صوت آخرین اجرای «آمده ام شاه پناهم بده» استاد کریم خانی و مدح پیامبر(ص)
استاد محمد علی کریم خانی امروز (دو شنبه) در نخستین آئین نکوداشت چهرههای برتر روزنامهنگاری انقلاب اسلامی و تجلیل از رضا مقدسی، با صوت زیبای خود به اجرای اشعاری در مدح پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت محمد(ص) و حضرت امام رضا(ع) و همینطور شعر معروف «آمده ام شاه پناهم بده» پرداخت که فایل صوتی آن در پی می آید.
ما مردمانی هستیم با فرهنگی چندهزارساله. دیگر این را هر پیر و جوان و کودک این کشور میداند. جزء جزء این فرهنگ قابل تأمل و اعتناست.
یکی از این عناصر و اجزای فرهنگی که همگی با هر دین و مسلک و مرامی به آن افتخار میکنیم و به آن احترام میگذاریم، فرهنگ مقاومت است که در حد اعلای خود در سالهای دفاعمقدس بروز کرده است. در تاریخ این کشور، هیچ زمانی خالی از مقاومت نبوده است. هر دوره تاریخی را که بررسی کنید، مردمانی را میبینید که بر سر خاک، دین، ناموس و… ایستادهاند، مقاومت کردهاند و تاریخساز شدهاند.
فرهنگ امری است یادگرفتنی و آموزش و تربیت، مسیری است که به فرهنگ ختم میشود. اما چه فرهنگی؟! آیا ما در تربیت کودکمان، آنهم در دنیای امروز، حواسمان به آشنایی او با فرهنگ مقاومت هست؟ اصلا میدانیم چرا باید کودک را با این مفاهیم آشنا کنیم؟ آیا فرهنگ مقاومت صرفا برای زمانی است که کشور در ناامنی و جنگ است یا به درد زندگی شخصی کودک هم میخورد؟ آیا آشنایی کودکان با فرهنگ مقاومت یعنی آموزش خشونت به آنها؟ و اینکه در نهایت چطور میتوان کودکی را با فرهنگ مقاومت آشنا کرد و این دست مفاهیم را با توجه به روح حساس کودک، در سلامت به او آموخت؟ در ادامه به پاسخ این سؤالات خواهیم پرداخت.همراه بنیانا باشید
درسش را بخواند کافیست!
چند درصد از پدرومادرهای امروزی به آشنا کردن فرزندشان با فرهنگ مقاومت اهمیت میدهند یا تربیت به شیوه فرهنگ مقاومت برایشان دغدغه است؟ برخی از ما که آنقدر در چنگ روانشناسیهای متفاوت و غیربومی اسیر شدهایم که مدام در حال افراط و تفریط هستیم.
اصلا خودمان هم آشنایی چندانی با فرهنگ مقاومت، ضرورت و پیامدهای آن نداریم. تمام هم و غممان این است که کودکمان خوب درس بخواند تا برای خودش کسی بشود، یعنی کسی شدن را فقط از یک مسیر و آنهم از دانشگاه و دکتر و مهندس شدن، میسر میدانیم.
درحالیکه اگر قرار است فردی بار بیاوریم که برای خود و جامعهاش مفید باشد و روحی بزرگوار و سالم داشته باشد، به جز درس خواندن و تشویق و تنبیه او باید به مسائل دیگری هم اهمیت بدهیم.
فرهنگ خشن یا فرهنگ مقاومت؟
همین که سخن از انتقال فرهنگ مقاومت به نسل جدید میشود، بعضیها در ذهنشان کودکانی تفنگ بهدست را تصور میکنند که خشونت از آنها میبارد و توانایی صلح، دوستداشتن و مدارا کردن با کسی را ندارند؛ آدمی که کشتن و کشته شدن برایش عادی است.
اما فرهنگ مقاومت الزاما بهمعنای آموزش خشونت نیست، بهمعنای تفنگ دست گرفتن هم نیست.
فرهنگ مقاومت اتفاقا به مدارا و صلح میانجامد. آموزش درست فرهنگ مقاومت، به کودک ما میگوید که دشمن کیست و در برابر چه کسانی و چه چیزهایی باید مقاومت کرد و به او مفاهیم ایثار و گذشت را میآموزد که جزء جداییناپذیر مقاومت هستند.
راههای آموزش فرهنگ مقاومت به کودکان
1- از همان کودکی، حواستان باشد که ستیزهجویی و خودخواهی دقیقا نقطه مقابل فرهنگ مقاومت است. کودک شما باید در مرحله اول دوست داشتن را فرابگیرد.
هرگز به او نگویید: «هرکی کتکت زد تو هم بزنش» این تربیت، از کودک شما فردی عصبی میسازد که گمان میکند تنها راه دفاع از خود کتکزدن دیگران است. از آنهایی هم نباشید که اجازه نمیدهند کودکشان هیچکدام از وسایلش را با دیگران شریک شود؛ «بدو اسباببازیهاتو قایم کن که الان پسرخاله میاد همه رو خراب میکنه» یا «ماشین کنترلیتو ندی دست بچهها که خرابش میکنن» شما با این جملات، کودکی مسئول و مراقب نخواهید داشت، آنچه نصیبتان میشود فردی خسیس، ستیزهجو، بدون داشتن روحیه گذشت و بخشش است.
2- کودکتان را به بخشش و گذشت تشویق کنید؛ «میتونی عروسکت رو به دوستت بدی» «اگر همکلاسیات مداد رنگیشو یادش رفته بود، بهش کمک کن» «از لقمه غذات به پسرخالهات هم بده» همه اینها پایههای بنیادین فرهنگ مقاومت، یعنی بخشش و گذشت هستند.
تا کودکی مهربان، باگذشت و بخشنده نداشته باشید، نمیتوانید انتظار جوانی را داشته باشید که میداند چگونه و چرا باید مقاومت کند. کودکی که قرار است با فرهنگ مقاومت و پایداری بزرگ شود باید توانایی گذشت از آنچه دوستشان دارد را داشته باشد.
3- از اسطورههای مقاومت کمک بگیرید. این فرهنگ، این مرز و بوم و این ادبیات، سرشار از اسطورههایی است که هم جذابند و هم اخلاقی! هم روحیه مقاومت در سراسر زندگیشان جریان داشته و هم آدمهای مهربان و اخلاقگرایی بودهاند. به الگوها و شهدایی که در همین 50سال اخیر در کشور داشتهایم توجه کنید، همگی قابلیت این را دارند که تبدیل به داستانهای شبانه برای کودک شما شوند. وجه مشترک همگیشان هم زیربار حرف زور نرفتن است.
4- کوچه، خیابان و بزرگراههای ما مزین به نام شخصیتها و اغلب شهدای دفاعمقدس هستند. آیا وقتی میگوییم «همت» فرزند ما تنها یک اتوبان را بهخاطر میآورد یا میداند شهیدهمت که بود و چه کرد؟ این رفتوآمدهای شهری را خالی از آموزش نگذارید، هر زمان که از کوچه یا خیابانی با این نامها گذر میکنید، یک وجه از شخصیت آن فرد را برای کودکتان در قالب داستان بسیار کوتاه بگویید و هر بار که از آنجا گذر میکنید به خاطرش بیاورید.
5- وجهه بسیجیها یا افرادی که این روزها از همهچیزشان گذشتهاند و در سوریه به مقاومت مشغولند، در ذهن کودک شما بسیار مهم است. از مدافعان حرم برای کودکتان بگویید.
از آنها نباشید که با آمدن هر قافله شهید گمنام، آه و فریادشان بالا میرود که چقدر شهید! یا آنهایی که از صبح تا شب توی گوش آدمها میخوانند: «اینا پول میگیرن میرن میجنگن» اتفاقا این رفتارهاست که به دوست نداشتن آدمها و بدگمانی و بیاعتمادی میانجامد.
6- قدرشناسی کنید و کودکتان را در این قدرشناسیها شریک کنید. شاید تعداد جانبازان بازمانده از دفاعمقدس کم باشد، اما بالاخره هستند آنهایی که بتوان بهعنوان یک مرجع و الگوی زنده به کودک معرفیشان کرد.
قرار نیست آن جانباز برای کودک شما از سختیهای جانبازی یا حتی آن قسمت کشت و کشتار جنگ بگوید؛ همین ارتباط نزدیک با روحیه مقاومت و آشنایی با افرادی که بهخاطر آسایش ما خودشان را تا پای جان به خطر انداختهاند، اثرات خودش را دارد.
این روزها خانوادههای شهدای مدافع حرم در اطرافمان هستند. با کودک و نوجوانتان از این رشادتها بگویید، به دیدار خانوادهها بروید و بگذارید فرزندتان با این فضا آشنا بشود.
7- به ایمان و ارتباط کودک با خدا حساس باشید. تاریخ نشان داده است، آدمهایی که باورهای قویتری داشتهاند آدمهای مقاومتری بودهاند. معنویت و ارتباط با خدا و آشنایی با دین اسلام که سرشار از فرهنگ مقاومت است، در این مسیر کار شما را بسیار آسان میکند. او را به مجالس مذهبی ببرید و با این کار او را واکسینه کنید.
8- از نشانههای مقاومت فاصله نگیرید. بازدید از موزه دفاعمقدس، بازدید از مناطق جنگی، استفاده از وسایلی که نماد مقاومت هستند مثل سربند، چفیه، یاریدهندهاند. درست است که اینها ظاهر ماجراست اما از ظاهر همیشه پلی به باطن خواهد بود.
9- دشمنشناسی را دستکم نگیرید و به آن به چشم یک سوژه بیفایده و لوث نگاه نکنید. فرزند شما باید بداند جهان امروزی، جهانی است که ممکن است هر لحظه آنکه ادعای دوستی کرده و برایش پیام تبریک سال نو فرستاده، بر سر بزنگاه، بزرگترین خیانتها، عداوتها و کشتارها را در جهان راه بیندازد. نگویید ما سیاسی نیستیم. آنچه در جهان امروزی جریان دارد، چیزی فراتر از سیاست است که باید با کودک و نوجوان در حد و اندازه خودش با زبانی مناسب سن و سالش به گفتوگو نشست.
10- کودکی عاشورایی تربیت کنید. عاشورا یکی از صحنههای بسیار مستعد برای ترویج فرهنگ مقاومت است و پر است از داستانهایی که به درد هر سن و سالی میخورد. هر مفهومی که لازمتان باشد را دارد؛ از ایثار و گذشت تا دشمنشناسی و ظلمستیزی و…
در تمام مسیر آموزش چند نکته را فراموش نکنید
از تکرارهای بیهوده پرهیز کنید. تکراری و طولانی بودن هر امری کودک را خسته و دلزده میکند.
از هنر کمک بگیرید. فیلم، ادبیات، نقاشی و… میتوانند غیرمستقیم و با زبانی لطیف با کودکان صحبت کنند.
داستان و شعر را جدی بگیرید. بچهها با هر چیزی که در قالب داستان و شعر عنوان شود، ارتباط بهتری میگیرند.
بازی و شادی و هیجان، جزء لاینفک زندگی کودکان است. هر آنچه با اینها پیوند بخورد تأثیر بهتری خواهد گذاشت.
تشویق کردن او را ولو با یک بوسه، بهخاطر بسپارید. رفتارهایی که به ازخودگذشتگی، ایثار، بخشش و… ربط دارد را حتما تشویق کنید.
طنز همواره همزاد سیاست و شوخی با سیاست و حکومت یکی از عامترین رفتارهای اجتماعی بوده است. اهل سیاست اما به فراخور زمان و اقتضائات زمانهگاه حوصله شنیدن این شوخیها را داشتهاند و گاه کمتر آنها را تحمل کردهاند.در دوران کنونی هم ماجرا به همین منوال پیش میرود. اهل سیاست هر از گاهی شوخیهای طنازان با سیاست را برنمیتابند.
از طرف دیگر، عدم توجه به برخی ظرافتها از سوی طنزپردازان و «شوخیکاران» میتواند فضا را آشفته کند تا آنجا که حتی صدای «توقیف» هم به گوش برسد. واقعیت آن است که کمتر شوخیهای طنازانه و مبتکرانهای پیدا میشوند که هم کنایههای جدی به سیاست بزنند و هم مبادی آداب باشند و رعایت احوال را مدنظر قرار دهند.
در این میان شاید بتوان مجموعه طنز «دکتر سلام» را در میان مجموعههایی دستهبندی کرد که گذشت زمان از کیفیتشان نکاسته است. اهل فن میدانند که حوزه طنز یکی از سختترین حوزههای فعالیت است بویژه آنجا که قرار است با «سیاست» دست و پنجه نرم کند.
«دکترسلام» اما در میان همه برنامههایی که با محتوای طنز ساخته میشوند، بخوبی توانسته مخاطب را جذب و مدیریت کند و با شوخیهای عامیانه مردم با دولت و سیاست همراه شود. شایدبه دلیل همین توجه به مخاطب، جشنهایی که به مناسبت شروع به کار این مجموعه برگزار میشود، با استقبال جدی مردم مواجه میشود.
امسال سالن شهدای هفتم تیر میزبان جشن بزرگ 3 سالگی مجموعه «دکتر سلام» بود. به گزارش «وطن امروز»، این مراسم بعدازظهر پنجشنبه30 اردیبهشت ماه و با حضور جمعی از مسؤولان فرهنگی و سیاسی، نمایندگان مجلس و فرماندهان نظامی در حالی برگزار شد که از ساعاتی پیش از آغاز برنامه سالن شهدای هفتم تیر مملو از جمعیت بود. در ادامه گزارشی کوتاه از این مراسم می خوانیم ؛ همراه بنیانا باشید
این مراسم با کنایههای طنزی به برخی رفتارهای دولت نیز همراه بود. توزیع عینک ضد آفتاب تابان برجام در میان دکترسلامیها و دستنوشتههای قابل تامل حاضران از شوخیهای برنامه بود. «آقا دوربینی» که به جشن «دکترسلامیها» آمده بود، پس از مشاهده فیلمهای «حسین فریدون» گفت: خوب جایی ایستاده ولی اگر کمی عقبتر بایستد بهتر است!
یکی از بخشهای طنز این مراسم انتخاب فریدون سال بود. «فائزه هاشمی» بهعنوان «فریدون» سال انتخاب شد. وی به دلیل حضور در جمع سرکردگان بهایی زیر عکس عبدالبها مفتخر به دریافت این جایزه شد!
معصومه ابتکار به دلیل حضور در بیبیسی، محمدجواد ظریف به دلیل حضور در برنامه 90، سیدعباس عراقچی به دلیل حضور در برنامه عمو پورنگ، کاظم جلالی به دلیل حضور در لیست اصلاحطلبان و محمود علوی وزیر اطلاعات به دلیل حضور در کنار رئیس دولت اصلاحات از دیگر نامزدهای این جایزه بودند.
در این مراسم همچنین بهروز کمالوندی، سخنگوی سازمان انرژی اتمی، در جشن «دکتر سلامیها» بهعنوان «نوبختترین نوبخت سال» انتخاب شد. ناصر فیض، شاعر و طنزپرداز کشور شعری درباره «قفل و کلید» خواند که با تشویق حاضران مواجه شد: «سخت است که استان بکنی یک شبه ده را/ با آتش کبریت کنی آب، زره را/ از قفل گذشتیم بماند که نشد باز/ حاشا که کلید تو کند باز گره را!»
قالیباف: بر مشکلات قفل نزنید!
محمدباقر قالیباف یکی از سخنرانان این مراسم با اشاره به خاطرات دوران دفاعمقدس گفت: ۳۰ سال پیش مدیران همراه کاروانها به سفر حج میرفتند. در آن زمان میخواستند مانع حج رفتن مدیران شوند. ما میگفتیم این را بخشنامه نکنید. وقتی مدیران نیستند جنگ بهتر اداره میشود. من هم وقتی از تهران میروم شهر بهتر اداره میشود! وی در ادامه افزود: آنهایی که نتوانستند با کلید مشکل مردم را حل کنند، بهتر است بر آن قفل نزنند!
از ترامپ مضحکتر!
محمدجواد لاریجانی سخنران دیگر این مراسم با بیان اینکه «از زمان گلآقا سوژه طنز بودم» گفت: اگر زیاد با من شوخی کنید فنرم در میرود. وی «دکتر سلام» را یک ژانر تازه در طنز سیاسی، اجتماعی و نمونهای از طنز انقلابی دانست و اظهار داشت: طنز انقلابی باید به موضوع مقاومت در برابر استکبار بپردازد. معاون حقوق بشر قوه قضائیه با کنایه به برخی مدعیان مدرنیته نیز گفت: بعضیها از انگلیسی فقط «YES» و «NO» را بلدند، اما مدعی مدرنیته هستند.
وی از امکان ورود مقوله طنز به مسائل مربوط به حکومت آلسعود و ترامپ نامزد انتخابات ریاستجمهوری آمریکا سخن گفت و خاطرنشان کرد: از ترامپ مضحکتر کسانی در داخل هستند که به او و نظام سلطه چشم دوختهاند. لاریجانی به اظهارنظر اخیر هاشمیرفسنجانی که گفته بود «اگر دستاوردهای برجام منتشر شود، مخالفان شرمنده میشوند» اظهار کرد: آقای هاشمی گفتند اگر دستاوردهای برجام منتشر شود، بیآبرو میشویم.
ایرادی ندارد. ما که بیسواد هستیم، بگذار بیآبرو هم شویم. صد بار برجام را خواندهام. ۲ استدلال طنز مذموم دارد؛ اول استدلال «استیصال» به این معنا که نفت ما را نمیخریدند و الان در نتیجه برجام نخ سوزنی باز شده است. این تئوری خطرناک است و میتواند همه چیز را با خود ببرد. دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه تصریح کرد: استدلال مذموم دوم «برهان اندراج» است یعنی اگر میخواهیم در دنیا قوی شویم باید در نظام غربی مندرج شویم که باید این کژراههها را روشن کنیم.
بستن اقتصاد به الاغ برجام
سلیمانی، نماینده مجلس و وزیر سابق ارتباطات نیز در بخشی از جشن 3 سالگی دکتر سلام گفت: سخنگوی انرژی اتمی گفته تمام مسؤولیتهای برجام را میپذیرد. من در مجلس گفتم این مسؤولیتپذیریها به درد عمه قزی میخورد! یکی از نمایندگان آذری گفت: او خاله قزی است! میگویند روزی یک نفر میخواست بمیرد از شترش حلالیت خواست.
شتر گفت همه چیز را میبخشم جز اینکه افسار مرا به الاغ بستی! آقای روحانی هم شتر اقتصاد کشور را به الاغ برجام بسته است. پرویز داوودی نیز در اظهارات کوتاهی در این مراسم اظهار داشت: حرفهای جدی ما را که آقایان جدی نمیگیرند و خود را به نفهمی زدهاند؛ امیدواریم حرفهای شوخی دکتر سلام را بشنوند، از خر شیطان پیاده شوند و با منافع ملت بازی نکنند.
حسن عباسی، رئیس مرکز دکترینال امنیت بدون مرز نیز با اشاره به قطع ارتباط مالدیو با ایران گفت: مالدیو هم ارتباطش را با ما قطع کرد. برای سیاست خارجه فعال دولت کف بزنید! مالدیو جزیرهای است که در حال غرق شدن است. حالا عربستان پول داده علیه ما بیانیه بدهند.
به عربستان هم میگوییم شما هم در حال غرق شدن هستید. بعد از برجام گفتند برجام 2 و 3 داریم. بدانید صنعت موشکی بیصاحب نیست! انرژی اتمی را هم برمیگردانیم! با بهاییها نشستند. بدانید جلسه بعدی آنان با همجنسبازان است. صفار هرندی، وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی در جشن 3 سالگی دکتر سلام با تحسین عوامل این مجموعه، گفت: 3 سالگی «دکتر سلام» مثل 30سالگی ما است. این مجموعه کار بزرگ بچههای انقلاب است.
سردار فدوی: ترس در شأن ما نیست
سردار فدوی و تفنگداران نیروی دریایی سپاه که سربازان آمریکایی را دستگیر کردند، از میهمانان ویژه جشن 3 سالگی دکتر سلام بودند. سردار فدوی در بخشی از سخنان خود در این مراسم گفت: مردم ما خوششان نمیآید و قبول ندارند کسی از بعد از ۳۷ سال از آمریکا بترسد.
باید به هر زبانی که میشود؛ زبان طنز، زبان هنر یا زبان فیلم، با هر رسانهای این موضوع تبیین شود. کسانی که به خداوند متعال اتکا دارند، از آمریکاییها نمیترسند. ترس در شأن یک مسلمان انقلابی نیست. تشخیص این موضوع هم با مردم است؛ مردم میدانند چه کسانی به جای خدا دیگران را قرار دادند. ترس در شأن انقلاب اسلامی نیست. سردار فدوی با اشاره به ماجرای بازداشت ملوانان آمریکایی در خلیجفارس نیز گفت: ظریف میگفت صدای کری را شنیدم که به ستاد مشترک تشر میزد چرا حماقت کردید؟!
شریعتمداری: دکتر سلام دیر آمد ولی زود جا افتاد
حسین شریعتمداری، مدیر مسؤول روزنامه کیهان نیز در سخنرانی خود در جشن 3سالگی «دکتر سلام» با تبریک این جشن به عوامل این برنامه گفت: ضرورت این طنز از همان ابتدا معلوم بود. اگر چه دیر آمد ولی زود جا افتاد. شریعتمداری افزود: صلوات بلند در احادیث هست که نفاق را از بین میبرد.
شاید به این خاطر که هویت خود را آشکار کرده است. برادران من! پرچمهای خود را بالا نگه دارید. حریف بسیار ضعیفتر از آن است که بخواهد در برابر شما قد علم کند. وقتی علی(ع) در جنگ جمل پرچم را به محمد حنفیه دادند، خطبه معروفی خواندند، فرمودند: به دوردستترین نقطه سپاه دشمن نگاه کن. درباره شرایط کنونی واقعیت این است که ما با حریفی طرف هستیم که به هیچ چیز پایبند نیست.
آن چیزی که حریف را نگران کرده، اقتدار ما است. مدیر مسؤول روزنامه کیهان با کنایهای به برجام گفت: یکی از دستاوردهای برجام را بگویید! کسانی میگویند برجام آفتاب تابان است، فتحالمبین است. بزرگترین دستاورد تمام طول تاریخ ایران است و چهها! در این فضا نباید حزبالله غرق شود. باید پرچم حزبالله بالا باشد و مطالبه کند.
برندگان دومین جشنواره طنز «دکتر سلام» نیز در جشن 3 سالگی این مجموعه معرفی شدند. در بخش شعر طنز راشد انصاری، محمدحسین مهدویان بهعنوان نفرات اول معرفی شد و در بخش متن طنز جایزه ویژه به محمدحسن ابوحمزه اهدا شد. در بخش کاریکاتور نیز محمدعلی خلجی جایزه ویژه را از آن خود کرد. همچنین در بخشهای طنز ویدئویی، خلاقیت ویژه، رادیو و ویدئو به ترتیب آثار «دربست همدان»، «سطل آب»، «چای نبات» و «فرهنگسازی» مورد تقدیر قرار گرفتند. جشن 3 سالگی «دکتر سلام» با بریده شدن کیک تولد به پایان رسید.
حاج ابراهیم همت و نیروهای دیگری که همراه احمد متوسلیان در لبنان بودند حدود 24 ساعت بعد متوجه میشوند این چهار نفر گم شدهاند. پس از گذشت ساعتی از جدا شدن متوسلیان و سه دیپلمات دیگر از سایر نیروها، نیروهای ایرانی از طریق بیسیم از بعلبک و بیروت، سراغ آنها را میگیرند و جواب…
آیا حاج احمد متوسلیان زنده است؟
حاج احمد متوسلیان و همراهانش، حمید داودآبادی نویسندهٔ صاحب نام دفاع مقدس.
به واسطه علاقه یا احساس وظیفه، تحقیقات کاملی روی پرونده ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی در لبنان انجام داده و نتیجه این تحقیقات در کتاب «کمین جولای 82» منتشر شده که معتبرترین و کاملترین کتاب در مسیر پرونده حاج احمد متوسلیان و همراهانش به شمار میرود.
با داودآبادی درباره برخی از ابعاد این اتفاق به گفتگو نشستیم که مشروح آن را می خوانیم ؛ همراه بنیانا باشید
اقدام فالانژها؛ قابل پیش بینی یا غیر منتظره بود؟
زمانی که نیروهای ایرانی به لبنان رفتند، لبنان درگیر جنگ بود و دولت مرکزی مستقری هم نداشت. دولت «بشیر جمایل» هم که در رأس کار بود فاقد تسلط بر حکومت بود.
واضح است که وقتی در منطقهای جنگ در گرفته است، وقوع حوادثی نظیر گروگان گیری و ربایش طبیعی است و از این منظر میتوان گفت اسارت حاج احمد متوسلیان از قبل قابل پیش بینی بود. ضمن این که دو نفر دیگر از نیروهای ایرانی هم چند وقت قبل اسیر شده بودند و این گروگان گیریها برای بار اول نبود که رخ میداد.
نجات حاج احمد متوسلیان در همان ساعات اولیه
صحبتهایی مبنی بر این که میشد حاج احمد و همراهانش را در همان ساعات اولیه نجات داد و شایعاتی مبنی بر این که مسئولان، اجازه چنین کاری را ندادهاند بی پایه و کذب محض است.
حاج ابراهیم همت و نیروهای دیگری که همراه احمد متوسلیان در لبنان بودند حدود 24 ساعت بعد متوجه میشوند این چهار نفر گم شدهاند. پس از گذشت ساعتی از جدا شدن احمد متوسلیان و سه دیپلمات دیگر از سایر نیروها، نیروهای ایرانی از طریق بیسیم از بعلبک و بیروت، سراغ آنها را میگیرند و جواب مشخصی دریافت نمیکنند.
فردای آن روز اتومبیل گارد حفاظت که 4 دیپلمات را در زمان ربایش، همراهی میکرده به نیروهای ایران اطلاع میدهد که احمد متوسلیان و همراهانش را ربودهاند.
فالانژها در این 24 ساعت هر اقدامی را که میخواستند انجام داده بودند. ضمن این که محلی که این چهار نفر دستگیر شدند، دژبانی ثابتی نبوده است یعنی همان روز، یک پست ایست بازرسی ایجاد و هر کسی شیعه بوده دستگیر میکردند و میکشتند.
حتی این پست ایست و بازرسی در روز بعد دیگر وجود نداشته و باید پرسید چگونه ممکن بوده در همان ساعات اولیه، برای آزادی آنها اقدام بشود؟
ما با دشمنان مکار و شیادی طرف هستیم. فالانژها و اسرائیلیها شیادانی هستند که به هیچ حرفشان نمیتوان اطمینان کرد. به نحوی که اظهارات آنها در طول سی سال گذشته همه ضد و نقیض بوده است
حمله اسرائیل به لبنان با یک بهانه ساختگی
بهانه حمله اسرائیل به لبنان، ترور سفیر اسرائیل در لندن بود. تروری که بعدها مشخص شد توسط گروه ابونضال که عامل صدام بودند انجام شده است. رئیس این تیم تروریستی در دادگاه اعتراف کرد که وظیفه ما انحراف جنگ ایران و عراق بود به صورتی که ایران در جنگ پیشرفت نکند.
پس از حمله اسرائیل به لبنان با بهانه ساختگی ترور سفیرش، بسیاری از کشورهای عربی گفتند ایران که ادعا میکند علیه اسرائیل است نیروهایش را بیاورد و علیه اسرائیل متمرکز کند.
در آن زمان، هیچ کشور عربی وارد جنگ با اسرائیل نشد و تنها ایران بود که نیروهایش را به لبنان برد.
تیپ 58 ذوالفقار از ارتش و تیپ 27 حضرت رسول (ص) از سپاه به سوریه فرستاده شدند تا برای نجات شیعیان لبنان از این منطقه وارد جنگ با اسرائیل شوند؛ اما معلوم شد از طریق سوریه امکان عمل وجود ندارد. چون سوریه در آن زمان آمادگی درگیری مستقیم را نشان نمیداد و هراس خاصی از اسرائیل داشت که اجازه نبرد به ما نمیداد.
واکنش امام به حضور رزمندگان در لبنان
شهید صیاد شیرازی در خاطراتش تعریف میکند روزی که فرماندهان سپاه و ارتش خدمت امام (ره) آمدند و قضیه را توضیح دادند، امام گفت: «همه شما را گول زدهاند؛ سریع تمام نیروها را بر گردانید که یک قطره خون اگر از دماغ کسی بیاید شما مسئولید، جبههای از تهران تا لبنان جلوی شما باز کردهاند آیا میتوانید آن را پر از نیرو کنید؟».آنجا بود که مسئولان تازه فهمیدند چه اشتباهی کردهاند.
حضور در لبنان و تضعیف جبهه در عراق
بعد از آزادی خرمشهر که برخی از کشورهای عربی پیشنهاد آتش بس (نه صلح) آن هم به صورت شفاهی به ایران میدادند، صدام در یک سخنرانی میگوید وقتی ایرانیها خرمشهر را از ما گرفتند من چنان احساس خطر کردم که به گارد ریاست جمهوری دستور دادم در اطراف بغداد دیوار دفاعی تشکیل بدهند.
این نشانه وحشت دشمن است. آنها برای نجات صدام دنبال زمان بودند و بحث آتش بس را پیش آوردند که ایران قبول نکرد و گفت: یا صلح یا ادامه جنگ.
بعد از آزادی خرمشهر وقتی ما نیروهایمان را به لبنان بردیم در عملیات رمضان که حدود یک و نیم ماه طول میکشد تمام کشورهای غربی بالاترین میزان کمک تسلیحاتی را به عراق کردند و حتی شوروی، تانکهای مدرن تی 72 که ضد موشک است را در این مقطع به عراق داد.
در همین مقطع، کارشناسان بلژیکی و اسرائیلی آمدند زمین شلمچه را مسلح کردند. کانالها و سیم خاردارها همه در مقطعی که ما درگیر لبنان بودیم ساخته شد و برای همین ما در عملیات رمضان شکست خوردیم.
این شکست طرح مشترک اسرائیل و عراق بود برای منحرف کردن ما.
موضع مسئولان کشور درباره ربودن دیپلماتها
مواضع مسئولان، بسیار عادی بود. به این صورت که وزارت خارجه نامه اعتراضیه ای ارسال کرد.
در آن دوره تکلیف لبنان معلوم نبود و مشخص نبود با چه کسی طرف هستیم. گروه فالانژیست ها مزدور اسرائیل بودند. وضعیت آن دوره مثل این است که چند نفر از رزمندههای ما را ارتش عراق در جنگ اسیر کرده باشد و ما بخواهیم نامه نگاری کنیم که اسرای ما را آزاد کنند.
وقتی مزدوران اسرائیل نیروهای ما را اسیر کردهاند چگونه از طریق دیپلماتیک از آنها بخواهیم که اسرای ما را آزاد کنند؟
البته قولها و وعدههایی از سوی لبنانیها دادهامی شد که علتش این بود که «بشیر جمایل» تمایلی به درگیری با ایران نداشت اما افرادی مثل سمیر جعجع انسانهایی جنایتکار و وحشی بودند که مسئولان اصلی پرونده چهار دیپلمات ایرانی آنها بودند؛ و بشیر جمایل نتوانست در مقابل آنها به توفیقی برسد.
ربایش احمد متوسلیان و تأثیرات بینالمللی
ما در آن زمان، درگیر جنگ بودیم و از سوی دیگر فالانژها و حتی اسرائیل تاکید داشتند این سوال را برجسته کنند که ایران در لبنان چه کار میکند؟ به همین خاطر هیچ عکسالعملی نمیتوانستیم نشان بدهیم.
اما بعدها در سطح سازمان ملل پیگیریهایی شد. به ویژه به واسطه گروگانهای غربی که در لبنان اسیر بودند. غرب از ایران میخواست که برای آزادی این گروگانها وساطت کند. ایران هم همیشه ادعا داشت که گروگانهای ما در این معامله چه میشوند؟
آنها وعده پیگیری میدادند تا در نهایت «خاویر پرز دکوئیار»، دبیر کل وقت سازمان ملل، نامه تسلیتی به ایران نوشت و از طرف سازمان ملل اعلام کرد که این چهار نفر کشته شدهاند.
حتی کنگره آمریکا هم چنین کاری را انجام داد. یعنی در همان زمان منابع دیپلماتیک ما از کنگره آمریکا خواستند در قبال درخواست نمایندگان آمریکا از ایران برای پیگیری آزادی گروگانهایشان، آنها هم وضعیت اسرای ما را روشن کنند.
آنها قول همکاری دادند و گروگانهایشان هم آزاد شدند. اما تنها جواب کنگره آمریکا نامه تأسف آمیزی بود که ضمن آن گفتند ما وضعیت گروگانهایتان را پیگیری کردهایم و آنها کشته شدهاند.
فالانژها در این 24 ساعت هر اقدامی را که میخواستند انجام داده بودند. ضمن این که محلی که این چهار نفر دستگیر شدند، دژبانی ثابتی نبوده است یعنی همان روز، یک پست ایست بازرسی ایجاد و هر کسی شیعه بوده دستگیر میکردند و میکشتند.
آیا احمد متوسلیان زنده است؟
ما با دشمنان مکار و شیادی طرف هستیم. فالانژها و اسرائیلیها شیادانی هستند که به هیچ حرفشان نمیتوان اطمینان کرد. به نحوی که اظهارات آنها در طول سی سال گذشته همه ضد و نقیض بوده است.
اما از طرف دیگر نظام پیگیر وضعیت این چهار دیپلمات بوده است و برای روشن شدن تکلیف آنها کارهای مهمی انجام داده است. دورههایی بوده که گروگانهای ارزشمندی از دشمن، در بند لبنانیها بودهاند و ایران برای آزادی آنها واسطه میشده است.
اگر قرار بود احمد متوسلیان در دست آنها باشد قطعاً او را تحویل میدادند تا به نتایج بهتری در این معاملات برسند. چون از لحاظ امنیتی، حاج احمد نسبت به گروگانهای آنها از لحاظ اطلاعاتی اهمیت کمتری داشته است و منطقی نیست که او را نگه دارند اما هزینههای بالایی در این گروگان گیریها بپردازند.
حتی در قضیه ملک فارلین یک پای معامله همیشه چهار گروگان ایرانی بودهاند که این اخبار تا کنون مطرح نشده است. غربیها به دنبال آزادی جاسوس خودشان بودند و ایران، شرط آن را مشخص شدن وضع گروگانهایش اعلام میکرد.
یعنی افتضاح ملک فارلین و آن همه هزینهای که برای آن پرداخت کردند به اندازه کافی اهمیت داشت که اگر امکان معاوضه دیپلماتهای ایرانی بود این کار را بکنند تا آن افتضاحات پیش نیاید.
به امید خبری که نسیم صبا از این عزیزان سفر کرده برایمان آورد.
سایت بنیانا صوت گلچین چندین مولودی نیمه شعبان و ولادت امام زمان (عج) و جشن نیمه شعبان از سال 90 تا 94 را منتشر می کند ؛ در ادامه مطلب همراه ما باشید
نکته : برای سهولت دسترسی عناوین مولودی ها در تقسیم بندی مداحان قرار گرفته اند و در کنار هر عنوان زمان کلیپ ذکر شده است و برای دانلود روی عبارت | دانلود فایل | کلیک کنید
چندین مولودی نیمه شعبان و ولادت امام زمان از حاج محمود کریمی – سال 92
“ جونمو عشقت به لبهام آورده (سرود)” جشن میلاد امام زمان (عج)
شاید اولش قرار نبود که اینطور بشود! حداقل در پهنه ذهنی ما! فکرش را هم نمیکردیم! اصلاً عدهای بند پوتینها رامحکم کرده بودند تا بیایند در این جبههای که حتی جهاد اکبر نیز میدانستندش سربازی و یا حتی سرداری کنند!
آرمان همه هم یکی بود و همه در یک مسیر مشخص عزم طی طریق داشتند! اما یک دفعه در جبهه خودمان هم اوضاع بهم ریخت!
حافظهام دوران پر رنگ و باکلاس وبلاگ داری را به خوبی بخاطر دارد! غرض ذکر خاطره نیست اما خالی از لطف نیست یادآوری آن روزها، که حتی برای بحث مطروحه هم مفید خواهد بود!
روزگاری بود که عرصه جهادِ فرهنگیِ مجازیِ به وسعت الان نبود و این همه سرباز و سردار خودخوانده هم وجود نداشت!
آن روزها بیشتر جو قالب فضای وب بود و طبعاً وبلاگ نویسی به ابزار قابل توجهی برای گسیل نیروهای ارزشی به این جنگ تبدیل شده بود! آن موقع البته امکانات نسبت به الان محدود تر بود و هرکسی نه تواناییاش را داشت و نه حالش را که ساعتی از روز را پشت مانیتور سپری کند! آن موقع شاید قلت نیرو زیاد بود اما، اما حداقل کثرت سربازان و سرداران خودخوانده کم بود!
خلاصه آنکه آن موقع مثل حالا نبود که هر بزرگواری روی کاناپه منزل لَم بدهد و شروع کند به سربازی و سرداری در جبهه جنگ نرم!
راستی چه اسم پر مسمایی! جنگ نرم! ینی نرم و راحت میجنگی مثلاً! روی همان کاناپه نرم!
اصلاً کار از همان جایی خراب شد که دیگر نیازی نبود برای سربازی در جنگ نرم تا پشت صفحه مانیتور بروی و به خود زحمت بدهی!
نیازی نبود که دیگر قبل انتشار مطالب که همان موشکها و گلولههایت در جنگ نرم هستند فکر کنی و بالا و پایین کنی آن حرفها را! خیلی راحت و در لحظه هرچه به ذهنت میرسید را با یک کلیک تأیید میکردی و انتشار میدادی!
این شد که حالا متاسفانه هر خانم چادری میخواهد که مروج #حجاب_زهرایی باشد و همه را محجبه کند! آن #صور_عمومی هم که آوردم مقید به این نکته است که هرکی هرکی شده! از دختری که همین دیروز گوشی هوشمندش را برا جشن تکلیف هدیه گرفته تا فلان خانمی که در فضای مجازی دستی بر آتش دارد!
ایضاً هر آقا پسر مسجدی که چند تاری مو روی صورتش روییده هم میخواهد مروج اسلام ناب محمدی باشد! توضیحات عطف به همان توضیحات بالا! خلاصه آنکه خوشبختانه یا بدبختانه همه به میدان آمدهاند با تمام ظرفیت باطری گوشیهایشان!
این وسط هم کسی نیست که به داد #حیایی برسد که در این توهم حضور در جنگ نرم دوستان #ذبح شده است!
بله ذبح شده است چون آن خانمهای گرامی به فکر خودشان دارند سیل مشتاقان به حجاب را اغنا و تشویق میکنند اما با بد تبلیغ کردن حجاب با یک چاقوی خیار خوری سر حیا را ذبح میکنند!
چون آن پسرهای پر دغدغه، دارند با ضد تبلیغهایشان نمک میپاشند روی زخمهایی که خانمها به گردن حیا وارد کرده کردهاند!
ذکر مصادیق دون شأن این یادداشت است اما قسم به خدا که نمایش و عرض اندام با چادر این را به مخاطب القا نمیکند که چادر مصونیت است نه محدودیت! بلکه نشان میدهد که با #پوشش هم میتوان جلوه گری کرد!
به خدا تحسین حجاب زهرایی فلانی مروج حجاب نیست بلکه مروج بی بند و باری و شکسته شدن حرمتهاست برادر من!
من نمیخواهم خدای ناکرده بگویم که چمیدانم مثلاً حس دیده شدن برای خانمها و یا حس علاقه داشتن به کسی برای آقا پسرهاست که این بازار را گرم میکند بلکه فقط میگویم از سر نادانی و نابلدی است این آشفته بازار!
از سر آشنا نبودن به فوت و فنهای این عرصه است!
غرض آنکه کاری نکنیم که فردا روزی از کردههای خود پشیمان شویم…
رسانهای شدن تصاویر اینستاگرام قاتل چه پیامی برای مدیران دارد؟
صفحه مجازی قاتل ستایش، مهر تأییدی بر یادداشت رجانیوز/ خون و سکس، دو فاکتور اصلی شخصیتی قاتل 17ساله/ انعکاس تأثیر ماهواره و اینترنت آزاد را در عکس های اینستاگرام شخصیت اول تراژدی ببینید
با نگاهی بر حسابهایی که وی دنبال میکند (فالوئینگ) مشخص میشود سرمنشاء این شهوت و خشونت چگونه از مسیر اینترنت آزاد به دست هر نوجوانی میرسد. بخش قابلتوجهی از صدها حساب اینستاگرامی که از سوی قاتل ستایش دنبال میشد، مربوط است به مدلها و مانکنهای اروپایی و آمریکایی، بازیگران و خوانندههای خارجی و برخی بدکارهها که در شبکههای مجازی صفحات رسمی دارند و تصاویر برهنه و محرک خود را به رخ کاربران دیگر میکشند!
رسانهای شدن عکس های اینستاگرام قاتل ستایش اما مهری تأییدی بر مطلب رجانیوز بود؛ این که دسترسی آزاد کودکان و نوجوانان به ماهواره و محتوای اینترنتی فاسد، اعم از سایتهای پورن، شبکههای اجتماعی، دنیای بیپایان یوتیوب و… یکی از عوامل اصلی بروز جرم و جنایت اینچنینی در سنین پایین –حتی پیش از سن قانونی- است.
[box type=”warning” align=”” class=”” width=””]
بررسی اجمالی عکس های اینستاگرام شخصیت اول تراژدی ستایش نشان میدهد دو محور سکس (شهوت) و خون (خشونت) زیربنای اغلب تصاویری است که در این حساب وجود دارد؛ دو محوری که در فاجعه غمانگیز ستایش بسیار پررنگ بودند و البته برای نوجوان 17ساله انباشت چنین حجم از خشونت و شهوت بسیار حیرتآور است، مگر آن که با محتوای فاسد «اینترنت آزاد» و «ماهواره» تغذیه شود.
[/box]
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
با نگاهی بر حسابهایی که وی دنبال میکند (فالوئینگ) مشخص میشود سرمنشاء این شهوت و خشونت چگونه از مسیر اینترنت آزاد به دست هر نوجوانی میرسد.
بخش قابلتوجهی از 1100 حساب اینستاگرامی که از سوی قاتل ستایش دنبال میشد، مربوط است به مدلها و مانکنهای اروپایی و آمریکایی، بازیگران و خوانندههای خارجی و برخی بدکارهها که در شبکههای مجازی صفحات رسمی دارند و تصاویر برهنه و محرک خود را به رخ کاربران دیگر میکشند! ماحصل امر آن است که نوجوانی که هنوز به سن قانونی و بلکه به سن بلوغ نرسیده، با دسترسی کامل به آرشیو غنیای از تصاویر مفسدهآور، به مسیر گناههای فردی و جرمهای اجتماعی کشیده خواهد شد.
[/box]
ممکن است این سؤال پیش بیاید که قبلاً که چنین ابزارهایی نظیر اینترنت، تبلت و گوشی با سیستم عامل اندروید وجود نداشت هم جنایات فجیعی از این قبیل به وقوع میپیوست و اشخاصی همچون خفاش شب و اصغر قاتل هم در تاریخ این کشور وجود داشتند.
نکته ماجرا در آن است که این افراد هیچ کدام در سنین کودکی و نوجوانی دست به جنایات فجیع خود نزدند و در واقع در شرایطی بودند که نسبت به جرم خود شناخت داشتند. این که نوجوانی با 16 و خردهای سال سن که به طور طبیعی باید در حال آمادگی برای کنکور باشد، مرتکب چنین قتل فجیعی شود (که حتی با جنایات اصغر قاتل و خفاش شب هم قابلقیاس نیست) بیانگر آن است که درک و فهم او از محتوایی تأمین شده که در فضای مجازی وجود دارد و باز گذاشتن بدون چارچوب این فضا معادل است با افزایش احتمال تکرار «تراژدی ستایش»!
علاوه بر این، باید توجه داشت که در پدیدههای اجتماعی از این قبیل، شرایط «مطلق» یا به عبارت دیگر «صفر و صد» حاکم نیست. نه بدون اینترنت آزاد و ماهواره، آمار تجاوز و شکنجه و قتل در نوجوانان به صفر میرسد و نه با وجود این ابزارها، آمار جرم و جنایت نوجوانها صد میشود. بلکه این دو با هم رابطه مستقیم و شدیداً تأثیرگذاری و تأثیرپذیری دارند.
البته همان طور که گفته شده بود دسترسی کودکان و نوجوانان به محتوای فاسد ماهواره و اینترنت آزاد، تنها عامل جرمهایی همچون ضایعه ستایش نیست، بلکه یکی از عوامل آن است که البته اهمیت زیادی هم دارد. عواملی نظیر میزان پایبندی شخص به دین و مسائل اخلاقی و تربیت خانوادگی فرد هم در بروز تجاوز، قتل و جنایت در سنین نوجوانی تأثیر بهسزایی دارد، اما هیچ کدام از این عوامل باعث نمیشود آثار سوء و فوقالعاده خطرناک دسترسی بیقید و بند نوجوانان به اینترنت و ماهواره از بین برود.
وقتی برای مصارف انتخاباتی، چشم بر رشد قارچی کانالهای پورن تلگرام بسته شد؛
آقایان وزارت ارتباطات! مسئول مستقیم تراژدی « ستایش قریشی » شما هستید/ آن روزی که به اسم «اینترنت آزاد» و برای مصارف انتخاباتی چشم بر کانالهای مستهجن تلگرام بسته شد؛ باید منتظر این روزها مینشستیم!/
قطعاً رئیس جمهور، وزیر ارتباطات و وزیر اطلاعات در مساله کشته شدن نونهال 6 ساله – آن هم با این صورت فجیع – سهل انگاری کردهاند؛ چرا که وقتی دسترسی به اینترنت آزاد و کانالهای پورن و … را به دلیل استفادههای انتخاباتی آزاد میگذارند و هر کودک نابالغی میتواند به سهولتِ خریدن یک سیم کارت پنج هزار تومانی، به آنها دسترسی داشته باشد، نتیجه قطعاً همین تراژدی تلخی است که این روزها شاهد آن هستیم.
همان روزی که آقای رئیسجمهور در حال سخنرانی بود و از اعتماد به جوانان در زمینه استفاده از اینترنت و لزوم رفع محدودیتها و فیلترینگ در این زمینه صحبت میکرد، یک نوجوان 15-16 ساله یک گوشی اندرویدی خرید و «تلگرام» را روی آن نصب کرد و به دریای کانالهای مستهجن افتاد؛ دریایی که حالا به رنگ سرخ درآمده؛ سرخی خونِ « ستایش قریشی .»
دختری شش ساله پس از تجاوز، کشته شده و جنازهاش با اسید سوزانده شده است. این تراژدی هولناک زمانی تبدیل به یک کابوس فراموش نشدنی میشود که بدانیم که همه این اقدامات توسط یک نوجوان صورت گرفته است؛ آن هم در منطقه محرومی مانند جنوب تهران و شهرستان ورامین. ریشه این جنایت را در کجا باید یافت؟ شاید بد نباشد دو سه سالی به عقب بازگردیم.
از ابتدای روی کار آمدن دولت یازدهم، بسیاری از کارشناسان نسبت به بیتوجهی مقامات ارشد دولت درباره مساله اینترنت و کنترل مجاری غیراخلاقی آن هشدار دادند؛ هشدارهایی که البته همگی با پاسخ تند حسن روحانی روبرو شد.
به عنوان مثال، رئیسجمهور در یکی از سخنرانیهای خود با انتقاد از فیلترینگ اینترنت و با بیان اینکه چرا به جوانانمان اعتماد نمیکنیم، اظهار داشت: «در سالهای اول انقلاب دغدغه ما این بود مبادا یک دستگاه ویدئویی وارد کشور شود و این که چگونه ایمان و هویت جوانان را حفظ کرد؛ دیدیم ویدئو آمد و وارد خانهها هم شد اما در ایمان جوانان اثری نگذاشت بلکه حضور آنها در مساجد و محافل و راهپیماییهای انقلابی بیشتر شد و در جبههها نیز افتخار آفریدند… امروز ظاهراً قصه دیگری به پا شده و آن اینکه با اینترنت و جوان کاربر و ایمیل و موبایل چه کنیم؟ من به همه دوستان عرض میکنم به جوانانمان اعتماد کنیم؛ جوانان ما با فطرت پاک هستند و ایرانشان را با همه وجود دوست دارند و به اسلام خاندان ائمه واهل بیت عشق میورزند. حال اگر در گوشهای روزی خطایی شود، میشود آن را باز گرداند.»
و حالا خانواده ستایش قریشی ، دختر معصوم شش ساله از رئیسجمهور میخواهند که این خطا را به عقب بازگرداند تا آنها دوباره بتوانند خندههای شیرین دخترشان را تماشا کنند.
ای کاش آن روزی که آقای رئیسجمهور به کنایه گفت «ما حق ارتباط با شبکه اطلاعات جهانی به عنوان یک حق شهروندی را در کشورمان به رسمیت میشناسیم و امروز سواد به معنای ورود آسان به جامعه بزرگ اطلاعاتی و اینترنت است»، یکی از مشاوران ایشان به وی گوشزد میکرد که 25 درصد از محتوای این جامعه بزرگ اطلاعاتی، تولیدات مطلق پورن و سکس است. بنا برگزارش سایت Covenanteyes به عنوان مرجع مانیتورینگ اینترنت، در سال 2002 میلادی نزدیک به 11300 فیلم پورن ساخته شده است؛ درحالیکه محصولات تولیدی هالیوود تنها 470 فیلم بوده است. (اینجا)
کاش آقای رئیسجمهور میدانست که تلگرام حالا دیگر فقط یک پیغامرسان ساده نیست؛ در نظر داشته باشید نوع استفاده و کاربری شما از این نرمافزار، تعیینکننده لحظه آشناییتان با این کاربریهای مخفی خواهد بود. مثلاً اگر اهل پیوستن به کانالهای جدی خبری هستید یا اگر به گروههای شعر و ادب و سینما پیوستهاید، زمان درازی صرف میشود تا کانالهای مستهجن شما را بهعنوان یک کاربر پیدا کنند اما اگر در گروههای جوکهای غیراخلاقی عضویت دارید یا به کانالهای فشن و دختران امروز پیوستهاید، این زمان ممکن است به یک روز تقلیل پیدا کند.
شیوه عضوگیری کانالهای مستهجن تلگرام استفاده از امکان گروههای تلگرامی است؛ هر گروهی که امکان تبلیغ لینک این کانالهای مستهجن را داشته باشد، هر شب پر میشود از عکسها و لینکهایی که با لمسکردنشان، شما را به دنیای خود فرامیخوانند.
اگر در فیسبوک یک پست یا عکس غیراخلاقی منتشر کنید، میتوان با گزارشکردن صفحه شما به مدیریت فیسبوک، خواهان حذف پست یا بلاککردن صفحه شما شد، اما تلگرام مثل یک فرستنده عمل میکند که گیرنده روی محتوای آن نظارتی نمیتواند داشته باشد.
[box type=”warning” align=”” class=”” width=””]
البته محتوای غیراخلاقی، تنها مشکل اینترنت نیست؛ بلکه انتشار محتوای ضد دینی و ضد عقاید مذهبی هم یکی دیگر از کارکردهای اصلی فضای مجازی است که زمینه را برای سست شدن باورهای اعتقادی جوانان فراهم میکند و نهایتاً نوجوانان و جوانان در اثر محرکهای جنسی در اینترنت و به دلیل عدم توانایی در پاسخگویی صحیح به آن، مرتکب جنایاتی نظیر ماجرای ستایش میشوند.
[/box]
قطعاً رئیس جمهور، وزیر ارتباطات و وزیر اطلاعات در مساله کشته شدن نونهال 6 ساله – آن هم با این صورت فجیع – سهل انگاری کردهاند؛ چرا که وقتی دسترسی به اینترنت آزاد و کانالهای پورن و … را به دلیل استفادههای انتخاباتی آزاد میگذارند و هر کودک نابالغی میتواند به سهولتِ خریدن یک سیم کارت پنج هزار تومانی، به آنها دسترسی داشته باشد، نتیجه قطعاً همین تراژدی تلخی است که این روزها شاهد آن هستیم.
متاسفانه باید اذعان کرد که با ادامه این وضعیت، ستایش تنها قربانی پمپاژ شبانهروزی محتوای غیراخلاقی و ضداعتقادی نخواهد بود و این، آغاز مسیری است که کشورهای غربی تا انتهای آن رفتند و حالا قرار است با شعارهای شبهروشنفکری و وعدههای انتخاباتی بر سر ما نیز بیاید.
آقای رئیسجمهور باید بداند که آزادی اینترنت یعنی یکی از محوریترین سؤالات مردم از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در میتینگهای تبلیغاتی، برنامه آنها برای جلوگیری از موج وحشتناک تجاوز به دختران در دانشگاههای این کشور است. (اینجا)
“نما”ی “مدرسه” نه فقط سنگ و آهن و سیمان، که مجموع عناصری است که یک دانشآموز در ارتباط با مدرسهاش آن را مشاهده میکند. بیایید این نما را معرفت افزا کنیم!
“مدرسهنما” میخواهد دستیاری برای فعالان فرهنگی مدرسه باشد. استفاده از محتواها و طرحها برای همه و در همه جا آزاد است. حتی در صورت حذف نشان “مدرسهنما”ی گوشه طرحها!
انشاءالله بستههای تابلو اعلانات، حداکثر تا عصر چهارشنبه و نشریه جوانهها عصر پنجشنبه هر هفته آماده دریافت خواهد بود.
[/box]
سایت مدرسه نما که همین چند ماه قبل کار خود را آغاز کرد حالا به برترین مرجع دریافت محصولات فرهنگی مناسب کار در مدارس تبدیل شده است .
بعد از آنکه سایت نو+جوان توسط دفتر امام خامنه ای راه افتاد خیلی از فعالان فرهنگی تصمیم گرفتن تا به عنوان ادامه این راه یک تشکل را در این زمینه ایجاد کنند . مدیران و تیم تحریریه مسجدنما از قبل تجربه این چنین تشکیلاتی را داشتند ؛ زودتر از بقیه سایت مدرسه نما را ایجاد کردند .
در ادامه با برخی از بخش های سایت مسجد نما آشنا می شویم ؛ همراه بنیانا باشید
اولین تولید سایت مدرسه نما بسته « نشریه جوانه ها » است که تا این لحظه شماره سی آن چاپ شده است . این نشریه مخصوص نوجوانان طراحی شده است و مراکز آموزشی همچون مدارس یا مراکز پژوهشی همچون کانون ها هدف توزیع این نشریه هستند
تجربه گروه تحریریه سایت مسجدنما در طرح های گرافیکی و مشورت با اهل فن و متخصصین تربیت فرزندان باعث شده است شاهد طرح ها و مطالبی شگرف باشیم که بسیار به ایجاد روحیه شاد و رشد فکری نوجوانان کمک می کند .
بسته «تابلو اعلانات» سایت مدرسه نما که به صورت هفتگی منتشر می شود . در قالب حدود 10 صفحه مطالبی گوناگون مناسب سن نوجوانان را منتشر میکند .این بسته شامل ده صفحه در فرمت عکس هست که به راحتی می توان آن ها را با دستگاه چاپ (پرینت) به صورت رنگی یا سیاه سفید برای نصب در تابلو اعلانات(برد مدرسه) آماده کرد .
همچنین تمامی مطالب بسته تابلو اعلانات و نشریه جوانه ها به صورت پست های جداگانه در سایت ارسال می شود که از طریق دسته بندی موضوعی سایت قابل دسترسی است . تقسیم بندی مطالب سایت براساس 12 ماه شمسی هم برای سهولت در یافتن مطالب ایجادشده است . سایت مدرسه نما تولیدات خود را در صفحات اجتماعی افسران و شبکه تبیان هم که توسط طرفداران مدرسه نما اداره می شود منتشر می کند .
آیین عمامه گذاری طلاب حوزه علمیه امام خمینی (ره) عصر روز پنجشنبه (16فروردین) با حضور حضرت علامه مصباح یزدی (حفظه الله) برگزار شد.در ادامه گلچین عکس های ایران مراسم را می بینید ؛ همراه بنیانا باشید
وقتی ۸۸ شد، بیشتر بچهها من را یک آدم هنری میدانستند. یک هنری دیوانه که به هیچکس محل نمیگذاشت. اما وقتی دیدم بچه حزب اللهیها را در خیابان میزنند رفتم سلمانی و گفتم موهایم را کوتاه کن و با تیپی شبیه حزباللهیها وارد دانشگاه شدم.
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
قرارمان با « هاشم تفکری بافقی » که روی بافقی بودنش هم خیلی تأکید داشت! بعد از ساعت اداری هماهنگ شد. او اما آنقدر با انرژی و صریح و بیپروا حرف زد که خستگی کار روزمره را از تنممان درآورد. گفتوگویمان ناخواسته بیشتر به مونولوگِ یکنفرهیِ او بدل شد. مونولوگی از زندگی دراماتیک و سینماییش؛ از روزگاری که به خاطر فقر و اثر محیط، حتی از اسلام متنفر شده بود تا روزهایی که به یک بسیجی دو آتشه میمانست.
همان چند سوالی را هم که به فراخور حرفهایش پرسیده بودم حذف کردم، تا روایت زندگی او را سرراستتر بخوانید؛ روایت زندگی «هاشم تفکری بافقی»، تهیهکننده و کارگردان برنامه پرطرفدار «از لاک جیغ تا خدا» که تصویری است از سیر تحوّل خانمهای چادریشده.
[/box]
از زندگی زیر پونز نقشه تا کتک زدن ناظم مدرسه!
من خودم را یک «لاک جیغی» میدانم. زندگی من هم شبیه سوژههای برنامهام قصهای دارد و تحولّی و فراز و فرودی. من از بچگی آدم شرّی بودم. دوم ابتدایی از مدرسه فرار کردم. به معلّممان فحش دادم و فرار کردم. دوم راهنمایی میدان شهدا بودم. تازه «سی.دی» آمده بود. من هم عاشق فیلم بودم.
چندتایی «فیلمفارسی» داشتم که بردم مدرسه بدهم به یکی از دوستانم. لو رفتم و اخراجم کردند! بعداً تصمیم گرفتند تایم بعدازظهر باشم. معلمها به من به چشم یک آدم عوضی نگاه میکردند. یادم هست از سوم راهنمایی آمدیم «پاکدشت»؛ در جنوب شهر و زیر پونز نقشه.
طبیعتاً وقتی آنجا زندگی میکردیم، یعنی خیلی هم اوضاع مالیمان روبهراه نبود. هرچند از ما بدبختتر هم آنجا پیدا میشد. در «پاکدشت» اوج بحران بود. منِ شرِّ از تهران رفته، توی پاکدشت بچه مظلومی بودم! برای اینکه در آن فضا کم نیاورم، جریتر شدم. بچهها میرفتند مدرسهای دولتی که به «گاوداری» معروف بود.
با اینکه دوستانم آنجا بودند، ولی خانواده دوست داشتند ریاضی را ادامه بدهم. درسم خیلی خوب بود. برای همین من را فرستادند مدرسه غیرانتفاعی. ریاضی دوست نداشتم. با همه لج کردم. دوم دبیرستان ناظممان را کتک زدم. بعد رفتم توی دفتر مدیر. میدانستم پروندههای تحصیلی کجاست. پروندهام را برداشتم و آمدم بیرون. چند وقتی بلاتکلیف بودم. تا اینکه بهم گفتند میتوانی بروی مدرسه گاوها!
[box type=”shadow” align=”” class=”” width=””]
از طرفی فقر هم فشار میآورد. رئیسجمهور «آخوند» بود و ما اینها را میدیدیم. بچهها همه در فقر بودند. به درجات پایین جامعه اهمیتی داده نمیشد. خود من در آن سن و با اینکه خانوادهام مذهبی و عمویم هم شهید بود کمکم داشتم به کفر میرسیدم. شاید خدا را قبول نداشتم. ماه رمضان علناً روزهخوری میکردم.
چون باشگاه بدنسازی میرفتم و کشتی کَج کار میکردم خوش استیل بودم و صبح و ظهر دختربازی میکردم. کلاً عاشقپیشه بودم. یعنی نویسنده خوبی بودم و نامههای دوستدخترهای بچههای مدرسه را من مینوشتم.
با اینکه آن موقع ابرو برداشتن خیلی کار بدی بود، من ابرو برمیداشتم و ریشم را شبیه مدلهایی میکردم که تازه مد شده بود. حتی اول سال که میشد، چون گُنده بودم میرفتم صفحات اول کتابها را میکندم. هیچکس هم جرأت نداشت چیزی بگوید. ناظم و مدیر چون میدانستند من ناظمی را کتک زدهام با من کنار میآمدند. توی دلم نسبت به اسلام بغض پیدا کرده بودم. فکر میکردم مسبب بدبختیهای من و دوستانم اسلام است.
[/box]
تا اینکه سال 84 شد و محمود احمدینژاد آمد. آن موقع 16 سالهها میتوانستند رأی بدهند. حرفهای احمدینژاد را که میشنیدم، احساس میکردم یک نفری آمده که ضد نظام است! احساس میکردم کسی که ضدَّ آقای هاشمی رفسنجانی حرف بزند دارد ضد نظام اسلامی حرف میزند و مسلمان نیست. به اضافه اینکه احمدینژاد از عدالت دم میزد. برای من قابل تصور نبود که عدالت با اسلام قابل جمع باشد.
در ستایش عدالتخواهی
محمود احمدینژاد را عدالتطلب میدیدم و برای همین دوستش داشتم. برای اینکه خودم هم هرچند آدم بزنبهادر و به اصطلاح لاتی بودم، ولی عدالتخواهیام بالا بود. یادم هست پیرزنی را میشناختم که میرفت آشغال جمع میکرد تا با فروش آن خرجش را دربیاورد. میدانستم شبها، چه ساعتی، کجاست. پیدایش میکردم و آشغالها را کول میگرفتم.
آدمهایی که من را میدیدند فکر میکردند برای خودم آشغال جمع میکنم. حتی مادرم فکر میکرد معتاد شدهام. احمدینژاد با این روحیهاش و با حرفهایی که در سال اول ریاستجمهوریش در آمریکا زد، کمکم من را شیفته خودش کرد. یعنی شد اسطوره ذهن من. اسطورهای که از اسلام و امام زمان (عج) و آقا صحبت میکرد.
طبیعتاً من شروع کردم به تحقیق کردن. و ضربه آخر را مستندی زد به نام «امام روح الله» که لبنانیها ساخته بودند و من ده روز نشستم و هر ده قسمت آن را دیدم. با امام آنجا آشنا شدم. یادم هست ته آن مستند با خودم پیمان بستم که میخواهم هنرمند بشوم و تا آخر عمر هم کارهایی بسازم مثل «امام روح الله» تا آدمها بعد از دیدنشان تغییر بکنند.
به خدا گفتم من دبیرستانم را کلاً درس نخواندم. شاگرد آخر کلاس شدهام. لجبازی کردم. خدایا کمکم کن. هم باید همه واحدهای دوم و سوم را پاس میکردم، هم باید کنکور هنر میدادم. برای همین خانهنشینیم شروع شد. همزمان شروع کردم به قرآن خواندن و نماز خواندن.
هی عمیقتر شدم در این فضا و شناختم بیشتر شد. یک سال و هشت ماه طول کشید. همه واحدهایم را پاس کردم و شدم شاگرد سوم کلاس در امتحان نهایی و بعد کنکور دادم. رتبه 493 هنر را آوردم و 2 آزاد. و رفتم بوشهر تا جواب نهایی بیاید. چون ما دو مرحلهای بودیم. 6 ماه در بوشهر بودم تا اینکه آمدم «سوره». یعنی با این فضا وارد دانشگاه سوره شدم.
[box type=”note” align=”” class=”” width=””]
وقتی وارد دانشگاه سوره شدم خراب کردم. من، یک پسرِ خوش استیلِ بدنسازِ لاتِ جنوب شهریِ یقه باز که زنجیر نقره هم میاندازد، در دانشگاه خیلی خاطرخواه داشتم. همان زمانها بین بچههای ادبیات نمایشی هم توی بازی تک بودم. انگار بعد از یک سال و 8 ماه خانهنشینی به اجتماع نیاز داشتم. برای همین اول دانشگاه حسابی گند زدم!
عید دوباره با خودم خلوت کردم. گفتم اینطوری نمیشود. بعد از عید بدترین لباسهایم را پوشیدم. یعنی گشادترین و کهنهترین لباسها را. موها و ریشم را بلند کردم تا خیلی توجه جلب نکنم. 2 سال از دانشگاه گذشت و سال 88 شد. در این دو سال وجه سیاسی بودنم پررنگتر شد. همان وقتها از بسیج دل خوشی نداشتم. چون یکبار رفتم بسیج شهری در پاکدشت که برخوردشان خوب نبود.
[/box]
بچههای «لاک جیغی» خیلی راحت طریقت را میفهمند. اما آنهایی که فقط اهل شریعت هستند، بسیار خشک برخورد میکنند و غیرقابل اعتماد هستند. شما وقتی میخواهید انقلابی باشید، باید اهل طریقت باشید. بسیجی باید اهل خطر باشد.
ماجرای یک هنری دیوانه که به هیچکس محل نمیگذاشت
وقتی 88 شد، موها و ریشم خیلی بلند بود، ظاهرم اصلاً حزب اللهی نبود. بیشتر بچهها من را یک آدم هنری میدانستند. یک هنری دیوانه که به هیچکس محل نمیگذاشت. اما وقتی دیدم بچه حزب اللهیها را در خیابان میزنند رفتم سلمانی و گفتم موهایم را کوتاه کن و با تیپی شبیه حزباللهیها وارد دانشگاه شدم.
با خودم گفتم اگر قرار است کسی کتک بخورد، من هم باید بخورم. بالاخره ما احمدینژادی هم بودیم و آن موقع احمدینژاد زیاد در دانشگاه طرفدار نداشت. یادم هست که تنهایی مقاومت میکردم که امتحانات دانشگاه لغو نشود.
تنها دانشگاهی که در خیابان آزادی بود و امتحاناتش لغو نشد «سوره» بود. به خاطر اینکه من رفتم دفتر رئیس دانشگاه و اداره آموزش و داد و بیداد کردم. دوستم میگفت اخراجت میکنند. گفتم من 3 بار اخراج شدهام. گیرم این هم چهارمیش!
بعد از آن در دانشگاه دیگر کسی سلامم را علیک نگفت. تنهای تنها شدم. توی «سوره» کلاً 5 تا بسیجی داشتیم. در دفتر بسج را بسته بودند. قبلش هم من را توی بسیج راه نمیدادند. قبولم نداشتند. وقتی این شرایط را دیدم، خیلی پیگیر شدم. بعد در یک پروسهای، بدون هیچ سابقهای شدم مسئول بسیج دانشگاهمان.
وقتی مسئول بسیج شدم، سعی کردم تمام بچههای خشک مذهبی را که فکر میکردند هر کی در حیاط دانشگاه هست، کافر است، از بسیج بیرون کنم. در بسیج را به کل باز گذاشتم. ما در بسیجمان دختر میآمد با آستین بالا، موهای بیرون، ولی من میگذاشتمش مسئول یک جایی.
وقتی ما میرفتیم «راهیان نور» اگر راوی میآمد درباره حجاب و فلان حرف میزد و به بچههای من توهین میکرد، از اتوبوس پیادهاش میکردم. 2 بار هم این کار را کردم. مثلاً اگر یک خادمی گیر میداد به حجاب بچهها با سر میرفتم توی صورتش.
برای همین بیشتر سعی میکردیم قبل از همه بسیجها برویم «راهیان نور» و میشود گفت نطفه «از لاک جیغ تا خدا» همین جا بسته شد. یعنی بچههای ژیگولی که آمدند در بسیج و فضا را دیدند، مثل خودم متحول شدند. برای اینکه من آنها را درک میکردم. رفتهرفته حجاب دخترها تغییر میکرد. همان دحتری که با آستین کوتاه و لباس سفید تنگ میآمد بسیج، سال بعدش شد مسئول اردوی راهیان نور و شد یک آدم چادریِ مذهبی.
پروژه انتحار فرهنگی
یادم هست یکی از اساتید به خاطر چفیه داشتن من را میانداخت. 3 سال در بیرون و توی خیابان با چفیه بودم. وقتی دانشجو میدید که یک بچه بسیجی چشم پاک که دروغ هم نمیگوید و توهین هم نمیکند و نمیگوید حجابتان را رعایت کنید، میآمد راهیان نور و خود شهدا دست اینها را میگرفتند. خود بچهها میدیدند که این فضا سالمتر و بهتر است.
بعضاً به بچهها کتابهایی درباره «حجاب» میدادیم و گپ میزدیم. هیچ اجباری نبود. آنها آمده بودند در بسیج به هر دلیلی و بعد دیگر نمکگیر شده بودند. همان وقتها که بچهها متحول میشدند، فکر کردم کاش بشود مستند خیلی سادهای ساخت، که آدمها خیلی راحت و سرراست قصه تحولشان را تعریف کنند، مثل همین کاری که من کردم.
من در دانشگاه از ترم دوم وارد کار تعزیه و تئاتر شدم. خودم رفتم بازیگر تربیت کردم و مثلاً در 19 سالگیام تئاتر مدارس پاکدشت را که هیچکس به حساب نمیآورد در مناطق تهران اول کردم. 20 سالم که بود کتاب نمایشنامهام را همین سازمان بسیج چاپ کرد و نزدیک به 1500 تا اجرای تئاتر داشتم.
همیشه یک شعار داشتم، میگفتم ما وقتی وارد یک دانشگاهی برای اجرای تئاتر میشویم، اگر در سالن باشیم، آنها باید ما را انتخاب کند تا ببینند، ولی ما میخواهیم انتحار فرهنگی کنیم. یعنی مثل آدمی که بمب به خودش میبندد و لای جمعیت میرود. ما باید مثل بمب صدا کنیم. برای همین از تئاتر صحنهای به تئاتر خیابانی شیفت پیدا کردیم و در دانشگاهها بسیار فعال شدیم. خیلیها که حتی به لحاظ سیاسی مخالف ما بودند، دوست داشتند توی گروه تئاتر ما باشند.
زمانی که امتحان عملی ورودی دانشگاه داشتم، استادی که روبهروی ما بود، پرسید چرا میخواهی تئاتر بخوانی؟ گفتم من هیچ علاقهای به تئاتر ندارم. گفت میخواستی بروی سینما، ولی چون رتبهات نرسید آمدی تئاتر؟ گفتم علاقهای به سینما هم ندارم. گفت پس اینجا چه کار میکنی؟ گفتم برای من همان قدر تئاتر و سینما ارزش دارد که این میکروفن. من دنبال تریبون هستم. میخواهم عقیدهام را ابراز کنم. برای همین یک دورهای «رپ» خواندم و شدم رپر حزباللهیها. حتی قرار بود تیتراژ برنامه «دیروز امروز فردا» را بخوانم که «وحید یامینپور» ممنوع التصویر شد.
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
«از لاک جیغ تا خدا» چطور شکل گرفت؟
بعدتر شبکه دو آمده بود به برنامهسازان جوان فراخوان داده بود. میخواستند درباره «حجاب» کار کنند. من قبلش طرح «لاک جیغ» را چند جا داده بودم که قبول نکرده بودند. حتی یک قسمت پایلوت کار را هم برای نمونه ساخته بودم.
بیشتر بچههایی که آنجا بودند فقط انتقاد میکردند، من طرح دیگری نوشتم برای شبکه دو و دادم به حاجآقای اشناب. ایشان از طرح خوشش آمد و گفت نمونه کار بیاور. من هم پایلوت «لاک جیغ» را نشانش دادم. آقای اشناب هم نشست و دید و خوشش آمد و گفت آن طرح را بریز دور، همین را میسازیم. و این جوری شد که «از لاک جیغ تا خدا» را ساختیم. یعنی کاملاً دست خدا پشتش بود.
[/box]
من فکر میکنم ما دو سبک هنرمند داریم. یک سری هنرمندهایی هستند که هیچ عقیدهای ندارند و کار مذهبی میسازند و چون هیچ عقیدهای ندارند و درکش نمیکنند، مخاطب با برنامهشان ارتباط برقرار نمیکند. «از لاک جیغ تا خدا» به چند دلیل مورد توجه مخاطب قرار گرفت.
یکی اینکه خودم مثل سوژههای برنامهام متحول شده بودم. دوم اینکه من نویسنده خوبی بودم. یعنی از نویسندگی شیفت کرده بودم در تلویزیون و قصه را خوب میشناختم. سه اینکه من خیلی ماهواره میدیدم و فرمهای مختلف را تجربه کرده بودم. و چون تصویربرداری هم بلد بودم و خودم ساختن فیلم را تجربه کرده بودم، به این نتیجه رسیدم که فرم برنامه باید جوری باشد که «هاشم بافقی» تویش دیده نشود.
وقتی که تصویرت به چشم نیاید، نه اینکه تصویر بد بگیری، وقتی که کارگردانیت به چشم نیاید، نه اینکه کارگردانی نکنی، آن وقت «سوژه» خوب دیده میشود. من فقط برایم این مهم بود که سوژهام دیده شود. چون سوژههایم «تحوّل» داشتند. همیشه تحوّل قشنگ است. چون «درام» دارد. به اضافه اینکه لطف خدا بود واقعاً.
در مسابقه «سه ستاره» ما بعد از «سمت خدا» دوم شدیم. برایم جالب بود که به آنونس تبلیغی ما کمترین زمان را داده بودند. ما را حتی برای تبلیغ روی آنتن زنده دعوت نکردند. پیشبینی این رتبه را نمیکردم، ولی خوشحالم. به من گفته بودند بیا در مورد این صحبت کن که مردم بهتان رأی دادند.
به دنبال تریبون!
من خیلی فکر میکردم که چه باید بگویم. همیشه دنبال تریبون بودم. این تریبون هر چی میتواند باشد. حالا چه تریبونی بهتر از برنامه زنده شب عید. آن روز خانمم شاهد است که حالم اصلاً خوب نبود. چون من آدمی نبودم که بروم بگویم دستتان درد نکند، جایزه دادید و بخواهم خودم را شیرین کنم.
قبلش هم در گروه به بچهها گفته بودم اگر شیطان لالم نکند یک سری چیزها را میخواهم بگویم. خیلی فضای بدی است که در یک کشور اسلامی وقتی بخواهی به آقا عید را تبریک بگویی، مجری برگردد به تو بگوید نمیخواهی به مردم تبریک بگویی؟
البته من به مردم هم میخواستم تبریک بگویم، ولی این برخورد بد است دیگر. من عقیدهام را گفتم و هیچ ترسی هم ندارم. بحث دیدار با رهبری را هم واقعاً نمی پیشبینی نکرده بودم، ولی این ارادت خیلی از بچههای «لاک جیغی» است که میگویند کاش میشد آقا را از نزدیک ببینیم.
[box type=”success” align=”” class=”” width=””]
دولتیها هم چون صداوسیما را برای خودشان نمیدانند، میخواهند آن را در منگنه بگذارند. دولت بودجهای را که باید میداده، نداده تا به رسانه ملی فشار وارد کند. در مدت کوتاهی که آقای سرافراز آمده، واقعاً اقتصاد مقاومتی به معنای حقیقی کلمه آنتن را نگه داشته است. این را کسانی میفهمند که در سازمان هستند. آقای سرافراز بهترین عملکردی را که میشد، با وضعیت موجود ایجاد کرده و این جای تقدیر دارد.
برای هر کسی که دغدغه زندگی در جامعه ای دینی دارد و میخواهد تأثیر اعتقاداتش را در تمام اجزای زندگی فردیاش نیز ببیند، ویژه نامه آیه همشهری یک فرصت مغتنم است. نشریه ای که در تلاش است تا چارچوبهای نوعی از سبک زندگی که در آن دین حرف اول و آخر را می زند پیدا کند. آیه به دنبال یافتن راهی است تا جوان مسلمان ایرانی خود به دنبال پاسخ پرسشهایش برود و با دست یافتن به سبک زندگی ای مبتنی بر آیات قرآن، تعالیم نورانی اهل بیت و راهنمایی علمای دین، شمایلی از یک فرد نمونه در جامعه ای دینی بسازد.
[/box]
شماره جدید ماهنامه همشهری آیه با یادنامهای درباره سبک زندگی آیتالله شهید سید محمدباقر صدر منتشر شد.
در شماره جدید همشهری آیه منتشر میشود:
*یادنامه ای دربارهی سبک زندگی شهید آیت الله سید محمد باقر صدر
*گفت و گوی اختصاصی همشهری آیه با:
داریوش فرهنگ بازیگر نقش ابوسفیان در فیلم محمد رسولالله (ص)
محمد معتمدی مناجات خوان مراسم اختتامیهی جشنوارهی بینالمللی فیلم فجر سال 94
جواد پناهی قاری بین المللی قرآن
*پروندهای دربارهی بررسی چاپ و نشر کتب آسمانی ادیان الهی
*گفتوگو با محمد حسین مهدویان کارگردان «ایستاده درغبار»
*میهمانی خانوادگی همشهری آیه در خانه ی استاد ابوالفضل بهرامپور مفسر و مترجم قرآن
بخش هایی از متن فیلمنامه موسی کلیم الله که مرحوم سلحشور آن را نگاشته بود اما نتوانست به تصویر بکشد را میخوانید.
ماهنامه عصر اندیشه بخش هایی از فیلمنامه فیلم «موسی کلیمالله» که مرحوم سلحشور آن را نگاشته بود اما نتوانست به تصویر بکشد را منتشر کرد. در ادامه مطلب همراه بنیانا باشید
* سکانس 4- خارجی- چادر موسی، جاسان- روز
عمران، هارون، یوکابد میریام و دیگر اعضای خانواده همه جلوی چادر موسی اجتماع کردهاند. افراد دیگری از جاسان نیز به جمع آنان افزوده میشود. موسی عصا به دست، صفورا و الیعاذر و جرشون پشت سر او از چادر بیرون میآیند. موسی نگاهی به جماعت حاضر میکند. چهرهها گرفته و نگران است؛ موسی به آنان لبخندی میزند، موجب امید میگردد و گره از ابروها باز میشود. عمران و یوکابد نگاهی به یکدیگر کرده. عمران میگوید:
عمران: آوردن بچهها و عیال و خانواده ضروری است؟
موسی: برای مقابله و مبارزه با شرک و ظلم باید با همه توش و توان و اعوان و انصار رفت. شما برایم عزیزتر از همسر و فرزندانم هستید. شما را به میدان میبرم، فرزندانم را پنهان کنم؟ (رو به هارون) فرمان حرکت بدهید.
هارون: امروز میرویم تا اگر لازم شد همه دار و ندارمان را در راه حق فدا کنیم. تردید نکنید که پیروزی با ماست. حرکت میکنیم.
موسی در جلو و جماعت کثیری پشت سر او به راه میافتند. آنها از میدان جاسان و جلوی معبد آمون عبور کرده به سوی شمال یعنی شهر پیرامسس میروند. سامری و دوستانش آلتر و الیاهو میگویند:
الیاهو: ما نمیرویم؟
آلتر: کجا؟ برویم شکست موسی و تمسخر مصریها را ببینیم؟
سامری: میرویم، نباید از آنان جدا شویم، در آینده به اینان نیاز داریم.
سامری و دوستانش وارد صف مردم میشوند و حرکت میکنند، دو تن از کاهنان میناخته و منس جلوی معبد جاسان حرکت مردم را نظاره میکنند. آنها 10 سال پیرتر شدهاند. منس با صدای بلند میگوید:
منس: میبینم که شکست خورده و سرافکنده با لبها و گوشهای آویزان باز میگردید.
بنیاسرائیلیها تمسخر منس را میشنوند، اما کسی جرأت پاسخ ندارد، به جز یوفنا و الیاب که آنها هم درون جمعیت حرکت میکنند و هنگامی که کلام منس را میشنوند، یوفنا میگوید:
یوفنا: عصای موسی یکبار قبطیان و فرمانروایشان را شکست داده است. امروز شکست بزرگتر را هم به چشم خواهید دید.
میناخته: تا ساعتی دیگر منجی شما خود نیازمند نجاتدهنده خواهد بود.
الیاب: بیایید باهم ببینیم. امروز از دو تن مدعی موسی و فرعون یکی شکست خورده، دیگری پیروز خواهد شد.
در این لحظه هارون به آنها رسیده به الیاب و یوفنا میگوید:
هارون: ما امروز به آرامش نیاز داریم، تا میتوانید از درگیری و جنجال اجتناب کنید.
الیاب و یوفنا باهم میگویند:
الیاب و یوفنا: اطاعت یا رسول خدا.
در میان صف بنیاسرائیلیها حنوح که شخصیتی مردد است، دارد با ایسار که فردی مومن است در حال راه رفتن سخن میگوید.
حنوح: ایسار، تو فکر میکنی امروز چه خواهد شد؟
ایسار: من به موسی و خدای بزرگ ایمان دارم، مطمئن باش.
حنوح: اگر شکست بخوریم، رامسس و لشکریانش ما را یکجا نابود خواهند کرد.
ایسار: ما تسلیم اراده خداوندیم و به حمایت از پیامبرش میرویم. پس هر چه رخ دهد راضی هستیم. نگران نباش و امید خود را از دست نده.
حنوح: فراموش نکن، موسی یک عصا دارد و ساحران صدها عصا و طناب.
موسی و بنیاسرائیلیها که هر لحظه بیشتر میشوند، در حال حرکت به سوی رامسس هستند. پیرامسس در عمق از دور دیده میشود.
سکانس5- خارجی- میدان جلوی قصر- روز
میدان بزرگ جلوی قصر رامسس را آراستهاند. در بیرون از محوطه میدان دو ردیف فوچ سنگی در طرفین خیابان منتهی به میدان وجود دارد که زیبایی و زینت منطقه است. برای رامسس و آسیه در جلوی در ورودی قصر تخت زدهاند. جایگاه رامسس بالاتر از مردم قرار دارد تا بر همه چیز تسلط داشته باشد. رامسس و آسیه هنوز نیامدهاند. جایگاه آنها دارای سایهبان است تا از گزند آفتاب در امان باشند.
ندیمهها و خدمه در جای خود ایستاده و بادبزن در دست دارند. در دو طرف تخت رامسس دو ردیف سرباز برای محافظت ایستادهاند و ستون آبلسیک در سمت راست رامسس و در جلوی صف سربازان سر به آسمان بلند کرده و در سمت راست میدان و میان قوچهای سمت راست مصریها و ساحران ایستادهاند.
در این لحظه موسی و هارون همراه بنیاسرائیل که جماعت زیادی هستند از جانب جاسان یعنی از سوی میدان وارد میشوند. در جایگاه خود در پشت قوچهای سنگی و سمت چپ میدان جای میگیرند. تعداد بنیاسرائیلیها کمتر از مصریهاست. موسی و هارون کنار هم و عمران و یوکابد و همسران و فرزندان آنها در اطرافشان دیده میشوند. مصریها علیه بنیاسرائیل شعار میدهند.
قبطیها: ساحران پیروزند، مصریان پیروزند، رامسس پیروز است، نفرین بر بردگان و گدایان.
بنیاسرائیل به شدت وحشت کردهاند و جرأت شعار دادن ندارند. شکست خود را قطعی میدانند. در جنوب میدان در پشت اولین قوچ کاهنان در مقابل موسی و هارون ایستادهاند. موسی به هارون میگوید:
موسی: بهتر است ابتدا ساحران سحر خود را به نمایش بگذارند.
عمران: چرا؟
هارون: پدر جان، اگر ما معجزه الهی را به نمایش بگذاریم همه وحشت کرده خواهند گریخت و ساحران فرصت قدرتنمایی نخواهند یافت و مردم تفاوت معجزه و سحر را نخواهند دید.
عمران پس از شنیدن سخنان پسرانش میگوید:
عمران: آفرین پسرم، از طرفی انبیا همیشه فرصت را به حریفان میدهند. این خصلت کریمان است.
هارون: اگر ساحران عظمت معجزه را ببینند یا از ادامه مبارزه سر باز میزنند یا برای چارهاندیشی و فریب مبارزه را به روزی دیگر موکول خواهند کرد. پس حتماً باید اول آنها قدرت خود را به نمایش بگذارند.
الیاب: ای نبی خدا، ممکن است ما شکست بخوریم؟
موسی: خداوند حاضر و ناظر بر ماست و به ما وعده پیروزی داده.
ساحران در حال مرتب کردن طنابها و چوبها و ابزار و ادوات جادوگری هستند و مردم همچنان شعار میدهند. قارون با شکم بزرگ و صورت گل انداخته خود با زر و زیوری که به خود آویخته در میان دوستان ایستاده. سامری و دوستانش هم نزدیک او هستند، قارون مدام در حال غرولند است؛ ایلانا و دخترش در میان مردم سخنان او را میشنوند.
قارون: من یقین دارم که موسی از پس ساحران بر نمیآید. یک نفر چگونه میتواند 70 تن ساحر قهار با تجربه را مغلوب کند؟
نون: یکبار که جادوگران حاضر در قصر را مغلوب کرده است.
سامری: امروز با اینهمه جادوگر کهنهکار و زبردست روز متفاوتی است. من سحر و جادو و توان ساحران را میشناسم. نگرانی قارون بیمناسبت نیست. در معجزه قدرت بیانتهای خداوند جاریست و سحر ترفندی آمیخته از قدرت شیطان و انسان.
الیاب: یک چیز را تو نمیدانی سامری، سحر را با معجزه توان پهلو زدن نیست.
هارون که به آنها نزدیک شده در ادامه کلام الیاب میگوید:
هارون: اگر ساحران توانستند چشمه خورشید را گل اندود کنند، معجزه را هم با سحر خواهند شکست. به جای یأسپراکنی دست به سوی خدا بر دارید و برای پیروزی موسی و قوم بنیاسرائیل دعا کنید.
صدای همهمه مردم و شعار دادنشان شنیده میشود. بعضی از بنیاسرائیل دست به دعا بر میدارند. هارون که میرود قارون شروع میکند.
قارون: اگر با فرعون سازش و از او اطاعت کنیم آسایش و آرامش را برای بنیاسرائیل خریدهایم.
شالوم: تاکنون که سازش با رامسس جز زبونی و ذلت برای ما چیزی نداشته.
الداد: شاید جناب قارون فکر میکند همه بنیاسرائیل مثل خود ایشان در آسایش و آرامش هستند.
همه میخندند و قارون خشمگین میشود. در دور دست ساحران مشغول آماده شدن و مردم در حال شعار دادن هستند. فرعون با اعوان و انصار خود با لباس تمام رسمی و با اسکورت به همراه آسیه و حزبیل و هامان در حال بیرون آمدن از قصر هستند که شیپورها به صدا در میآیند و تمامی چند صد هزار انسانی که در آن میدان اجتماع کردهاند تعظیم میکنند و باز شیپورها به صدا درآمده مردم به حالت عادی باز میگردند. تعظیم نکردن موسی و هارون و عمران از دید هامان و رامسس دور نمیماند. آسیه نگران به رامسس میگوید:
آسیه: اگر امروز موسی پیروز شود، چه خواهید کرد؟
رامسس: اگر موسی همان سحر قصر را به کار ببرد ما پیروزیم. ماری که آن روز ما دیدیم توان ایستادگی در برابر مارهای ساحران را ندارد.
مین بائف در حال آماده کردن خود برای قدرتنمایی است، روبه اورهیا سنن موت و کاهوتپ کرده میگوید:
مین بائف: اول ما سحر خود را به نمایش بگذاریم یا موسی آغاز کند؟
اورهیا: اول ما آغاز میکنیم، این هم نشانه شجاعت و اطمینان ماست و هم موسی با دیدن صدها اژدر مار هولناک، بیمناک شده از ادامه مبارزه منصرف خواهد شد.
موسی و هارون در بین قبیله هستند که موسی اشاره به هارون کرده، بهسوی ساحران میروند. عمران و خانواده نگراناند.
سنن موت: اگر ابتدا موسی آغاز کند ما به توان او آگاه شده و جادویی مناسب او به کار خواهیم بست.
کاهوتپ: توان ما همین است. تبدیل یا تکمیل که نمیشود چرا خود را فریب دهیم. من با اورهیا موافق هستم. اگر ما از موضع قدرت به موسی و هارون فرصت بدهیم، همه خواهند دید که ما به توان خود اطمینان داریم.
در این لحظه کاهنان میبینند که موسی و هارون بهسوی آنها میآیند. توجه همه جلب میشود. موسی و هارون که هر دو نسبت به کاهنان و ساحران جوان، هستند رو در روی آنها میایستند. مین بائف میگوید:
مین بائف: هان موسی، چه شده؟ مطلبی هست؟
موسی: من شما را انسانهایی با تجربه و صاحب خرد میدانم، تردید ندارم که تفاوت معجزه با سحر را میفهمید.
اورهیا: خوب که چه؟
هارون: چه خواهید کرد اگر در برابر سحر خود معجزهای برتر را ببینید؟
سنن موت: در مبارزه هم احتمال پیروزی هست، هم شکست. اگر شما معجزه آوردید ما شکست را میپذیریم.
کاهوتپ به اعتراض رو به سنن میگوید:
کاهوتپ: تو چرا متوجه نیستی؟! پذیرفتن معجزه موسی یعنی پذیرفتن نبوت او؛ تو میخواهی ایمان بیاوری؟
موسی: من نمیگویم معجزه و معجزهآفرین را باور کنید و ایمان بیاورید. حرف من این است که اگر معجزه را دیدید، سحر نخوانید و به خدا دروغ نبندید که خداوند شما را به عذابی سخت مجازات خواهد کرد.
هارون: برای خوشایندِ هیچ قدرت و مقامی معجزه را با سحر، همسنگ و یکسان نخوانید که زیان خواهید کرد.
ساحران به یکدیگر مینگرند. نمیدانند چه پاسخ بدهند، کاهوتپ میگوید:
کاهوتپ: خیلی به خود اطمینان داری موسی. هنوز جدال آغاز نشده خود را پیروز میدان میبینی؟!
موسی: امیدوارم حق پیروز شود.
موسی و هارون از ساحران فاصله گرفته نزد قبیله خود میروند. رامسس و هامان این رفت و برگشتن را میبینند. مین بائف ساحران را صدا کرده آهسته میگوید:
مین بائف: من از اینهمه اطمینان و اعتماد به نفس او بیمناکم. میبینید، کمترین نگرانی در چهره مصمم او دیده نمیشود.
اورهیا: اگر اعتماد به نفس او بیهوده نبود و سحری برتر از جادوی ما خلق کرد چه کنیم؟
اوردامان: معلوم است، ما که نمیتوانیم تسلیم شویم و او را تایید کنیم.
سنن موت: چرا متوجه نیستید؟ چرا نمیفهمید؟ اگر او برتری خود را ثابت کند، این نشان برتری خدای اوست که چنین قدرتی به او داده.
اوردامان: شما از خدای او میترسید؟
کاهوتپ: من میترسم و ابایی هم از گفتن ندارم. اگر خدای او قدرت معجزهای عظیم را داشته باشد و ما معجزهاش را سحر بنامیم و به او دروغ ببندیم قطعاً مجازاتمان خواهد کرد.
اورهیا: من که جرأت دروغ بستن به خدای او را ندارم.
اوردامان: البته اگر برتری قدرت خدای او بر ما ثابت شد. هنوز که اتفاقی نیفتاده، شما این همه بیمناکید!!
از دور رامسس و هامان میبینند که کاهنان با یکدیگر نجوا میکنند و در گوشی صحبتهایی دارند.
رامسس: متوجه شدی؟
هامان: رفتن موسی و هارون نزد ساحران را؟
رامسس: آری، حرفهای موسی و هارون ساحران را به فکر وا داشته با یکدیگر نجوا میکنند.
هامان: نکند توطئهای در کار است؟
رامسس: موسی بسیار زیرک و باتدبیر است، من از او بیمناکم.
موسی و هارون نزد پدر و مادر و دیگر بستگان باز میگردند. همه نگاهها پرسشگراند، بسیاری از بنیاسرائیل میترسند و بسیاری دست به دعا برداشتهاند. در طرف دیگر میدان بهخصوص در پای ستون تجن مصریها شعار میدهند.
مصریها: ای خدایان، ساحران را پیروز کنید. ساحران بر سبطیان پیروزاند، رامسس پیروز است، رامسس، رامسس.
خاندان موسی و هارون همه دست به دعا برداشتهاند. در این لحظه صدای طبل و شیپور فضای میدان را پر میکند و همه سکوت میکنند. صدا که قطع میشود، صدای بلند آنخ ماهور شنیده میشود که میگوید:
آنخ ماهور: پیروز و پاینده باد خدایگان رامسس کبیر فرعون بزرگ سرزمین مقدس مصر.
همه مردم میگویند:
مردم: پیروز و پاینده باد رامسس.
آنخ ماهور: به فرمان خدایگان رامسس بزرگ، رقابت را آغاز میکنیم. خدایگان رامسس برای ساحران و جادوگران مصر پیروزی و برای موسی و هارون و سبطیان شکست و نابودی رقم زدهاند. بیشک جز اراده رامسس رخ نخواهد داد. درود بر رامسس بزرگ سرزمین مصر.
همه مصریان: درود بر رامسس، خدای بزرگ سرزمین مصر.
مردم ساکت میشوند. فرعون نگران است. آسیه و حزبیل هم همینطور. هیچکس نمیداند چه رخ خواهد داد.
آنخ ماهور: شروع کنید.
مین بائف از دور به رامسس تعظیم میکند و رامسس هم با بلند کردن دست اجازه شروع میدهد. مین بائف روبه سوی موسی میگوید:
مین بائف: موسی ابتدا تو عصای خود را خواهی انداخت یا ما طنابها و عصاهایمان را بیندازیم؟
موسی: فرصت از آن شما، ابتدا شما آغاز کنید.
صدای قدرتمند موسی در همه میدان طنین میاندازد. با اشاره مین بائف ساحران دامنها را به کمر و آستینها را بالا میزنند و رسنها و چوبهایی را که از قبل آماده کردهاند پیشروی میگیرند و بر آنها وِرد میخوانند و میدمند و بر زمین رها میکنند.
سنن موت: ای سِت، خدای شیاطین، فرمانروای جهنم، این طناب را زندگی ببخش. به عزت و عظمت رامسس رها کردم.
طناب را انداخته طناب ماری میشود. دیگر ساحران هم در حال وِرد خواندن و دمیدن هستند و طنابها را میاندازند. طنابهای آنها هم مار میشود و حرکت میکند. کمکم تعداد مارها زیاد میشود. آسیه و حزبیل نگراناند. رامسس بهتدریج لبخند رضایت بر لبانش مینشیند. بنیاسرائیلیها بیمناک هستند. قارون بر سر زده میگوید:
قارون: بفرمایید، همین را میخواستید؟ اگر میتوانید مقابله کنید.
هر ساحر چندین طناب و چوب را به مار تبدیل میکند، کوهی از مارهای قطور و قوی لای همدیگر میلولند و از خود صدا در میآورند. عمران و یوکابد و میریام وحشت کردهاند، اما آرامش موسی و هارون به آنان نیز آرامش میدهد. مصریها در پای ستون تجن آبلیسک، هلهله و شادی میکنند. فرعون و هامان لبخند پیروزی به یکدیگر میزنند. آسیه و حزبیل رو به آسمان مینگرند و یاری میجویند. هارون نگاهی به خیل مارها میکند، نگران میشود. رو به موسی کرده میگوید:
هارون: امیدوارم اینبار عصا به ماری عظیمتر از مار قصر مبدل شود و گرنه…
رامسس خندان نگاهی به هامان و حزبیل و آسیه کرده بهگونهای که اطرافیان بشنوند میگوید:
رامسس: بینداز موسی، چرا میترسی؟ مار تو با چه تعداد از این مارها میتواند مقابله کند؟ بینداز ماری که در قصر همه را مرعوب کرده بود. اگر میتوانی قدرت خود را ظاهر کن.
سامری به اطرافیان میگوید:
سامری: میبینید چگونه آبروی بنیاسرائیل را برد؟ میبینید چگونه ما را مضحکه قبطیها کرد؟!
قارون: (با غرولند تمسخر) اگر میتوانی اینجا قدرتنمایی کن. موسی، پس چه شد آن همه ادعا جناب منجی؟!
عمران که سخنان سامری و قارون را میشنود میگوید:
عمران: ظاهراً شما دو تن بیش از آبروی بنیاسرائیل نگران موقعیت خود در قصر و معبد هستید؟
بنیاسرائیل میخندند، اطرافیان موسی و هارون دعا میکنند. بعضی از بنیاسرائیل وحشت کردهاند. موسی به هارون میگوید:
موسی: من به این معجزه امید بستهام. بیشک در صورت پیروزی بسیاری از این مردم مسلمان و یکتاپرست خواهند شد و پناه میبرم به خدا اگر پیروز نشویم…
در این لحظه ندایی آسمانی را فقط موسی و هارون میشنوند که میگوید: (فضا معنوی و نورانی میشود.)
ندای آسمانی: بیمناک مباش موسی و بینداز آنچه را در دست داری تا فرو برد این مارهای صوری و ظاهرفریب را، بینداز معجزه خداوند یکتا را.
صدا قطع میشود و موسی و هارون به یکدیگر مینگرند.
سامری: میبینید دو برادر از ترس چگونه مات و مبهوت ماندهاند؟!
موسی و هارون به یکدیگر لبخند میزنند و هارون میگوید:
هارون: شنیدی موسی؟ آنچه از این مارها میبینید مجاز است. اینها صورتی بیش نیستند و حقیقتی ندارند و کثرت این مارها چون کثرت نقطههای زیادی است که همه آنها در کنار یکدیگر هیچ شماره و عددی را تشکیل نمیدهند. ولی عصای تو حقیقت است و واحد و از سوی خالق احد قوت و قدرت مییابد.
موسی و هارون با لبخند خود یوکابد و میریام را از نگرانی بیرون میآورند. ساحران هر چه طناب و چوب داشتهاند به مار تبدیل کردهاند. مین بائف نگاه به موسی کرده، با اشاره دست میگوید بفرما نوبت توست. موسی نگاه از مین بائف گرفته به عصا میاندازد. او همچنان هیجان زده است. دست راست را به گریبان برده نورانی بیرون میآورد. همه تعجب کرده ساکت میشوند. موسی با صدای رسا روبه مردم مصر میگوید:
موسی: ای مردم! (همه ساکت میشوند) من فرستاده خدای آسمانها و زمین خالق یکتا بهسوی شما هستم. آمدهام که شما را به ترک بتپرستی و شرک و پرستش خداوند عالمیان دعوت کنم و آیتی از جانب پروردگارم برای شما آوردهام، شاید که با دیدن این نشانه به خداوند قادر مطلق ایمان بیاورید و آن نشانه این دست و این عصای من است.
آگاه باشید، امروز همه حقیقت و حسن و عدالت، در برابر همه شرک و ظلم و رذالت صفآرایی کردهاند. این تقابل در طول تاریخ بوده و امروز بار دیگر تکرار میشود تا ببینید و بدانند آیندگان که پیروز عرصه حق و باطل کدام است. الهی هرکس به تو توکل کند مغلوب نشود و هرکس به تو توسل جوید شکست نخورد. به اذن و اراده پروردگار آسمانها و زمین و به نام خداوند رحمان و رحیم.
موسی عصا را به آسمان پرتاب میکند. عصا در آسمان چرخزنان بهسوی خیل کثیر مارها میرود. حرکت عصا کند و آهسته میشود و در آسمان بهتدریج قطور شده به شکل ماری بزرگ در میآید که دست و پا دارد. ساحران وحشت کردهاند. در آسمان اندازه مار معلوم نیست.
زمین که میافتد بزرگی آن دیده میشود. مار از آسمان بر روی مارها فرود میآید و زمین میلرزد، او بسیاری از آنها را له میکند. مار که اکنون دیگر اژدهای بسیار بزرگ و وحشتناک است همچنان که مارها زیر دست و پایش پیچ و تاب میخورند به اطراف مینگرد. فرعون و هامان وحشت کردهاند. آسیه و حزبیل هاج و واج ماندهاند. ساحران عقب میروند. صدای فریاد از مردم بر میخیزد. بنیاسرائیل هم ترسیدهاند، اما فرار نمیکنند.
بعضی خوشحال هستند. هامان و رامسس وحشت زدهاند و یوکابد و عمران خوشحال به یکدیگر مینگرند و نگاه تشکر به آسمان دارند. هارون دست نورانی برادر را میبوسد و روی شانه برادر گذاشته، شانه موسی را هم میبوسد و موسی دست در گریبان میبرد و دست او به حالت عادی باز میگردد.
موسی با اژدها چشم در چشم است. با حرکت سر موسی گویی اژدها اجازه یافته مارهایی را که در زیر دست و پا گرفته به دهان میگذارد. ساحرها و مصریها وحشت زدهاند. اژدها مارها را پیدرپی گرفته آنها را دسته دسته به دهان میگذارد. مردم همه شاهد این صحنهاند.
مین بائف و دیگر ساحران متحیرند. نمیدانند چه کنند. اژدها چون صخرهای عظیم است و از حرکت او زمین میلرزد. او بهسوی رامسس و اطرافیانش میرود. همه میگریزند. هامان و آنخ ماهور خود را از بالای سکو پایین انداخته میگریزند. بخشی از سربازان فرار میکنند. رامسس فریاد میزند.
رامسس: او را بزنید. فرار نکنید. او را بزنید.
آمیرتوس پابس و دیگر افسران با کمک چند تن از سربازان به اژدها حمله میکنند و نیزههای خود را بهسوی او پرتاب کرده سعی میکنند با تیر و کمان او را بزنند، اما فایده ندارد. او روئینتن است و به سهولت تیرها و نیزهها را دفع میکند.
آمیرتوس: حمله کنید، بزنید.
اژدها دم خود را چون شلاق تاب داده و به سربازان میزند و همه آنها را به اطراف پرتاب میکند. بعضی کشته و بعضی مضروب میشوند و میگریزند و در پشت ستون تجن سنگر میگیرند و بهسوی اژدها، تیر و کمان پرتاب میکنند.
مین بائف: اینکه مار نیست، اژدهاست. واقعاً سحر نیست. یک معجزه است.
اورهیا: این فراتر از درک و فهم ماست. یعنی خدای موسی این همه قدرتمند است؟!
خاندان موسی و تعدادی از بنیاسرائیل شادند و فریاد میکشند و اژدها را تشویق به نابودی مصریها میکنند. اژدها بهسوی آبلیسک رفته و با دم خود به آن ضربه میزند و آن را سرنگون میکند، آبلیسک روی سربازان و مردم افتاده، بسیاری را میکشد و خاک همهجا را میپوشاند. مردم در حال فرار زیر دست و پای یکدیگر میمانند و کشته و زخمی میشوند. اژدها نعره کشیده همهجا را میلرزاند. رامسس ناخودآگاه بلند میشود.
رامسس: آن ستون نشانه طول عمر من بود که ویران شد.
در جای دیگری از میدان آنخ ماهور و آیپی در پناه دیواری ویرانی آبلیسک را میبینند. آنخ ماهور میگوید:
آنخ ماهور: این آبلیسک شیشه عمر رامسس و باعث طولانی شدن عمر رامسس بود.
آیپی: پس از ویرانی، معلوم نیست رامسس باز عمری طولانی بیابد.
اژدها بهسوی جایگاه فرعون میرود. آسیه و حزبیل در کنار او هستند. همه آنها به شدت ترسیدهاند.
رامسس: گمان هم نمیکردم عصای موسی چنین هیولایی شود.
آسیه: کاری بکن، بهسوی ما میآید!!
هارون رو به موسی کرده میگوید:
هارون: موسی آن حیوان را باز گردان. حزبیل و آسیه آنجا هستند.
موسی: فرصت کم است. (روبه اژدها با صدای بلند فریاد میزند:) آهای آیت حق، بازگرد.
صدای بلند موسی در میدان طنینانداز میشود. مار که از بینی و دهانش دود فوران میزند و در مقابل جایگاه ایستاده، صدای موسی او را متوجه کرده بهسوی موسی مینگرد. موسی را میبیند. اژدها و موسی باز چشم در چشم هستند. موسی با حرکت سر به اژدها فرمان بازگشت میدهد. اژدها نگاهی بهسوی رامسس و آسیه و حزبیل کرده، بهسوی موسی باز میگردد، اما آرام و بدون سر و صدا.
او تا نزدیک موسی آمده در چشمان موسی مینگرد. موسی نیز او را با محبت مینگرد. موسی دست دراز میکند که او را لمس کند. اژدها سر در قدم موسی میگذارد. چون برهای مطیع آرام میگیرد. موسی دستی بر سر او کشیده. اژدها در دم عصا میشود. موسی آن را بهدست میگیرد. آسیه و حزبیل و رامسس نفس راحتی میکشند، اما رنگ به رخساره ندارند. بنیاسرائیل هم که با نزدیک شدن اژدها همه ترسیده بودند غریو شادیشان بلند میشود. ایلانا و دخترش، نون و الداد و شالوم و اورئیل همه شادی میکنند. اورئیل عمران را بغل کرده خوشحال میگوید:
اورئیل: ما پیروز شدیم. پیامبر خدا پیروز شد عمران.
عمران به او لبخند میزند. فراریان مصری، قبطیها، لشگریان و پیشاپیش آنان هامان جرأت یافته باز میگردند. تعدادی کشته شده و تعدادی زیر آبلیسک ماندهاند.
آسیه: اگر موسی او را دور نمیکرد چه میشد؟
رامسس: این بلای عظیم چه بود؟!
مردم وحشتزده بهجای خود باز میگردند. خاک برخاسته از ویرانی آبلیسک همه مردم را خاکآلود کرده. نچو و آپاما زن و شوهری که شاهد فرار دیگران بودند با یکدیگر سخن میگویند:
نچو: چه شد؟… کجا رفت؟
آپاما: موسی او را گرفت دوباره عصا شد.
چند تن از مردم: دوباره رها نکند؟!
مردم با ترس و نگرانی باز میگردند. عدهای به سراغ زخمیها و کشتهها میروند. هرنیث و ناهونته در میان مردم با یکدیگر سخن میگویند:
هرنیث و ناهونته: یعنی ما شکست خوردیم؟ ساحران کاری نکردند؟ قدرت رامسس همین بود؟ این یعنی خدای موسی از خدایان ما برتر است؟
موسی و هارون در جلوی بنیاسرائیل ایستادهاند. ساحران که در نقطه مقابل و آن طرف میدان هستند نمیدانند چه عکسالعملی نشان دهند و چه بگویند. حیراناند. موسی رو به ساحران با صدای رسا میپرسد: از ارباب سحر و بزرگان جادو سوال میکنم. آیا اینکه شما دیدید سحر و شعبده بود یا حقیقت و معجزه؟!
ساحران پاسخی ندارند. به یکدیگر مینگرند. در این لحظه اورهیا و مین بائف بهسوی موسی و هارون رفته در برابر آنها به زانو درآمده، سجده میکنند. ساحران سنن موت و کاهوتپ و اوردامان و هاکاره، کاهای و سیهات هم به زانو درآمده سجده میکنند. کاهنان دیگر که بزرگان خود را در سجده میبینند آنها نیز نزد اورهیا و مین بائف رفته، گویی رمقی برای ایستادن ندارند، بیاراده به زمین میافتند. 70 کاهن در مقابل موسی در سجده! رامسس این صحنه را مینگرد. هامان و حزبیل و آسیه نیز شاهد این صحنهاند. رامسس رو به ماهان میپرسد:
رامسس: اینان چه میکنند؟
هامان: در برابر موسی و خدایش به سجده افتادهاند.
رامسس: یعنی در حضور من خدای دیگری را ستایش میکنند؟!
اطرافیان فرعون بهجای پاسخ سکوت میکنند. رامسس خشمگین فریاد میزند:
رامسس: همه اینها تبانی و دسیسه است. موسی قبلاً با ساحران دیدار و آنان را با خود همراه کرده، همه دیدید. مردم؛ این یک توطئه است. موسی با ساحران دسیسه کردهاند که موسی را بر کشور شما مسلط کنند و دین و آئین شما را تغییر دهند.
موسی با نگاه عاقل اندر سفیه در سکوت سخنان رامسس را گوش میدهد. مردم هم با تعجب سخنان رامسس را میشنوند و حیرتزده به یکدیگر مینگرند. نمیدانند چه بگویند. آسیه و حزبیل لبخند تمسخر به لب دارند. همه آدمها بهدلیل ازدحام و خاک برخاسته از ویرانی آبلیسک خاکآلوده و بههم ریخته هستند. صدای رامسس همچنان میآید.
رامسس: فریب اینان را نخورید. اینان میخواهند مصر با عظمت و شکوهمند، مصر مقتدر با چند هزار سال افتخار و تمدن به دست مشتی برده بیفتد. بردگانی که تاکنون شما سرور و ارباب آنان بودید، از این پس آنان سرور و صاحب اختیار شما شوند.
هیچکس از هیچ طرف صدایی و تاییدی از سخنان رامسس نمیکند. گویی همه مسخ شدهاند. در طرف دیگر میدان، موسی و هارون و خانواده ایستادهاند و جلوی آنها ساحران سر از سجده بر میدارند. مین بائف میگوید:
مین بائف: ما به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم.
همه ساحران: ما به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم.
مین بائف: ما به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم.
ساحران: ما به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم.
مردمی که از دور حاضر و ناظر این صحنهها و سجده ساحران هستند میخواهند جلوتر بروند، نگهبانان نمیگذارند. ولی آنها از آن فاصله نه چندان دور نیز همه چیز را میبینند و با یکدیگر نجوا میکنند.
آیپی و چند تن دیگر: ساحران چه میکنند؟ در برابر موسی و هارون سجده کردهاند. یعنی به خدای آنان ایمان آوردهاند؟! یعنی قدرت فرعون پوشالی و ادعای خدایی او لافی بیش نیست؟!
مین بائف: جناب آنخ ماهور، تو خوب میدانی که کار امروز موسی جز معجزه نبود. ما همان کاری را کردیم که رامسس گفته بود. او گفت اگر موسی پیروز شود به او ایمان خواهد آورد، اما به گفته خود عمل نکرد.
آنخ ماهور به رامسس مینگرد. رامسس به این صحنه مینگرد و چیزی نمیگوید. سپس ساحر مین بائف رو به موسی میگوید:
مین بائف: ما وصف خدای تو را شنیده بودیم و از قدرت بیانتهای او بیخبر نبودیم، به همین دلیل در مبارزه با تو تردید داشتیم.
موسی: با فرعون چه میکنید؟
هارون: اگر فرمان به ترک خداپرستی و پرستش خود بدهد و اگر به مرگ تهدیدتان کند چه میکنید؟
اورهیا: از ایمان خود دست بر نمیداریم حتی به بهای مرگ و فدا کردن جانمان.
موسی: برایتان از درگاه خداوند متعال طلب سعادت دنیا و آخرت و حسن عاقبت میکنم و امیدوارم ایمانی را که به تازگی به دست آوردهاید به سهولت از دست ندهید.
سربازان مردم را از اطراف میدان پراکنده میکنند. رامسس رو به ماهان کرده میگوید:
رامسس: همه این خائنین را دستگیر و زندانی کنید.
هامان: موسی و هارون را هم؟
رامسس: (پس از کمی مکث) نه، نمیخواهم آن عصا را بار دیگر رها کند. فقط ساحران.
هامان بهسوی آمیرتوس رفته به او میگوید:
هامان: ساحران را دستگیر و محبوس کنید، همه را.
آمیرتوس به فرمانده ایکا اشاره میکند و میفهماند که ساحران را دستگیر کند. ایکا هم به سربازانش فریاد زده میگوید:
ایکا: با من بیایید.
او با حدود 30 نفر از سربازان به سوی ساحران میروند.
هارون: چه کنیم برادر؟ میخواهند ساحران را ببرند.
موسی: من مأمور به مداخله نیستم و نمیدانم چه کنم؟
هارون: ما مطیع شما هستیم، هر چه شما فرمان دهید.
الیاب و الداد و دیگر افراد غرب نیل متوجه اوضاع بحرانی میشوند و هر یک وسیلهای از سنگ و چوب تهیه کرده آماده درگیری میشوند. سربازان از راه رسیده ساحران را محاصره میکنند. موسی میگوید:
موسی: صبر کنید ببینم. دست نگه دارید…
صدای هامان که به دنبال سربازان میآمد شنیده میشود که میگوید:
هامان: موسی اینها که از سبطیهای بنیاسرائیل نیستند، مصریاند و شما حق دخالت ندارید.
موسی: از خویشانم نیستند، اما اکنون از همکیشانم که هستند.
هامان: هر چه هستند مصریاند. حکومت مصر اختیار مردم خود را دارد.
هارون خشمگین است و دست روی قبضه خنجر دارد. الیاب و دیگر جوانان آماده درگیری هستند که عمران پیش رفته دست روی شانه موسی میگذارد. موسی متوجه پدر میشود و از نگاه او میفهمد مخالف ایجاد درگیری است. در این لحظه مین بائف میگوید:
مین بائف: یا نبیالله نگران ما نباشید. هر چه خداوند بخواهد همان خواهد شد.
نگهبانان و سربازان آنها را در محاصره گرفته بهسوی قصر میبرند. اورهیا و کاهوتپ میگویند:
اورهیا و کاهوتپ: برایمان دعا کنید یا نبیالله. دعا کنید عاقبت به خیر شویم.
موسی: در همه حال به خدا توکل کنید و از او یاری طلب کنید.
اشک در چشمان موسی و کاهنان حلقه میزند. همه بنیاسرائیلیها ناراحتند و رفتن آنان را مینگرند. فرعون نیز از جایگاه فرود آمده قصد رفتن به درون را دارد. موسی، آسیه و حزبیل را در جایگاه میبیند و برایشان دست بلند میکند. آسیه به او تعظیم میکند و این از چشم رامسس دور نمیماند و ابرو در هم میکشد و میرود. موسی همچنان ناراحت است.
هارون: خدا را شکر که مجبور به جنگ نشدیم، و گرنه معلوم نبود چه مصیبتی به بار میآمد.
عمران: (رو به موسی) واقعاً قصد ممانعت داشتی؟
موسی: اگر فرمان مقابله و جنگ داشتم لحظهای درنگ نمیکردم.
هارون: پس چرا میخواستی مانع بردن ساحران شوی؟
موسی: چه کنم؟ بیتفاوت هم نمیتوانستم بمانم.
موسی بهسوی جاسان از همان راهی که آمده بود باز میگردد و بنیاسرائیل هم به دنبال او.
سکانس6- داخلی- اتاق استراحت رامسس- روز
فرعون در اتاق خود راه میرود. آسیه بر روی صندلی راحتی نشسته. رامسس گرفته و اندوهگین میگوید:
رامسس: روز سختی داشتم، تلخ و شوم، شکست پشت شکست. فضاحت در پی فضاحت. تاکنون رامسس را این همه درمانده و زبون دیده بودی؟
آسیه: ندیده بودم، از این بدتر نمیشد.
رامسس گاه از پشت تخت آسیه میگذرد و گاه از جلوی تخت.
رامسس: تاکنون تنها پناهگاهم در سختیها تو بودی. لحظاتی گفتوگو با تو همه غمهایم را میزدود. سخن با همسری که عمری به او عشق ورزیدهام موجب تسکینم میشد. سختترین لحظه و صحنه امروز برایم تعظیم تو در برابر موسی بود.
پشت صندلی او ایستاده دستها را طرفین او میگذارد. آسیه از او احساس خطر میکند و سعی میکند بر خود مسلط شود. رامسس میگوید:
رامسس: چرا به موسی تعظیم کردی؟
آسیه یک لحظه چیزی به فکرش نمیرسد، اما بر خود مسلط شده میگوید:
آسیه: او پیروز میدان بود، نبود؟
رامسس: به ظاهر شاید، ولی برای قضاوت زود است. بازی تازه آغاز شده.
آسیه: من قضاوتی نکردم. موسی مثل فرزند من است. من او را بزرگ کردهام، دوستش دارم. امروز با قدرتنمایی مهر خود را در قلب من افزونتر کرد و برای نشان دادن مهر مادری در برابر او تعظیم کردم.
رامسس در حالیکه همچنان بر آسیه مسلط است خشمگین بر او فریاد میزند:
رامسس: تو نباید در برابر دشمن من تعظیم میکردی!
آسیه: شاید دشمن تو باشد، اما فرزند من است. با من دشمن نیست.
در این لحظه هامان وارد میشود. پس از تعظیم میگوید:
هامان: خداوندگار من؛ ساحران را که فرموده بودید آوردند.
رامسس خشمگین نگاهی به آسیه کرده در حال خارج شدن میگوید:
رامسس: مشتی خائن در اطراف من گرد آمدهاند.
رامسس و هامان خارج میشوند و آسیه نفسی به راحتی میکشد.
سکانس7- خارجی- حیاط قصر رامسس- روز
در حیاط قصر فرمانروا ساحران را تحتالحفظ آوردهاند. 70 نفر ساحر را با مین بائف و اوردامان همه را به زنجیر در چند صف بههم بستهاند. رامسس و چند سرباز و افسر از جمله آمیرتوس و هامان وارد میشوند. رامسس خشمگین ساحران را نگریسته میگوید:
ساحران به یکدیگر مینگرند. منظور او را نمیفهمند. رامسس ادامه میدهد. رامسس رو به هامان میگوید:
رامسس: امروز اینان در برابر موسی به زمین افتاده چه میکردند؟
هامان: اینان به موسی سجده میکردند.
رامسس: چگونه به خود جرأت دادید در حضور من به موسی سجده کردید؟
اورهیا: جناب فرمانروا! به انسان که سجده نمیکنند، ما در حضور موسی خدای او را سجده میکردیم.
رامسس: سجده؟! یعنی پرستش خدایی به جز من؟ مگر فرمان نداده بودم به جز من هیچچیز و هیچکسی را نپرستید؟ ایمان به خدای موسی قبل از آنکه من به شما اجازه دهم؟!
سنن موت: موسی نبی فرمودند پرستش خدای او نیاز به اجازه ندارد.
رامسس خشمگین پیش رفته گریبان سنن موت را گرفته شروع به زدن میکند و خشمگین میگوید:
رامسس: نیاز به اذن من دارد یا نه؟ اجازه عبادت خدایان دیگر با من است یا نه؟
تمام سر و صورت سنن موت خونین شده. هامان و آمیرتوس رامسس را میگیرند. رامسس میگوید:
رامسس: میدانی چرا فرمان مرگت را نمیدهم؟ برای آنکه نخست در برابر مردم از خدای موسی باید برائت بجویید، توبه کنید.
رامسس به جای اول بازگشته رو به مین بائف میگوید:
رامسس: در میدان قبل از مبارزه با موسی چه میگفتید؟ ما از دور همه چیز را دیدیم.
هامان: پس از رفتن موسی هم شماها با یکدیگر مشورت و نجوا کردید.
مین بائف: ما را از قدرت خداوند یگانه بیم میدادند. فرمودند اگر معجزه دیدید سحر نخوانید.
رامسس: دروغ میگویید. مثل سگ دروغ میگویید. چون زبونان بنیاسرائیلی دروغ میگویید. موسی بزرگتر شما نیست؟ آیا در این 10 سال اختفا در حال آموختن سحری برتر از سحر شما نبود؟ آیا او استاد و مربی شما نیست و با هم رابطه ندارید؟
هامان: آیا امروز در میدان قصد موسی همراه کردن شما با خود نبود؟
سنن موت: ما نمیدانیم جناب فرمانروا از چه سخن میگویید؟
کاهوتپ: ما موسی را قبل از این نه دیده بودیم نه میشناختیم.
رامسس: دروغ میگویید. شما قبلاً با موسی همداستان شدهاید که موسی ادعای پیامبری کند و شما ساحران در یک شکست ظاهری، زمینه پیامبری و فرمانروایی او را فراهم کنید.
اورهیا: ما از آنچه فرعون بزرگ میگویند بیخبریم.
رامسس: بسیار خب این را در ملأعام فریاد کنید. بگویید از موسی و خدای او بیزارید و رابطهای با او نداشتهاید و از این پس نیز نخواهید داشت.
اورهیا و اوردامان و مین بائف به یکدیگر مینگرند. در فکرند که پاسخ رامسس را چگونه بدهند. اورهیا به خود جرأت داده میگوید:
اورهیا: و اگر فرمان جناب رامسس را نپذیریم؟
رامسس: نپذیرید؟! یعنی شما اینقدر گستاخ شدهاید؟! اگر از موسی و خدایش بیزاری نجویید فرمان خواهم داد یک دست و یک پای مخالف از شما قطع کرده و جسمتان را از نخلهای شهرهای زادگاهتان بیاویزند.
حزبیل ناراحت است و نمیداند چه کند. هامان دست و پای خود را نشان داده میگوید:
هامان: مخالف یعنی دست راست و پای چپ یا بالعکس دست چپ و پای راست.
سنن موت: جناب هارون ما پیر شدهایم، اما خرفت نشدهایم. میفهمیم. نه جناب فرمانروا. ما هر یک در علم سحر سرآمد روزگار خویشیم و به سهولت دریافتهایم آنچه موسی آورده از نوع سحر ما نیست.
کاهوتپ: آنچه موسی آورده بود یک آیه بود، یک نشانه از منبع و منشأیی فوق بشری…
اورهیا: ما خدای موسی را با علم و فهم و اختیار سزاوار پرستش یافتهایم و معبود خود را رها نخواهیم کرد، حتی اگر دست و پا یا گردنمان را قطع کنید.
مین بائف: رامسس بزرگ میدانند که من هم از بزرگان سحرم هم از مشاوران دربار. حاضر نیستم همه ثروت دنیا و عناوین و مقامات دربار را با ایمان به خدای موسی عوض کنم.
حزبیل متوجه حال دگرگون و خشم فرعون شده میفهمد که ممکن است او تصمیمی وحشتناک بگیرد. بنابراین، مداخله کرده و میگوید:
حزبیل: پیش از اینکه خداوندگار مصر از سکوت من ایراد بگیرند مطلبی را به عرض برسانم.
رامسس با حرکت سر اجازه میدهد و حزبیل میگوید:
حزبیل: من گمان میکنم این ساحران فریب خورده، فرصت اندیشیدن و مجال مشاوره بیابند تصمیم عاقلانهتری اتخاذ خواهند کرد. از محضر رامسس بزرگ تقاضا میکنم این مجال را به آنان عنایت فرمایند.
رامسس خشمگین در حال برخاستن از جای خود تهدیدآمیز میگوید:
رامسس: هفت روز به شما فرصت فکر کردن میدهم. هم باید در این فرصت توبه کرده از خدای موسی بیزاری بجویید، هم این توبه و بیزاری را در سراسر مصر به گوش مردم برسانید و گرنه بلایی را که گفتم بر سرتان خواهم آورد. هفت روز!
رامسس و هامان میروند و حزبیل میماند و ساحران.
حزبیل: تهدید رامسس جدی است. خوب میدانید.
اورهیا: رامسس را جز به زندگی دنیایی ما سلطهای نیست. حکمرانی او فقط در این دنیاست. در آخرت که روز پاداش و جزاست حاکم کسی دیگر است و در آن روز ما پیروزیم.
سنن موت: ما به پروردگار خود خدای موسی ایمان آوردهایم، خدایی که زنده و جاوید است.
اوردامان: از سحر که سراسر گناه و خطاست بیزاریم و از گناهان خود توبه میکنیم.
کاهوتپ اشک به چشم آورده میگوید:
کاهوتپ: عمری را به خطا و گناه و سحر گذراندهایم، نمیدانیم خدای مهربان موسی از ما خواهد گذشت یا نه.
حزبیل: چند نفرید کاهوتپ؟
کاهوتپ: 70 نفر.
اوردامان: 72 نفر. من و مین بائف را فراموش کردید.
حزبیل: 72 نفر، 72 کشته؛ میدانید اگر از خدای موسی تبری نجویید و در ملأعام به پرستش رامسس و دیگر اصنام معبد اعتراف نکنید همه کشته خواهید شد.
اورهیا در حالیکه بغض کرده و به تدریج گریه میکند میگوید:
اورهیا: ایمان به خدا در همین زمان کوتاه آنچنان دگرگونمان کرده که جز خدا از هیچکس نمیترسم، پرستش هوا و شیفتگی در برابر سراب دنیا به کلی در وجود ما نابود شده و عشق به خدا جایگزین آن رذائل شده. اینک جز به خدا امیدی و جز از او بیمی نداریم.
سنن موت: ما شما را صالح و سالم میبینیم. از جانب ما به رامسس بگویید این 72 نفر هر یک، اگر 72 بار کشته شده، زنده شوند و دوباره کشته شوند؛ ایمان و عشق به خداوند یکتا را ترک نکرده و پرستش جز خدا را گردن نمینهند.
حزبیل نفس عمیقی کشیده اشک در چشمانش حلقه زده. لبش به ساحران میخندد و جلوی دهان خود را میگیرد ولی چشمانش بر این همه ایمان اشک شوق میریزد. ساحران همه در عین گریه میخندند.
حزبیل: کشته خواهید شد. همه 72 تن! دستوپای شما را خلاف هم بریده، بر نخلهای شهرهای زادگاهتان خواهند آویخت.
بعد «برجام» چی می شه؟ اگه آمریکاییا بیان ایران، چی کار می کنن؟ ما باید چی کار کنیم؟ انیمیشن «بچرخ تا بچرخیم» قصه فرفره ساختن «مسعود» و «مجید» و «مصطفی» است؛ ماجرای توافق «عمو حسن» با «آقای سام»؛ تا هم فرفره های بچه ها بچرخه و هم چرخ زندگی بزرگترا. جنجالی ترین فیلم انیمیشن امسال رو از دست ندین[/box]
فیلم کوتاه انیمیشن « بچرخ تا بچرخیم » برگزیده فانوس انیمیشن ششمین جشنواره مردمی عمار شد. این فیلم، آغازکننده جشنواره ششم عمار، با اکران ویژه در مراسم افتتاحیه بود.
شناسنامه اثر: نام فیلم: بچرخ تا بچرخیم تکنیک و زمان: کات اوت – 20 دقیقه براساس داستان کوتاه «داستان ما و کدخدایی که نمیخواست فرفره بسازیم» نویسنده: محمد سرشار کارگردان: رسول آذرگون تهیه کننده: محمدامین همدانی محصول سازمان اوج کودک و نوجوان
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]
دانلود بچرخ تا بچرخیم
نسخه کیفیت عالی (199 مگابایت) | لینک اول | لینک دوم
ماهنامه مهدی لبنان، با طراحی یک بازی براساس پویانمایی «بچرخ تا بچرخیم» تلاش کرد خوانندگانش بیشتر با ماجرای آن آشنا بشوند.
کودکان لبنانی با دشمنیهای آقای سام با آقاجون و چرخ چاه ساختن مسعود، مجید و مصطفی، همزمان به شکل داستان مکتوب، انیمیشن دوبلهشده و بازی فکری آشنا شدند. در ادامه تصاویری از این نشریه می بینیم ؛ همراه بنیانا باشید
اعتکاف مهمانی سه روزه بر سر خوان الهی جلوه زیبای نزدیکی به خدا و فرصتی طلایی برای پاک شدن از گناه است.
در این بزم ملکوتی شوق حضور نوجوانان و جوانان زیبایی مهمانی خدا را دو چندان کرده است.
مهمانی سه روزه بر سر خوان الهی به پایان خود نزدیک میشود و معتکفان که دل را در اراده مقدس خالق خویش به حبس کشیدهاند میخواهند روح تشنهشان را سیرابتر کنند.
سیر معنوی اعتکاف اثر ثمربخشی بر زندگی معتکفان بر جای میگذارد آنچنانکه میتواند نقطه شروعی برای تصمیمات و تحولات بزرگ در زندگی معتکفان باشد.
[box type=”shadow” align=”” class=”” width=””]
مریم یکی از معتکفانی است که تجربه حضورش را در مراسم معنوی اعتکاف اینگونه بیان میکند اولین بار است که این حال و هوای خوب را تجربه میکنم آنقدر حس خوبی است که پیشنهاد میکنم دیگران هم این حس را تجربه کنند.
این نوجوان 16 ساله میافزاید: من قبلاً نماز نمیخواندم ولی نیت کردم از مراسم اعتکاف که بیرون بروم نمازم را ادامه بدهم در واقع نماز خواندن را به طور جدی شروع کنم.
کنار دختر جوانی که مشغول ذکر گفتن است و دانههای سبز رنگ تسبیح را به آرامی در میان انگشتانش میچرخاند مینشینم تا از حس و حال مهمانی در محضر خدا برایمان بگوید.
او با تبسمی که بر لب دارد میگوید: از اینکه در این مراسم حضور دارم واقعاً خوشحالم سال گذشته که برای اولین بار در مراسم اعتکاف شرکت کردم واقعاً حس شیرینی بود که دوست داشتم بار دیگر این حس را تجربه کنم و امیدوارم بتوانم این حس خوب را بعد از اعتکاف هم حفظ کنم.
[/box]
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
فرصتی طلایی برای بزم عاشقانه با معبود
در چند گوشه از مسجد حلقههای معرفتی صالحین در قالب گروههای نوجوان، جوان و میانسال تشکیلشده و مربیان قرآن را قرائت و آموزش میدهند.
آموزش حلقه جوانان که به پایان میرسد به سراغ مربی این حلقه میروم تا با او نیز لحظاتی همکلام شوم.
این مربی قرآن که خود از معتکفان مسجد است اینگونه صحبت خود را شروع میکند خدا را شکر سفره پهن شده و همه از آن استفاده میکنند و اگر خدا نمیخواست هیچ کدام سر این سفره نبودیم.
وی میافزاید: از خدا میخواهم اگر در این مجلس کمکی میکنم خالصانه باشد چرا که همه آرزو و نتیجه اعتکافم را در همین نیت خالصانه میدانم.
روز چهاردهم رجب نیز با زمزمههای عاشقانه معتکفان سپری میشود و در شب وفات حضرت زینب(س) مسجد امام حسن مجتبی(ع) حال و هوای دیگری میگیرد، چرا که برپایی یادوارهای کوچک به نام شهدا و دیدن کلیپهای کوتاهی از شهدای مدافع حرم که عباسوار بلا گردان حرم بیبی زینب(س) شدهاند باران اشک جوانان و نوجوانان تماشایی میشود.
در روز پانزدهم رجب معتکفانی که شب و روز دلشان پروانهوار در کوی دوست چرخیده، در ساعات پایانی اعتکاف دلهایشان را برای به اوج رساندن عشقبازی با معبود مهیا میکنند.
[/box]
در ادامه مطلب گزیده عکس های اعتکاف سراسر کشور را می بینیم ؛ همراه بنیانا باشید