دسته‌ها
کیوسک

زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی [ + معرفی سایت شهید آوینی ]

زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی
زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطهٔ خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد

او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:

“حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهٔ هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایهٔ تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام.

اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است… با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را –  اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و… –  در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که “حدیث نفس” باشد ننویسم و دیگر از “خودم” سخنی به میان نیاورم…

سعی کردم که “خودم” را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همهٔ هنرها این چنین هستند

کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است.”

شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه دربارهٔ غائلهٔ گنبد (مجموعهٔ شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعهٔ مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد

“با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند…

ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همهٔ وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعهٔ حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم

آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائلهٔ خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم…

وقتی فیروزآباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.

گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقهٔ محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصرهٔ خرمشهر برای تهیهٔ فیلم وارد این شهر شد:

“وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی دربارهٔ خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون.”

مجموعهٔ یازده قسمتی “حقیقت” کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.

“یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌وجوی “حقیقت” ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعهٔ حقیقت این گونه آغاز شد.”

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیهٔ مجموعهٔ زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی دربارهٔ انگیزهٔ گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:

“انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاند وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال “1371” در لبنان شهید شد…

و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک “مرد” آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

اواخر سال 1370 “موسسهٔ فرهنگی روایت فتح” به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی دربارهٔ دفاع مقدس بپردازد و تهیهٔ مجموعهٔ روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد.

شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیهٔ شش برنامه از مجموعهٔ ده قسمتی “شهری در آسمان” را به پایان رساندند ومقدمات تهیهٔ مجموعه‌های دیگری را دربارهٔ آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند.

شهری در آسمان که به واقعهٔ محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامهٔ وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیستم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیهٔ فیلم‌های مستند دربارهٔ جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامهٔ “اعتصام” ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت

او طی یک مجموعه مقاله دربارهٔ “مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام” آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد.

مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمرهٔ مطالبی بود که در “اعتصام” منتشر شد.

در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون “اشک، چشمهٔ تکامل”. “تحقیقی در معنی صلوات” و “حج، تمثیل سلوک جمعی بشر” به چاپ می‌سپرد.

در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی “تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب” برای ماهنامهٔ “جهاد”، ارگان جهاد سازندگی، نوشت “بهشت زمینی”، “میمون برهنه!”، “تمدن اسراف و تبذیر”، “دیکتاتوری اقتصاد”، “از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی”، “نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی”، “ترقی یا تکامل؟” و… از جمله مقالات آن مجموعه است.

این مقالات بعد از شهادت او با عنوان “توسه و مبانی تمدن غرب” به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعهٔ “روایت فتح” نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان “گنجینهٔ آسمانی”.

او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب “فتح خون” (روایت محرم” را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانهٔ آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.

او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم‌خوانی نداشت، از ادامهٔ تدریس صرف‌نظر کرد.

مجموعهٔ مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند  به نام “تاملاتی در ماهیت سینما” که در فصلنامهٔ “فارابی” به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین “جذابی در سینما”، “آینهٔ جادو”، “قاب تصویر و زبان سینما”و… که از فروردین سال 1368 در ماهنامهٔ هنری “سوره” منتشر شد، تفصیل پیدا کرد.

مجموعهٔ این مقالات در کتاب “آینهٔ جادو” که جلد اول از مجموعهٔ مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری و به چاپ سپرده شد.

سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود.

هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینهٔ کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد.

ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره  ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و… تالیف کرد که در ماهنامهٔ “سوره” به چاپ رسید.

طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.

مجموعهٔ آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است. در حالی که سرچشمهٔ اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت.

با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد و بررسی می‌کرد.

او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینهٔ خروج از عالم غربی و غرب زدهٔ کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند.

او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را “عصر توبهٔ بشریت” می‌نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور “دولت پایدار حق” منتهی خواهد شد.

ویدیو :  لحظات كمتر ديده شده از حضور رهبر انقلاب در مراسم تشييع پيكر شهيد سید مرتضی آوینی

دریافت (3مگابایت)

معرفی وب سایت شهید آوینی

سایت شهید سید مرتضی آوینی به نشانی http://www.aviny.com تقریبا از سال 82 تاکنون به عنوان مرجع دریافت مقاله درباره شهید آوینی و دانلود فیلم و مستند های ایشان فعالیت می کند . اخیرا نسخه ای جدید از این وب سایت شروع به کار کرده است اما همچنان دسترسی به مطالب و محتوای قبلی وجود دارد . 

برای ورود به صفحه شناخت شهید آوینی روی لینک http://old.aviny.com/Aviny/Index-main.aspx بزنید در این بخش شما می توانید علاوه بر دریافت آلبوم تصاویر شهید اوینی از ویژه نامه های محتوایی که در سالیان گذشته آماده شده است استفاده کنید . 

سایت شهید آوینی یک منبع بزرگ از فایل های صوتی و تصویری است . بخش دانلود مداحی های و مولودی های مختلف ، فایل سخنرانی اساتید اخلاق و علما نیز در این وب سایت وجود دارد . 

[su_note]

در ادامه بخوانید »» ابعاد مختلف اندیشه شهید مرتضی آوینی در گفت‌وگو با استاد وحید یامین پور

[/su_note]

دسته‌ها
کیوسک

شهید حسین طباخی : باندبازی نکنید ! [مرور بخشی از وصیت نامه شهید]

شهید طباخی ۳۹/۱/۱۷ به دنیا آمد و در تاریخ ۱۰/۲۲/ ۶۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید. او دانشجو رشته تربیت بدنی دانشگاه گیلان و طلبه بود.

بخشی از وصیت نامه شهید طباخی چنین است:

 

پیامی دارم برای امت مسلمان ایران، برادران و خواهران مسلمان همه بدانید که روند تداوم بخشیدن به انقلاب اسلامی و گسترش آن به سراسر جهان تنها و تنها روحانیت اصیل و انقلابی پرهیزگار و خدمتگزار می باشد،  با اجتماع در  اطراف این بزرگان و اطاعت از فرامین آنها سند تضمین انقلاب اسلامی را امضا نمایید.

و از گروه گرایی به هر عنوان پرهیز کنید اگر می خواهید به تشکیلاتی جهت پاسداری از دستاوردهای انقلاب بپیوندید به بسیج مستضعفین بروید و آن را تقویت کنید و بدانید که به این سادگی افرادی نمی توانند تشکیلات ایجاد کنند. بر اساس تهذیب و اخلاص تقوای و عدم باند بازی حتماً سعی کنید که انقلاب را تقویت کنید و روحانیت هم سعی کند به جای هر تشکیلاتی، تشکیلات سیاسی نظامی و عقیدتی را تقویت کند.

 

***

 

سرکار خانم زهرا طباخی، فرزند شهید حسین طباخی اکنون به عنوان جستجوگر و داده پرداز، تحلیلگر حوزه امنیت و سایبر، مدرس اوسینت و دکتر داروساز در حال خدمت به جامعه است. برای دنبال کردن نوشته های ایشان کانال @jostejougar1  در تلگرام یا اکانت @jostejougar1 در توییتر را دنبال کنید 

 

دسته‌ها
کیوسک

شهید ولی الله فلاحی [ زندگی نامه ] + دانلود مستند پروازی در آرامش

شهید ولی الله فلاحی
شهید ولی الله فلاحی

زندگینامه سرلشگر شهید ولی الله فلاحی

شهید ولی الله فلاحی در سال 1310 در طالقان متولد شد. تحصیلات ابتدائی را با مشکلات جاده های سرد طالقان پشت سر گذاشت و برای ادامهٔ تحصیل در سال 1324 شمسی به تهران آمد. سه سال اول دبیرستان را در دبیرستان علامه گذراند و سپس وارد دبیرستان نظام شد. از مهر ماه سال 1330در دانشکده افسری تحصیلات خود را ادامه داد پس از اخذ لیسانس در سال 1333 با درجهٔ ستواندومی فارق التحصیل شد و متعاقباً خدمت خود را در لشکر 92 زرهی اهواز آغاز کرد. در سال 1337 شمسی به تهران منتقل شدو در دانشگاه نظامی، در سمت فرماندهی گروهان دانشجویان و فرماندهی گردان انجام وظیفه می کرد.

وی در سال های 1339 و 1334، دورهٔ پرسنل نظامی و سپس دورهٔ عالی آجودانی را در آمریکا گذراند. در سال 1348 جهت گذراندن دورهٔ فرماندهی و ستاد به دانشکده فرماندهی و ستاد(دافوس)اعزام شد. او از شاگردین ممتاز این دانشکده بود و بعد از اتمام دوره برای آموزش در  همین دانشکده دعوت شد. علاوه بر تدریس، به مدت هشت سال مدیریت آموزش دانشکده فرماندهی و ستاد را نیز عهده دار شد. از سال 1351 تا اواسط سال1353 شمسی با درجه سرهنگ دومی به همراه گروهی از افسران ایرانی به عنوان ناظر صلح سازمان ملل در آتش بس ویتنام، به آن کشور اعزام شد.

شهید فلاحی پس از بازگشت، به کار تدریس در دانشکده فرماندهی و ستاد ادامه داد تا آنکه در12 مهر ماه 1357 شمسی به درجه سرتیپی ارتقا یافت و در همان تاریخ به شیراز منتقل و به عنوان معاون فرماندهی مرکز پیاده شیراز مشغول به کار شد.

شهید ولی الله فلاحی به علت اعتقادات مذهبی ظن ضد اطلاعات ارتش را برانگیخت و به همین جهت به او فقط مشاغل یا ماموریتهای فرهنگی محول می شد. ارتقای درجه امیری او هم به شرطی پذیرفته می شد که به وی شغل فرماندهی لشکر داده نشود.

در هر حال حضور شهید فلاحی در شیراز مقارن با اوج گرفتن مبارزات انقلابی مردم بر ضد حکومت پهلوی بود. پس از اعلام حکومت نظامی در بسیاری از شهرهای ایران، در اثر کوشش های او حکومت نظامی در شیراز لغو شد و نیروهای نظامی از خیابان ها جمع شدند و مسوولیت این حکم دولتی به شهربانی محول شد.

شهید ولی الله فلاحی
شهید ولی الله فلاحی

شهید ولی الله فلاحی پس از پیروزی انقلاب اسلامی

چندی پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی،سرتیپ فلاحی طی حکمی بازنشست شد اما طولی نکشید که با موافقت شورای عالی انثلاب اسلامی و با حکم دیگری از جانب سرلشکر قرنی به خدمت اعاده و به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد. امیر فلاحی پس از پشت سر گذاشتن مشکلات فراوان، بخصوص بحران و تشنج در منطقهٔ کردستان که به دست ضد انقلاب وابسته صورت می گرفت و همچنین پس از موفقیت در تحکیم نظم و انضباط و مقررات و سازماندهی نیروی زمینی، در تاریخ 29 خرداد 1358 شمسی به ریاست ستاد مشترک ارتش برگزیده شد.

سه ماه بعد با شروع جنگ عراق با ایران،شهید فلاحی همواره در مناطق جنوب یا غرب کشور حضور داشت و از نزدیک ناظر طرح های مختلف عملیاتی و لجستیکی بود. وی هفته ای 48 ساعت در ستاد مشترک حضور می یافت، جلسه ای تشکیل می داد و پس از اعلام دستورهایی جهت تسریع در امور و ایجاد هماهنگی با ارگان های ستادی و سایر نیروها پس از ارائه گزارشی مستقیم به حضرت امام خمینی(ره)،بار دیگر به مناطق عملیاتی عزیمت می کرد.

پس از عزل ابوالحسن بنی صدر اولین رئیس جمهوری اسلامی ایران فرماندهی کل قوا امام خمینی (ره) اختیارات فرماندهی کل قوا را به وی تفویض کردند. شهید فلاحی در دورانی که مردم به ارتش بی اعتماد بودند و هنوز آن را سازمانی انقلابی و اسلامی نمی دانستند طی سخنرانی خود در نماز جمعهٔ روز پنچم اردیبهشت 1359 گفت: « من به عنوان یک خدمتگزار امین و صدیق و صغیر در پیشگاه ملت کبیر ایران می خواهم استدعا کنم که تلاش پرسنل نیروی زمینی، هوائی، دریائی و ژاندارمری و شهربانی را تائید بفرمائید. این انسانهای فداکار در برابر محرومیتها، رنجها، تنهائی ها، گرسنگی ها، فقر و بیماری ها و شهادتها فقط انتظار حق شناسی از ملت ایران دارند.»

آخرین حضور شهید ولی الله فلاحی در منطقه، همزمان با عملیات «ثامن الائمه» (شکست حصر آبادان)بود. در هفتم مهر ماه سال 1360 پس از اتمام این عملیات و هنگامی که هواپیمای حامل ایشان و شهید فکوری،شهید کلاهدوز،نامجوی،جهان آرا و تعدادی از رزمندگان و مجروحان عملیات به تهران بازمیگشت دچار سانحه شد و همراه با یاران خود به شرف شهادت نایل آمد.

آنقدرعاشق و دلباختهٔ امام(ره)بود که همه جا ارادت خودش را به ایشان نشان می داد. یکبار که بنی صدر به دانشگاه افسری آمده بود، با شجاعت شعار داد: فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا! وقتی بنی صدر این را شنید فقط یک چیز گفت: دانشکده افسری هم از دست رفت!

می دانست که خداوند جواب آن همه راز ونیازو ناله های از ته دلش را می دهد و او را به آرزویش می رساند؛ برای همین وقتی در پای هواپیما یکی از نمایندگان مجلس از اوپرسید: شما کجا می روید؟ او گفت: به کربلا!

وصیت نامهٔ شهید ولی الله فلاحی

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدا، به نام ایران، به نام اسلام، به نام انقلاب، به نام مبارز و به نام رهبر انقلاب حضرت آیت الله امام روح الله خمینی.

وصیت من، فرمان خدا، کتاب خدا و قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران

زندگی نامه و کارنامهٔ من، قضاوت ملت ایران به ویژه ارتش ایران

همسر و فرزندان و پدر و مادر و برادران و خواهرم و برادرزادگان و خواهرزادگان و همسران آنها و عمو و عموزادگان بزرگ را به خداوند و به ملت ایران می سپارم. از همه می خواهم مرا ببخشند و من نیز همه را می بخشم و هیچ آرزوی دوری در این جهان هستی به جزء کمال انقلاب و کمال جهاد اکبر ندارم.

سرتیپ فلاحی 30 تیر 1358.

« جعفر بریری » یکی از محافظین شهید ولی الله فلاحی خاطره ای را به این مضمون بیان می کند :

در آبان ماه سال 1359 در سوسنگرد، عملیاتی علیه نیروهای عراقی انجام گرفت تا آن شهر از تعرض دشمنان رهایی یابد. شهید فلاحی در نقطه‌ای میان خط آتش نیروهای خودی و سربازان دشمن برای نظارت بر این عملیات حضور داشت و تنها فرد همراه ایشان من بودم. تبادل آتش بین دو طرف به شدت ادامه داشت. انفجار گلوله‌های توپ و خمپاره در اطراف ما به طور پراکنده شنیده می‌شد.

دکتر چمران در آن عملیات مجروح گردید و تعدادی از رزمندگان ما هم به شهادت رسیدند. به شهید فلاحی پیشنهاد کردم که برای محافظت از ترکش‌ها و گلوله‌ها، از کلاه آهنی استفاده کند، اما او اظهار داشت: « اگر نگهدار من آن است که من می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد.» با این وجود از ایشان که آن زمان رئیس ستاد مشترک بود خواهش کردم که برای اطمینان خاطر استفاده از کلاه آهنی، هنگام انفجار گلوله‌ها به روی زمین دراز بکشند.

شهید فلاحی با لبخندی گفت:«تو از من خاطر جمع باش، چون انسان شهید نمی‌شود مگر آنکه قبل از شهادت، کامل شده باشد. ضمن آنکه من هنوز به آرزویم نرسیده‌ام. »من که در پی راهی برای بازگشت یا جان‌پناه امنی بودم، پرسیدم: تیمسار شما مگر چه آرزویی دارید؟ لحظه‌ای تأمل کرد و سپس گفت: «می‌دانی تنها آرزوی من چیست؟» گفتم: آرزوی هر فرد نظامی در مرحله اول، سربلندی میهن و اهتزاز پرچم کشور به نشانه عزت و عظمت آن ملت است و این نشان می‌دهد که مردم آن کشور زنده، پویا و در دنیا قابل احترام هستند.

ایشان گفتند: «بله، همه اینها درست است اما می‌دانی که من وجب به وجب خاک خوزستان را به علت محل خدمت اولیه‌ام می‌شناسم. با توجه به پیشروی سریع عراق آرزو داشتم که ارتش عراق زمینگیر شود که چنین شد. تنها یک آرزوی بزرگ دیگر دارم. تنها آرزویم این است که ارتش متجاوز عراق را از اطراف آبادان تا مارد عقب بنشانیم.» کمتر از یک سال بعد تیمسار فلاحی به آرزوی خود رسید اما چند ساعت پس از تحقق این آرزو، به والاترین مقام انسانی یعنی شهادت در راه خدا نائل گردید.

یادکردی از دومین فرمانده شهید ستاد ارتش پس از انقلاب ؛ شهید ولی الله فلاحی نژاد

در اواخر سال 1357، چند روز پس از انتصاب تیمسار فلاحی به فرماندهی نیروی زمینی، گروهک های تجزیه طلب، پادگان سنندج را محاصره می کنند. افسر نگهبان بلافاصله با کمیته انقلاب تماس می گیرد و دستور می گیرد که با همان دو گروهان مستقر در پادگان مقاومت کند.

صبح روز 25 اسفند 1357، تیمسار فلاحی از حمله به پادگان سنندج باخبر می شود و با مراجعه به لشکر یکم گارد سابق مستقر در لویزان درصدد جمع آوری نیرو قرار می گیرد و در عرض یک روز سه گردان سازماندهی می کند و آنها را به کرمانشاه و بعد سنندج می فرستد.

شش ماه بعد، در سحرگاه 24 مرداد 1358 شهر پاوه به محاصره گروهی از چریک های ضد انقلاب در می آید. تیمسار فلاحی به همراه شهید دکتر مصطفی چمران و فرمانده سپاه پاسداران، با هلی کوپتر خود را به پاوه می رسانند. دامنه تهاجم تا به سنندج کشیده شده است.

امام (ره) در 28 مرداد 1358 ابلاغ می کنند که اشرار سریعا و با تمام قوا سرکوب شوند. سرانجام به ساعت 6 بامداد روز 28 مرداد 1358 شهر پاوه دوباره به دست نیروهای ارتشی و بسیجی آزاد می شود و عناصر ضدانقلاب متواری می گردند.

فلاحی در نامه هایش سختی اوضاع در غائله کردستان و منطقه پاوه را چنین توصیف می کند: «مهاجمان وارد بخشی از شهر پاوه شده بودند. [آنها] پزشکان و حتی بیماران را سر بریده بودند.

سر یک پاسدار را با موزاییک از گردنش جدا کرده بودند. شهر در آستانه سقوط بود.

… نیمه های شب آخرین پیام شهید چمران را دریافت کردم. هنوز هم آن را با خود دارم. فقط نوشته بود: “تیمسار فلاحی! خداحافظ، خداحافظ، خداحافظ”.»  

وی در بخشی دیگر از دست‌نوشته هایش می نویسد: «من و چمران روزه بودیم. از افطار که خبری نبود، سحر هم که چیزی نخوردیم. سحر قدری آب خوردم تا بتوانم روز بعد را روزه بگیرم. این اوضاع شهر بود…»

تیمسار فلاحی در کشاکش درگیری با گروهک های مسلح نیز از هجمه انقلابی نماها مصون نماند. این اتهامات هنگامی به او نسبت داده شد که مشغول سازماندهی نیروی زمینی، برای مقابله با نیروهای مسلح کردستان بود. فلاحی در قسمتی از نامه اش به هادوی- دادستان وقت انقلاب- در پاسخ به اتهامات چنین نوشت: «تاریخ انقلاب ایران و ملت حق شناس و کبیر ایران، درباره سرتیپ ولی فلاحی بعد از او قضاوت خواهد کرد و سرانجام قضاوت نهایی در رستاخیز الهی و با رای خدا اعلام خواهد شد…»

این هجمه علیه فلاحی با نسبت دادن اتهاماتی چون ضدانقلابی، برانداز و… و بیان جملاتی چون «کارنامه سیاه و مشکوک تیمسار فلاحی» ادامه پیدا کرد تا اینکه او قاطعانه در اردیبهشت 1359 پاسخی به مطبوعات ارسال کرد و با صلابت و پرشکوه نوشت: «با اراده ملت و رهبر انقلاب خدمت را پذیرفته ام و در این راه نه از مرگ هراسی دارم و نه از سرزنش های اهل زمان.»

سال 1359 فرا می رسد. سپهبد قرنی در این سال ترور می شود و به تاریخ 29 خرداد 1359 حکم جانشینی ریاست ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران به سرلشکر فلاحی ابلاغ می شود. ابوالحسن بنی صدر- اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران- از مقام فرماندهی کل قوا عزل می شود و اختیارت او طی نامه ای از حضرت امام(ره)، به تاریخ 21/3/1360 به تیمسار فلاحی تفویض می شود.

31 شهریور 1359، نیروی زمینی عراق وارد خاک ایران می شود. با دستور سرلشکر فلاحی، لشکر 16 زرهی قزوین تجهیزات خود را سریعا به منطقه می فرستد. فلاحی در این زمان مرتبا از جبهه های شمال غرب تا جنوب غرب بازدید می کند.

او در کنار بازدیدهای مکرر از مناطق عملیاتی، به طور مستقیم در نبرد سوسنگرد، عملیات تپه چشمه، عملیات نصر، الله اکبر، عملیات طراح در اهواز، عملیات تصرف نوسود و آزادسازی بستان و… شرکت می کند.

به تاریخ یکم مهر 1360، با حضور لشکر 77 خراسان و تیپ 37 زرهی شیراز و گردان های تانک لشکرهای 16 زرهی قزوین و 92 زرهی اهواز، عملیات ثامن الائمه با نظارت مستقیم تیمسار فلاحی آغاز می شود.

عملیات به ساعت یک دقیقه بامداد روز پنجم مهرماه 1360 آغاز می شود و به ساعت 20:6 بامداد روز ششم مهرماه، با پیام فرمانده تیپ دوم، جزیره آبادان پس از یک سال محاصره، آزاد می شود.

چگونگی شهادت ولی الله فلاحی

چند ساعت پس از آزادسازی جزیره آبادان، فلاحی با فرماندهان تیپ های یک و 2 و 3 لشکر 77 خراسان، فرمانده توپخانه لشکری، فرماندهان پشتیبانی خدمات رزمی، روسای ارکان ستاد لشکر 77، فرمانده تیپ 37 زرهی شیراز، فرماندهان گردان های تانک لشکرهای 16 و 92 و فرمانده لشکر 77، جلسه ای تشکیل می دهد و اقدامات بعدی را به آنها توصیه می کند.

بعد از جلسه، به درخواست سرهنگ کهتری، از مناطق آزاد شده بازدید می کند. می گویند فلاحی از جاده ای به سمت آبادان می رفت که همیشه آرزو می کرد روزی از وجود عراقی ها پاکش کند.

صبح روز بعد، یعنی 7 مهرماه 1360، در قرارگاه عملیاتی لشکر 77 در ماهشهر، رژه اسرای عراقی را سان می بیند و همانجا لشکر 77 خراسان را به نام امام هشتم، لشکر 77 پیروز ثامن الائمه می خواند.

بعد از مراسم رژه، فلاحی به همراه سرهنگ نامجو (وزیر دفاع وقت)، سرهنگ فکوری و تیمسار ظهیرنژاد به قرارگاه لشکر 92 مستقر در اهواز می روند. نهار می خورند و آماده می شوند برای رفتن به فرودگاه و از آنجا، عزیمت به تهران. تیمسار ظهیرنژاد از مسافرت با هواپیما امتناع می کند و بقیه- یعنی نامجو، فلاحی، فکوری و کلاهدوز- به فرودگاه می روند. شهید جهان آرا را در فرودگاه می بینند. هواپیمای اختصاصی آنها آمادگی پرواز ندارد. خلبان هواپیما می گوید: «نشان دهنده هواپیما از کار افتاده.» سرهنگ خلبان شهید فکوری نیز گفته خلبان را تایید می کند. خلبان به فلاحی پیشنهاد می دهد که صبح زود حرکت کنند تا اول وقت در تهران باشند.

از هواپیما که خارج می شوند، روی پلکان، فلاحی چشمش به یک فروند هواپیمای130 -c می افتد. هواپیمای مذکور برای انتقال پیکر شهدا و مجروحین به تهران در نظر گرفته شده. تیمسار پیشنهاد پرواز با آن هواپیما را می دهد. می گوید: همین خوب است. شهدا را هم مشایعت می کنیم.

هواپیما با نیم ساعت تاخیر حرکت خواهد کرد. فلاحی به همراهش ستوانیار هوشنگ بابایی می گوید: برو آن ماشین بلیزر را از آن سرباز بگیر و شخصا ببر به مقر فرماندهی و تحویل بده. هنوز نیم ساعت وقت هست. برو و برگرد.

حاجی بابایی به دستور فرمانده، خارج می شود. به در خروجی فرودگاه که می رسد زنی و پیرمردی را می بیند که مجروحی بر دست دارند و التماس به مامورین فرودگاه می کنند که اجازه بدهند با هواپیما بروند تهران، ولی مامورین مانع شده اند. حاجی بابایی بر می گردد پیش فلاحی و ماجرا را برای او تعریف می کند. فلاحی دستور می دهد آنها را به داخل راه بدهند. حاجی بابایی دستور را ابلاغ می کند و ماشین را می راند به سمت مقر فرماندهی.

میانه های راه چرخ ماشین پنچر می شود و حاجی بابایی که معطل گرفتن پنچری چرخ شده، با تاخیر به فرودگاه بر می گردد. وقتی می رسد، هواپیما را می بیند که در غروب ساعت هفت عصر، در آسمان اهواز اوج گرفته و چون قطره جیوه ای در سرخی آسمان حل می شود.

هواپیما تا 80 مایلی تهران به آسودگی پرواز می کند. خلبان با برج مهرآباد تماس می گیرد و اجازه کم کردن ارتفاع پرواز را می خواهد. موافقت می شود. 15 مایلی تهران. خلبان دوباره می خواهد ارتفاع را کمتر کند. باز موافقت می شود. ارتفاع تا 8500 پایی زمین پایین می آید. به محض کم شدن ارتفاع هر چهار موتور هواپیما از کار می افتد و ولی الله فلاحی با همراهانش به شهادت می‌رسد.

 

*نامه شهید سرلشگر فلاحی به فرزندش

«… فرزندم، مکرم ترین شما، پاک‌ترین شماست. خواجه کائنات محمد امین می‌فرماید: « عزیزترین شما نزد خدا، سودمندترین شما هستند.» و من می‌گویم بر اساس اصول موصوف چنان زندگی کن که هرگز از گذشته پشیمان نباشی. همه موجودات آفریده پروردگارند، مبادا آنها را پست بدانی.

فرزندم! دین یک ضرورت اجتماعی است و من پس از 9 سال کاووش در ادیان، اسلام را برگزیدم. مردم را به زبان و کردارت میازار. اعضای مادی انسان فقط خلق شده‌اند تا اندیشه انسانی متجلی گردد و کالبد انسان جلوه‌گاه اندیشه انسان است. می‌خواهم جز به پیشگاه خداوند در برابر کسی سر تعظیم فرود نیاوری و هرگز کاری را نیمه رها مکنی و کاری را که قادر به انجامش نیستی در موردش صحبت نکن. سرانجام چنان زندگی کن که در مرحله ارتحال قهرمانانه و مشتاقانه به آفریدگار کائنات ملحق گردی.»

مستند پروازی در آرامش درباره ارتش ایران و زندگی شهید فلاحی

« پروازی در آرامش » به ماجراهای گوناگونی که برای ارتش ایران در سال های پایانی رژیم شاه رخ داد می پردازد، همچنین به قضایای بعد از انقلاب و شکل گیری ارتش جمهوری اسلامی نیز اشاره می شود.

نقش نیروهای سه گانه ارتش و فرماندهان رده بالای آن در جریان دفاع مقدس از دیگر بخش های این مستند است.

در این فیلم می بینیم ارتش ایران که بعد از انقلاب با نام مقدس ارتش جمهوری اسلامی شناخته می شد، در سال های دفاع مقدس نقش مهمی در پاسداری از مرزهای جغرافیایی کشورمان داشت و نیروهای ارتش با فداکاری و از خودگذشتگی، جانشان را در طبق اخلاص نهادند و شهدای زیادی در راه دفاع از میهن تقدیم اسلام و انقلاب کردند.

در بخشی دیگر از این مستند شاهد گفت وگو با فرماندهان سابق ارتش درباره دوران جنگ و نمایش تصاویری آرشیوی از دوران دفاع مقدس، خواهیم بود سپس در قسمت پایانی، به ماجرای سقوط هواپیمای هرکولس نیروی هوایی که سرلشکر ولی الله فلاحی نیز طی آن به شهادت رسید اشاره می شود.

مستند «پروازی در آرامش» به کارگردانی سید مسعود امامی و داود جلیلی ساخته شده است 

ویدیو : مستند پروازی در آرامش

دانلود مستند پروازی در آرامش

دانلود کامل (کیفیت متوسط) (90مگابایت) (فرمتwebm)

دانلود کیفیت عالی در 4 بخش (فایلzip) بخش اول | بخش دوم | بخش سوم | بخش چهارم |(هر بخش 50مگابایت)

منابع:

موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران iichs.ir 

سایت شهید آوینی aviny.com 

سایت معارف جنگ maarefjang.ir 

سایت ارتش ایران aja.ir

روزنامه جوان javanonline.ir

دسته‌ها
اخبار

جزئیات تشییع شهدا در ایام فاطمیه 95 + آدرس‌های سراسر کشور

پیکر ۲۲۴ شهید دوران دفاع مقدس همزمان با ایام شهادت حضرت زهرای مرضیه(س) در ۳۱ استان کشور و در ۱۱۲ نقطه تشییع و به خاک سپرده خواهد شد.

 

به گزارش سایت بنیانا به نقل از خبرگزاری تسنیم ، همزمان با ایام عزاداری فاطمیه دوم و سالگرد شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)؛ 31 استان کشور میزبان پیکر مطهر 224 شهید دفاع مقدس خواهند بود که هویت 30 تن از این شهیدان گرانقدر شناسایی شده و 194 پیکر به‌صورت گمنام در مراسمی باشکوه در 112 نقطه کشور تشییع و خاکسپاری خواهند شد.

 

این شهیدان در استان‌های آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل، زنجان، اصفهان، چهارمحال و بختیاری، تهران، البرز، خراسان جنوبی، خراسان رضوی، خراسان شمالی، خوزستان، سمنان، گلستان، فارس، کهگیلویه و بویراحمد، هرمزگان، بوشهر، قزوین، قم، کرمان، سیستان و بلوچستان، گیلان، لرستان، مازندران، مرکزی، کرمانشاه، ایلام، کردستان، همدان و استان یزد تشییع و به خاک سپرده خواهند شد.

 

جزئیات تشییع و خاکسپاری به این شرح است:

 

آذربایجان شرقی

پادگان نزاجا عجب‌شیر روز 12 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

شهر خسروشاه شهرستان تبریز روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر ترکمانچای شهرستان میانه روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر گوگان شهرستان آذرشهر روز 11 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

مرکز آموزش حضرت ولی عصر(عج) ناجا روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

شهرک شهید برادران روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

 

اردبیل:

دانشکده فنی و حرفه‌ای برادران اردبیل روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

دانشگاه آزاد پارس‌آباد روز 12 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

 

زنجان:

شهر زرین‌رود شهرستان خدابنده روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

اصفهان:

دانشکده فنی و حرفه‌ای برادران کاشان روز 8 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر خورزوق شهرستان برخوار روز 13 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

پادگان توپخانه ارتش (شهر رضا) روز 13 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

 

چهارمحال و بختیاری:

شهر گندمان شهرستان بروجن  روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر فرادنبه شهرستان بروجن  روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر دستنا شهرستان شلمزار  روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشکده فنی و حرفه‌ای برادران شهرکرد روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

 

تهران:

بوستان امید (منطقه 15) روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشکده کشاورزی دانشگاه تربیت مدرس  روز 9 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

بوستان 22 بهمن (منطقه 19 تهران) روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهرک مهرآباد (منطقه 9 تهران) روز 11 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه جامع امام حسین(ع) روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

حوزه علمیه معیر (منطقه 12تهران) روز 12 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

پادگان توحید قرچک (لشکر عملیاتی خاتم الانبیاء(ص)) میزبان یک شهید گمنام

دانشگاه علوم پزشکی بقیة الله(عج) میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه آزاد اسلامی دماوند روز 11 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

صنایع حدید ودجا میزبان دو شهید گمنام

 

البرز:

دانشکده فنی و حرفه‌ای خواهران کرج  روز 10 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

 

خراسان جنوبی:

دانشکده کشاورزی دانشگاه بیرجند روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه آزاد اسلامی فردوس روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه صنعتی بیرجند روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

خراسان رضوی:

شهرستان خلیل‌آباد روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر انابد شهرستان بردسکن روز 13 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) میزبان یک شهید گمنام

 

خراسان شمالی:

شهر درق شهرستان جاجرم روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

ستاد ناجای استان روز 12 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

 

خوزستان:

تیپ حضرت مهدی(عج) سپاه استان روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

پادگان آموزشی شهید باکری دزفول روز 12 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

صالح‌شهر شهرستان گتوندروز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر شرافت شهرستان شوشتر روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهرک نفت اهواز روز 11 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

بخش رغیوه شهرستان هفتکل روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

سمنان:

شهر بیارجمند شهرستان میامی روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر مهدی‌شهر روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشکده فنی و حرفه‌ای خواهران شاهرود روز 10 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

 

گلستان:

دانشکده فنی و حرفه‌ای مائده گرگان روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

شهر سرخنکلاته گرگان روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشکده فنی و حرفه‌ای علی‌آباد کتول روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

شهر مزرعه علی‌آباد کتول روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

اردوگاه سپاه نینوا (شیرآباد) روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

 

 فارس:

شهر زرقان روز 12 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

دانشکده فنی و حرفه‌ای باهنر شیراز روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

پادگان امام جواد(ع) شیراز روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

شهر مادر سلیمان پاسارگاد روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

کهگیلویه و بویراحمد:

دانشگاه آزاد یاسوج روز 11 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

هرمزگان:

منطقه چهواز پارسیان روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر سردشت (مرکز شهرستان بشاگرد) روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر فین شهرستان بندرعباس روز 13 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

والی‌شهر (منطقه کشپیری) روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر شمیل شهرستان بندرعباس روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر تخت شهرستان بندرعباس  روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر تازیان شهرستان بندرعباس روز 11 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهرک المهدی منطقه پنجم ندسا روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

بندر مقام شهرستان بندر لنگه روز 11 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

بوشهر:

منطقه چهارم دریایی سپاه روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهر بردستان شهرستان بندر دیر روز 12 اسفند ماه میزبان سه شهید گمنام

شهرستان جم روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

قزوین:

شهر شریف‌آباد شهرستان قزوین روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

قم:

شهر جعفریه شهرستان قم روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

شهرک پردیسان قم روز 12 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

دانشگاه حضرت معصومه(س) قم روز 14 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

کرمان:

تشییع 7 شهید گمنام در دانشگاه‌های استان کرمان در روز چهارشنبه 11 اسفند ماه و تشییع 10 شهید گمنام و یک شهید تازه شناسایی شده در روز پنج‌شنبه 12 اسفندماه 95 انجام خواهد شد:

خواجه‌شهر شهرستان سیرجان در روز پنج‌شنبه 12 اسفندماه میزبان دو شهید گمنام

امین‌شهر شهرستان انار در روز پنج‌شنبه 12 اسفندماه میزبان دو شهید گمنام

شهر هنزا شهرستان رابر در روز پنج‌شنبه 12 اسفندماه میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه جیرفت در روز چهارشنبه 11 اسفندماه میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه آزاد کهنوج در روز چهارشنبه 11 اسفندماه میزبان دو شهید گمنام

شهر جبال‌بارز جیرفت در روز پنجشنبه 12 اسفندماه میزبان یک شهید گمنام

دانشگاه پیام نور کرمان در روز چهارشنبه 11 اسفندماه میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه صنعتی شهرستان سیرجان در روز چهارشنبه 11 اسفندماه میزبان یک شهید گمنام

شهر بلورد شهرستان سیرجان در روز پنجشنبه 12 اسفندماه میزبان دو شهید گمنام

شهر انار در روز پنجشنبه 12 اسفندماه میزبان یک شهید گمنام

 

سیستان و بلوچستان:

شهر بزمان روز 12 اسفند ماه میزبان سه شهید گمنام

شهر قصر قند روز 12 اسفند ماه میزبان سه شهید گمنام

شهر راسک روز 12 اسفند ماه میزبان سه شهید گمنام 

شهر بمپور روز 12 اسفند ماه میزبان سه شهید گمنام

شهر چابهار (منطقه آزاد) روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

پایگاه دریایی چابهار سپاه روز 12 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

شهر زاهدان پادگان سلمان روز 12 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

 

گیلان:

بازار جمعه شهرستان صومعه‌سرا روز 11 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

مسکن مهر رشت روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

لرستان:

دانشگاه آیت الله بروجردی شهر بروجرد در روز 10 اسفندماه میزبان دو شهید گمنام

شهر سراب دوره (مرکز شهرستان چگنی) روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام 

دانشگاه آزاد اسلامی درود روز 10 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

مازندران:

دانشگاه آزاد اسلامی نور روز 10 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه علوم و فناوری بهشهر روز 10 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه علوم قرآنی آمل روز 10 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

دانشگاه فرهنگیان دخترانه ساری روز 10 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

دانشگاه فرهنگیان پسرانه ساری روز 10 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

 

مرکزی:

دانشگاه آزاد اسلامی خمین روز 10 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه آزاد اسلامی محلات روز 11 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

کرمانشاه:

قرارگاه نجف کرمانشاه روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

شهرستان قصر شیرین روز 12 اسفند ماه میزبان سه شهید گمنام

 

ایلام:

شهر مورموری شهرستان آبدانان روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه علوم پزشکی ایلام روز 14 اسفند ماه میربان دو شهید گمنام

شهر چوار شهرستان ایلام روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

 

کردستان:

شهر دلبران شهرستان قروه روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام

دانشگاه آزاد اسلامی قروه روز 12 اسفند ماه  میزبان دو شهید گمنام

لشکر بیت المقدس سنندج روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

 

یزد:

دانشگاه آیت الله حائری میبد روز 11 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

دانشکده فنی و حرفه‌ای برادران تفت روز 10 اسفند ماه میزبان یک شهید گمنام

شهر مروست روز 12 اسفند ماه میزبان دو شهید گمنام.

 

 

دسته‌ها
فیلم

نماهنگ در آرزوی شهادت ؛ ما سینه زدیم بی صدا باریدند…

نماهنگ در آرزوی شهادت ؛ ما سینه زدیم بی صدا باریدند...
نماهنگ در آرزوی شهادت ؛ ما سینه زدیم بی صدا باریدند…

به گزارش بنیانا ،  بنا به رسم قدیمی دیدار رهبر انقلاب حضرت آیت‎الله العظمی خامنه‎ای با خانواده‎های شهدا، دو سال قبل حضرت امام خامنه ای با جمعی از خانواده‎های شهدا دیدار داشتند. در دیدار با یکی از این خانواده‎ها، رهبری از حاضران عکس شهید را طلب می‎کنند. با آوردن عکس نزد ایشان، چشمانشان به  رباعی زیر عکس می‎افتد و در همان خوانش نخست شعر را برای جمع قرائت می‎کنند. رهبر معظم انقلاب با خواندن سطر آخر رباعی ناگهان منقلب می‎شوند و از ته دل به گریه می‎افتند:

ما سینه زدیم بی صدا باریدند

از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند

ما مدعیانِ صفِ اول بودیم

از آخر مجلس شهدا را چیدند

پس از این واقعه، آیت‎الله العظمی خامنه ‎ای نام شاعر را از حاضران می‎پرسند اما کسی از این نام اطلاعی نداشته است. سرانجام رهبری از خانوادهٔ شهید می‎خواهند تا این قاب به‎یادگار نزدشان بماند.

بعد از این دیدار کلیپی از این دیدار در سایت حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب «خامنه‎ای. آی. آر» ‎  با عنوان « در آرزوی شهادت » منتشر شد.

با بازنشرهای پیاپیِ این ویدئوی زیبا و تأثیرگذار و نیز پخش مکررش از بعضی شبکه‎های تلویزیونی همچون شبکهٔ «افق» پرسش از نام شاعر بار دیگر مخصوصا برای دوست‎داران ادبیات به‎طور جدی مطرح شد. در هیچ‎کدام از این رسانه‎ها پاسخی برای این پرسش وجود نداشت و سایت دفتر حفظ و نشر آثار رهبری نیز شعر را بی نام شاعر منتشر کرده بود.

اما سایت موسسه شهرستان ادب که یکی از موسسات پرطرفدار میان شعردوستان است پس از پیگیری شاعر این شعر را پیدا کرده و از قضا، شاعر این شعر، مدیر دفتر شعر این موسسهٔ یعنی میلاد عرفان‎پور، شاعر جوان است.

این رباعی از سری رباعی‎های عرفان‎پور برای شهدای ماجرای هیئت رهپویان وصال و بمب‎گذاری در شیراز است که در سال   ۱۳۸۸ سروده شده‎است. به گفته سایت خبری این موسسه این شعرها نیز مانند بسیاری از شعرهای انقلابی میلاد عرفان‎پور به‎جز پخش پیامکی و نشر شان در چند سایت-در همان زمان- در هیچ کتابی به طور مستقل منتشر نشده‎اند. 

ویدیو  :  نماهنگ در آرزوی شهادت ؛ ما سینه زدیم بی صدا باریدند… 

[box type=”download” align=”” class=”” width=””]

نماهنگ: در آرزوی شهادت

با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

کیفیت خوب و فرمت Mp4 و با حجم 299.6 MB

کیفیت متوسط و فرمت Mpeg و با حجم38.5 MB

کیفیت پايين و فرمت Flv و با حجم 29.1 MB

مناسب برای تلفن همراه و فرمت 3gp و با حجم 13.0 MB

نماهنگ: توقاً إلی الشهاده  (زبان عربی )

با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

کیفیت خوب و فرمت Mp4 و با حجم 285.6 MB

کیفیت پايين و فرمت Flv و با حجم 29.1 MB

مناسب برای تلفن همراه و فرمت 3gp و با حجم 13.0 MB

[/box]

در نماهنگ در آرزوی شهادت فیلم قرائت شعر توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره شهدا برای اولین‌بار منتشر شده است. همچنین از دیگر بخش‌های نماهنگ «در آرزوی شهادت»، تصاویری از حال و هوای گلزار شهدای بهشت زهرا سلام‌ الله علیها در روزهای پایانی سال 1393 و صوت بیانات رهبر انقلاب در سال‌های ابتدایی دهه شصت درباره مسئله شهادت است.

دسته‌ها
مقاله

مگر قرار بود تشییع شهدا چیزی غیر از یک میتینگ سیاسی باشد؟!

 

ناراحتی از چیست!؟ از اینکه درست زمانی که داشتند جا می‌انداختند که مسیر انقلاب از کاخ کدخدا می‌گذرد و نه قدس و کرببلا، از آنطرف اروند و از راه کرببلا خود را با دستانی بسته به وسط میدان بهارستان تهران رسانده‌اند تا بگویند، «این سند جنایت کدخداست»!/ یکبار دستان غواص‌ها را بستند تا در رمل‌های ام‌الرصاص مدفونشان کنند، تا شاید مانع شوند از پیامی که از راه کربلا به سمت قدس می‌بردند ولی امروز ظهور کرده‌اند، تا پیامشان را بیاورند، امروز شما دهانشان را نبدنید، تا پیامشان را بشنوید..

غواص‌ها ظهور کرده‌اند،‌ هیچ کس نمی‌تواند این را انکار کند. بچه‌های تفحص هم این را همان اول گفتند؛ اینکه بارها شده شهدا را دسته جمعی پیدا کنند، اما یافتن این تعداد شهید غواص در یک منطقه و همزمان، کم سابقه است.

مثل اینکه نفس گرفته باشند، به زیر آب‌های اروند رفته باشند و نفس‌ها را حبس کرده باشند تا در روزش و زمانش و «لحظه حساسش» به روی آب بیاییند و پیامی را که با آن نفس سال‌های جنگ و جبهه در سینه حبس کرده بودند، طوری فریاد بزنند که همه بشنوند،‌ همه دنیا.

اما انگار «پیامی که آورده‌اند..» چندان هم به دل برخی ننشسته باشد، عصبانی شده‌اند. اگر هم به روی خود نیاورده باشند، به زبان آورده‌اند، حتی اگر شده برای دل خودشان که بعد از ۳۰ سال چرا امروز!؟ چرا سال گذشته نه!؟ چرا دو سال پیش نیامدید!؟ و چرا در این «لحظات حساس»!؟

و همه حرف و دعوا و دلخوری و غر و لند برای همین است که اصلاً چه کسی گفته «پیامی آورده‌اند..» برای این «لحظات حساس» و اصلاً چرا مردم از آب بیرون آمدن غواص‌ها را یک  «بشارت» گرفته‌اند برای این «لحظات نیاز».

درست در زمانی که به مدد یک خیمه شب بازی شب انتخاباتی، صحنه‌ای را چیده‌اند تا به دروغ به همه بگویند، تصمیم گرفته‌ایم مسیرمان را عوض کنیم و از قطار انقلاب پیاده شویم تا با کدخدا پیاده روی کنیم و دقیقاً در هنگامی که از نان شبمان گرفته تا آب خوردنمان را از صدقه سر لطف کدخدا تبلیغ کرده‌ایم، و در همین دم آخر که همه چیز برای نوشتن و امضاء کردن و کف زدن مهیا شده است، در این «لحظه حساس» چه موقع آمدن بود!؟ چه موقع ظهور کردن بود!؟ چه موقع «پیام آوردن» بود و چه موقع بشارت دادن و گرفتن!؟

و اصلاً همه حرف همین است. غواص‌ها برای به رخ کشیدن مهارت خود در نفس گیری که به زیر آب نرفتند، غواص‌ها نفس گرفتند و به زیر آب رفتند تا کسی نتواند نفس انقلاب را بگیرد و حالا به روی آب آمده‌اند تا همین را بگویند و فریاد بزنند.

و اتفاقا غواص‌ها با دست‌هایی که ناخدای جنگ هشت ساله با گرای کدخدا آنها را بست به روی آب آمده‌اند تا بگویند، کدخدا همان کدخداست و کارش همان دست بستن، خواه دست یک غواص در ام الرصاص و العماره،خواه دستان یک ملت در تحریم و پای میز مذاکره.

می‌گویند تشییع شهدا شده است میتینگ سیاسی! مگر انتظاری و قراری غیر از این بود. اصلا انقلاب اسلامی ما همه اش میتینگ سیاسی است. سال‌هاست خمینی کبیر یک میتینگ سیاسی بزرگ براه انداخته است از اهل حق در برابر طاغوت و اهل باطل.

انقلاب که هیچ،‌ هیات و روضه‌های ما هم میتینگ سیاسی است. میتینگ سیاسی یاران قرن پانزدهمی سیدالشهداء علیه‌السلام برای یاری امام در برابر یزید و یزدی و بوسفیان و سفیانی. سال‌ها و قرن‌هاست که هیاتی‌ها برای یاری امامشان میتینگ سیاسی برگزار می‌کنند و هفتگی و ماهانه و سالانه، نقش و جایگاه خود را در لشکر امامشان با گریه تمرین می‌کنند تا مبادا در «لحظه حساس» از یاریش باز بمانند.

سال‌ها و قرن‌هاست که در میتینگ‌های سیاسی‌اشان منتظر رسیدن کربلا و عاشورای خود هستند که فرمود: « هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنة خون اوست و زمان، انتظار می‌کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد.»

این را درست گفتنه‌اند؛ تشییع شهدا تبدیل شده است به یک میتینگ سیاسی ولی این را شاید خجالت کشیدند بگویند که این متینگ سیاسی را خود شهدا براه انداختند با «ظهور در لحظه حساس».

ناراحتی از چیست!؟ از اینکه درست زمانی که داشتند جا می‌انداختند که مسیر انقلاب از کاخ کدخدا می‌گذرد و نه قدس و کرببلا، از آنطرف اروند و از راه کرببلا خود را با دستانی بسته به وسط میدان بهارستان تهران رسانده‌اند تا بگویند، «این سند جنایت کدخداست»!

حتماً ناراحتی دارد که یکی دو سال تلاش کنی به همه بگویی مردم من برای یک دبه آب و مقداری نان حاضرند در صف سبد کالای درب منزل کدخدا صف بکشند، و ناگاه ۱۷۵ غواص با میلیون‌ها نفر از مردم، پشت به آب و اروند و کدخدا؛ به وسط شهر بیایند تا بگویند «بشارت شما را در این لحظه حساس» گرفتیم، همان بشارتی که می‌گفت «هیهات منا الذله»

شهدا برای انقلاب رفتند و جان دادند، و امروز برای انقلاب بازگشته‌اند، تا در تشییع پیکرهایشان میتینگ سیاسی راه بیاندازند علیه کدخدا و هر چه کدخدا صفت است و مردم هم نشان دادند از چپ گرفته تا راست، استخوان پوسیده غواص‌هایشان را ترجیح می‌دهند به هر چه کدخدا و کدخدا صفت است و شاید همین بود که کدخدا دوستان و کدخدا صفتان، بهتر دیدند که نیایند در میتینگ سیاسی شهدای غواص.

یکبار دستان غواص‌ها را بستند تا در رمل‌های ام‌الرصاص مدفونشان کنند، تا شاید مانع شوند از پیامی که از راه کربلا به سمت قدس می بردند ولی امروز ظهور کرده‌اند، تا پیامشان را بیاورند، امروز شما دهانشان را نبدنید، تا پیامشان را بشنوید..

منبع : رجانیوز

دسته‌ها
مقاله

به بهانه تشییع پیکر 175 شهید غواص ؛فرشته‌های دست بسته

175 شهید غواص
175 شهید غواص

گفتم: دستان بسته فرشته‌ها،

یادم افتاد، فرشته‌ها دست ندارند.

وجه تمایز فرشته و آدمی، غیر فطرت و اختیار، دو بال است. بال‌هایی که آن روز قرار شد با دستان بسته، مریدان خمینی (ره) را به عرش برسانند.

همه آن‌هایی که در ماه‌های آذر و دی در جنوب بوده‌اند، می‌دانند که چه سرمای استخوان‌سوزی دارد؛ چه برسد به آموزش غواصی و شنا در آن.

می‌گویند غوغا، در عمق اروند است. شنیده‌ام جریان اروند، جریان صاف و آرام است، اما در عمق آن غوغایی به پاست و خروش و طغیان واقعی رودخانه زیر آب است. به طوری که اگر لنگر کشتی که در اروند لنگر می‌اندازد ضعیف باشد جریان رود، کشتی یا یدک‌کش را از لنگر جدا می‌کند و با خود می‌برد.

اینجاست که می‌فهمم چرا غواصان کارکشته زمان جنگ با شنیدن نام اروند، هوایی می‌شدند و تمام سختی عبور از این رودخانه را که حتی عراقی‌ها تصور نمی‌کردند کسی بتواند از آن عبور کند، به جان می‌خریدند. برای آن‌ها جنگ دوجانبه بود؛ جنگ با آب و جنگ با دشمن…

[one_half]

توسل، این کلیدواژه کاربردی در عموم عملیات‌ها و نفوذهای شناسایی، در میان غواصان معنای ویژه‌ای داشت. با استناد به برخی روایات شفاهی بازماندگان آن فرشتگان زمینی، غواصانی که می‌خواستند از آب‌های مواج اروند عبور کنند، به وسیله یک رشته سیم تلفن خود را به همدیگر وصل می‌کردند تا جریان آب آن‌ها را نبرد و گم نشوند. نفر اولی که در جلوی صف حضور داشت و سیم را به دور خودش می‌بست، چند متری سیم اضافه با سر آزاد در جلوی او قرار داشت که وقتی می‌پرسیدند این سیم‌های اضافه در جلوی شما برای چیست؟ پاسخ می‌داد که این چند متر سیمی که در جلوی من می‌بینید، اضافه نیست؛ بلکه سر آن به دست حضرت زهرا (س) است که ما را هدایت می‌کنند که به کدام جهت برویم…

[/one_half][one_half_last]

مظلومیت غواص در نبرد، زمانی مشخص می‌شود که به عنوان یک غواص بدانی پس از کسب مهارت‌های لازم شنا در اعماق آب با تجهیزات و ادوات انفرادی، سکوتت باید ورد زبانت باشد! جان‌پناهی جز امواج سهمگین نداری و دائم در مرز زنده بودن نفس می‌کشی. همچنین مانند سایر یگان‌های رزمی، مشایعت امدادگر با یگان هم در کار نیست. وقتی پذیرفتی، باید پای اعتقاد و ایمانت مردانه دل به دریا بزنی و به سفارش اهل ذکر، انا فتحنا … و وجعلنا بخوانی. یادت باشد، اگر از سر قضا یا به آتش بی‌هدف دشمن تیری هم خوردی، حق نداری سکوت آب و هور را بشکنی. تو انتخاب کردی صیاد بحر معرفت باشی. در آن لحظات آخر هم باید صبر را برای آب معنا کنی اما باز هم بی‌صدا… دست آخر به رسم موسی و نیل، با دستان خودت پیکرت را به آب بسپری که او خود رسم بنده‌پروری داند …

[/one_half_last]

غواصانی که در سردترین فصل سال 65، در آب‌های استخوان‌سوز کارون و با تحمل مشقات فراوان، کمترین امکانات، تحمل سختی‌ها، بی‌خوابی‌ها و مریضی‌ها، تمرین کرده و آموزش غواصی دیده بودند، حالا باید تمام آن زحمات را به نتیجه می‌رساندند و خود را مهیای بزرگ‌ترین عملیات تاریخ جنگ تا آن روز، می‌نمودند.

عملیاتی که در میان عوام‌الناس به عملیات سرنوشت جنگ مشهور شده بود. درست است؛ «عملیات سرنوشت جنگ». مدت 10 ماه تقریباً تمام امکانات اقتصادی، صنعتی، رفاهی، نظامی و… کشور برای تدارک این عملیات بسیج شد. تمام وزارتخانه‌ها و ارگان‌های دولتی در تکاپوی تأمین این عملیات بودند. تقریباً تمام مردم ایران.

عملیات کربلای ۴ با یک طرح‌ریزی بسیار گسترده و وسیع انجام گرفت و بر اساس پیش‌بینی‌های به عمل آمده قرار بود هزار و ۵۰۰ گردان بسیجی این عملیات را انجام دهند (حدوداً چهل و پنج هزار نفر) ولی تأمین این نیرو در حد مقدرات کشور نبود.

بنابراین سپاه یکصد هزار نفری محمد (ص) در قالب ۳۰۰ گردان برای عملیات کربلای ۴ تدارک دیده شد. این سپاه در استادیوم یکصد هزار نفری آزادی تهران تجمع باشکوهی انجام داده و برای انجام عملیات به منطقه مورد نظر اعزام شد.

منطقه شرق بصره از مناطقی است که تلاش قابل توجهی از ایران را در طول جنگ به خود معطوف داشته و غالباً در تصرف هدف‌های زمینی نیز به موفقیت نرسیده بود. تلاش سپاه پاسداران جهت انجام عملیات کربلای ۴ در چهار قرارگاه نوح، کربلا، قدس و نجف با رمز محمد رسول‌الله (ص) صورت پذیرفت و یگان‌های متعددی از نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در خطوط مقدم و نیروی هوایی ارتش در پشتیبانی به پای کار آمدند.

با تبلیغات به عمل آمده، سال ۱۳۶۵، سال سرنوشت برای جنگ منظور شده بود. ولی متاسفانه دشمن با آگاهی از عملیات و پی بردن به طرح و معابر اصلی حمله نیروهای خودی در دو طرف معبر کم‌عرض آبی «ام الرصاص» که از آن به نام «تنگه عملیات» یاد می‌شد این معبر را مسدود ساخت.

هر چند عملیات منجر به شکسته شدن خطوط پدافندی مستحکم دشمن شد ولی اجرای انبوه آتش عراق روی نقاط خاص و حساس اروند، سازمان غواص‌های خط‌شکن و قایق‌سواران را که در مراحل دوم و سوم قرار بود به پای کار بیایند بر هم زد و عملیات را مختل نمود.

نیروهای خط شکن از تنگه عملیات گذشته و در جزیره بلجانیه پیاده شدند. حتی قسمتی از جزایر سهیل و ام الرصاص نیز به تصرف درآمد. ولی ادامه عملیات به دلیل ذکر شده میسر نشد و نیروهای خودی جهت حفظ قوا و جلوگیری از تلفات بیشتر از ادامه نبرد صرف‌نظر نمودند تا فرصت مناسب‌تری برای طراحی مجدد به دست بیاید. در این عملیات نیروی زمینی به کار گرفته شده خودی حدوداً به سه برابر نیروی زمینی دشمن بالغ بود.

عملیاتی آبی – خاکی، در مواجهه با دشمنی که از 9 مانع طبیعی و مصنوعی بهره می‌برد. حوالی نخلستان‌های اطراف اروند، حدفاصل جزیره بلجانیه تا بصره، به منظور تهدید شهر بصره، تصرف ام الرصاص و ابوخضیب و در نهایت تصرف شهر بصره که به فرماندهی و هدایت سپاه پاسداران و مشارکت گردان‌های بسیج، در سومین روز از دی سال 65 صورت پذیرفت.

… و عملیات این گونه آغاز شد

شلمچه! اروندرود! جزیره ماهی! جزیره بوارین! پرده سیاه شب کشیده شده بود. آخرین نماز جماعت بود، خیلی‌ها تا ساعتی دیگر به سفر ابدی می‌رفتند، این را فقط خودشان می‌دانستند و فرشته‌هایی که در انتظارشان بودند. همه زار می‌زدند، گریه عذر تقصیر، عفو و بخشش به درگاه خدا، گریه شوق از توفیق جهاد.

در نزدیکی خط دشمن، غواصان پناه گرفته بودند، آماده دستور و فرمان حمله؛ لحظات سختی بود، همه چشمشان به عقربه‌های فسفری پرنور ساعت‌های غواصی که هر کدامشان به دست داشتند بود؛ لباس‌های سیاه غواصی به تن، سلاح‌ها حمایل، نارنجک‌ها و خشاب‌ها بسته به فانوسقه‌ها، کوله‌های موشک‌های آرپی‌جی به پشت، ماسک‌ها به صورت، اشنوگرها به دهان، فین‌ها به پا، بندهای آن محکم، چاقوهای غواصی به ساق پا بسته، سیم خاردار قطع‌کن، سیم‌چین، چراغ قوه با انواع شیشه‌های رنگی برای اعلام خبر، کاتر و فندک؛ هر کدام را به جای خود محکم بسته بودند و آماده حرکت.

سکوت بر شلمچه و اروند حاکم بود؛ فقط صدای خش‌خش نیزارها و امواج به گوش می‌رسید. هوا سرد بود، غواصان از سرما می‌لرزیدند، انگار از انقباض عضلات، لباس‌های غواصی هم گشاد شده بودند. اما گریزی نبود، باید بی‌سر و صدا در ساحل اروند، داخل باتلاق‌ها و لای نیزارها مخفی می‌ماندند تا دستور برسد.

بچه‌ها به حکم دل، به سطح آب اروند که با بازتاب نور ماه، نوربالاها را، هوایی می‌کرد چشم دوخته بودند و با عقل سر، به مواضع هدف که در عمق چند کیلومتری از ساحل خودی بود فکر می‌کردند.

دلایل شکست عملیات

فارغ از تحلیل استعداد و آرایش دشمن و علل عدم موفقیت در سپاه اسلام در این عملیات، ظاهراً نیروهای بعثی از زمان عملیات آگاه شده و عملیات لو می‌رود. اما نه به دست منافقین یا ماهواره‌ها و آواکس‌های آمریکایی، که این‌ها فقط محل تجمع نیروهای ایرانی را می‌توانستند کشف کنند و نه محور عملیات و طرح و برنامه آن را.

دشمن می‌دانست که بعد از شکسته شدن خطوط پدافندی‌اش به دست غواص‌ها، نیروهای پیاده با قایق به آن سوی اروند منتقل خواهند شد. و چون از روحیه رزمندگان ما باخبر بود شکسته شدن خط خود را امری اجتناب‌ناپذیر می‌دانست، اما این را هم می‌دانست که نیروهای خط‌شکن فقط به صورت موضعی می‌توانند در خطوط نفوذ کنند و بعد از تحلیل نیروی جسمی و تمام شدن مهمات، دیگر کاری از آن‌ها بر نخواهد آمد.

پس به فکر سد کردن نیروهای پشتیبانی افتاد که به طبع اهداف سهل‌الوصول‌تری بودند، چون هم بر سطح آب حرکت می‌کردند و قابل رویت بودند و هم قایق نسبت به نفر در مقابل آتش انبوه آسیب‌پذیرتر است. توپ‌های چهارلول پدافند هوایی در ساحل اروند مستقر شدند و آماده بودند برای شکار قایق‌های رزمندگان.

گرای تنگه گرفته شده بود و حجم انبوه توپ و خمپاره زمانی سطح آب را پوشش داد. دشمن با تمام تمهیداتی که اندیشیده بود باز هم در هول و هراس بود. رادیو بغداد در پیامی اعلام کرد: «ما می‌دانیم که شما آماده عملیات هستید، خود را به کشتن ندهید و …»

دقایقی نگذشت؛ به یکباره سکوت مرگبار اروند با سفیر گلوله‌ها در هم شکست. سراسر خط، دشمن از تمام سنگرها سطح آب را زیر آتش گرفت؛ گلوله بود که می‌آمد، از موشک آرپی‌جی گرفته تا تیرهای کالیبر 50، تیربارهای گرینوف و کلاش؛ همه فقط سطح آب را می‌زدند. آنقدر تیرها به هم پیوسته و پرحجم بود که خط آتش تشکیل شده بود؛ حتی با ضدهوایی چهارلول به طرف غواصانی که در آب، بدون هیچ جان‌پناهی بودند، شلیک می‌شد.

تیرهای رسام، مثل میلگردهای مذابی که از کوره کارخانه ذوب آهن خارج می‌شود، به هم وصل بود. اصلاً امکان عبور از لابلای گلوله‌ها نبود؛ گرچه خیلی از تیراندازهای دشمن سطح آب را کور می‌زدند، اما به یکباره هواپیماها در آسمان پیدا شدند و صدها گلوله منور از روی بصره، دهانه خلیج فارس تا روی خرمشهر ریختند. آسمان پر از منور شد. در طول جنگ، چنین عملیات نورافشانی ندیده بودم. منطقه مثل روز روشن شد. حالا وقتی بود تا تیراندازها، غواصان مظلوم را یکی یکی شکار کنند.

نورافشانی یک عملیات، اینچنین نوبر بود

منطقه مثل روز روشن شد و لحظه سماء مستانه بچه‌ها در اروند فرا رسید…

اما انگار، آب و خاک و باد و آتش، با توپ‌های چهارلول و سلاح‌های منحنی‌زن، یکدله و هم‌قسم شده بودند تا آزمون نهایی عاشقی را از فرزندان دل به دریازده خمینی (ره) بگیرند.

در آن اوقات سهمگین، دشمن با گراهای گرفته شده از تنگه‌ها، با توپ و خمپاره، قایق‌های رزمندگان را و با دوشکا و تیربار، غواصان مظلوم را یک یک شکار می‌کرد.

عملیات لغو شد. هیچ‌گونه تماسی با غواصان برقرار نبود. چه بر سرشان گذشت، خدا می‌داند و بس. بچه‌ها در عمق و سطح اروند قتل عام می‌شدند و هیچ کاری از سایر همرزمان ساخته نبود. دشمن دیوانه‌وار منطقه را زیر آتش توپخانه و خمپاره‌اندازها گرفته بود. صدای غرش توپ‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد، دشمن می‌خواست از نیروهایی که برای عملیات پای کار آمده بودند، کسی سالم از منطقه خارج نشود.

تا اینکه دستور آمد که هر کس، هر طور و با هر چیزی که می‌تواند از منطقه خارج شود، وعده ما، مقر گردان در خرمشهر.

مرور تاریخچه کربلای 4 و لو رفتن این عملیات مملو است از انتقادهایی از محورهای مدنظر تهاجم، حجم نیروهای مؤثر عملیاتی و برآورد نامناسب از پتانسیل دفاعی دشمن، همچنین چگونگی مدیریت فرماندهان سپاه وقت و تصمیمات صحیح یا ناصحیح ایشان، همه و همه حواشی واقعه سوم دی 65 است.

مژده‌ای رسید

اما فارغ از این اوصاف، 28 اردیبهشت جاری مژده‌ای رسید؛

پیکر 275 شهید از جمله شهدای عامل در عملیات کربلای 4، از مرز شلمچه وارد ایران شد.

نویدی که دهان به دهان و گوش به گوش، مادران گمنام را به معراج‌های شهدا می‌کشاند.

این خبر، ادامه تلخی نیز داشت، در میان این شهدا، 175 شهید غواصاز غواصان کربلای 4، با دستان بسته و بدون هیچ جراحتی، در گور دسته جمعی، که نه، گلزار دسته جمعی یافت شده‌اند.

و کسی کی درک خواهد کرد گلایه‌ها که نه، خلوص نجواهای عاشقانه انت المولی و انا العبد ایشان را.

به جرات، هیچ کس تا آن وقت فکرش را هم نمی‌کرده که، کی و کجا قرار است از میان دو انگشت مولایش، خیلی جاها را ببیند و هم اینکه، کربلای او کجا قرار گرفته است! و یا اینکه حتی قرار است صورت به صورت با خاک، با این طینت وجودی، «عادت آخر» خود را ترک دهد!

اینجا، لفظ جان کندن نامأنوس‌ترین واژه است. آخر، آدمِ شهید در حیاتش هم ترک عادت را سرلوحه عاداتش قرار داده!

اما این عادت آخری، عجیب دلبسته است به جان آدمیزاد، خودش را می‌خواهد خفه کند، آدم را نه! عقل می‌گوید هنوز زنده‌ای، بارقه امیدی هست، شاید از راهی که آمده‌ای به سلامت تن برگردی. اما دل، سکوت اختیار کرده، حیا می‌کند از اعتذار و ذلت که او عقل معاشش را سه طلاقه نموده است.

این نقل که شهدا در عین وصال، در درجات متفاوت‌اند سخن گزافی نیست. غواصی که می‌بایست هم با آب می‌جنگید هم با دشمن، مقدر شد به شوق دلدار، با دستان بسته و نفسی که هنوز در تن او جاری است، مرگ را به سخره بگیرد. حافظ کجاست که از شمع و گل و پروانه بگوید …

با خود فکر می‌کنم، این دم آخری، عادت دست و پاگیر تنفس، عجیب خودش را به در و دیوار تن می‌کوبد، که هان! جان داری و جان شیرین خوش است.

تا به وسوسه دو، سه روزی خور و خواب و شهوت، از مرید 18 ساله خمینی (ره) پرده‌دری کند!

که حفظ جان را اهم واجبات بشمرد! و پشیمان شود از کرده خود، که خاک بر دهانم الموت لخم… بگوید! شاید به جوانی‌اش رحم شود.

قدری صبر کن!

آیه‌ای از خاطرم گذشت،

[box type=”note” align=”” class=”” width=””]

…وَتُکلِّمُنَا أَیدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کانُوا یکسِبُونَ (1) …دست‌هایشان با ما سخن گوید و پاهایشان به آنچه کرده‌اند گواهی دهد.

[/box]

به مصداق این آیه، حالا که قرار است شهادت دهند دست‌ها و پاها،

دست‌ها و پاهایی که به قبول زحمت کابل، سیم، بند پوتین و هرچه دم دست بوده، حالا به ظاهر ساکت‌اند …

نه، دیگر برای شک دیر است.

به قول عزیزی، آدم از خودش خجالت بکشد بهتر از این است که از دیگران خجالت بکشد.

حالا که فرشته‌ها، چشم به رفت و برگشت نفس‌هایمان دارند و قرار است خوب‌ترها را جاهای خوب‌تر ببرند، کسی به دیگری هم نگاه نمی‌کند، اگرچه چشم‌ها بسته است. هرکس به سهم خود قانع است، تیر، تیغ، آب، شایدم … خاک.

آقا این دقایق آخر، از همه آن 17-18 سال عمرش دیرتر می‌گذرد، مثل همین چند خط!

انگار این حرمله‌های بعثی پایشان را روی عقربه‌های ساعت گذاشته‌اند، نه می‌گذرد، نه نمی‌گذرد. این وقت‌ها که سر شیطان، برای القای یأس در دل بچه‌ها شلوغ می‌شود، فقط ایمان به کار آدم می‌آید. دیگر، فکر کردن به چشم‌های منتظر مادرانه‌ای که چشم به راه برگشتت دارند یا حتی، آدرنالینی که از شدت ترشح در خون، می‌رود از گوش‌هایت فواره کند، خیلی مهم نیست.

یک حدیث: حُسنُ ظَنَ باللهِ ان لاتَرِجو الا الله…(2) گمان نیک به خداوند آن است که جز به او امیدوار نباشی…

برای امیدوار به رحمتت، که قرار است چشمش به هنگام مرگ به جمال آل کساء (علیهم السلام) روشن شود و همین طور که خاک بر سر و صورتش می‌ریزند، همانند بوییدن گلی خوشبوی به لقایت برسد، مرگ آنقدرها هم ترسناک نیست.

شهید عزیز؛ هنوز هم به اطمینان می‌دانم که نام تو در هیچ یادواره و بزرگداشتی نمی‌گنجد و هم هیچ کتابی. تو را باید با خودت شناخت، تو را باید با خود خود گمنامی شناخت. شاید هم با اروند و نهرخین! که صبر را برایشان معنا کردی. آری برای از تو نوشتن غیر از کاغذ و قلم، نظر رحمتتان لازم است که فقط کاغذ سیاه نشود.

کربلای بی‌منتهای 4 گذشت و کربلای 175 غواص بحر عرفان خمینی (ره) نه در اروند و دجله، که امروز بر سر دستان من و شما رقم خواهد خورد.

آری اعتراف می‌کنم غواص شهید، که دست دلم سوخت از روایت شب‌های ظلمانی کربلای 4. اگرچه نام تو در میان نیست اما ولاتحسبن الذین قتلوا…، که زنده‌تر از منی.

برای دیدن تصاویر در اندازه بزرگ روی آن‌ها کلیک کنید 

منبع : یادداشت مهدی آذرسرا عزیز در روزنامه کیهان 

____________

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]پی‌نوشت‌ها:

1- سوره یس آیه 65

2- اصول کافی- ج 2- ص 72

منبع روایی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس

منبع خاطرات: علیرضا دلبریان[/box]

دسته‌ها
فیلم

ویدیو : شهید مدافع حرم افغانستانی دقایقی قبل از شهادت

مهدی صابری یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم است. او فرمانده گروهان حضرت علی اکبر(ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون بوده است. شهید صابری در لحظات آخر زندگی‌اش صدایش را ضبط کرده و اوضاع عملیات و نیروهایش را توصیف می‌کند.

 

ویدیو : شهید مدافع حرم افغانستانی دقایقی قبل از شهادت

[box type=”download” align=”” class=”” width=””]دانلود ویدیو کیفیت عالی

دانلود ویدیو کیفیت متوسط

تماشا ویدیو در آپارات [/box]

دسته‌ها
گزارش

روایت اسارت، شهادت و ۳۰ سال گمنامی شهید محسن رجبی

روایت اسارت، شهادت و ۳۰ سال گمنامی شهید «محسن رجبی» +فیلم

«شهید محسن رجبی» فرزند رجبعلی متولد 1343 در امیریه تهران است. او یک بسیجی بود که داوطلبانه توسط لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران به جبهه اعزام شد. از ابتدای جنگ بارها اعزام شد و در جبهه‌ها جنگید تا اینکه به همراه پدرش در سال 1363 در عملیات بدر شرکت کرد.

عده‌ای از همرزمانش می‌گفتند آتش از بالا و پایین بر سر رزمندگان روانه بود که او با اصرار، دوستانش را که محاصره شده بودند از یک گذرگاه به عقب هدایت کرد و به همه گفت خودم بعد از شما می‌آیم و عده ای دیگر از دوستانش توصیف کردند که توی قایق روی آب بود که قایقش را زدند و دیگر هیچ چیزی از او ندیدیم.

برخی می‌گفتند شهید شده و بعضی دیگر می‌گفتند شاید در محاصره دشمن اسیر شده است. همین روایت‌های مختلف کافی بود که مادرش 30 سال به انتظار آمدنش چشم به راه بنشیند و حتی شهادت فرزندش را باور نداشته باشد و با جدیت بگوید او تا امروز فقط مفقود الاثر بوده است.

اما آنچه از این روایات حقیقت داشت این بود که شهید محسن رجبی در جزیره مجنون و میانه عملیات بدر به اسارت دشمن درآمده بود.

او در اسارت به شهادت رسید و بدنش در قبرستان الکرخ عراق دفن بود تا اینکه این پیکر مطهر بعد از گذشت 30 سال از شهادتش طی عملیات تفحص توسط کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف شد. هویت استخوان‌های مطهر این شهید تازه تفحص شده از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.

این شهید 20 ساله سه برادر داشت که یکی از آن‌ها چند سال پیش بر اثر سانحه‌ای فوت شده بود. پدر شهید نیز 14 سال پیش پس از سال‌ها انتظار دار فانی را وداع گفته و به سوی فرزندش پرکشید.

شهید محسن رجبی در آخرین اعزام خود به همراه پدرش به عملیات بدر می‌رود و در این عملیات مفقود الاثر می‌شود. او پیش از اعزام به جبهه در کنکور سراسری رشته عمران قبول شد و قصد داشت پس از بازگشت از این عملیات درس خود را ادامه دهد اما به فیض شهادت نائل شد.

روایت بی قراری مادر این شهید از یکسال قبل از پیدا شدن پیکر تا دیدار با او در معراج شهدای مرکز در ادامه می‌آید:

تماشای فیلم در آپارات | دانلود فیلم

[divider]

«شهادت»؛ تنها روایت باورناپذیر زندگی مادر محسن: “پسرم تا چند روز پیش مفقود الاثر بود”

«ام‌کلثوم رجبی» مادر شهید تازه تفحص شده «محسن رجبی» است. او بعد از گذشت 30 سال برای دیدن پیکر فرزند شهیدش به معراج شهدا پا می‌گذارد و کفن فرزندش را در آغوش می‌کشد. «شهید محسن رجبی» فرزند رجبعلی متولد 1343 در امیریه تهران است.

او یک بسیجی بود که داوطلبانه توسط لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران به جبهه اعزام شد. از ابتدای جنگ بارها اعزام شد و در جبهه‌ها جنگید تا اینکه به‌همراه پدرش در سال 1363 در عملیات بدر شرکت کرد.

عده‌ای از همرزمانش می‌گفتند آتش از بالا و پایین بر سر رزمندگان روانه بود که او با اصرار، دوستانش را که محاصره شده بودند از یک گذرگاه به عقب هدایت کرد و به همه گفت: خودم بعد از شما می‌آیم، و عده‌ای دیگر از دوستانش توصیف کردند: توی قایق روی آب بود که قایقش را زدند و دیگر هیچ چیزی از او ندیدیم. برخی می‌گفتند شهید شده و بعضی دیگر می‌گفتند شاید در محاصره دشمن اسیر شده است.

همین روایت‌های مختلف کافی بود که مادرش 30 سال به انتظار آمدنش چشم به راه بنشیند و حتی شهادت فرزندش را باور نداشته باشد و با جدیت بگوید: او تا امروز فقط مفقود الاثر بوده است.

اما آنچه از این روایات حقیقت داشت این بود که شهید محسن رجبی در جزیره مجنون و میانه عملیات بدر به اسارت دشمن درآمده بود. او در اسارت به شهادت رسید و بدنش در قبرستان الکرخ عراق دفن بود تا اینکه این پیکر مطهر بعد از گذشت 30 سال از شهادتش طی عملیات تفحص توسط کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف شد.

هویت استخوان‌های مطهر این شهید تازه تفحص شده از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. این شهید 20ساله سه برادر داشت که یکی از آنها چند سال پیش بر اثر سانحه‌ای فوت شده بود. پدر شهید نیز 14 سال پیش پس از سال‌ها انتظار دار فانی را وداع گفته به‌سوی فرزندش پر کشید.

شهید محسن رجبی در آخرین اعزام خود به‌همراه پدرش به عملیات بدر می‌رود و در این عملیات مفقود الاثر می‌شود. او پیش از اعزام به جبهه در کنکور سراسری رشته عمران قبول شد و قصد داشت پس از بازگشت از این عملیات درس خود را ادامه دهد اما به فیض شهادت نائل شد.

مادر این شهید والامقام در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از فرزند شهیدش چنین روایت می‌کند: «4 پسر داشتم که دوتایش از دستم رفته و دو تا مانده است. محسن بچه سومم بود. یک پسر دیگرم هم فوت شده است. محسن 20ساله بود که در حمله بدر 23 اسفند 63 شهید شد.

من که مادر بودم نتوانستم بچه‌ام را بشناسم. چون همه کارهایش را از من پنهان می‌کرد. اصلاً بچه بازیگوشی نبود. فرشته بود. اخلاقش حرف نداشت. تمام فامیل از وقتی فهمیده‌اند برگشته، دارند گریه می‌کنند. این‌قدر از خوبی‌هایش تعریف می‌کنند. نمی‌دانستم بچه من این‌قدر شاد است. می‌گفتند: تا از یک چیزی ناراحت می‌شدیم او یک چیزی می‌گفت و همه را می‌خنداند».

او به مبارزات انقلابی شهید رجبی اشاره می‌کند و می‌گوید: «در زمان مبارزات انقلابی می‌ترسیدم می‌دیدم با مردهای بزرگتر از سن و سالش می‌چرخد و این طرف و آن طرف می‌رود اما نمی‌دانستم چه می‌کند.

ما نمی‌دانستیم هنوز انقلابی وجود دارد. من همه‌اش می‌گفتم چرا این بچه با بازاری‌ها رفت و آمد می‌کند. یک روز پسرعمه‌اش که افسر نیروی هوایی بود آمد و به محسن گفت: من را لو داده‌اند، حتماً به‌دنبال من اول می‌آیند خانه شما را می‌گردند.

تو چیزی در خانه داری؟ گفت: چند کتاب و 40 نوار دارم. گفت: همه را باید شبانه ببریم در ملک‌های شهریار بگذاریم که پیدا نکنند. تازه آنجا من فهمیدم بچه‌ام چه‌کاره است و چقدر در مبارزات نقش دارد».

 اگر می‌توانستم خودم هم با پسرم به جبهه می‌رفتم

ام‌کلثوم رجبی از روزهای رزم فرزندش روایت کرده می‌گوید: «در زمان جنگ، هم پدرش و هم برادرش در جبهه بودند. همه بچه‌ها جنگیدن را دوست داشتند. پسر دیگرم در دوره بنی‌صدر در اهواز خدمت کرد. محسن دیپلم گرفت و دانشگاه شرکت کرده بود و قبول شده بود.

همراه پدرش به منطقه رفت. هیچ‌وقت با جبهه رفتنش مخالفت نکردم تازه اگر خودم را هم می‌بردند به جبهه می‌رفتم. آن زمان کسی نبود که نرود. همه کوشش می‌کردند که انقلاب پیروز باشد. یک بچه 13ساله وقتی به خودش نارنجک می‌بندد و به زیر تانک می‌رود، دیگر تکلیف دیگران مشخص است. سه تا از اعضای خانواده ما در جبهه بودند. ما خودمان هم که در اینجا بودیم برای انقلاب کار می‌کردیم.

هر کسی هرچه از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. همه ملت کار می‌کردند. یک بار محسن از ناحیه سر مجروح شده بود. ما دو ماهی از او خبر نداشتیم هرچه نامه می‌دادیم جواب نامه‌مان نمی‌آمد. پسر کوچک من یک نامه به فرماندهانش داد و گفت: مادرم دارد دیوانه می‌شود، تو رو خدا اگر از برادر من خبر دارید بگویید. جواب دادند که به‌زودی می‌آید. وقتی آمد ما دیدیم کلاه سرش است.

حتی وقتی می‌خوابید هم کلاه روی سرش بود و می‌گفت از ناحیه سر مجروح شده است. اما نمی‌گذاشت کسی بفهمد دقیقاً چه شده است».

می‌گفتند قایقش را توی آب زده‌اند/ تا چند روز پیش بچه من فقط مفقود الاثر بود نه شهید

اما شهادت محسن تنها روایتی از زندگی اوست که مادر هیچ‌گاه باور نکرد، یا شاید هم نخواست مانند دیگران این حقیقت را باور کند. او 30 سال منتظر ماند تا فرزندش را زنده ملاقات کند.

خودش می‌گوید: «چندین بار اعزام شد تا اینکه در عملیات بدر سال 63 به شهادت رسید. آخرین باری که می‌خواست اعزام شود به من گفت: مادر، برایم پارچه چلوار بده بدهم پیراهنی بدوزند. یک ساعت بعدش زنگ زد و گفت: نیازی نیست،  آن را ندوز.

آن شب شام را پیش پدرش خورد و رفت. و دیگر برنگشت. اول گفتند زخمی شده و او را آورده‌اند این طرف. پدرش تمام بیمارستان‌ها را گشت. از این شهر به آن شهر می‌رفت اما هیچ اثری از او نبود. همان پسرعمه‌اش که در نیروی هوایی بود، گفت: من می‌روم دفتر فرودگاه ببینم آمده یا نه؟ بعدش گفت محسن اصلاً از منطقه برنگشته چون اسمش توی دفاتر نیست اگر برگشته بود اسمش در لیست بازگشت ثبت می‌شد.

نمی‌دانستم شهید شده، تا چند روز پیش که از معراج زنگ زدند که بدنش آمده، بچه من مفقود الاثر بود. اگر می‌دانستند شهید شده به من با اطمینان می‌گفتند.

دوستان و فرماندهانش می‌گفتند بچه‌ها در عملیات بدر حمله کردند رفتند آن طرف و بعد میان دشمن محاصره شدند. هیچ مهماتی نداشتند. دوستانش گفتند: ماها را همه یکی یکی رد کرد و گفت: بروید، و گفت: من آخر شما می‌آیم. حالا نگو زخمی شده بود. حمله بدر خیلی سخت بود.

فرماندهانش می‌گفتند آتش روی آسمان را گرفته بودند و بچه‌ها گیر افتاده بودند. قایقش را توی دریا زدند و دیگر چیزی از او پیدا نشد. من هم گفتم حتماً افتاده توی دریا که پیدایش نکرده‌اند و هنوز شهید نشده. محسن مزار خالی نداشت. من فکر می‌کردم برمی‌گردد و امید داشتم. می‌گفتند مفقودالاثر است و من هم پیش خودم می‌گفتم شاید عراق باشد و برگردد».

برای مادر حتی یک ساعت انتظار هم سخت است

مادر از روزهای انتظار و بی‌خبری از فرزند می‌گوید و ادامه می‌دهد: «خیلی سخت گذشت. وقتی دلتنگش می‌شدم گریه می‌کردم و همیشه امید داشتم که بچه‌ام بیاید. خیلی از شهدای گمنام را که آوردند رفتم به دیدنشان تا شاید خبری از بچه‌ام بگیرم اما این اواخر دیگر اعصابم خراب بود و نمی‌توانستم بروم ببینم.

اگر خدا صبر بیشتر به خانواده مفقود الاثرها نداده بود من الآن مرده بودم. یک بار مریض بودم و در خانه خواهرم خوابیده بودم، اصلاً داشتم از این دنیا می‌رفتم. احساس سنگینی داشتم. در خواب دیدم شهیدم آمده و مچ پایش را گرفته‌ام و گفتم: محسن تو آمدی؟ گفت: بله، مادر، من آمده‌ام، بلند شو بلند شو. وقتی بیدار شدم دیدم کسی نیست، به خواهرم گفتم: محسن کجاست؟ اینجا بود. کسی خبر نداشت، همه‌اش خواب بود، اما دیگر خوب شده بودم.

برای یک مادر خیلی این انتظار سخت است. حتی یک ساعتش هم برای یک مادر سخت است. برای مادر یک دقیقه دوری بچه‌اش سخت است. پدرش 14 سال پیش فوت کرد. از ناراحتی و دوری از پسرمان سکته قلبی کرد و فوت شد.

حالا از اینکه پیکرش برگشته است هم خوشحالم و هم ناراحت. هم خوشحالم که آمده و هم ناراحتم که جوانم از دستم رفته است و شهید شده است، هر مادری باشد ناراحت می‌شود. گاهی فکر می‌کنم هنوز در خانه است و شب‌ها در اتاق راه می‌رود».

برای پیداکردنش 45 هفته مسجد جمکران رفتم/ گفتم یا امام زمان(عج)، رضایم به رضای خودت

مادر تمام راه‌ها را برای یافتن فرزندش رفته است. تمام نذرو نیازها و دعاها را از حفظ است. اما در نهایت به رضای خداوند در این راه راضی شد و گفت: هرطور که فرزندم می‌خواهد همان‌طور بشود و من راضی‌ام. او در رابطه با این رضایت قلبی می‌گوید: «حتی اگر به من می‌گفتند یک امام‌زاده آن طرف ایران است که حاجت می‌دهد، من بلند می‌شدم و می‌رفتم، دست به دامن امام‌زاده‌ها می‌شدم تا پسرم برگردد.

45 هفته مسجد جمکران رفتم. شب چهلم آقای خورشیدی برای مادران صحبت می‌کرد. می‌گفت: مادران! از امام زمان(عج) نخواهید بچه‌های‌تان بیایند. مادری بوده 40 هفته نذر کرده آمده مسجد جمکران و هفته چهلم گفته بود: یا امام زمان(عج)، بچه‌ام را می‌خواهم.

شب بچه‌اش به خوابش آمده بود که ناراحت آمد خانه و کوله‌پشتی‌اش را انداخت یک گوشه و گفت: “مادر، تو من را از امام زمان(عج) و از دوستانم جدا کردی.” همان‌جا که این حرف را شنیدم گفتم: یا امام زمان(عج)، رضایم به رضای خودت. اگر بچه‌ام دوست ندارد بیاید، اگر شهید است و اگر چیز دیگری من راضی‌ام به رضای تو. هرچی خودت خواستی».

بعد از 30 سال خبر شهادتش را به من دادند

وقتی از او می‌پرسی: خبر شهادت فرزند را چگونه برایت آوردند؟ به ماجرای تلفن دو روز پیش از طرف معراج شهدا اشاره می‌کند که خبر دادند پیکر محسن پیدا شده.

او تا همین چند روز پیش محسن را تنها یک مفقود الاثر می‌دانست و تنها خبر موثق شهادت را همین خبر اخیر می‌داند و می‌گوید: «چند روز پیش از معراج شهدا زنگ زدند، گفتند: شماره پسرت را بده می‌خواهیم چند تا سؤال از او بکنیم.

گفتم: خوب، سؤال را از من بپرسید به شما جواب می‌دهم. گفتند: نه، سؤالاتی است که باید از برادرش بپرسیم. من شماره را دادم، حالا نگو به او زنگ زده بودند که خبر بدهند: پیکر برادر شهیدت را آورده‌اند.

پسرم به من زنگ زد و گفت: عکس محسن و شناسنامه‌اش را بده، من می‌خواهم ببرم شرکت خودمان از من خواسته‌اند. پسر کوچکم مأموریت بود و آن روز از مأموریت برگشت. هر دو گفتند: ما می‌خواهیم امشب شام بیاییم خانه شما.

پسرم هیچ‌وقت وقتی تازه از مأموریت می‌آمد همان روز به خانه ما نمی‌آمد. فقط تلفنی به من خبر می‌داد که برگشته است. برای همین من تعجب کردم. یک‌دفعه نشستم فکر کردم و پیش خودم گفتم اینها عکس و شناسنامه را بردند، حتماً شهیدم را آورده‌اند.

محسن آمده است. زنگ زدم به پسرم گفتم: چه‌چیزی را دارید از من پنهان می‌کنید؟ آخر عکس را برای چی بردید؟ گفت: من خبری ندارم. بعد از شام پسرم خبر آمدن شهیدم را داد. گفت: مادر، 30 سال است چشم به راهش بودی و هر روز صدایش می‌زدی حالا دیگر آمده است.

اما خودم دیگر آگاه شده بودم. انگار کسی به من گفته بود. ان شاءالله به‌حق 5 تن، خدا حاجت مادران شهدای گمنام را برآورده کند. اگر دوست دارند شهیدشان بیاید و امیدشان کم شود، همان‌طور بشود. آنها هم مثل من سال‌ها چشم‌انتظاری کشیده‌اند».

[divider]

وصیت‌نامه شهید تازه تفحص شده:

اگر وصیتی ننویسم فردا منافقان شایع خواهند کرد چشم بسته کشته شده‌ام

«شهید محسن رجبی» فرزند رجبعلی متولد 1343 در امیریه تهران است. او اعزامی از لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران بود که در سال 1363 در عملیات بدر و در منطقه جزیره مجنون به اسارت نیروهای عراقی درآمده و در اسارت به شهادت رسید.

پیکر مطهر این شهید والامقام از قبرستان الکرخ عراق بعد از گذشت 30 سال از شهادتش طی عملیات تفحص توسط کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف شد. هویت این شهید از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.

این شهید 20 ساله سه برادر داشت که یکی از آن‌ها چند سال پیش بر اثر سانحه‌ای فوت شده بود. پدر شهید نیز 14 سال پیش پس از سال‌ها انتظار دار فانی را وداع گفته و به سوی فرزندش پرکشید.

شهید محسن رجبی در آخرین اعزام خود به همراه پدرش به عملیات بدر می‌رود و در این عملیات مفقود الاثر می‌شود. او پیش از اعزام به جبهه در کنکور سراسری رشته عمران قبول شد و قصد داشت پس از بازگشت از این عملیات درس خود را ادامه دهد اما به فیض شهادت نائل شد.

متن و تصویر وصیت نامه این شهید والامقام در ادامه می‌آید:

بسم رب الشهدا و الصدیقین

السلام علیک یا اباعبداللهالحسین(ع) یا ثارالله

ای خوشا با فرق خویش در لقاء یار رفتن/سرجدا پیکر جدا در محفل دلدار رفتن

با سلام و درود بر حضرت بقیة الله(عج) و شهدای به خون غلتان، امام و امت امام وصیت نامه‌ای را که به صورت نوشته است آغاز می‌کنم: هنگامی که برای نوشتن وصیت نامه قلم بر کاغذ می‌گذاشتم به این فکر افتادم که خدایا من در مقابل بزرگی و جلال و مقامت که ذره‌ای هم به حساب نمی‌آیم و در مقابل این همه نعمت‌های بی حد و حسابت که به طور رایگان ولی بی دریغ در اختیار بندگانت گذاشتی چه بنویسم؟

اگر وصیتی ننویسم فردا منافقان شایع خواهند کرد که فلانی چشم بسته کشته شده است

پس گفتم وصیت نامه را برای که بنویسم؟ به این فکر افتادم که به رهبرم بنویسم. باز در مقابل آن همه کرامت و صفای امام که من و امثال مرا از گرداب ضلالت نجات داد قلم عاجز شد و به خود گفتم که برای امت بنویسم. ولی ناگاه فریاد تکبیر مداوم ملت در راهپیمایی‌ها و تشییع جنازه‌های شهدا و مراسم مذهبی به گوشم رسید.

چهره‌های به خون رنگین شده فرزندان شهیدان این امت مرا به وحشت انداخت و قلم در دستم بی حرکت ماند. در پیکر خود فکر کردم. ای خالق و ای پیامبر(ص) یا رسول الله(ص) چه کنم؟ به این نتیجه رسیدم که وصیتی ننویسم.

زیرا این همه ایثار و مقاومت این ملت به رهبری آن امام برای نجات دین پاک و مبین اسلام و جهانیان در مقابل سختی‌ها و ناملایمات ناشی از دریوزگی ابرجنایتکاران شرق و غرب به کمک نوکران چشم و گوش بسته داخلی و خارجی من روسیاه برای اسلام عزیز و جهانیان و نجات گرسنگان سیاه و سفید و سرخ پوست امریکایی و غیره چه کردم.

در حالی که بیست بهار از عمرم می‌گذرد واماندم که خدایا چگونه در چشمان پر از عشق و محبت حضرت رسول الله(ص) فردای قیامت نگاه کنم و بگویم یا محمد(ص) منم از امت گنهکارت؟ ناگاه چهره کریه استعمار شرق و غرب و مزدوران حلقه بگوششان (منافقین چپ و راست داخلی) و دول‌های مرتجع منطقه در پیش چشمم مجسم شد.

که اگر من وصیتی ننویسم فردا که من را به جایگاه واقعی خویش یعنی نزد ربم برگردم این‌ها شایع خواهند کرد که فلانی چشم بسته به مانند خود کوردلانشان کشته شده است. پس مرا این خوف گران آمد و بر آن داشت که انگیزه شهادتم را بازگو کنم.

عزیزان! بدون شک ضلالت و فساد و فحشا و کشته شدن اسلام در دوره رضاشاهی و پسر کثیفش را از یاد نبرده‌اید. حتما بی غیرتی‌ها، قلدری‌ها، خفه شدن بانک الله اکبر در گلوی مؤذن‌ها و مسخره کردن اسلام در رسانه‌های گروهی و به مسلخ کشیدن مسلمین به بهانه مسلمان بودن و بعد از پیروزی انقلاب حمله‌های ناجوانمردانه و شیطان‌های بزرگ و کوچک و به خصوص مزدوران داخلی منافقین و خان‌ها و سرمایه داران و تمامی جرثومه‌های کثیف را از یاد نبرده‌اید.

باید از خویشتن سوال کنیم، که چرا و چه کسی و با کدامین پرچم ما را از این همه مصیبت‌ها نجات داد!؟ آیا غیر از امام عزیزمان بود؟ با پرچم لا اله الا الله که آغشته به خون میلیون‌ها نفر انسان زن و مرد از سلاله پاک ابراهیم خلیل الله و محمد رسول الله(ص) و علی(ع) ولی الله و زهرای مرضیه و فرزندان بر حق و پاک و اصحاب و یاران آن عزیزان می‌باشد.

اگر هزاران بار زنده شوم، مصمم تر از اول به امام خواهم گفت: یا روح الله لبیک!

بنگر و ببین ای انسان که در طول تاریخ پرچم نجات انسان‌ها در دست توانای کدامین مرد و از کدامین خانه بیرون آمد؟ آیا جز پرچم الله اکبر و در دست توانای مردانی از تبار ابراهیم و از خانه گلین فاطمه(س) بوده است؟ و آیا پیروزی و شکست طاغوت و راندن کفر از کشور اسلامی از کدام کلبه و با کدام پرچم بود.

بله همان پرچم نجات بخش اسلام و همان کلبه کوچک فاطمه(س) و کعبه راستین مسلمین و پهلوی غرق به خون بانوی مسلمین حضرت فاطمه(س) بوده است که روح الله عزیز با خشم اولیاء الله از آن خانه خروش کرد و بت‌ها را شکست و می‌شکند و کدامین امت بود که او را با مال و جان یاری داده و یاری می‌دهند.

همین مردم محروم و فقیر ایران عزیزمان بود که همیشه به خاندان با عصمت مولایمان علی(ع) وفادار بوده و هستند. پس این همه از خودگذشتگی و عظمت و شرافت که این شهدای میلیونی تاریخ بشریت به خرج دادند. من که بنده‌ای گنهکار هستم. چرا در راه پرافتخار شهادت برای اسلام عزیز قرار نگیرم.

هر کس در هر لباسی به خاطر شهادتم به مقامات دولتی توهین کند به خدا سوگند فردای قیامت یقه‌اش را خواهم گرفت

خون من، جسم من، روح من که امانتی است در دنیا و سرانجام که باید به صاحب اصلی یعنی پروردگار عزیز برگردد. چرا از راه درست که پاکان رفتند برنگردد و ای منافق کوردل! و ای بی غیرتی که ناموس خویش را در آغوش هر اجنبی قرار می‌دهید آیا خیال می‌کنید که ما هم مثل شما به امام راستین ملت خیانت می‌کنیم؟ نه! به خدا اگر هزاران بار زنده شوم به مانند اول و مصمم تر از اول به امام خواهم گفت: یا روح الله لبیک! ای امام زمان(عج) شاهد باش که ما به فرزند زهرا(س) به مانند مردم کوفه و منافقین خیانت نکرده‌ایم.

یا بقیة الله شما گواه باشید که ما اگر گنهکار بودیم ولی به جانشینت که فریاد(هل من ناصر ینصرنی) جدت از حلقوم مبارکش برخاست لبیک گفتیم و تا پای جان در مقابل دشمنانش ایستادیم. من از شما می‌خواهم از خدا بخواهید که مرا ببخشد که نتوانستم درست وظیفه‌ام را انجام دهم ولی امیدوارم به اینکه مانند منافقین در شکل‌های مختلف نامردی نکردم.

رحمت بی پایان خداوند به امام و اصحابش به خصوص علمای اسلام و سلام و رحمت بر اصحاب مظلومش شهید ایت الله دکتر بهشتی. شهید منتظری و آن هفتاد و دو تن باد. رحمت خدا بر شهدای بزرگ چون رجائی و باهنر و شهیدان دیگر به مانند شهیدان محراب باد و رحمت خداوند بر تمامی شهدا به خصوص شهدای مظلوم کردستان با درود بر استادان شهیدم عبد الحمید و ناهیدی باد.
دلم می‌خواهد از تمامی دوستان یاد کنم ولی کاغذ کم می‌آورم و قلمم تمام می‌شود. درود خدا بر شهدای بزرگ و مظلوم جبهه‌ها باد.

خدا نیامرزد آن کسی را که در پست‌های مختلف به مردم خیانت کند

عزیزان! به فقرا کمک کنید. بدون منت و توجه دیگران و ناشناس و همچنین به دولت اسلامی. من آرزو دارم که همگی به مسجدها بروید و پرکنید مساجد را و مراسم مذهبی را گسترش بدهید. خدا لعنت کند هر آنکس را که باعث شکست اسلام در جهان می‌شود.

خدا نیامرزد آن کسی را که در پست‌های مختلف به مردم خیانت کنند. خیانت به مردم یعنی خیانت به اسلام. گوش به فرامین ولایت فقیه باشید. به دستور ولایت فقیه هر کمونیست و منافق و گران فروش و زناکار و مفلس خائن را در خانه‌اش به دار بکشید. به خدا آرزو دارم که قسط و عدل را در تمام ابعادش در جامعه مان ببینم من سفارش به پدر، مادر ، خانواده، بستگان و هموطنان ندارم جز ایمان و تقوا

حفظ دستاوردهای اسلام:

در زندگی از مسائل روز عبرت بگیرید. همچنین از شهدا. انشاالله خداوند به ما توفیق دهد که گناه نکنیم مخصوصا تفسیر گناه. هر کس در هر لباسی به خاطر شهادتم به مقامات دولتی توهین کند به خدا سوگند فردای قیامت یقه‌اش را خواهم گرفت و از همگی شما می‌خواهم بیایید این تنها دشمن هستی را از بین ببریم. یعنی هوای نفس که باید به خاطر او و تنها دشمن او را از پای دربیاوریم.

 

دسته‌ها
صوت

رادیو مسیر68 ؛ صحبت‌های پدر شهید روشن که هیچ‌وقت پخش نشد

پادکست رادیو مسیر68 شامل برنامه هایی همچون جلباب , ورق های طللایی ,باران رحمت و یاد شهدا است,در ادامه فهرستی از برنامه های این پادکست را مشاهده می کنید.

*جلبــــاب (میلاد امام موسی کاظم (علیه السلام) مبارکباد… غوغـــــــا…!!! غوغـــــــــا شده!!!! … ساپورت یا لگ!!!! / ساپورت رو هم بومی کردن!!!/ اخبار جلباب : “بروز و ظهور نیمچه شلوارهایی به نام ساپورت!!!! ” )

* یادشـــهدا : ویژه برنامه ماه محرم (به یاد شهید علم الهدی) قسمت چهارم: ما حتی یک دوربین هم نداریم که با آن عراقی‌ها رو ببینیم… بهمراه قسمتی از صحبت‌های این شهید در رادیو و قسمتی از دستنوشته های شهید علم الهدی مدتی قبل از شهادتشون…

*** کلید  (آگه دلتون لــرزید و قطره اشـــکی … التماس دعــا )

— صحبت‌های مهم حاج رحیم احمدی روشن (پدر شهید احمدی روشن) که هیچ وقت از تلویزیون پخش نشد!!!

*** برنامه باران رحمت … قسمت سوم – سخنان گهربار حاج آقا حق شناس (رحمه الله علیه)

*** برنامه  دلنـــوا … قسمت چهارم (روضه حضرت مسلم)

دانلود پادکست رادیو مسیر68

دریافت از صدای میقات | دانلود از مدیافایر

رادیو مسیر68

 [divider]

رادیو مسیر۶۴ ؛اینگونه حجاب در اروپا به پیروزی می‌رسد

رادیو مسیر ۶۳ ؛ مسئولان اینچئون حجاب را تحمل نکردند

هر کتابی مطالعه کردی و لطافت روحیت رو از دست دادی گله نکن

پادکست رادیو مسیر ؛برنامه جلباب , تربیت ولایی و ماه دهم

رادیو مسیر ۶۵ ؛اجبار در حجاب جایگاهی در دین ندارد

رادیو مسیر ۶۷ ؛وقتی حسین،صدام را به جنگ روانی دعوت می‌کند

 [divider]

مهم‌ترين هدف راديو صدای ميقات ارتقا و رشد اخلاق دينی و انقلابی در ميان فرزندان نسل سوم انقلاب هست
و هدف اصلي دشمنان اسلام از بين بردن همين اخلاق است ، که اگر اخلاق را ريشه کن کنند ، مراحل بعدی تخريب را خيلي سريع‌تر تمام می کنند

ان شا الله با صدای ميقات و صداهای ديگری که در آينده به اين راه خواهند پيوست ، هيچ‌گاه به هدف شومشان نخواهند رسيد

 [divider]

منبع : صدای میقات

دسته‌ها
اخبار

نامه صمیمانه شهید حسن طهرانی مقدم به رهبر انقلاب

شهید حسن طهرانی مقدم نامه‌ای را در سال ۱۳۸۴ به رهبر انقلاب نوشته است. او در انتهای نامه خبر یک اتفاق بزرگ را به رهبر انقلاب داده است. متن و تصویر نامه را ببینید:

 

بسمه تعالی
محضر فرماندهی کل قوا حضرت آیت الله العظمی خامنه ای
سلام علیکم؛ با اهداء تحیت و احترام
از پذیرفته شدن خانواده ام جهت تشرف حضوری به محضر حضرت عالی کمال تشکر و قدردانی را بعمل می آورم و اعلام می دارم بنده و خانواده ام فدای شما نائب امام زمان و نور حیدری ، عشق مائی. خداوند عزوجل شاهد است آنچه داریم درجهت اخذ رضایت شما و اعتلای راه و هدف شما که همان تحقق اسلام ناب و سیره اهل بیت است بکار می‌گیریم.
در تمامی این مراحل شاهد لطف و عنایات بی کران الهی بودیم
توپای به ره در نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت
الحمدلله ، عجب خدای کریم و مهربانی داریم. راستش را بخواهید لطف و اعطای بی حد و مرز او ما را بی مهابا و پرجرأت ساخته است.آقا و مولای ما می خواهم دستان الهی و پرقدرت شما را پر کنم و پشت شما را محکم‌تر قربه الی الله.

می‌خواهیم علی زمانه را یاری دهیم، اگر ما در زمان مولای خود علی (ع) نبودیم برای یاری او قیام کنیم و فدای حسین ابن علی (ع) شویم … ، این عقده در دلم مانده است می خواهیم در رکاب شما نائب ولیعصر (عج) آن را جبران کنیم و سینه ما سپر شما باشد یابن الزهرا و ای نوری از بارقه امیرالمومنین.
خلاصه آقا رفتم سَر فینال طرح و نقطه اوج بازدارندگی و اقتدار این نظام الهی یعنی دستیابی به موشک فوق سریع واکنش سریع در برد هدف اسرائیل و دستیابی به موشک حامل ماهواره .
نصر من الله و فتح قریب
آنچه خداوند عزوجل به ما داده فدای شما
ای نائب امام زمان
سرباز کوچک شما سرتیپ پاسدار
حسن مقدم

دسته‌ها
گزارش

بچه‌های علیرضا نه پول دارند نه پارتی، نه حمایت بنیاد شهید

فاطمه محمدعلی، مادر شهید علیرضا ستاری آخرین شهید ماجرای فتنه88 در ایام برگزاری بیستمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاری‌های در غرفه خبرگزاری تسنیم حضور یافت. خبرسازی برخی رسانه‌ها و جریانات در نوع مواجهه با سردمداران و متهمان فتنه 88 داغ دیگری بر غم از دست دادن فرزندش بود.

او ناراحت و دل‌خور بود که چطور برخی از خون ریخته شده تعدادی جوان می‌گذرند و بدون توجه به خانواده این شهدا و مشکلات عدم حضور آن‌ها توقع دارند که بانیان شلوغی‌های 88 و کسانی که زمینه شورش‌ها را فراهم کردند، محاکمه نشوند. خانم محمدعلی می‌گفت: «جا دارد گله‌ای که در دل دارم را به زبان بیاورم. گله من هم از رسانه است هم از بنیاد شهید.»

از تماس رسانه‌های خارجی با خودشان می‌گوید و ابراز تعجب می‌کند از اینکه چطور شماره آن‌ها را به دست می‌آورند. از کاغذبازی‌ها خسته شده و رفت و آمدهای اداری غم فرزند شهیدش را دوباره تشدید می‌کندو یاد روزهای بستری بودن علیرضا در بیمارستان می‌افتد و تحمل شرایط حالا دیگر برایش سخت‌تر از گذشته شده است. بچه‌های علیرضا را که می‌بیند، یاد او می افتد. نگران است از اینکه حقوق این بچه‌ها را نتواند بگیرد.

می‌گویند اصلاً فتنه‌ای وجود ندارد که شهیدی داده باشد/ناراحتیم که «علیرضا» را فراموش کردند

مادر آخرین شهید فتنه 88 می‌گوید: پسرم به نظام، رهبری و جمهوری اسلامی اعتقاد خالصانه‌ای داشت. بسیار متدین بود. برای همین قبول کرد به خاطر دفاع از نظامی که به آن تعلق دارد و مقابله با فتنه‌ای که به راه‌ انداخته بودند، اقدامی کند. الان جوری صحبت می‌کنند که انگار اصلاً فتنه‌ای وجود نداشته که شهیدی وجود داشته باشد. این ما را خیلی ناراحت کرده است. خیلی ناراحتیم که «علیرضا» را فراموش کرده‌اند.

جانباز 75 درصد سپاه بود اما بنیاد شهید بیشتر از 40 درصد به او نداد

او ادامه داد: علیرضا چهار سال طول کشید تا به بنیاد شهید ثابت کند که جانباز است. او جانباز 75 درصد سپاه بود. اما بنیاد شهید وضعیت او را قبول نکرد و بیشتر از 40 درصد به او جانبازی نداد. الان خیلی‌ها هم منکر شهادت او شده‌اند.

من می‌گویم اگر شهید نیست چرا او را در قطعه شهدا دفن کرده‌اند؟ چرا وقتی قرار بود از نام او استفاده‌ای بشود، در بوق و کرنا اعلام شد؟ خبرسازی شد؟ اما الان دیگر از وضعیت خانواده‌اش خبری نمی‌گیرند و هنوز شهادت او مورد تایید قرار نگرفته است. مدت‌هاست دارند می‌گویند باید بررسی شود، باید از همه برگه‌های بیمارستانی و … کپی بگیرید. ما را در این کاغذبازی‌ها گیر انداختند.

مادر شهید ستاری از روزهای بستری شدن شهید علیرضا ستاری خاطراتی دارد. او که اکنون به خاطر پیگیری برخی مسائل مجبور به رفت و آمد به بیمارستان محل بستری فرزند شهیدش است، می‌گوید: وقتی علیرضا بستری بود من هر روز پشت در بیمارستان در بدترین حال، منتظر یک خبر از سلامتی‌اش بودم.

روزهای بسیار سختی را پشت سرگذاشتم که هیچ مادری نمی‌تواند در برابر فرزندش آن را تاب بیاورد. اما من به خاطر یک لحظه سلامتی علیرضا، تمام آن شرایط را تحمل می‌کردم. فضای بیمارستان این روزها حال مرا بیشتر از آن ایام بد می‌کند همه خاطرات تلخ را به یادم می‌آورد. مثل شکنجه است که داخل بیمارستان راه بیفتم و از اسناد و مدارک پزشکی‌اش کپی بگیرم. آن روزها جلوی چشمانم زنده می‌شود. ولی با همه این اوصاف این کارها را کردم روزهای بسیاری را رفتم و برگشتم.

بغض در گلویش تاب خورده و می‌گوید: آنقدر روحم از تداعی خاطرات بیمارستان علیرضا اذیت می‌شد که تا مدت‌ها حالم دگرگون بود. ولی هیچ‌کس آنطور که باید کمک نکرد. از پرونده با قطر 10 سانتی‌متری علیرضا به من فقط از 30 برگه کپی دادند. به خودم که نمی‌دهند هیچ کسی هم جز خودمان تا به حال نرفته که ببیند مشکل‌اش چه بوده و چرا به این وضع رها شده است.

چهارسال طول کشید تا به بنیاد ثابت کند جانباز است

«علیرضا به دلیل درگیری‌های سال 88 و حملاتی که به او شده بود، صورتش آسیب زیادی دیده بود و این آسیب، یک آسیبب معمولی نبود.» خانم محمدعلی با بیان این سخن ادامه می‌دهد که علیرضا برای ادامه زندگی‌اش ناچار بود عمل کند. اما در گفتاری عجیب به ما می‌گویند آن عمل، عمل زیبایی بوده است! هرکس وضعیت علیرضا را می‌دید متوجه می‌شد این عمل، اصلاً برای زیبایی نبوده است.

هیچکس برای بررسی، سراغ پرونده علیرضا نیامد. علیرضا چهارسال طول کشید تا کارت جانبازی‌اش را بگیرد و به بنیاد شهید ثابت کند که جانباز است. کسی که قهرمان جودو، قهرمان بوکس، قهرمان کاراته و کشتی است وقتی این مشکل برایش پیش آمد مشت مشت قرص اعصاب و روان مصرف می‌کرد و 20 درصد هم مشکل اعصاب و روان پیدا کرده بود.

حتی نخواستند فیلم او را که از صدا و سیما پخش شد نگاه کنند و ببینند مشکل او چه بوده است. می‌گفتند او برای زیبایی خودش را عمل کرده اما کسی با شرایط و وضعیت جانبازی او برای چه باید برای زیبایی عمل کند؟ کدام عقل سلیمی این را می‌پذیرد؟ معده‌اش به خاطر قرص‌های زیادی که مصرف می‌کرد دچار مشکلات عمده شده بود.
کسی که قرص اعصاب روان مصرف می‌کند خوابش زیاد می‌شود و اشتهایش بالا می‌رود علیرضا اینطور شد و دیابتش هم بالا رفت. گاهی قند خونش روی 500 می‌رفت و در بدترین شرایط بستری می‌شد.

بچه‌های علیرضا نه پول دارند نه پارتی/ فراموش شدن او ظلمی درحق همه شهدای فتنه است

اشک از چشمانش غلط می‌خورد و ادامه می‌دهد: علیرضا دو سال نتوانست دخترش را ببوسد. وقتی دخترش راه می‌رفت از اینکه نمی‌تواند او را مثل سابق داشته باشد، متشنج می‌شد. وقتی جانباز شد دخترش چهارساله بود. بچه‌اش دیگر کسی را جز خدا ندارد. نه پولی دارد، نه پارتی که دنبال کارهای نیمه‌تمام پدرش باشد. فراموش شدن علیرضا ظلمی در حق همه شهدای فتنه است.

علیرضا جواز دفنش هم صادر شده بود اما دوباره برگشت

وی با اشاره به اینکه علیرضا وقتی مورد ضرب و شتم قرار گرفت، علائم حیاتی‌اش را از دست داده بود، افزود: دکتر برای او جواز دفن هم صادر کرده بود. حتی علیرضا این برگه را در مصاحبه‌ای که از تلویزیون هم پخش شد نشان داد؛ برگه جواز دفنش را به دست داشت. به خاطر ضربه‌ها و شدت مجروحیت علیرضا از دنیا رفته بود اما دوباره برگشت. علیرضا از شدت ضربات صورتش قابل تشخیص نبود.

مسیح علی‌نژاد و VOA فشار می‌آوردند/گفتم نمی‌گذارم این مسأله به ضرر نظامم تمام شود

مادر شهید ستاری در خصوص تماس‌های مکرر مسیح علی‌نژاد توضیحاتی داد و گفت: مسیح علی‌نژاد چندین بار به من زنگ زد که شما به من گزارشی بدهید می‌گفت من می‌دانم نظام طرفدار حمایت از پسر شما نیست. شما فقط یک گزارش ساده برای ما بفرستید. وقتی خودش را معرفی کرد من جوابش را ندادم.

من به رهبر و نظامم انقدر علاقه دارم که هیچ‌وقت نمی‌گذارم این مسأله به ضرر کشور تمام شود. شبکه VOA فیلم کتک خوردن علیرضا را پخش کرد. می‌گفت بیا این طرف ما حمایتت می‌کنیم. من می‌دانم این‌ها می‌خواهند از آب گل‌آلود برای خودشان ماهی بگیرند. دولت مردان ما نباید بگذارند این اتفاق بیفتد. باید راه را ببندند. این‌ها شماره ما را از کجا دارند؟ با ما تماس می‌گیرند و می‌گویند تو گزارشی بده و ما اطلاع‌رسانی می‌کنیم.

از بنیاد شهید چیز زیادی نخواستیم

وی با اشاره به اینکه ما از بنیاد شهید چیز زیادی نخواستیم، می‌گوید: فقط خواستیم خواسته‌های بچه‌های کوچک علیرضا تأمین شود. الان هزینه‌های این بچه‌ها از کجا باید تهیه شود؟ نوه‌های من چرا نباید حقوق خودشان را داشته باشند؟ نازنین کلاس دوم و امیرعباس کلاس چهارم است. خیلی سراغ پدرشان را می‌گیرند. تحمل این‌ها برایمان کافی نیست؟

مادر شهید ستاری با اشاره به خصوصیات اخلاقی فرزندش تصریح کرد: علیرضا خیلی پاک و روراست بود. باحیا و بی‌شیله پیله بود. کارهای زیادی انجام داده بود که بعد از شهادتش ما تازه به آن پی می‌بردیم.

مثلا اینکه حقوقش را به چه کسانی می‌داده یا از چه کسانی دلجویی می‌کرده است. علیرضا به حضرت زهرا(سلام الله علیها)، سیدالشهدا(علیه السلام) و حضرت ابوالفضل(علیه السلام) ارادت بسیاری داشت. به ما گفتند علیرضا در ایام عید و تابستان به تفحص می‌رفت تا شهیدی پیدا کند. می‌گفتند همیشه اولین نفر علیرضا بود که بیدار می‌شد و سراغ کار می‌رفت.

او ادامه می‌دهد: از شهیدی انگشتر پیدا کرده بود انقدر میان خانواده‌های شهدا در شهرستان‌ها گشت تا خانواده صاحب انگشتر را پیدا کرد. آن خانواده شهید هم همان انگشتر را به علیرضا هدیه کردند. علیرضا شعر هم می‌گفت برای امام حسین(علیه السلام). برای حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) شعر می‌گفت.

این ذوقش هم از علاقه زیادش بود. یکی از فرماندهان به او گفته بود برای امیرالمؤمنین هم شعر بگو او گفته بود شعر گفتن برای حضرت علی(علیه السلام) خیلی سنگین و سخت است. سه روز بعد از شهادت علیرضا یکی از دوستانش آمد و به ما گفت: من، سید را در خواب دیدم که به شانه‌ام می‌زد و مرا با اسم خطاب می‌کرد. می‌گفت اینجا آقا می‌گوید و من می‌نویسم.

علیرضا در همان قطعه‌ای دفن شد که شهدایش را خودش تفحص کرده بود

مادر آخرین شهید فتنه 88 می‌گوید: علیرضا در قطعه 50 شهدا به خاک سپرده شد. بالای سر مزار علیرضا چند شهید گمنام هستند که بعضی‌شان را خود علیرضا در تفحص پیدا کرد. به گروهی که برای تدفین شهدا می‌آمدند گفته بود دوست دارم مرا هم در همین قطعه 50 شهدا دفن کنید.

او از آرزوی جمع زیادی از مردم ایران می‌گوید که آرزوی علیرضای شهید هم بوده است. خانم محمدعلی می‌گوید: پسرم آرزو داشت قبل از شهادتش حضرت آقا را هم ببیند.

علیرضا از 12 سالگی بسیجی بود دوست داشت به عنوان یک بچه بسیجی ساده ایشان را زیارت کند. می‌گفت حتی همین که آقا را از دور ببینم این دیدار تسلای همه دردهای من است. ای کاش اقدامی صورت می‌گرفت تا ما هم بتوانیم به دیدار مقام معظم رهبری برویم اما تا وقتی علیرضا زنده بود این آرزویش به اجابت نرسید.

 منبع : خبرگزاری تسنیم

دسته‌ها
فیلم

کانی‌مانگا , افق ,آژانس شیشه‌ای ,اخراجی‌ها و رویش شیار

شیار143
رویش شیار

شاید خاصیت دفاع مقدس باشد که هنرمند را سر ذوق می‌آورد، شاید هم مردم سال هایی از زندگی خود را در آینه هنر دفاع مقدس می‌بینند و شاید هم دم مسیحایی شهداست. هر چه که هست دفاع مقدس در هر بخشی از هنر که وارد شده با استقبال مردم روبرو بوده است.
پ.ن: ضمنا ما وارد نکردن شیار به بخش رقابتی جشنواره فجر، تاخیر در اکران و اختصاص ندادن شرایط مناسب برای اکران، ضد ارزش خواندن آن و… را هرگز فراموش نمی‌کنیم.

رویش شیار 

تماشای ویدیو در آپارات 

کاری از #گروه_چند_رسانه_ای_شفق

 

دسته‌ها
عکس

تصاویری احساس‌برانگیز از تشییع شهدای گمنام در تهران

در این مراسم که خیل عظیمی از مردم حسینی در قالب دستجات عزاداری حضور داشتند دل‌هایشان را روانه کربلا کردند و بی شک از شهدا خواستند ای مردان مرد روزگار و دور از ما در این لحظات وداع سلام ما را به خدا برسانید و بخواهید همچون گذشته شرمنده‌تان نباشیم.

روزی که هزاران مرد و زن در هوای سرد پاییزی منطقه با دلی گرم و سرشار از التماس برای استقبال فرزندان زهرا (س) آمدند چه نجیب ساکن قلب‌هایشان شدند و چه غریبانه باید بدرقه شان کنند.

در دهمین  روز ماه محرم الحرام از پیر و جوان دور پیکر مطهر شما جمع شده اند تا شکوه عزت شهدا را به رخ همه بکشند دختران و پسرانی پدرگویان، مادرانی قاب عکس بر روی سینه و پدرانی با چهره های آرام که تنها در دل اشک ریخته اند پا به پای مردم عزادار شهر به دنبال تابوت های مزین به سه رنگ پرچم ایران عزیز هستند.

بدون شک سر دادن شعار الله اکبر، لا الله الا الله و درد و دل و مناجات در کنار شهدا که پیام آور وحدت، عزت و دوستی هستند چه زیباست و والاتر از آن درک آرمان‌های بزرگ آنهاست.

امروز بار دیگر در کنار جوار مطهر آن سبکبالان عاشق عهد می بندیم که فراموش نکنیم آن روزهایی را که  در هیاهوی بارش بمب و آتش و در حالیکه گام های استوارشان در خاک سخت و نرم فرو می رفت به فکر آسایش ما بودند.

فراموش نکنیم آن روزها را که عده ای امنیت و آسایش کنونی ما را بر بی تابی فرزندان خود، انتظار بی پایان مادران، خون دل خوردن همسران و چشم براهی پدرانشان ترجیح دادند.

فراموش نکنیم که در دل کوه‌های یخبندان غرب و دشت سوزان جنوب در مناطق شلمچه، هویزه، خرمشهر، طلائیه و غربت فکه چه بر ایثارگران و رزمندگان خدایی گذشت و چه دلاورانه آیه به آیه قرآن را در خاکریز جبهه و خاک کویرها حک کردند که هنوزهم خاک جبهه آرزوی گامهای استوارشان را دارد و دلها برای دیدارشان بی قراری می کنند.

ای شهدا! شما غربت دهلران و جزیره مجنون را با خود آوردید و دلتنگی فکه و طلائیه را با پیکرهای سرختان به کوچه پس کوچه ها و جاده های پر پیچ و خم دیار سبلان بخشیدید. وقتی آرام آرام از شانه های مردم فرود آمدید و خاک را برداشتند بوی عود در جانمان نفوذ کرد و خاک دیار سبلان همچون خاک کنار رود اروند خروشان که سالها پرده بر چهره گمنام شما افکنده بود،عزت یافت.

آفتاب نیز از گرمای حضور شما بیشتر می درخشد، پیکرهای مطهرتان که بر خاک سپرده شد بی گمان همه کائنات سخن ارزشمند شهید همت را فریاد زدند که: شهدا را به دل بسپاریم نه به خاک.

امروز با خاکسپاری شهدا در خانه ابدی خود بر خاکی که در آغوششان گرفت غبطه خوردیم و از خدا خواستیم لیاقت آن را داشته باشیم که مزار شهدا برای همیشه میعادگاه ما باشد و از برکت وجودشان بهره‌مند شویم.  (+)

در ادامه این گالری تصویری با سایت بنیانا همراه باشید

دسته‌ها
عکس

تصاویری از مراسم تشییع پیکر شهدای گمنام در دهه اول محرم

مراسم تشییع پیکر شهدای گمنام همزمان با دومین روز از ماه محرم برگزار  شد. مراسم تشییع این شهیدان در مسجد سیدعزیزالله بازار تهران آغاز شد و نماز میت بر پیکرهای مطهر با امامت حجت الاسلام والمسلمین سید ابراهیم رئیسی، دادستان کل کشور اقامه شد.

سپس پیکر مطهر 3شهید گمنام هشت سال دفاع مقدس روی دستان مردم شهید پرور تهران از مسجد سید عزیزالله بازار تشییع شد

یکی از این شهدا 28 ساله است که در منطقه عملیاتی جزیره مجنون به شهادت رسیده است. یکی دیگر از شهدا 26 ساله و در منطقه فاو و شهید سوم 22 ساله و در منطقه حاج عمران به شهادت رسیده است.

همزمان با ایام شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، پیکر پاک 59 شهید گمنام دفاع مقدس در 16 استان و 30 نقطه از کشور با حضور مردم شهیدپرور کشورمان تشییع و به خاک سپرده خواهند شد. از این تعداد، پیکر 10 شهید گمنام در پایتخت تشییع و تدفین خواهند شد.

در ادامه این گالری تصویری با سایت بنیانا همراه باشید