی از این گونهٔ سینما جای شگفتی است. یا خبر از استحالهای در جبههٔ انقلاب میدهد یا از رندی کارگردان و درنیافتن مقصود فیلم توسط انقلابیها پرده برمیدارد.
پرسش اینجاست که اگر شعار بد است، چرا هر دو طرف دعوای فیلم شعار میدهند و اگر شعار خوب است، چرا برچسب شعارزدگی هنوز هم از بدترین انگهاست.
به نظر میرسد مهدویان با شلوغکاریهای حرفهایاش، امر را بر مخاطبانش مشتبه کرده و با قلقلک نقاط حساس بدنهٔ جامعه، حرف ناصواب خود را در پوششی جذاب به دیگران پذیرانده است.
اگر بینسبتی عجیب زوایای دوربین برای فیلمی داستانی و بازی ضعیف نوشین را کنار بگذاریم، فیلم لاتاری در ساحت فنی نمرهٔ قبولی میگیرد. قصه در مقام بازی و اجرا خوب پرداخت شده. موسیقی متن مؤثر و کاربردی است.
طراحی صحنهها بر جذابیت فیلم افزوده است. ضرباهنگ پرکشش فیلم تدوین را نیز موفق نشان میدهد. تعدد لوکیشنهای چنین فیلمنامهای قوت فنی کارگردانی را به نمایش میگذارد.
نباید از روند صعودی جواد عزتی در این فیلم غفلت کرد که کم ولی موفق ظاهر شد. فیلم لاتاری با چهرهای آراسته، برای مسئلهای درست، راه حلی نامناسب معرفی میکند و با ژستی بیطرفانه قضاوت خود را به مخاطب القا میکند.
منبع : فیلم بهتر
***
–
در ادامه بخوانید »»
آیا سینمای مستقل در ایران وجود دارد ؟ پول سینما از کجا می آید ؟