هر انقلابی با طرح ایدهها و آرمانهایی میتواند مردم را در مسیر رشد به حرکت درآورد. هرچه این آرمانها متعالیتر باشند موتور محرکه برای تغییر و تحول فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی قویتر خواهد بود.
بر این اساس افزایش معرفت انسانها از شرایط اجتماعیشان و تلاش جهت بهبود آن منجر به افزایش فداکاری و ایثارگری در یک کار جمعی برای پیشبرد جامعه میشود.
طبعاً شناخت شرایط نامطلوب و عوامل تأثیرگذار در آن از یکسو و واقعبینی در گام برداشتن به سوی شرایط مطلوب از سوی دیگر از ضروریات هر تغییری است. به عبارت دیگر به منافع جمع اندیشیدن، تحولخواهان را در مسیر شناسایی عوامل مثبت و منفی یعنی همان دوست و دشمن قرار میدهد.
دشمن همواره به دلیل زیادهخواهی، ضمن پرمخاطره و ناهموار کردن راه رشد جامعه، از طریق غارت منابع ثروت آن عقبافتادگی ایجاد میکند، اما دوست به منزله امکانی است که در مسیر تقویت توان ملی میتوان به آن اتکا کرد و از آن در جهت خنثیسازی عداوتهای دشمن بهره گرفت.
به همین دلیل نیروهای مؤثر در هر تحول اجتماعی در طول دوران مقابله خود با مناسبات ناسالم حاکم بر جامعه به شناخت روزافزونی از عوامل زیادهخواه و راهکارهای پیچیدهاش، یعنی همان دشمن و در برابر آن عوامل تقویتکننده انسجام ملی نائل میآیند.
شاخص بودن خواص نیز از همین روست زیرا آنان همانگونه که میتوانند با حفظ پایبندی خود به اصول و آرمانها مسیر رشد جامعه را هموارتر سازند، قادرند با دوری جستن از «انقلابی بودن» تشخیص را برای تودههای جامعه دشوارتر کنند؛ همانی که بسیاری از انقلابهای مؤثر در جهان بشری حتی نهضتهای انبیا را با مخاطرات جدی مواجه ساخت.
خواص با درغلتیدن در وادی رجحان منافع خویش بر منافع جامعه دچار تغییر ماهوی میشوند و چون بهصراحت بر آن اذعان نمیکنند مردم را در تشخیص با چالش جدی مواجه میسازند. از جمله آفات دیگر برای انقلابها تغییر مفهوم «انقلابی ماندن» است.
برخی فعالان سیاسی به منظور جایگزین کردن برداشتهای خویش با اصول و آرمانها، روش انقلاب در انقلاب را ترویج میکنند؛ به عبارت دیگر به جای پایبند ماندن به آنچه ملت آن را مبنای وفاق جمعی خود قرار داده و همچنین قوانینی که بر این اساس وضع شده خودمحورانه ساختارشکنی خویش را رنگ انقلابی میدهند.
حال آنکه انقلابی بودن و انقلابی ماندن به معنی متعهد و پایبند ماندن به آرمانهای اولیه انقلاب است که 97 درصد جامعه در سال 1358 به آن رأی مثبت دادند. متأسفانه امروز در طیفهای گوناگون، ساختارشکنان عناصر شجاع و پیشتاز قلمداد شدهاند. شاید به همین دلیل است که رهبر انقلاب باز تعریف انقلابی بودن را ضروری دانستهاند.
تأکیدات مکرر ایشان در این زمینه شاخصی است برای ارزیابی افراد مدعی «انقلابی بودن» زیرا اگر ساختارشکنان در طیفهای گوناگون در این زمینه پیشقراولان ارزیابی شوند مردم، به ویژه جوانانی که انقلاب را درک نکردهاند، روزبهروز با مفاهیم اصیل انقلاب بیگانهتر خواهند شد.
در حالی که اگر انقلابی بودن ایثار و فداکاری بیشتر، قانونمداری بیشتر، با خصم مردم خصم بودن و هزینه آن را متقبل شدن، ترجیح مصالح جمع بر مصالح خویش و… معنا شود روزبهروز فرهنگ «انقلابی ماندن» در جامعه تقویت خواهد شد؛ زیرا به بهترین وجه منافع همگان را تأمین میکند.
بنابراین بجاست به جای اینکه انقلابی بودن و نبودن را مبنای دستهبندیهای سیاسی و جریانشناسی خود قرار دهیم همه نیروهای مدعی موجود در طیفهای گوناگون را با این معیار محک بزنیم تا اولاً عناصر جنجالی و ساختارشکن، نقش پیشقراولی را در طیف خود از دست دهند. ثانیاً با تبیین دقیق معیارها و اصول، انقلاب مسیر واقعی خود را باز شناسد. ثالثاً مدیرانی را که مدتهاست در پی منافع خویشاند به حاشیه برانیم و سرانجام اتحاد و اتفاق جامعه را در پناه معیارهای واقعی انقلابی بودن رقم زنیم.
بروزرسانی 9 آبان 96 – با توجه به تغییرات زیاد نسخه های جدید می توانید کانال های خود را در نسخه های جدیدتر سروش مدیریت کنید . برای دریافت نسخه اندروید سروش اینجا کلیک کنید
برای دانلود نسخه های جدید تر پیام رسان سروش صفحه اختصاصی «برنامه سروش» را پیگیری کنید
نرمافزار «سروش»، پیام رسان ایرانی است که میتواند جایگزین تلگرام و واتس آپ شود.
«مراسم فرش قرمز آکادمی اسکار هنوز یکی از بهترین شواهد علاقه هالیوود به نمایشهای باشکوه و مجلل است؛ اتفاقی که به فانتزیهای پرزرق و برقی اختصاص داده شده که لباسها و فشنها آن را به ارمغان میآورند. این سنت به زمانی باز میگردد که ملاقات با بازیگران در خارج از استودیوها، بسیار دشوار بود. فرش قرمز، آن اوایل جایی بود که میتوانستید جان کرافورد را برای گرفتن یک عکس پیدا کنید یا شانس این را داشته باشید که یکبار با راک هادسون دست بدهید اما به مرور، این مراسم، آیین خودش را پدید آورد.»
نیویورکر مقالهاش را در بررسی «فشن اسکار» با این جملات آغاز میکند تا ما هم این شانس را داشته باشیم که یک بار هم از منظر این آیین به مراسم فرش قرمز جشنوارههای فیلم داخلی و یک بام و دوهوای سینمای ایران نظر کنیم.
پرده نخست: از این منطق کاپیتالیستی متنفریم وگرنه…
تأثیر و تأثر متقابل فرهنگ و اقتصاد، دستکم در عرصه سینما که تقاطع بزرگراههای هنر، رسانه، صنعت و تجارت است، بر کسی پوشیده نیست. حتی آنان که به سبک اروپایی، مخالف بردگی(!) فرهنگ برای اقتصادند و از هنر چیزی جز هنر نمیخواهند، منکر ساز کار درهمتنیده این دو در جهان امروز نیستند.
جهانی که از اشتیاق چند لحظه دست دادن با یک بازیگر یا گرفتن یک سلفی با او آغاز میشود، خیلی زود منطق اقتصادی خودش را باز مییابد. کسب سود هرچه بیشتر از هر طریقی، منطق اساسی کاپیتالیسم است که یعنی فقط کمی هوش لازم است که بفهمی از این اشتیاق، میشود خوب پول درآورد.
اگر جمعیت قابل توجهی از مردم، رؤیای فقط 24 ساعت زندگی در لباس سفیدبرفی و سیندرلا و پیتر پن را داشته باشند، خب چرا نباید همه دنیای دیزنی را در ازای دریافت پول به آنان هدیه داد؟ اگر هم عاقلتر از آنند که برای خرید رؤیا پول خرج کنند، باز هم میشود با منحصر کردن تعریف انسان بودن در نوع پوشش برای کسب وجاهت اجتماعی، ایشان را به مصرفگرایی فراخواند یا بلکه جز مصرفگرایی راهی برای پذیرفته شدن به عنوان عضو جامعه جهانی برایش باقی نگذاشت.
نیویورکر این طور ادامه میدهد: « نیکلاس اشمیدل، درباره یکی از سایتهای زرد لسآنجلسی -که اخبار و شایعات مربوط به سلبریتیها را پوشش میدهد- اشاره کرده است، اقتصادی که در پس بازتاب تصاویر سلبریتیها از طریق نمایش عکسها و فیلمهای زندگی روزمرهشان -وقتی که از یک مغازه جواهرفروشی خارج میشوند یا پول پارکینگی را پرداخت میکنند- نهفته است بسیار سودآورتر از تماشای آنان در مراسم فرش قرمز است.»
ساده میتوان فهمید که این مرحله پیشرفتهتری از همان فهم اقتصادی است؛ منطقی که روزی از ایجاد سازکاری برای عکس گرفتن با مشاهیر و چهرههای سینما پول درمیآورد، کمی بعدتر به این نتیجه میرسد که به جای فروختن لباس به ثروتمندان این طبقه، میتواند لباسهایش را به تن آنان کند و از خرامیدن ایشان روی فرش قرمز، جمعیت گستردهتری را به مصرف محصولاتش مشتاق سازد.
سپس در مرحلهای پیشرفتهتر، همین منطق حکم میکند که چرا باید سالی یک بار منتظر فرش قرمز اسکار شد حال آن که مردم در تمام طول سال، ولع شبیه شدن به سلبریتیها را دارند؛ اخبار آنها را پیگیری میکنند، اگر وسعشان برسد از همان برندی که بازیگر محبوبشان خرید کرده، کالایی را تهیه میکنند و اگر نه، بدل آن هم قادر است بازار مخصوص به خودش را خیلی هم موفق، ایجاد کند.
خانم الیکا عبدالرزاقی در یادداشتی در صفحه اینستاگرام شخصی خود چنین مینویسد: «عزیزان دل، نازنینان، در این چند سال اخیر طراحان لباس و گریمورها مثل سایر کشورها بدون دریافت کوچکترین وجهی لباس و گریم مراسم مهم رو بعهده می گیرن و ما به لطف این عزیزان با ظاهری آراستهتر در اینگونه مراسم شرکت میکنیم.»
او خود به اوضاع نابسامان اقتصادی اشاره میکند و برای رفع اتهام مخارج بالا و مصرفگرایی در حوزه مدولباس از صنف خود، در حقیقت به موضوعی اشاره میکند که گویای همان تأثیر و تأثر متقابل اقتصاد و فرهنگ است:.
1- طراحیهای تک لباس مخصوص جشنهای سینمایی، برای سلبریتی هیچ یا اندکی خرج برمیدارد.
2- برند یا شرکت طراح، از سودآوری فروش محصولاتش در ازای این اندک ضرر اطمینان دارد. یعنی از تأثیر فرهنگی این کار در تبلیغ کالای خود مطمئن است.
3- برند یا شرکت طراح، اطمینان دارد که حتی در اوضاع نابسامان اقتصادی، میتواند به سود مزبور دست یابد.
بد نیست به قیمتگذاری لباسهای طراحی شده برای بازیگران جشن حافظ نگاهی بیندازیم؛
«بانو متین ستوده
نام طرح : تندیس
قیمت:۲،۴۵۰،۰۰۰ تومان»
«بانو روشنک عجمیان درجشن حافظ
نام طرح : ققنوس
قیمت:۱،۸۵۰،۰۰۰ تومان»
«بانو مرجانه گلچین
نام طرح: فاخر
قیمت:۱،۸۵۰،۰۰۰ تومان»
اگرچه باید اذعان داشت که طراحی لباسهای این دوره جشن حافظ بعضاً به جهت پوشش و رعایت برخی موازین فرهنگی و بومی در طراحیها، جدا قابل توجه بودند اما سؤالات درباره پیوستهای اقتصادی این طراحیها و تأثیر آنان بر رفتار اقتصادی مردم، همچنان به قوت خود باقی است.
این که تشبّه جستن در نوع پوشش به مشاهیر، از جهت آراستگی و رعایت موازین دینی، اخلاقی و عرفی جامعه، تبعات سوئی نداشته باشد، شرط لازم یک جریان فرهنگی-اقتصادی است اما اگر این اتفاق، متضمن رفتارسازی سوء و غلط از نظر اقتصادی در مردم و ایجاد موج مصرفگرایی و هزینههای غیرمعقول برای پوشش شود، آیا باز هم مفید خواهد بود؟ آیا جامعه اسلامی، حتی با وجود رعایت حجاب به نسبت عرف معمول اهالی سینما، قیمت بالای تبلیغ اشرافیگری و مصرفگرایی و روحیات سرمایهداری را خواهد پذیرفت؟
پرده دوم: مدسازی از حاشیه سینما یا متن آن/ اعتراضی به پول درآوردن نداریم
ایرانی که در سینما شناخته شده و با سینما شناسانده میشود و به سمت این نظام سینمایی سوق داده میشود، همین ایران است؛ ایرانی در حرکت به سمت منش سرمایهداری با سینمایی که تازه کشف کرده که از اقبال فرهنگی بخشی از مردم به مشاهیر سینما، میتوان درآمد و سودآوری اقتصادی داشت.
خب چه کسی میتواند آنقدر نا آگاه باشد که ادعا کند چنین منطقی اشتباه است؟ مگر جز این است که منویات فرهنگی یک جامعه، تا با اقتصاد آن پیوند نخورد، راهی به خانههای مردم باز نخواهد کرد و گسترش و عمومیت نخواهد یافت و مگر جز این است که تا در کالاهای روز و مصرفی مردم از جمله لباس، پیوستهای فرهنگی رعایت نشود، تغییر رویه و حرکت به سمت سبک زندگی ایرانی-اسلامی محقق نخواهد شد.
بنابراین از این درهمتنیدگی گزیری نیست و این دو حلقه چنین زنجیرهای را نمیشود از یکدیگر گسست.
کسی به استفاده اقتصادی، اعتراضی ندارد بلکه اگر داشته باشد فهمی از سینما پیدا نکرده است کما این که اصولاً باید به سینمایی معترض بود که از تمام صنایع وابسته به این محصول پرقدرت فرهنگی، بعد از 30 سال، فقط به ظرفیتهای لباس پی برده است؛
آن هم به این شکل حداقلی که فقط در حاشیه یک جشن بزرگ سینمایی و فقط روی فرش قرمز آن، به تبلیغ کالای خود بپردازد حال آن که سینما اساساً در متن خود حاوی ظرفیتهای بزرگی برای اثرگذاری بر مدولباس و البته سایر کالاهای مصرفی مردم است.
تاکنون و طی این سالها، تنها کارکرد اقتصادی سینما در ایران به صورت فرامتنی بوده به این معنا که هر تولیدکننده یا بنگاه اقتصادی همواره در حواشی سینما، به دنبال استفاده از سلبریتیها برای تبلیغ کالای خود بوده است که تبعا به طور کاملاً مستقل و خصوصی و در تعامل با اشخاص حقیقی اتفاق افتاده است؛
حضور آقای حمید گودرزی در تبلیغات ایسامبل، آقای سام درخشانی در تبلیغات کارما و آقای بهرام رادان برای نوینچرم، نمونهای از اینها است. در کنار این روش، به دنبال پررنگتر شدن نقش آیین فستیوالهای سینمایی در سالهای اخیر، اقبال برخی برندها یا طراحان لباس به مراسم فرش قرمز و معرفی خود از طریق تقبل رایگان طراحی لباس و گریم بازیگران، روش دیگری را برای پیوند دادن یک حلقه فرهنگی-اقتصادی دیگری به حلقه فرهنگی-اقتصادی سینما در کشور به راه انداخته است.
روش محدود سوم نیز که بعضاً در کشور ما رواج داشته، سرمایهگذاری یک شرکت –اغلب شرکتهای مربوط به صنایع تولیدی کلان مثل خودرو و….- در تهیه و تولید فیلم است.
اما سخن همین است که چرا این ساز کارها در کشور ما ناقصالخلقه زاده میشوند و چرا سینمایی که به شکلی طبیعی در اصل و متن خود نوعی مدیوم تبلیغاتی به حساب میآید، در کشور ما هرگز به وجود نیامده و صنایع مرتبط با آن، شکل نگرفتهاند؟
چرا در حالی که اساساً فروش کالا در سینمایی چون هالیوود، از حضور فعال یک برند در زمینه مرتبط با محصولات خود در تولید فیلم آغاز میشود، در کشور ما تولیدکنندگان، عمدتاً براستفاده از شهرت و محبوبیت برخی سلبریتیها حساب باز میکنند؟
پرده سوم: یک بام و دو هوا
سینمای ایران تنها سینمایی است که میتواند این همه متناقض باشد. تنها سینمایی که میتواند به فیلمی چون «ابد و یک روز» 9 سیمرغ بلورین و 4 تندیس حافظ در بخشهای مهمی چون بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین کارگردانی بدهد و بعد انتظار داشته باشد که مردم لباسهای بازیگران آن فیلم را بپوشند.
تنها سینمایی که میتواند به اندازه کن، مخاطبخاص و روشنفکرمأب و دگراندیش داشته باشد و همزمان به اندازه هالیوود، پرخرج و زرقوبرقطلب و برخوردار از حمایت دولتی.
تنها سینمایی که ادعا دارد هرگز نمیخواهد به خدمت اهداف سیاسی کشورش درآید حتی اگر آن اهداف چیزی بیش از احترام به امنیت ملی، سخن گفتن از امید و زیبایی و دراولویت قرار دادن ذائقه مردمش نسبت به سلیقه فستیوالهای خارجی نباشند و در عین حال توقع بیشترین فروش، گستردهترین حمایتها و کمترین نظارتها را داشته باشد.
خب برای پیدا کردن اشکال پیوند نخوردن درست سینمای ایران با اقتصادش، بهتر است به این فکر کنیم که وقتی مهمترین جشنوارههای سینمایی به فیلمی چون «ابد و یک روز» جایزه میدهند، دقیقاً منتظر چه اتفاقی در تحرک اقتصادی کشور هستیم؟ مثلاً مردم علاقهمند و امیدوار میشوند که یک فلافلی دایر کنند چون برند مشهوری در این حوزه در فیلم همکاری کرده است؟
آیا هیچ برند فلافلی عاقلی حاضر است در فیلمی مشارکت کند که قرار است همه بدبختیهای شخصیتهایش ناشی از آن باشد؟ چنین فیلمی حتی از تبلیغ یک مافیای تولید مواد مخدر هم عاجز است چرا که حتی ساقیها و معتادانش، نه حتی از زاویهدیدی غلط، در فیلم، آن قدر زیبا و خوشبخت نیستند که آدم دوست داشته باشد در صنعت مربوط، شروع به فعالیت اقتصادی کند.
لطفاً تعجب نکنید! میشود سینما، صاحب تجربه بزرگی چون فیلم «پدرخوانده» باشد که مخاطب، علاقهمند یا دستکم کنجکاو به مناسبات مافیایی شود؛ اما ما حتی از این مقدار هم محرومیم.
فیلمی چون «آنیهال» از بهظاهر مستقلترین جریان سینمای هالیوود قادر است جریان مد جامعه را در مقطعی چنان تحت تأثیر قرار دهد که «فشن آنیهال» تیپ محبوب جامعه آن روز آمریکا و بسیاری کشورهای دیگر شود، همان طور که «جنگ ستارگان» نیز، از دستراستیترین جریان هالیوود میتواند تمام صنایع حاشیهای سینما ازجمله لباس، اسباببازی، کالای خواب، لوازمالتحریر، خوردنیها و نوشیدنیها و بسیاری دیگر را به تحرکی بزرگ وادارد آن چنان که با محصولات آن بتوان از تولد تا مرگ یک انسان را تأمین کرد.
اما وقتی خانم پریناز ایزدیار برای بازی در فیلم ابدویک روز جایزه میگیرد، انتظار ایجاد تمایل به تشبه جستن به لباس او در میان مخاطبان فیلم و مردم، همان قدر احمقانه است که فکر کنیم مردم میتوانند واقعاً زندگیای شبیه زندگی شخصیتهای فیلم را دوست داشته باشند.
بنابراین چیزی از سینما باقی نمیماند الا همین شهرت بازیگرانی، که چون خوب بازی کردهاند جایزه گرفتهاند نه چون نقششان دوستداشتنی و بهیادماندنی بوده است. پس منطقاً از نقش او برای تبلیغ یک کالا نمیتوان بهره برد اما از شخص او چرا. راز عقبماندگی سینمای ایران هم ناشی از همین رویکرد اشتباه به محتوای فیلمهای سینمایی است که عملاً شکلگیری زنجیره اقتصادی را ابتر میگذارد.
و این چنین است که سینمای ایران، خود را از همه ظرفیتهای بزرگ این ابزار کارآمد محروم میسازد و این طور ناقصالخلقه در چنین تناقضی به دام میافتد: به روشنفکری کن و به چشم پرکنی اسکار.
در سراسر زندگی خود، کتبی و شفاهی متذکر شدهام «العدل اساس الاحکام» و «بالعدل قامت السماوات والارض…» و اما دیر، بسی دیر فهمیدهام که پوستین بنا به قضای غیرمرضی حق وارونه شده است و حوالت قوم ایرانی نمیتواند از دیگر مسلمانان جدا باشد. دیگر اینکه طلب عدل ظاهر و در روزگار غیبت محالاندیشی است.
دیگر اینکه عبیدالدنیا چه یک نان داشته باشند چه یک نانوایی، چه صاحب بزرگترین مجتمعهای صنعتی باشند که لاوک الکتریکی و فرهای باگتپزی تولید میکند، مدام از فقدان دو چیز مینالند: پول و عدالت! مولا علی(علیهالسلام) میفرماید «الدنیا جیفه و طالبها کلاب» چهل سال بیشتر اندوه بیجیفه ماندن کلاب را خوردم، درحالیکه هنوز هم اگر داروندارم را بفروشم با کتابهایم، پول رهن یک آپارتمان یک اتاقه هم نمیشود.
به لطف روحالقدس بود که فهمیدم هرکسی در این جهان درحال غرامت دادن است، چه کارهای قبل از تولد، چه کارهای بعد از تولد، اینهمه گناه و اشتباه و دروغ و غیبت و غفلت و غرور و مداخله درامور دیگران و کاهلی و نامهربانی و بداخلاقی و اتلاف وقت و دلبستگی به سراب دنیا و از این بدتر به وهم عقبی در پوست و پوستین دیگران افتادن وخود را ذیحق دانستن در اختلاس وارتشاء و زدوبند و با دو رکعت نماز، ربا را کارمزد نامیدن و… .
روحالقدس، مادر مقدس متعال روحی فداءلها، به بنده ابدی خود نشان داد که «ولا تزر وازره وزر اخری.» مردمی که بتهایشان فوتبالیستهای داخلی و خارجی یا خوانندههای ایرانی و خارجی یا هنرپیشههای حتی سریالهای ترکیهای باشد و صبح تا شام کارش اهانت به اسماء باشد، اگر هزاران غمخوار از اولیا داشته باشد، کارش کار نخواهد شد و بارش بار.
جوان ایرانی حاضر نیست برود در نانوایی نان برای خانواده بخرد اما توقع دارد دولت برای او کار تهیه کند، یعنی میزی به او بسپارد و حقوق ماهیانهای بپردازد. اینکه دولتهای بیرمق و بیبرنامه و درچفتی جهان سوم چنین وظیفهای دارند یا نه، مسأله دیگری است اما در همین کشور فلان جوان روستایی که تن به کار میدهد خیلی سریع به نانوخانمان میرسد. چرا ایرانیها فکر میکنند نان درگرو لیسانس و فوقلیسانس است، آن هم فقط داشتن مدرک و نه هیچ تخصصی. درمان این توقع که نشان فقدان هویت است به عهده کیست؟
اگر به کتاب خدا رجوع کنیم خواهیم دید ما غم «اولئک کالانعام بل هم اضل» را میخوریم. آن هم غم بهره کم یا زیاد آنها را از جیفه دنیا. اینکه چه خواهد شد نگرانی هیچ درویشی نیست. چون درویش جز به مرگ و رسیدن به دیدار آنکه فرمود«فمن یمت یرنی» فکر و ذکری ندارد.
چرا باید درویش غم دنیایی را بخورد که دوست داشتن آن سرآغاز هر خطایی است «حب الدنیا رأس کل خطیئه» و خدا سراپای آن را چنین وصف میکند «لعب و لهو و زینت و تفاخر و تکاثر در اموال و اولاد» که سوسیالیسم هم علاج تنوعطلبی آدمیزاد نمیشود. در این روزگار هرکس به تنگ آمد راه اروپا وآمریکا را در پیش میگیرد.
جیفه در آنجا بهتر تقسیم میشود! میتوان تمام تقصیرات را به گردن قدرتمندان انداخت اما بسنده است در احوال موجودات دوپای پیرامون خود تأمل کنیم بدون فاصله و بدون حجاب علم و فضل تا عیان شود که از انعام فروتر چیست. گفتا درویشی که نباید پروای قیامت داشته باشد باید بنشیند و غصه بخورد که چرا… گذشت روزگار بوالحسن که اگر پای کسی در همه عالم به سنگی خوردی درد آن، از آن دل بوالحسن بودی. کسی نیست. جز همج رعاع نمانده است و اندوه این خیل دنیاپرست با درویشی نسبتی ندارد مگر اینکه سالک متون و عبارات را نه ظل حقایق بلکه عین حقایق شمرده باشد.
مسجد کجاست؟ یک چاردیواری در گوشه و کنار شهر که نمازهای یومیه در آن به جماعت خوانده میشود و دیگر هیچ. این شاید نخستین پرسشی باشد که میتوان درباره مسجد پرسید. جایگاه مسجد در تمدن اسلامی چیست؟
به همین بهانه سراغ دکتر مهدی ناظمی اردکانی، دبیر کارگروه مدیریت کلان دستگاههای فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی رفتیم و موضوع مسجد را با او در میان گذاشتیم.
گویا در حال حاضر کارگروهی ذیل شورای عالی انقلاب فرهنگی، مشغول تدوین سند ملی مسجد است. این گفتوگو در چارچوب همین موضوع شکل گرفت. در ادامه همراه بنیانا باشید
به نظر شما جایگاه مسجد در تمدن اسلامی چیست؟ آیا صرفاً کارکرد تربیتی دارد یا جایگاه حاکمیتی و سیاسی هم دارد؟
حضرت امام(ره) بهعنوان معمار انقلاب اسلامی و بزرگترین شخصیت الهی و سیاسی در قرون اخیر، فلسفه وجودی مسجد و نقش مسجد در پیروزی انقلاب اسلامی و ساخت جمهوری اسلامی و تمدن اسلامی را اینگونه بیان میکنند: «مسجد محلی است که از آن باید امور اداره شود. این مساجد بود که این پیروزی را برای ما درست کرد. این مساجد مراکز حساسی است که باید به آن توجه شود.» (صحیفه امام، جلد 13، صفحه 15) این جمله خیلی کلیدی و اساسی است.
ما قطعاً باید سیاستها و راهبردهایمان را از امام بگیریم. بنابراین ما برای اینکه بسنجیم که انقلاب اسلامی چقدر پیروز شده است، باید ببینیم مساجد ما چقدر به این معیار حضرت امام نزدیک است. یعنی چقدر مساجد مرکز اداره امور هستند. این شاخص است.
ممکن است کسی بگوید انقلاب که در سال 57 پیروز شد، اما ما میگوییم در سال 57 نخستین مرحله انقلاب اسلامی پیروز شد. یعنی نظام شاهنشاهی را از بین برد، اما انقلاب اسلامی در حال پیشرفت و پیروزیهای بعدی است. یکی از این عرصههایی که باید انقلاب اسلامی برای پیروزی در آن تلاش کند؛ مسجد است.
در حال حاضر با توجه به این معیار ما چه وضعیتی داریم؟
روشن است. مساجد نقش پررنگی در اداره امور ما ندارند. ما در حال حاضر در کشور 74هزار مسجد داریم. نیمی از این تعداد مسجد اصلاً غیر فعال هستند. از آن تعدادی که فعال هستند بیش از نیمی از آن به حداقل وظیفه و کارکردی که مربوط به مسجد است، میپردازند.
یعنی فقط نماز جماعت و اینگونه مناسک. نخستین کاری که پیامبر بعد از ورود به مدینه انجام دادند ساختن مسجد بود و بر محور مسجد، جامعه سامان گرفت. ما اگر میخواهیم رویکرد دینی و اسلامی بر همه امور حاکم باشد باید مسجد محور باشد. یعنی رویکرد عبادی بر همه امور حاکم باشد.
در ابتدای انقلاب مساجد پایگاه فعالیت سیاسی هم شدند. اگر اینگونه نبود حضرت امام(ره) نمیتوانست مبارزه علیه حکومت شاه را هدایت کنند. جریان سیاسی انقلاب، احزاب و گروهها نبودند. حتی این گروهها مثل لیبرالها، مارکسیستها و ملیها جلوی انقلاب ایستادند.
در دوره دفاع مقدس هم ما نمیتوانستیم بدون حضور مساجد به پیروزی برسیم. یعنی کار عبادی در کار نظامی هم نقش دارد. با این رویکرد، دیگر مسوولیتها به عنوان طعمه محسوب نمیشوند. ما اکنون دو نوع مدیر داریم. مدیران نجومی و مدیران مسجدی. مدیری که از مسجد برخاسته نشود یا پیوندش با مسجد را قطع کند، مدیری میشود که حقوق نجومی میگیرد.
مسجد با نظامات سیاسی و تمدنی جدید چگونه باید مواجهه داشته باشد؟ مثلاً دولت گاهی بهعنوان رقیب مسجد عمل میکند.
در تمدنهای دیگر ما محوریتی برای مسجد نمیبینیم. مسجد خاص مکتب اسلام است. اگر ما این محوریت مسجد را گرفتیم و به آن شکل دادیم، میتوانیم به عنوان الگو آن را مطرح کنیم. در جاهایی که مقاومت به جوانان برگشته ما حضور مسجد را میبینیم.
نظامات جدید بر این مبنا تشکیل نشده و لهذا ما باید کل این نظامات را از نو مهندسی کنیم تا بتوانیم نظام ولایت را پیاده و آن را در طول گسترده کنیم. ما متاسفانه این را در برنامههای خودمان نتوانستیم اعمال کنیم. در برنامههای توسعه دوم، سوم، چهارم و حتی پنجم این قانون ثبت شده که در طرحهای تفصیلی شهرها مسجد باید محور محله باشد، ولی آیا این گونه بوده است؟
محور یعنی بهترین نقطه دسترسی همه اهالی محل. محله محور میخواهد که همان مسجد است. کل شهر هم محور میخواهد که همان مسجد جامع شهر است. امام مسجد هم محور انسانی محله است. محور اخلاقی و سیاسی و… . امام جمعه هم باید محور کل شهر باشد.
این یک نظام نوین است که ما با آن فاصله زیادی داریم. قطعاً ما باید در نظامهای موجود تجدیدنظر کنیم. آنچه مثلاً مقام معظم رهبری به آن مهندسی فرهنگی گفتند. امروز میگویند باید مساجد را به دانشگاه ببریم. به نظر من برعکس است. باید دانشگاه را به مسجد بیاوریم. یعنی مدارس و دانشگاهها را باید ذیل مساجد فعال کنیم.
این تصویری که شما از مسجد ایدهآل نشان میدهید بر فرض که بسیار مطلوب باشد؛ اما بر طبق واقعیات موجود چگونه میشود به آن نزدیک شد؟ دستگاههای سیاستگذار باید چه نقشی ایفا کنند؟
ما باید اولاً نگاه کلان و آرمانی را در نظر داشته باشیم و آن را در بین جوانان توسعه دهیم. اما بعد از آن باید در سطح خرد عمل کنیم. مثلاً ما امروز محلهای با 50 هزار نفر جمعیت داریم که مسجد ندارد. پس اولاً باید وضعیت موجود را بشناسیم و اطلس مسجد کشور را دربیاوریم و مثلاً در شهر تهران ببینیم سرانه مسجد در محلههای مختلف چقدر است.
این حداقلی است که باید انجام دهیم. فقیرترین شهر از نظر تعداد مسجد تهران است. تهران بیشترین بانک و مدرسه و درمانگاه و سینما را دارد؛ اما از نظر مسجد فقیر است. نکته دوم این است که مسجد باید مدیر داشته باشد. مدیر مسجد روحانی مسجد است؛ اما امروز ما روحانی به تعداد لازم نداریم و باید اینها را تربیت کنیم.
روزی ما از نظر پزشک کمبود داشتیم و حتی از کشور هند پزشک وارد میکردیم اما با آموزش پزشکی به جایگاهی رسیدیم که حتی مازاد پزشک داریم. آیا درباره روحانیت ما اینگونه عمل کردیم؟ خیر. به همین دلیل پاسخگوی نیازهای ما نیست. روحانیای که میخواهد در دستگاه دولتی انجام وظیفه کند، در دستگاه قضا کار کند و در دستگاههای دیگر فعالیت کند، دیگر نمیتواند مسجد را اداره کند.
ورودی حوزههای علمیه ما 14هزار نفر است. یعنی ظرفیت پذیرش خیلی محدود است. قدم دوم این است که اگر بخواهیم مسجد وظایف خود را انجام دهد باید کار پژوهشی انجام دهیم و ببینیم چگونه میتوان مسجد را بر اساس این آموزهها اداره کرد.
قدم سوم این است که نتایج این پژوهشها را پیاده کنیم. قطعاً در این مرحله با مقاومت روبهرو خواهیم شد. من مثال میزنم. اگر بخواهیم فرزندانمان سبک زندگی اسلامی داشته باشند باید آموزش دینی ببینند. این آموزش در مساجد و توسط روحانی انجام میشود؛ اما امروز ما بچهها را به مدرسه میفرستیم.
اگر بخواهیم این تحول صورت بگیرد، قطعاً مقاومتهایی انجام خواهد شد. اما تغییر بنیادین درآموزش و پرورش یعنی همین. اگر کسی بگوید آیا این کار شدنی است، میتوان مسجد صنعتگران مشهد را مثال زد. در آنجا نزدیک 300 دانشآموز مشغولند که ذیل مسجد، مباحث آموزشی و پرورشی به آنها منتقل میشود. البته این کار نباید با اجبار صورت بگیرد.
سند ملی مسجد چه وظایفی را برای این تحول باید ذکر کند؟
سند ملی مسجد در واقع دو هدف اصلی دارد؛ یکی شکلدهی رویکرد سازگار با مسجد در مهندسی و مدیریت نظامات کشور؛ رویکردی آرمانی درباره مسجد. دومین هدف این است که راهنمای اقدامات خرد ما باشد و اهداف کوتاه مدت و میان مدت و بلندمدت ما را محقق کند.
حضرت آیتالله خامنهای در بیست و هفتمین سالگرد رحلت حضرت امام خمینی(رحمهاللهعلیه) سخنان راهبردی و مهمی بر زبان جاری کردند. ایشان طبق سنت هرساله در جوار مرقد امام که بر بازخوانی و بازاندیشی در سنت امام و انقلاب اسلامی اهتمام دارند، این بار در کنار همه موارد، به جایگاه و ضرورت پیشرفت در نظام اسلامی اشاره داشتند.
در فرازی مهم ایشان فرمودند: «یکی از آن مبانی اساسی و ارزشهای اساسی عبارت است از اعتقاد به پیشرفت، اعتقاد به تحول، به تکامل، و تعامل با محیط، البته با پرهیز از انحرافها و خطاهایی که در این راه ممکن است وجود داشته باشد. تحول و تکامل؛ هم فقه ما، هم جامعهشناسی ما، هم علوم انسانی ما، هم سیاست ما، هم روشهای گوناگون ما باید روزبهروز بهتر بشود، اما به دست آدمهای خبره، به دست آدمهای وارد، به دست انسانهای اهل تعمق و کسانی که اهلیت ایجاد راههای نو را دارند؛ نیمهسوادها و آدمهای ناوارد و مدعی نمیتوانند کاری انجام بدهند. به این باید توجه داشت؛ اینها همه یک صراطی است که چپ و راست دارد؛ از وسط جاده باید حرکت کرد».
تأکید بر اعتقاد به پیشرفت در نظام اسلامی، ضرورت تحول و تکامل، تعامل با محیط، فهم توأمان ثابتات و مقتضیات زمانه، فراگیری عرصهها و دانشهای مورد نیاز به تحول و تکامل و پیشگیری از انحراف و خروج از جاده اصلی اصیل اسلامی اهم گفتهها و ملزومات آن در بیان حضرت آقا هستند.
معالوصف در این یادداشت بنا بر آن است که به بخش دوم کلام ایشان پرداخته شود. این بخش فراتر از نگاه نظری به ضرورت کار، با نگاهی آسیبشناسانه به تاریخ تحول در حوزه و دانشگاه به کارگزاران تحول اشاره دارند. فرازهای قبلی و بعدی دیگر اشاره مستقیمی به این مبحث ندارند.
اگر سخنرانیهای دیگر حضرتآقا را فعلاً و موقتاً نادیده بگیریم آشکار میشود در بحث تحول در علوم انسانی یا ایشان کارگزارمحور (نیروی انسانی) هستند یا در موقعیت کنونی اشکال اساسی را در کارگزار میبینند نه سازمانها و ساختار و نهادهای جمهوری اسلامی. اگر هم برای دومی مانعیت و صعوبیتی قائل باشند، ریشه آن را در اولی میجویند.
حضرت آقا برای کارگزاران واقعی این عرصه خصائصی را برمیشمارند که به نظر میرسد همراه با کنایه به برخی اقدامات و اشخاص در طول این سالیان بوده است. از نظر ایشان تحول و تکامل از یک انسانی برمیآید که ایجاباً وارد (متخصص)، خبره (عمیق و صاحبنظر)، اهل تعمق و نوپرداز باشند و سلباً ناوارد، نیمهسواد، و مدعی (متخصص توخالی) نباشند.
آخرین تجربه نظام برای تحول میتواند مؤید همین معنا باشد. بعد از فتنه 88 و دلنگرانیها از اولاً برخی اساتید و دانشآموختگان سکولار حوزه علوم انسانی و درثانی کمکاری در تولید علوم انسانی اسلامی، رهبر انقلاب اسلامی را بر آن داشت که با تشکیل یک شورای مستقل از وزارت علوم (به عنوان متولی اصلی تولید علم و طراحی رشته) در قلب شورای عالی انقلاب فرهنگی با عنوان «شورای تحول و ارتقا در علوم انسانی» زیر نظر دکتر غلامعلی حداد عادل بازبینی اساسی و نه فرمالیته و صوری، به مثابه تجربه سالهای طولانی جمهوری اسلامی در این زمینه، رشتههای علوم انسانی انجام بگیرد.
12 رشته اصلی برای این مهم برگزیده شدند و برای هریک، کارگروهی مستقل تشکیل شد. در اینجا و از همان ابتدا یک مشکل ساختاری مهم روی داد که فعلاً مجال بازگشایی آن نیست. ولی در پی اختلافاتی میان وزارت علوم و شورای عالی، وزارتخانه به طور مستقل با بودجهای اندک، کار بازبینی در رشتههای گوناگون علوم انسانی را به دانشگاه علامه طباطبایی به ریاست حجتالاسلام صدرالدین شریعتی واگذار کرد.
بنا به گفتههای شریعتی همه رشتههای علوم انسانی غربی از طریق افزودن نقد اسلامی به سرفصل دروس گذشته یا اضافه کردن واحدی جدید برای معرفی یک رشته بر اساس آیات و روایات (مثلاً جامعهشناسی از دیدگاه آیات و روایات) اسلامی شدهاند. این یعنی تحول فرمالیته محض!
البته کوششهای موازی شورای تحول و ارتقا جدیتر از این بوده است. بازنگری از اهداف و ضرورت رشته شروع شده، طراحی عناوین جدید درسی با توجه به تحولات جدید علمی در جهان و شرایط بومی ایران به صورت اجماعی انجام گرفته و در نهایت در قالب سرفصلها و تألیف کتابهای جدید درسی درمیآمده است.
البته اقدامات این مجموعه هم بینقص نبوده است. با وجود این، با فرارسیدن زمان اجرای طرح (به طور مشخص رشته علوم سیاسی)، در دولت یازدهم، جمعی از اساتید عموماً سکولار از طریق نامهنگاری و اعمال فشار گوناگون مانع از اجرایی شدن طرح جدید شدند.
مطالعه تجربه اخیر درسهای فراوانی دارد و از آن جمله میتوان به این 2 مورد اشاره کرد. نخست آنکه علوم انسانی به شکل دستوری و یکشبه بومی و قوی نمیشود بلکه به اجماع نخبگانی و سالهای مدید تولید محتوا نیازمند است. دوم اینکه این تحول در ایران گرفتار بیماری دیوانسالاری شده است که هم از ظهور استعدادها جلوگیری میکند و هم به هدر رفتن منابع انسانی و مالی منجر میشود.
—
یادداشت: مجید بهستانی ( عضو هیات علمی دانشگاه امام حسین (ع) ) روزنامه صبح نو شمار25
در یکسال اخیر، رهبر انقلاب سه جلسهٔ چندین ساعته با مسئولین عالیرتبهٔ نظام پیرامون موضوع «آسیبهای اجتماعی» برگزار کردند. تأکید بر لزوم توجه به معضلات اجتماعی و اهتمام برای حل آنها از اصلیترین توصیههای رهبر انقلاب به مسئولان کشور بوده است.
بر همین اساس ایشان در یکی از این جلسات، مردم را عائلهٔ مسئولان دانستند و پیرامون نحوهٔ برخورد با آسیبهای اجتماعی فرمودند: «ما باید به این قضیه در سطح جامعه حساس باشیم و به فکر علاج باشیم… ما در واقع اهتماممان به وضعیت مردم مثل اهتماممان به داخل خانوادهٔ خودمان باشد.» بهمنظور آگاهی از چگونگی وضعیت مشکلات اجتماعی و نحوهٔ صحیح پاسخگویی به آن، با حجتالاسلام غلامرضا قاسمیان، مدیر حوزه علمیهٔ مشکات و مسئول قرارگاه جهادی امام رضا علیهالسلام به گفتوگو نشستیم:
[/box]
* هدف از خدمات اجتماعی چیست؟ سابقهٔ این حرکت در فرهنگ و تاریخ ما به چه نحوی است؟
هدف از خدمات اجتماعی این است که مردم وارد عرصه شوند و مشکلات مردم توسط خود مردم حل شود. برای مثال، در تاریخ ما، یک حرکت کاملاً مردمی وجود دارد که در طول سالیان متمادی همچنان مردمی مانده است و آنهم مراسم مذهبی محرم و جریان امام حسین علیهالسلام است.
جریان محرم و صفر جریانی است که خود مردم آن را پیگیری، آمادهسازی و اجرا میکنند. این حرکت آن اندازه گسترده و عظیم است که نهادهای حاکمیتی توان برگزاری یک روز آن را بدون مردم ندارند. حالا تصور کنید چیزی شبیه مراسم محرم برای نهضت خدماترسانی اتفاق بیفتد؛ یعنی مردم بخواهند ورود جدی برای حل مشکلات اجتماعی داشته باشند. آن زمان همهٔ مشکلات اجتماعی حلشدنی خواهد بود، چون این حرکت یک جریان دو سر سود است؛ هم برای نیازمند و هم برای خدمتدهنده. هدف جریان خدمات اجتماعی، همین مشارکت مردمی در حل معضلات اجتماعی است.
متأسفانه پس از انقلاب تغییر شرایط بهگونهای بود که انگار همهچیز تمام است و تنها انقلاب و نهادهای حاکمیتی مسئول رسیدگی به همهٔ امور هستند. این شرایط تا جایی ادامه پیدا کرد که امروز شما وقتی یک فرد یتیم میبینید، احساس میکنید تا وقتی بهزیستی وجود دارد، من کاری نباید بکنم یا وقتی فقیری میبینید احساس میکنید وظیفهٔ اصلی با کمیتهٔ امداد است، نه شما. همچنین همهٔ واحدهای مردمی ابتدای انقلاب تبدیل به ارگانهای رسمی شد. بههمین دلیل آن احساس مشارکت ابتدای انقلاب در مردم کمرنگ شد و کاهش یافت.
احساس مشارکت مردمی هنگامی که وجود داشته باشد، علاوه بر اینکه مشکلات به بهترین شکل ممکن توسط خود مردم حل میشود، آثار فرهنگی بسیار مثبتی برای مردم دارد. بهطور مثال، در اردوهای جهادی، غیر از خدماتی که جهادگر به محرومین میرساند، شخصیت فرد جهادگر رشد میکند و به کمال نزدیک میشود.
بنده زوجی را میشناسم که ابتدا تصور میکردند محرومیت اجتماعی به اندازهای نیست که ما میگوییم. همین زوج یک بار برای پخش اقلام غذایی بین نیازمندان با گروه ما همراه شدند و پس از اینکه واقعیت زندگی محرومین را دیدند، دیگر زندگی و دغدغههایشان تغییر کرد. مشارکت در حل مشکلات اجتماعی، خودش یک حرکت فرهنگی و خودسازی است.
* به چه علت جامعهٔ ما در امر خدمات اجتماعی ضعیف بوده است؟ راهحل پیشرفت در این حوزه چیست؟
در دین ما سفارش شده است که صدقه را خودتان به دست مستحق بدهید. در این سالها، یکی از اشتباهاتی که در کشور و توسط نهادهای خیریهای صورت گرفته، این است که بین فرد خیر و مستحق فاصله افتاده است. همهٔ مردم کمکهای خود را به مجموعهای میدهند و آنها بدون اینکه به خیر اطلاعات کافی بدهند که این مبالغ به چه کیفیت و اندازهای به دست کدام محروم رسیده است، کارها را انجام میدهند.
بهعنوان مثال، اگر از شما بخواهند که به کودکان نیازمند آفریقا کمک مالی کنید، شاید انگیزهٔ شما خیلی کم باشد. اما اگر به شما عکس کودکی را نشان دهند و بگویند این کودک مسلمان است و نیاز به یک جفت کفش دارد، شما انگیزهٔ خیلی زیادتری برای پرداخت پول کفش مورد نیاز خواهید داشت و فقط باید مطمئن بشوید که آن کالا به دست آن کودک میرسد. بنابراین مردم به موارد جزئی کمک میکنند، نه موارد کلی. این قاعدهٔ سرمایهگذاری (Crowd funding) است.
برای اجرایی کردن این روش، نیاز است تا محلهها با تعریف اصیل خود دوباره احیا شوند؛ یعنی همان چیزی که دین از آن با عنوان نظام همسایگی یاد کرده است، باید احیا شود و همسایه از حال همسایه باخبر باشد. اتفاقاً بنده اخیراً صحبتی از حضرت آقا شنیدم که مربوط به سالهای قبل بود. ایشان بهشدت روی همین بحث همسایگی تأکید میکنند.
برای برپایی فرایند اخوت اسلامی، در ابتدا نیاز است تا روابط همسایگی احیا شود. این موضوع نیاز به یک شبکهٔ اجتماعی حقیقی دارد و طبیعتاً مساجد تعبیه شدهاند برای همین کار. ما برای تحقق این موضوع، حدود ۷۱ هزار خانوادهٔ نیازمند را شناسایی و ثبت اطلاعات کردهایم و برای آنها حامی جذب کردهایم. حدود ۳۵۰ دفتر را که در هر محله با مساجد اصلی محل ارتباط دارند نیز فعال کردهایم. البته شاید طراحی و به سرانجام رسیدن این طرحها طولانی باشد و یا برای همه امکانپذیر نباشد، اما بههرحال ما باید این حس همذاتپنداری و تلاش برای رفع مشکلات و محرومیتها را در خودمان زنده نگه داریم.
باید خدمت رساندن به مردم مخصوصا طبقات اجتماعی محروم همهگیر شود و مساجد و پایگاههای بسیج نیز بهوسیلهٔ خود مردم این حرکت را آغاز کنند. همچنین باید دانشجویان هر دانشگاهی بیایند محرومین مجاور دانشگاه را شناسایی کنند و به فراخور تخصص دانشجویان، آنها را حمایت درمانی، مالی و روحی و روانی کنند.
* جناح مؤمن فرهنگی و جریان حزبالله تا چهاندازه در این جریان خدمات اجتماعی ورود پیدا کرده است؟ چه توصیهای برای پررنگتر شدن حضور این قشر دارید؟
آسیبهای اجتماعی شکلهای متنوع و گستردهای دارد که جنس و نحوهٔ مشارکت مردم در هرکدام از آنها باید متفاوت باشد. ورود مردم به مقولهٔ فقر، آسانتر از ورود به مشکل اعتیاد است. همانطور که بین معضل فحشا و درمان بیماری، تفاوت بسیار است.
در حوزهٔ پهناور آسیبها، مردم باید به شاخههایی وارد شوند که برایشان قابل هضم و درک است و میتوانند مشارکت معنیداری در آن انجام دهند. مثلاً در پدیدهٔ فحشا یا اعتیاد، شاید مقداری انگیزهٔ مردم کمتر باشد. پس باید در نحوه و موردی که مردم مشارکت میکنند، دقت شود.
بهطور مثال، در امر ازدواج آسان، ورود مردم بسیار ضروری و راهگشاست. ما مدلی طراحی کردهایم که با هزینهٔ دو و نیم میلیون تومانی میتوان یک مراسم ازدواج کامل را برگزار کرد. این تنها نیاز به استفاده از ظرفیتهای آزاد جامعه دارد. هتلها، سالنها و آشپزخانههایی که در ایام غیرکاری خود میتوانند با هزینهٔ بسیار پایین خدمات بدهند، در این طرح شناسایی و استفاده میشوند.
اگر یک زیرساخت الکترونیکی شکل بگیرد که این ظرفیتهای خالی در سطح کشور شناسایی شود، تا حد زیادی میشود هزینهٔ ازدواج پایین بیاید. البته این حرکت در آغاز راه است و مسیری طولانی در پیش دارد و نیاز است تا مردم در این حرکت مشارکت کنند.
آسیبهای اجتماعی مشکلاتی هستند که بیتردید در بسیاری از مواقع بر سیاست نیز ارجحیت دارند. پس انقلابی بودن نباید تنها در عالم سیاست معنی شود. جناح مؤمن انقلابی همواره باید نگران و دغدغهمند و عامل حل نارساییهای اجتماعی باشد.
همهٔ ما باید این احساس را داشته باشیم که در اموالمان حقی برای محرومان است. میفرماید: «وَفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ». این تفکر باید به وجود بیاید که من اگر مؤمن هستم، باید به محرومان رسیدگی کنم. اگر رسیدگی نمیکنم، پس چه مؤمنی هستم؟ این تفکر و روحیه باید در ما به وجود بیاید.
ما نیاز داریم تا حرکت خدمات اجتماعی به یک الگو تبدیل شود و هر کسی در هر حرفهای به این حرکت بپیوندد. مثلاً آنطور که بنده شنیدهام، حدود سه هزار نفر در انتظار هستند تا جزء خدام حرم امام رضا علیهالسلام شوند. من پیشنهاد میکنم این افرادی که دوست دارند خادم امام رضا علیهالسلام شوند، هرکدام با هر حرفه و شغلی که دارند، بیایند در طول سال، مدتزمان محدودی رایگان به محرومین و آسیبدیدگان خدمت کنند.
اگر دندانپزشکی یک ماه در سال نیازمندان را رایگان به نیت خدمت به امام رضا درمان کند یا دکتر دیگری با تخصص دیگر چنین کند، میبینید که چه حرکت بزرگ و مفیدی آغاز خواهد شد. تصور کنید اگر این سه هزار نفر چنین حرکتی انجام دهند، چه گشایشی میشود.
* از تأکیدات همیشگی علما، توجه به مردم و گرهگشایی از مشکلات آنها بوده است. دربارهٔ مستندات روایی این توصیه توضیح بفرمایید.
ائمه دربارهٔ خدمات اجتماعی میفرمایند: «کذلک حببونا الی الناس». عرصهٔ خدمات اجتماعی، محبوبیتآفرین است و اتفاقاً ائمه سفارش کردهاند که با کار در این عرصه، آنها را در جامعه محبوبتر کنیم. بهطور مثال، در اردوهای جهادی شاهد هستیم که گروه جهادگری که برای کار وارد منطقهٔ محرومی میشود تا چهاندازه بین مردم آن منطقه محبوبیت پیدا میکند، زیرا مردم میفهمند و میبینند که عدهای بدون کوچکترین چشمداشت و دریافت هزینهای، حاضر میشوند به خودشان سختی دهند و در گرما یا سرما تن خود را به زحمت بیندازند تا محرومیتی از مردم کم کنند.
گذشته از این، مفهوم زکات که در دین ما به این اندازه سفارش شده، مفهومی مرتبط با خدمات اجتماعی است. در مقابل نماز که ارتباط با حق است، زکات ارتباط با خلق را برقرار میکند؛ یعنی هم در احکام دین و هم در سفارشهای معصومین به مردم، حضور و دستگیری از مردم توصیه شده است.
* در یک سال اخیر، رهبر انقلاب توجه خاصی به موضوع آسیبهای اجتماعی داشتهاند. در یکی از جلسات هم خطاب به مسئولان فرمودهاند مردم را مثل عیال خود بدانید. به نظر شما، چرا این موضوع برای ایشان تا این اندازه مهم است؟
اصلاً مشروعیت حاکم حکومت اسلامی به این موضوع وابسته است. حکومت اسلامی بهواسطهٔ عناصری حکومت اسلامی است که در صورت نبود آنها، این حکومت از اسلامی بودن خارج میشود. دقیقاً سفارشی که امیرالمؤمنین علیهالسلام برای حاکمان اسلامی دارند، حل مسائل اجتماعی و مبارزه با فقر مردم است.
فقر عمدهترین زمینهساز مشکلات اجتماعی است. این نکته خیلی قابل توجه است که چرا خارج از کشور برای بعضی از مردم تا این اندازه جذاب است؟ مهمترین دلیل این امر، میزان خدمات اجتماعی است که در این کشورها به مردم داده میشود، وگرنه این کشورها نه دارای فرهنگ غنی و نه دارای ارزشهای والای انسانی و معنوی هستند.
به همین دلیل در دینمان داریم که «کاد الفقر ان یکون کفرا». این معضل بهاندازهای حساس است که میتواند کشور را نه در امر داخلی، که در بحث روابط خارجی نیز به چالش بکشد. اگر انفاق مردم و احساس مشترک مردم به یکدیگر جاری نشود، آن زمان عدهای پیدا میشوند که برای حل معضلات داخلی، به خارجیها و بیگانهها دست نیاز دراز میکنند.
ارتباط انفاق با نظام اسلامی اینگونه است. این دقیقاً محتوای سورهٔ مبارکهٔ حدید است. اگر ما نتوانیم این معضلات را حل کنیم، در ارتباط خارجی به مشکل جدی برمیخوریم. بنابراین از لحاظ انسانی، سیاسی و الهی، وظیفهٔ حکومت اسلامی است تا این معضلات را برطرف کند. پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: «الخلق عیال الله». این مردم که عیال خداوند هستند، امانتی در دست حکومت اسلامی محسوب میشوند. در حقیقت، حرفی که رهبر انقلاب زدند، مستندات دینی و روایی دارد.
من نکتهای را یادآور میشوم که در زندگی حضرت آقا دیدم. امیرالمؤمنین علیهالسلام سفارشی دارند به حاکمان اسلامی و آن این است: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی فَرَضَ عَلَی أَئِمَّةِ [الْحَقِ] الْعَدْلِ أَنْ یُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ کَیْلَا یَتَبَیَّغَ بِالْفَقِیرِ فَقْرُه». یعنی حاکم اسلامی خودش را باید با ضعفای مردم قیاس کند تا اینکه فقیر از شدت فقر از پا درنیاید. یعنی فقر، فقیر را زمانی از بین میبرد که همدردی با او از بین برود.
همدردی بهمعنی گریه کردن با او نیست؛ یعنی اینکه اگر چیزی برای فقیر فراهم نیست، برای حاکم نیز نباشد. یعنی حاکم از حال فقرا باخبر باشد، نه بهواسطهٔ گزارش، بلکه بهواسطهٔ تجربه. یکی از مزایای حرکتهای جهادی که حضرت آقا فرمودهاند، همین درک عینی مشکلات است، اما متأسفانه میبینیم که برخی از مسئولین ما علیرغم تذکر و توصیهٔ حضرت آقا، در نقاط مرفه تهران ساکن هستند و درکشان از فقر و محرومیت، تنها بهواسطهٔ گزارشهایی است که به آنها میرسد. نکتهای که در امر سلامت اجتماعی جدی است، همین درک و احساس مشترک بین مردم و مسئولان است.
[box type=”note” align=”” class=”” width=””]
شهید بهشتی سفارشی داشتند که کسانی که نمیتوانند مانند تودهٔ مردم زندگی کنند، نباید در جمهوری اسلامی مسئولیت بپذیرند. سالهای پیش طرحی بود که محل زندگی حضرت آقا را تغییر دهند و ایشان را به محل خوشآبوهوایی در تهران ببرند، اما ایشان قبول نکردند و تأکید داشتند که در میان مردم باید زندگی کنند. این حرکت آقا به همهٔ مسئولین پیام میدهد که شما هم در بین مردم زندگی کنید و خودتان را تا این اندازه از مردم جدا نکنید. این فرهنگ غلطی است که باید اصلاح شود.
اگر میخواستم، میتوانستم به شهد ناب عسل و مغز گندم و بافتهٔ ابریشم دست یابم و از آن بهره گیرم. ولی هیهات چگونه ممکن است من اسیر هوس و تسلیم حرص نفس شوم و در خوردنیها در جستوجوی غذای بهتر برآیم و انتخاب کنم، درحالیکه در حجاز و یمامه کسی باشد که امیدی به قرص نانی ندارد و هیچگاه طعم سیری را نچشیده است. و چگونه سزاوار است انسانهایی با شکم گرسنه و جگرسوزان شبها را به بیداری صبح کنند؟ آیا تنها به این خرسند باشم که مسلمانان مرا امیرمؤمنان میخوانند، ولی در سختیهای روزگار، همدرد و در تلخیهای زندگی، سرمشق آنان نباشم؟
فرهنگ و سبک زندگی مسئولین ما باید اینگونه باشد. مطمئن باشید اگر مسئولین در کنار مردم به میدان بیایند، مشکلات بهراحتی حل میشوند. مسئولین باید از نزدیک مشکلات را ببینند. در آیهٔ ۲۴۹ سورهٔ بقره داستان طالوت روایت شده و تذکر داده است تنها آنهایی که در دنیا غرق نشدهاند، توان استقامت در راه خدا را دارند. رفاهزدگی مقاومت مسئولین را میشکند. اگر مسئولین رفاهزده شوند آنوقت دیگر مقاومت ملت نیز میشکند.
«حالا من که مسوول مملکتی نیستم… خدا هم کند که قدرت به دست من نیفتد. چون اگر من قدرت داشته باشم، دست به یک کارهایی میزنم. یک سال بودجه ورزش را حذف میکنم. همه جوانهای عزب را زن میدهم… ازدواج مهمتر از ورزش است. ما وزارت ورزش داریم، وزارت ازدواج هم باید داشته باشیم. پنجاه 60 قفل به ازدواج خورده است که این قفلها را غیر از عزم ملی نمیتواند باز کند…»
جدا از آنچه در تیر سال 78 بر کوی، دانشگاه و کف خیابانهای تهران گذشت، همزمان و پیش از آن، تحولاتی در فضای سیاسی ـ اجتماعی کشور رخ داد که تحتتاثیر متن حوادث، کمتر مورد توجه قرار گرفت. برنامه و طرحی چیده شد و افرادی به بازیگری مشغول شدند تا فتنه 18 تیر شکل گرفت. 18 تیر 78 حادثهای خلقالساعه نبود، طرحی بود که پشتوانهای داشت و آیندهای پیش رو. خالقان حادثه کوی دانشگاه پازلی را طراحی کردند و براساس آن پیش رفتند.
حمله به «پایگاه دشمن»
اثبات تاثیرگذاری رسانه و مطبوعات بر شکلگیری ساختار فکری ـ فرهنگی جامعه، نیاز به تحقیقات جامعهشناسانه گستردهای ندارد. وضوح این امر آنچنان است که هر فردی با کمی تأمل به آن خواهد رسید. احزاب و گروههای سیاسی ـ اجتماعی با علم به این امر بدیهی، برای بهترین استفاده از این ابزار سودمند، سرمایهگذاری میکنند.
براندازان و دشمنان فرهنگ انقلاب اسلامی، اهمیت مطبوعات و تاثیر آن بر جامعه را از همان سالهای ابتدایی انقلاب درک کردند. فضایی که اوایل انقلاب در نشریههای مختلف و در گروههای مختلف سیاسی شکل گرفت، با قاطعیت مسوولان و برخورد با آنها در آن روزها، منجر به انحراف انقلاب از مسیر خود نشد.
هرچند آن جریان بهطور کامل از بین نرفت و کم وبیش در سالهای بعد به کار خود ادامه داد؛ اما پس از پایان جنگ و تغییر فضای اجتماعی ایران، سکولارهای ایرانی به این نتیجه رسیدند که دوباره فضا برای استفاده از مطبوعات فراهم شده است. هدف این بود که از نهادینه شدن ارزشهای انقلابی و اسلامی در نسل جدید جلوگیری شود و فرهنگ لیبرالی، جایگزین فرهنگ سالهای ابتدایی انقلاب در بین تودههای مردم شود.
این روند با روی کار آمدن دولت اصلاحات و حمایتهای مستقیم و غیرمستقیم قوه مجریه از این جریان سکولار مطبوعاتی، در کنار دفاع تمامقد وزیر ارشاد، بیش از پیش فضا را برای جولان لیبرالها مهیا کرد. توپخانهای که با هدف شلیک به نظام، کار خود را شروع کرده بود، خویشتنداری نکرد و با پشتیبانی و دلگرمی عطاءالله مهاجرانی هدف را بهسمت مبانی و اعتقادات اسلام نشانه گرفت.
نشریههایی که با پیشتازی روزنامههای سلام و جامعه در سالهای میانی دهه 70 شروع به کار کرده بودند، بهواسطه افتتاح زنجیرهوار، پیوستگی محتوایی و مدیریت واحد، عنوان مطبوعات زنجیرهای را به خود گرفتند.
صبح امروز، جامعه، توس، نشاط، خرداد، عصر آزادگان، بهار، دوران امروز، نوروز، مشارکت، آفتاب امروز، عصر ما، آریا، ایران فردا، هممیهن، اخبار، آوا، پیام هاجر و… مهمترین نشریههایی بودند که در ماههای ابتدایی دولت اصلاحات، بیمحابا مجوز انتشار دریافت کردند و البته خیلی سریع اندیشههای خود را در فضای جامعه پخش کردند.
-«اگر مجوز راهپیمایی به هر گروه براساس قانون داده شود، اشکال ندارد حتی علیه خدا» آفتاب امروز،2/6/78
-«معصومین فقط در کلیات و اصول اسوهاند، نه در فروع و جزییات» محسن کدیور، ماهنامه کیان
-«صحت قصه حضرت یوسف در قرآن کریم از محالات است.» صبح امروز، خرداد78
-«مسلمان نبودن عیب و عار نیست و مسلمان بودن هم شرط لازم رستگاری نیست.» هویت خویش، اردیبهشت 78
-«مظاهر دینی چون حجاب و حیای زنان، نماد عقبافتادگی است.» جامعه سالم، تیر77
-«برخورد با توهینکنندگان به مقدسات چون منجر به اشاعه توهین میشود، خود اشاعه فحشاست.» مهاجرانی، اخبار اقتصاد، مهر 78
-«پیامبر رفت و هیچ فردی را به جانشینی خود انتخاب نکرد. امام حسین جانشین پدر خود نبود.» صبح امروز، 23/8/78
-«حکومت دینی، تفکری غلط است و بر همین اساس دین و سیاست از یکدیگر جدا میباشند.» پیام هاجر، 28/7/78
اینها تنها گوشهای از پردهدری و گستاخی نشریهها نسبت به مبانی اعتقادی مردم بود. این در حالی بود که مجموعه وزارت ارشاد بهعنوان متولی فرهنگ کشور، نهتنها موضعی در مقابل این شارلاطانیزم مطبوعاتی نگرفت، بلکه وزیر و معاون مطبوعاتی وی بارها به حمایت از هتاکان به امنیت اعتقادی مردم لب به سخن گشودند. رییسجمهور نیز در این میان سیاست سکوت همراه رضایت را در پیش گرفته بود.
مجلس پنجم که در آن زمان، سال چهارم و آخر خود را سپری میکرد، پس از درک شرایط اینچنینی تصمیم گرفت وارد صحنه شود تا فضای بی بندوباری مطبوعات را تغییر دهد که میتوانست عواقب خطرناکی برای کشور داشته باشد. بههمین منظور مجلس اوایل سال 78 لایحه اصلاح قانون مطبوعات را در دستور کار قرار داد. یکبار در اسفند 64، کلیات تغییر قانون مطبوعات (مصوب سال 1358) در مجلس دوم تصویب شده بود.
ولی از همان زمان نیز این لایحه مخالفانی داشت و حتی در سالهای بعد هم اعتراضاتی مبنی بر وجود نقاط مبهم در این قانون شده بود. بهدلیل همین ابهامها در حوزه عمل، در سال 74 در حالیکه هنوز دوران 2 خرداد شروع نشده بود، زمزمههای طرح اصلاح قانون مطبوعات شروع شده بود. بنابراین خانه ملت تصمیم گرفت با توجه به همان کاستیهای قبلی این قانون و با نظر به فضای شکلگرفته در مطبوعات، دست به اصلاح این قانون بزند.
هنگامیکه کلیات طرح در دستور کار مجلس قرار گرفت، تنها چند روز کافی بود تا حملههای هماهنگ نشریههای اصلاحطلب به طرح مجلس، آغاز شود. این در حالی بود که این اصلاحیه که در 4 بند تصویب شده بود، حاوی اصولی منطقی و عقلانی بود. در حقیقت حداقلهایی بود که هر عقل سلیمی آن را جایز میشمارد.
ممنوعیت فعالیت مطبوعات برای بیگانگان، جاسوسان، سردمداران رژیم طاغوت و…، منع شدن مطبوعات برای دریافت کمک مالی از کشورهای بیگانه، مقابله با افراد دولتی و غیردولتی که مطبوعات را تحت فشار قرار میدهند و التزام عملی مدیران مسوول و صاحبان امتیاز نشریهها به قانون اساسی جمهوری اسلامی، مواردی بود که در مجلس تصویب شد. این موادی بود که عقل، منطق و شرع آن را تایید میکرد.
نشریههای زنجیرهای، آتش خود را سمت مجلس گرفتند. اولین تیر را مجمع روحانیون مبارز با صدور اطلاعیهای در روزنامه دولتی ایران زد: «این طرح سایه استبداد را بر فضای مطبوعات کشور میگستراند» تیترها آنچنان بود که اگر کسی نمیدانست محتوای این قانون چیست، حتما آن را متحجرانه و قرون وسطایی تلقی میکرد:
– «طرح اصلاح مطبوعات، یعنی سایه استبداد بر فضای نشریات کشور» ایران،2تیر78
– «تکریم یا تحریم آزادی، سرنوشت مطبوعات رقم میخورد» خرداد، 13تیر78
– «اعتراض شدید انجمن صنفی روزنامهنگاران به طرح اصلاح قانون مطبوعات» نشاط، 18خرداد78
در این میان روزنامه سلام به مدیرمسوولی موسوی خویینیها علمداری این جریان برعهده گرفت:
«طرح تغییر قانون مطبوعات، وهن قانون اساسی است» سلام،27 و30خرداد78
«اصلاح قانون یا به بنبست کشیدن نظام؟» سلام،9 تیر78
این حجم از توهین، تخریب و جَوسازی در حالی بود که هیچیک از این نشریهها از محتوا و متن این طرح با مردم صحبت نمیکردند و تنها با انتخاب تیترهای داغ و جنجالی، سعی در مسموم کردن فضای کشور داشتند.
گویا این نشریهها وگردانندگان آنها خود را مصداق اعمال مجرمانهای یافته بودند که در این قانون بر آن تصریح شده بود، یا شاید این بخشی از پازلی بود که چیده شده بود، شاید هم هردو. هرچه زمان تصویب این طرح نزدیکتر میشد، فضای تندروی، افراط و عصبیت هم بیشتر بر نشریهها تاثیر میگذاشت. فضایی احساسی که تنها جرقهای میتوانست آن را تبدیل به بحران کند.
«سلام» بر کودتا
شواهدی نشان از این داشت که واقعیت این هجمه، تنها مقابله با این طرح مجلس نیست. به نظر میرسید قانون مطبوعات بهانهای شده باشد برای طرحی دیگر. اما چه طرحی میتوانست اینچنین طراحان را به تبوتاب بیندازد؟
سعید حجاریان کمتر از یک سال قبل ـ17 آذر 77 ـ در مصاحبهای با روزنامه ایران، از طرحی سخن میگوید و از آن با عنوان «فتح سنگر به سنگر تا رسیدن به فرماندهی» یاد میکند. روزنامه سلام نیز،که یکبار در سال 72 به تعلیق فعالیت مطبوعاتی محکوم شده و با وساطت برخی مسوولان ارشد نظام، عفو شده بود، 9 تیر 78 در یک پیشبینی حیرتانگیز از طرح اصلاح قانون مطبوعات، بهعنوان طرحی برای به بنبست کشیدن نظام یاد میکند.
سنگرهایی که حجاریان حدود یک سال پیش از آنها نام برده بود،کجا بودند؟ بعدها مشخص شد وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران، نیروی انتظامی و حتی بسیج، مناطق عملیاتی براندازان بود. قرار بود هریک طی پروژهای فرو بریزد. برای نشستن در جایگاه فرماندهی لازم بود بازوهای امنیتی و اطلاعاتی نظام و رهبری فلج شود. پس از جریان قتلها که نشانه بهسمت بدنه وزارت اطلاعات رفته بود، نوبت به نیروی انتظامی رسیده بود.
چگونگی اجرای طرح، نیازمند دقت فراوانی بود. محمدعلی ابطحی یکبار گفته بود: «آقای خاتمی 20 میلیون نفر پشت سر دارد اما آقای خامنهای 8 میلیون رأی آورد. اگر درگیری بهوجودآید، مطمئن باشید که آقای خامنهای پیروز نخواهد شد.» با شکلگیری اصلاح قانون مطبوعات، بهانه لازم برای درگیری و به صحنه آمدن سرمایه اجتماعی شکل گرفته بود که اصلاحطلبان تصور میکردند حامی آنها هستند.
کلید آشوبی که هدفی جز کودتا نداشت، در دستان مدیرمسوول روزنامه سلام بود. کودتا براساس سند مجعولی که 15تیر 78 بر پیشانی روزنامه سلام نشست، راه خود را یافت. پیوند ماجرای قتلها و وزارت اطلاعات به طرح مجلس، براساس سندی دروغی و جعلی، شکل گرفت. سندی که از وزارت اطلاعات به سرقت رفته بود، درحقیقت نامهای بود که در جلسههای مشاوران خطاب به وزیر نوشته شده بود و درحقیقت محتوایی فرهنگی مربوط به رصد کلی فضای کشور داشت.
اما نامهای که در بالاترین سطح امنیتی کشور نگارش شده، چهطور سر از روزنامه درآورده بود؟ و چهطور این روزنامه دست به افشای اسرار نظام زده است؟ کاری که موسوی خویینیها کرد، ریسک خطرناکی بود که تنها صدای آمریکا حامی آن بود. علیرضا نوریزاد در گفت وگو با رادیو آمریکا: «کاری که روزنامه سلام کرد، به گمان من یکی از شجاعانهترین کارها در تاریخ 20 ساله مطبوعات ایران بود.»
روزنامه سلام علاوه بر اینکه سندی محرمانه را افشا کرد، آن را تحریف نیز کرده بود. بنابراین براساس قانون باید توقیف میشد. این اتفاق یک روز بعد رخ داد. همان شب ساعت 10 نیز وزارت اطلاعات شکایتی علیه مدیرمسوول به جرم افشای اسرار نظام تنظیم کرد. علی یونسی وزیراطلاعات دولت اصلاحات، در مصاحبهای گفت: «کاری که روزنامه سلام کرد، سرقتی بود که فقط استفاده جناحی و سیاسی داشت.»
یک ماه فضاسازی علیه طرح مجلس، پیوند آن با سعید اسلامی و ماجرای قتلها و حال بسته شدن روزنامهای که مدیرمسوول آن حکم پدر و استاد برای زنجیرهایها راداشت، همه اینها آماده بود تا نشریههای برانداز دوباره وارد صحنه شوند. حزب مشارکت 16 تیر بیانیهای صادر کرد و نوشت: «اصرار به توقیف سلام میتواند عواقب و پیامدهای زیانباری داشته باشد.»
۱۰ شب ۱۶تیر حکم توقیف سلام صادر شد. یعنی درست زمانیکه روزنامههای صبح فردا یا بسته شده بودند یا در حال بسته شدن بودند. اما تیترهای فردا صبح زنجیرهایها وتحلیلهای فراوانشان مبنی بر توقیف روزنامه سلام، طوری بود که گویا توقیف روزنامه را پیشبینی میکردند. درحقیقت این نیز بخش دیگری از پازل بود که چیده شد و بهخوبی جلو میرفت.
_ زمان، حامل حوادث خشونتبار است
_نظام باید هزینههای سنگینی بپردازد.
_محدودیت مطبوعات، خشم مردم را شعلهور خواهد کرد.
_دانشجویان ساکت نخواهند نشست.
صحبت از خشم و خشونت، زینتبخش نشریههای مدعیان گفتوگو، آزادی و دموکراسی شده بود. در این میان تحریک دانشجویان، بیش از همه مورد توجه این جریان قرار گرفت. تلاش زیادی صورت گرفت که از راههای مختلف، اعتراض از پیشانی روزنامهها به صحن دانشگاه کشیده شود.
«هزینهای» که پرداخت شد
روزنامه نشاط صبح روز 17تیر، در حالیکه تصویر موسوی خویینیها را در صفحه اول خود آورده بود، نوشت: «آیا محافظهکاران هزینه به صحنه آوردن موسوی خویینیها را محاسبه کرده اند؟»
سعید حجاریان نیز در روزنامهاش، صبح امروز، نوشت: «بازی دموکراسی، اگرچه بازی نامیده میشود، ولی اگر قواعد آن را پذیرفتیم، دیگر بازی نیست و اگر این قاعده در مطبوعات یا انتخابات در هم شکسته شود، آنگاه سیاستورزی به پایان میرسد.» خبر از پایان سیاستورزی داده شد. هزینه به صحنه آوردن موسوی خویینیها با تنظیم شکایت از او چه ارتباطی میتوانست داشته باشد؟ روزنامهها در 17 تیر، بهطور علنی نظام را تهدید کردند.
تابستان داغ
تحریک دانشجویان در نشریهها، همان بعدازظهر روز 17تیر و با حضور عواملی که بعدها مشخص شد اصلا دانشجو نبودهاند، نتیجه داد. اما تنها 10 روز پیش از آن، روی دیگر این پروژه توسط نشریه آمریکایی «میدل ایست اکونومیک دایجست» برملا شد.
این نشریه در مقالهای خبر از تحولاتی حیاتی در ایران داد: «بیشتر ناظران در تهران بر این اعتقادند که تابستان امسال شاهد یک آزمون حیاتی قدرت و حتی شاید دور نهایی رویارویی جدی بین جناح محافظهکار و اصلاحگرایان خواهد بود. اصلاحطلبان، یک تابستان سیاسی داغ را پیش روی دارند تا جناح محافظهکار را از میدان مبارزه خارج کنند.»
برنامهای که پیشبینی شده بود، شب 17تیر در محوطه کوی دانشگاه تهران توسط دفتر تحکیم وحدت کلید خورد. نصب اعلامیهای در محوطه کوی و دعوت دانشجویان برای حضور در تجمع اعتراضی به توقیف سلام. سیدنظام موسوی که در آن زمان مسوول سیاسی بسیج دانشجویی دانشگاه تهران بود، میگوید: «فردی که این اعلامیه را پخش میکرد، شفیعی نام داشت که اصلا دانشجو نبود و کارمند جهاد دانشگاهی کوی بود. جالب اینکه تاجزاده، همین فرد را بهعنوان دبیر کمیسیون ماده 10 احزاب در وزارت کشور منصوب کرد.»
چند ساعت از نصب اعلامیه که میگذرد، تعدادی از اعضای دفتر تحکیم وحدت همراه 2 نفر دیگر به نامهای منوچهر و اکبر محمدی که بعدها خودشان اعتراف کردند اصلا دانشجو نبودهاند ـ منوچهر محمدی دانشجوی اخراجی اقتصاد بود ـ تظاهرات در محوطه کوی را شروع و دانشجویان را به خروج از خوابگاهها دعوت میکنند.
عامل تحریک دعوت دانشجویان، در شعارهایی که سر داده میشود، شنیده میشود. شعارهایی که حاکی از تهدید آزادی و اختناق است. دانشجویان از آنچه پشت پرده این جریان میگذرد، بیخبر هستند. پشت پردهای که آنان را تنها پیادهنظامی میدانند برای مقصود خود. آرام آرام شعارها علیه نظام و رهبری هدایت میشود. با توجه به روزهای فرجه امتحانات و حضور کم دانشجویان در کوی، نیاز به حضور عوامل غیردانشجو و هدایت معترضان به بیرون از محوطه خوابگاه احساس میشود.
جمعیت حدود ساعت 9 شب 18 تیر از محوطه کوی دانشگاه خارج و وارد خیابان کارگر میشود. همزمان با حضور معترضان در خیابان، عاملان اصلی، آشوب و تخریب اموال عمومی را آغاز میکنند. با تبدیل اعتراض به آشوب و تخریب و سلب امنیت از مردم منطقه، نیروی انتظامی وارد صحنه میشود و از دانشجویان میخواهد به کوی برگردند. جمعیت به داخل کوی برمیگردد ولی همچنان 20 ـ 30 نفر میمانند و خیابان را میبندند.
ارادهای که علاقهمند به درگیر کردن نیروهای انتظامی با آشوبگران است، کاملا حس میشود. گروگانگیری یک سرباز وظیفه ناجا توسط دانشجویان و ضرب و شتم وی، فضا را بهشدت متشنج میکند. سرباز از دست دانشجویان می گریزد ولی کلاه او را به حالت تمسخر به هوا پرتاب میکنند.
شب از نیمه میگذرد که شعارهای دانشجویان تندتر میشود و روشن کردن آتش در خیابان و تخریب اموال عمومی شدت میگیرد. پلیس با بلندگو باز از دانشجویان میخواهد به کوی برگردند و در غیراینصورت برخورد خواهد کرد. همین اتفاق هم میافتد. نیروی انتظامی وارد محوطه کوی میشود و درگیری شدیدی که بین معترضان و نیروی انتظامی رخ میدهد، منجر به اتفاق های تلخی میشود.
طبق اظهار فرماندهان نیروی انتظامی پلیس، آن شب هرچه تلاش میکنند وزیر کشور را نمییابند، تا از او کسب تکلیف کنند. ـ نیروی انتظامی زیر نظر رهبری عمل میکند، اما مسوولیت آن از طرف رهبری به وزیر کشور تفویض شده است.ـ آن شب وزیر کشور از ساعت 11شب تا 4 صبح در دسترس نبوده. درگیری و آشوب نیمهشب در کوی و خیابانهای اطراف، ادامه مییابد. شعارها ارتباطی با روزنامه سلام و قانون مطبوعات ندارد.
جمعیت معترض، اصل نظام را هدف گرفتهاند. همزمان با ادامه درگیریها تا نیمهشب، عدهای وارد کوی میشوند و اقدام به تخریب خوابگاهها و ضرب و شتم دانشجویان میکنند. اقدامی که نهتنها هیچ توجیهی ندارد بلکه بهشدت مشکوک است. طبق اظهار برخی از دانشجویان حاضر در واقعه، افرادی که وارد کوی شدند، اصلا دانشجو نبودند و هرکسی را هم مورد ضرب و شتم قرار میدادند.
حتی گفته شد یکی از کسانیکه آن شب کتک خورد، قائممقام بسیج دانشکده تربیتبدنی بود. دانشجویانی که در اتاقهای خود مشغول استراحت هستند، مورد حمله قرار میگیرند. آنچه مسلم است حجم آشوب و تخریب بهقدری زیاد است که نمیتوان آن را به حضور یکساعته نیروی انتظامی در کوی نسبت داد.
در این میان اظهارنظرهای بیمنطق و بعضا تحریکآمیز برخی مسوولان مانند تاجزاده و سلیمانی معاون دانشجویی وزیر علوم، در ملتهب کردن اوضاع و تحریک دانشجویان علیه نظام، بسیار تاثیرگذار است. مصطفی معین وزیر علوم نیز در اقدامی مشکوک و تأملبرانگیز، استعفای خود از وزارت را اعلام میکند که در آن شرایط، هیچ تاثیری غیر از ملتهب کردن اوضاع ندارد. شرایطی بهوجود میآید که تصور میشود دولتیها در یک طرف ایستادهاند و بهجای آرام کردن اوضاع، با اقدامهای خود بر تنش میافزایند.
فردی به نام احمد باطبی ـ
فردی به نام احمد باطبی که اصلا دانشجوی دانشگاه تهران نبودـ در راستای طرحی که بخشی از پازل توطئه است و جریان کشتهسازی را دنبال میکند، با در دست گرفتن یک زیرپیراهن آغشته به رنگ ـ که بعدها اعتراف کرد در خانه با خون حیوانات، زیرپیراهن را رنگی کرده بود ـ مدعی کشته شدن دوست دانشجوی خود شد. عکسی از او بهطور گسترده در نشریهها منتشر شد و انعکاس گستردهای پیدا کرد و تا مدتها بهعنوان سندی مبنی بر کشتن دانشجویان ارایه میشد.
درباره پروژه کشتهسازی، سیدنظام موسوی که بهواسطه حضور در بسیج دانشجویی دانشگاه تهران، از نزدیک حوادث ۱۸ تیر را رصد کرده است، در خاطرات خود میگوید: «تحکیمیها میخواستند سوار موج شوند. یکی از ایرادهای جدی که به اینها وارد بود، این بود که به دروغ اسامی کشتهشدگان را منتشر کردند.
قرار بود در اعتراض به کشتن دانشجویان، شنبه ۱۹تیر جلو سردر دانشگاه تجمعی داشته باشند، در حالیکه تا آن زمان کسی کشته نشده بود. شورای صنفی دانشکده حقوق و علوم سیاسی، ۱۳ نفر را بهعنوان کشتهشده مطرح کرد که همان شب رادیو اسراییل این خبر را بازتاب داد.
ازقضای روزگار، برخی از این اسامی که بهعنوان کشتهشدگان مطرح شده بودند، بچههای بسیج دانشجویی بودند. بعد ما زنگ زدیم و پیگیری کردیم و دیدیم که اصلا تهران نیستند. همه آن ۱۳ نفر را پیگیری کردیم و دیدیم دروغ است. سریع صداوسیما را در جریان گذاشتیم و صداوسیما هم اعلام کرد اسامی ۱۳ کشته حادثه کوی دانشگاه دروغ است.»
واکنش محمد خاتمی رییسجمهور در آن چند روز درکنار سکوت، ابعاد دیگری هم دارد. مرتضی نبوی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام درباره تصمیمگیری خاتمی و دولت وی در آن روزها میگوید: «در مساله 18تیر، شورای عالی امنیت ملی کمی با سستی کار کرد. آقای روحانی دبیر وقت شورا در آن زمان، خارج از کشور بود و جلسههای شورا که به ریاست رییسجمهور تشکیل میشد، اجازه نمیداد که بسیج وارد شود و جلو شلوغیها را بگیرد.»
این امر در کنار تعلل در برخورد و حتی حمایت وی از مدیران زیرمجموعهاش که در بحرانآفرینی نقش داشتند، نشان از این دارد که وی را نیز اگر نه بهعنوان یکی از طراحان، حداقل باید از حامیان توطئه 18تیر دانست.
شب 19 تیر، وزارت اطلاعات شکایت خود را از روزنامه سلام پس میگیرد. روابط عمومی وزارت اطلاعات در بیانیهای رعایت بیطرفی و استقلال، حفظ آرامش و پرهیز از هرگونه تنش و تقویت سیاستهای دولت خدمتگذار درباره توسعه سیاسی و آزادیهای قانونی مطبوعات را بهعنوان دلیلهای انصراف از شکایت ذکر میکند.
همان شب جلسهای در دفتر تحکیم وحدت با حضور سعید حجاریان و اصغرزاده شکل میگیرد. اعلام یک هفته عزای عمومی و درخواست تعطیلی دانشگاهها، از تصمیمهای مهمی است که در این جلسه گرفته میشود.
شامگاه 19 تیر، در خیابانهای اطراف کوی، حوادث تلخی میگذرد. در حالیکه تقریبا جریان بهطور کامل از اختیار دانشجویان خارج شده است، تخریب اموال عمومی، آتش زدن اتومبیلها، حمله به مسجدها و آزار رساندن به اقشار مذهبی و هرکسی که ظاهری مذهبی دارد و حتی تعرض به بانوان محجبه، از جمله حوادثی است که تلخی این حوادث را بیش از پیش میکند.
صبح روز شنبه 19 تیر، تیتر روزنامه نشاط اعلام یک هفته عزای عمومی از طرف دفتر تحکیم وحدت است. عزای عمومی برای حوادثی که تا کنون یک کشته داشته، آن هم افسر وظیفهای بود که بهصورت مهمان در خوابگاه حضور داشت. عزت ابراهیمنژاد که مهمان کوی بود، 19 تیر و با اسلحه کمری کشته می شود. هرچند هیچ نهاد رسمی مرگ او را تایید نکرد.
روزنامه نشاط در همان شماره، مقالهای را به قلم محمد قوچانی چاپ میکند،کسی که بعدها بسیاری از نشریههای اصلاحطلب از جمله «شهروند امروز» را سردبیری کرد. «هزینه به صحنه آوردن یک نیروی موثر» عنوان یادداشتی بود که محمد قوچانی پیرامون نحوه درج نامه وزارت اطلاعات در روزنامه سلام نوشت:
«هنگامیکه موسوی خویینیها دریافت که مجید انصاری لیدر فراکسیون اقلیت پارلمان، بهدلیل روابط بسیار خوبی که با مقامات عالیرتبه دارد و توصیه مخصوصی که دریافت کرده است، از خواندن نامه حوزه مشاوران وزارت اطلاعات درباره اصلاح قانون مطبوعات از پشت تریبون صرف نظر کرده است، تصمیم گرفت شهامت خود را با یک تیتر تکاندهنده نشان دهد.»
قوچانی در ادامه مینویسد: «او که مطمئن بود با تصویب اصلاحیه قانون مطبوعات، عملاً «سلام» و روزنامههای اصلاحطلب دیگر، از ایفای نقش خود باز خواهند ماند؛ ولی کوشید به یک ریسک خطرناک دست بزند. خطر ریسک به اندازهای بود که حتی سعید حجاریان نیز صلاح را در آن دانست که چنین بازی خطرناکی را به موسوی خویینیها بسپارد.»
محمد قوچانی و روزنامه نشاط، فردای چاپ این مقاله مجبور به عذرخواهی از سعید حجاریان شدند.
یوسف صانعی 19 تیر پیامی صادر میکند و در حالیکه در پیام خود از کشته شدن چند دانشجو خبر میدهد، میگوید: «باید از امام امت( سلام الله) یاد بگیریم که چگونه در تمام مراحل از بهشتیها، مطهریها، موسوی خویینیها، کنیها، کروبیها و شهید عراقیها وچمرانها و فرزندان انقلاب و نهضت حمایت میکرده.»
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز در بیانیهای که یک نسخه آن از طریق نمابر خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) ارسال شد، ایده تهدید آزادی مطبوعات را با پرونده قتلهای پاییز گذشته مرتبط دانست و خواستار موضعگیری مراجع عظام و علمای بزرگوار در برابر حوادث اخیر شد. در همان روز، گروه نهضت آزادی نیز بیانیهای صادر کرد و از کشته شدن 3 دانشجو در حوادث کوی خبر داد.
فائزه هاشمی، مجید انصاری، محمدعلی ابطحی، اکبر گنجی، هادی خامنهای، محتشمی پور، مصطفی معین، عبدالله نوری، فاطمه کروبی و موسوی لاری افرادی هستند که به تناوب در این چند روز در کوی حاضر میشوند و هریک به شکلی بر تحریک دانشجویان میافزایند. حضور گسترده نهضت آزادی در مدیریت آشوبها وحتی حضور عزتالله سحابی و ابراهیم یزدی در کوی، از نکات دیگری است که پشت پرده جریان را آشکار میکند.
روز 20 تیر با گسترش آشوب در شهر و خیابانهای اطراف کوی میگذرد. در همین روز خاتمی با استعفای معین مخالفت میکند. آشوبگران با حضور در مقابل وزارت کشور، درِ این وزارتخانه را کندند و بهسمت میدان فاطمی تظاهرات کردند. بازی استقلال و پرسپولیس که امروز قرار است برگزار شود نیز مورد توجه فتنهگران قرار میگیرد و اعلام میشود علاوه بر حضور در ورزشگاه، بزرگراه تهران ـ کرج را مسدود خواهند کرد.
علاوه بر حضور اعضای نهضت آزادی و فایزه هاشمی در کوی، اعلامیهای در حمایت از معترضان از سوی آیتالله منتظری صادر و بین دانشجویان پخش میشود. اکبر گنجی نیز حدود ساعت 17 خود را به کوی میرساند و سخنرانی تحریکآمیزی پیرامون وقوع کودتا انجام میدهد. شامگاه 20 تیر با حضور مصطفی معین در محوطه کوی، اعلام میشود که از فردا 10 صبح، معترضان در دانشگاه تهران تحصن خواهند کرد.
سخنان امام
21 تیر، اقشار مختلف مردم ودانشجویان با رهبر معظم انقلاب دیدار میکنند. ایشان از همان ابتدای سخنانشان به حادثه کوی اشاره میکنند: « …مطلبی که از نظر من مهمتر از همه است و ذهن مرا مشغول کرده، حمله به خوابگاه جوانان و دانشجویان است. این حادثه تلخ قلب مرا جریحهدارکرد. حادثه غیرقابل قبولی در جمهوری اسلامی بود. حمله به منزل و مأوا و مسکن یک جمعی بهویژه در شب یا هنگام نماز جماعت، بههیچ وجه در نظام اسلامی قابل قبول نیست. هرکسی بوده فرقی نمیکند چه در لباس نیروی انتظامی چه در غیر آن… حرف من به دانشجویان این است که مراقب باشید و دستهای پنهان را ببینید.»
ایشان همچنین به عناصری که در پس این قضایا هستند، هشداردادند که دست از توطئه بردارند. پخش مستقیم این بیانات از تلویزیون و محوطه کوی، تاثیر فراوانی در آرام کردن فضای جامعه و دانشگاه دارد. اما فتنه همچنان حامیانی سرسخت دارد.
نامه فرماندهان سپاه به خاتمی
بعداز ظهر ۲۱ تیر نامهای محرمانه از سوی ۲۴ تن از فرماندهان سپاه پاسداران خطاب به محمد خاتمی رییسجمهور ارسال میشود و از او میخواهند «سکوت، مسامحه و سادهانگاری» را کنار گذاشته و به «وظیفه انقلابی و ملی» خود عمل کند. خاتمی به این نامه وقعی نمینهد.
درواقع او تا پایان با اتخاذ مواضع زیگزاگی خود، آب به آسیاب کودتاچیان میریزد. وی در عین حال که در اظهار نظری معروف، از حوادث ۱۸ تیر با عنوان «تاوان افشای قتلهای زنجیرهای» یاد میکند، یک ماه بعد از حوادث، در دیدار با اعضای جهاد دانشگاهی، به هدایت آشوبها از بیرون اعتراف میکند: «دعوت به آشوب ریشه در خارج دارد. حفظ ارزشها و مصالح ملی پیرامون رهبری، قاعده رقابت سیاسی است.»
تا بعدازظهر روز 21 تیر، از حجم آشوب، تخریب و درگیری در سطح شهر کاسته و فضا مقداری آرام میشود. در همین روز، بسیج دانشجویی دانشگاه تهران برای برگزاری تجمع اعتراضی در دانشگاه تهران برای روز سهشنبه 22تیر از وزارت کشور درخواست مجوز میکند که با مخالفت این وزارتخانه مواجه میشود.
اعلام میشود از سوی شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی، فراخوانی برای حضور در تجمع اعتراضی چهارشنبه در دانشگاه تهران صادر شده است. این در حالی است که موج آشوب وتخریب همچنان در شهر ادامه دارد و بخشهایی از آن به منطقههای جنوبیتر تهران و بازار رسیده است.
رهبر معظم انقلاب 22 تیر پیام مهمی را خطاب به مردم و دانشجویان صادر میکنند: «…گروهکهای وابسته و معاند، طبق تحلیل اربابان و معلمان خود،گمان کردهاند مردم ایران از اسلام و انقلاب دست برداشتهاند و به خیال باطل خود میخواهند از انقلاب اسلامی انتقام بگیرند ….فرزندان بسیجیام با حضور خود در هر صحنهای که لازم است، دشمنان زبون را مرعوب و منکوب کنند.»
22 تیر، هچنان درگیری و آشوب بهصورت پراکنده ادامه دارد. اما حضور بسیج در مناطق مختلف شهر، از حجم درگیریها کاسته است.
تجمعی که قرار بود 23 تیر در دانشگاه تهران برگزار شود، تبدیل به راهپیمایی عظیم مردمی در دانشگاه تهران و خیابانهای اطراف دانشگاه شد. از میدان ولیعصر(عج) تا دانشگاه در سمت شمال و شرق و از میدان فردوسی در سرتاسر خیابان انقلاب بهسمت دانشگاه، مملو از جمعیت مردمی شد. جمعیت مقابل دانشگاه به حدی شد که امکان ورود به دانشگاه امکانپذیر نبود. مراسم با سخنرانی علیرضا زاکانی مسوول بسیج دانشجویی و قرائت بیانیه پایانی توسط دبیر وقت شورای امنیت، حسن روحانی برگزار شد.
مردمی که چند روز صبر کرده و منتظر اشارهای از ولایت بودند، اکنون به صحنه آمدند. آمدند تا نشان دهند انقلاب بازیچه مطامع غربزدگان و غربشیفتگان داخلی نیست. اتفاقی که در یک نصف روز در 23 تیر رخ داد، قدرت ایمان مردمی بود که برنامههای چند ساله تجدیدنظرطلبان و انقلابیون خسته و پشیمان را به هم ریخت. جریان سکولار و برانداز نتوانست 18 تیر را عاملی برای باجگیری از نظام اسلامی و رهبری قرار دهد.23 تیر سدی مقابل عملیات فتح سنگر به سنگر شد.
هرچند حوادث سالهای بعد نشان داد که فرصت نظام به سران این جریان، برای آنها عبرتانگیز نبود و شد آنچه در فتنه 88 دیدیم.
شاید اگر پنج سال پیش گفته میشد اینترنت یک کالای ضروری در زندگی همه مردم ایران است، کسی این حرف را جدی نمیگرفت. اما شرایط فعلی جامعه و رشد روز افزون کاربران اینترنت در ایران، نشان میدهد که اینترنت دیگر یک کالای لوکس نیست، بلکه تبدیل به کالای استراتژیک شده است.
در ادبیات اقتصاد سیاسی، کالای استراتژیک کالایی است که وجود آن برای کشور حیاتی است و نبود آن کشور را دچار بحران جدی میکند. هرچند هنوز در ادبیات اقتصادی کلاسیک، گندم، جو، بنزین و چند قلم کالای دیگر به عنوان کالای استراتژیک شناخته میشوند، اما وابستگی بالای زندگی روزمره مردم به اینترنت سبب شده است که اینترنت نیز به عنوان یک کالای استراتژیک و حتی امنیتی محسوب شود.
اگر با این پیش فرض، اینترنت را به عنوان یک کالای اساسی در نظر بگیریم، میتوان بسیاری از بندهای اقتصاد مقاومتی را بر آن مترتب دانست. در بند ششم ابلاغیه اقتصاد مقاومتی آمده است: «افزایش تولید داخلی نهادهها و کالاهای اساسی (به ویژه در اقلام وارداتی)، و اولویت دادن به تولید محصولات و خدمات راهبردی و ایجاد تنوع در مبادی تأمین کالاهای وارداتی با هدف کاهش وابستگی به کشورهای محدود و خاص.» اما به راستی شرایط فعلی شبکه اینترنت ایران با کدام یک از تعاریف بالا همخوانی دارد. اگر همخوانی نیز وجود ندارد، آیا مسیر حرکت سیاستگذاران بخش ارتباطات راهی به اهداف این بند پیدا میکند؟
در حال حاضر پهنای باند اینترنت، یک کالای صد در صد وارداتی است که سالانه موجب خروج 3 میلیارد دلار ارز از کشور میشود. براساس مقررات کشور، شرکتهای فراهم کننده پهنای باند در کشور، ساختاری چهارلایه و هرمی دارند. در رأس هرم تأمین کننده اصلی پهنای باند قرار دارد. در لایه دوم، شرکت ارتباطات زیرساخت اینترنت را به شرکتهای خرد میفروشد.
در لایه سطح سوم شرکتهایی وجود دارند که اینترنت را به مردم میفروشند. در لایه چهارم نیز مصرف کنندگان نهایی یعنی مردم قرار دارند. این رأس متعلق به یک شرکت است که پهنای باند را از خارج کشور خریداری میکند و به صورت انحصاری تنها به شرکت ارتباطات زیرساخت میفروشد. وجود این دو انحصار در خرید و عرضه پهنای باند، به صورت کامل با بند ششم سیاستهای اقتصاد مقاومتی در تضاد است.
نگاهی به هزینه خرید پهنای باند نیز نشان از خروج ارز فراوان از کشور دارد. واحد خرید پهنای باند در اصطلاح مخابراتی STM است. یکی از شرکتهای فناوری، به عنوان خریدار انحصاری پهنای باند، هر STM-1 را که برابر با 155 مگابیت بر ثانیه است، کمتر از 3000 دلار خریداری میکند و آن را به مبلغی حدود 3000 دلار به شرکت ارتباطات زیرساخت عرضه میکند. شرکت ارتباطات زیرساخت نیز نهایت استفاده یا سواستفاده را از انحصار خود میبرد و هر STM-1 را به مبلغی حدود 2.6 برابر قیمت اولیه به شرکتهای اینترنتی میفروشد. شرکتهای اینترنتی نیز با ترفندهای مختلف با سود 100 درصدی اینترنت را به مشترکان عرضه میکنند. وجود این حاشیه سود برآمده از انحصار موجب شده تا شرکت مخابرات نسبت به راه اندازی شبکه ملی اطلاعات رغبت و انگیزه ای نشان ندهد.
بد نیست بدانیم که سالانه برای خرید پهنای باند از کشور چه میزان ارز خارج میشود و در صورت راه اندازی شبکه ملی اطلاعات، تا چه میزان میتوان از خروج ارز کاست و بر درآمدهای ارزی افزود. محمود واعظی، وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات در روزهای پایانی فروردین ماه، اعلام کرد که تا پایان سال 95 ظرفیت اینترنت کشور به 12 هزار گیگابیت بر ثانیه میرسد. میتوان بر اساس همین عدد محاسبات را انجام داد:
هر STM برابر 155 مگابیت بر ثانیه است. 12000 گیگابیت پهنای باند به معنای خرید و واردات 79 هزار STM1 پهنای باند است. قیمت خرید پهنای باند بر اساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس، به ازای هر STM1 برابر 9 میلیون تومان است. زیرساخت برای خرید 79 هزار STM1 در هر ماه مبلغی در حدود 713 میلیارد تومان هزینه میکند.
اگر مبلغ حاصل را برای یک سال محاسبه کنیم، هشت هزار و 561 میلیارد تومان سالانه هزینه خرید پهنای باند اینترنت میشود. این مبلغ چیزی بین 2.5 تا 3 میلیارد دلار هزینه میشود. خروج حدود 3 میلیارد دلار ارز از کشور و خرید پهنای باند به صورت انحصاری توسط یک شرکت، کاملاً در تضاد با سیاستهای اقصاد مقاومتی است.
راه اندازی شبکه ملی اطلاعات و به تبع آن اینترنت ملی موجب میشود که این میزان ارز از کشور خارج نشود. همچنین انحصار واردات در این کالای اساسی از اختیار یک شرکت خاص خارج شود. هم اکنون انحصاری که در اختیار دو شرکت پیشگامان در سطح اول و زیرساخت در سطح دوم، قرار دارد موجب شده است که اینترنت گران و بی کیفیت عرضه شود. بر اساس محاسبات انجام شده سود حاصل از ارائه اینترنت به کاربران در سطح چهارم، 2570 درصد است.
بیش از 11 سال از آغاز پروژه اینترنت ملی میگذرد. وزرای ارتباطات در دولت دهم و یازدهم هرساله وعده راه اندازی کامل اینترنت ملی را میدهند اما هنوز فرجامی برای این پروژه متصور نیست.
واعظی چندی پیش وعده داد که سال 95 این پروژه به اتمام خواهد رسید. راه اندازی کامل اینترنت ملی باعث خواهد شد تا ایران بتواند در شاهراه استراتژیک غرب آسیا، از طریق فروش پهنای باند به سودی به مراتب بالاتر دست پیدا کند. هم اکنون کشورهای همسایه ایران مانند افغانستان، عراق و پاکستان هر STM1 را به مبلغ 41 میلیون تومان خریداری میکنند و فروش پهنای باند به این کشور سود 400 درصدی را به دنبال خواهد داشت.
همچنین تکمیل پروژه اینترنت ملی موجب خواهد شد که اینترنت با سرعت بالاتر و بدون قطعی در اختیار کاربران قرار گیرد. بارها شاهد آن بودهایم که فروشندگان پهنای باند به ایران، به دلایل سیاسی یا غیر سیاسی، برای ساعاتی اینترنت ورودی به ایران را قطع کردهاند. به عنوان مثال در شهریور 94، کشور ترکیه برای ساعاتی 50 گیگابایت از اینترنت ورودی به ایران را قطع کرد که موجب اختلال گسترده ای در اینترنت کشور شد.
به طور قطع با اقدام و عمل به سیاستهای اقتصاد مقاومتی و تکمیل پروژه شبکه ملی اطلاعات، وابستگی و انحصار خرید پهنای باند شکسته خواهد شد. با فروش پهنای باند به کشورهای همسایه با قیمت مناسب تر و سرعت بالاتر و همچنین کاهش هزینههای انتقال به علت نزدیکی جغرافیایی، سودی فراتر از مبلغ فعلی نصیب اقتصاد کشور میشود. راه اندازی این پروژه مصداق کامل درونزایی و برونگرایی است، یعنی همان رویکرد اصلی اقتصاد مقاومتی. باید منتظر ماند و دید آیا سال 95، بالاخره وعده وزیر ارتباطات محقق خواهد شد یا نه؟
الهه راستگو، عضو شورای شهر تهران پس از 3 سال سکوت با بیان بخشی از واقعیت مربوط به ماهیت اصلاحطلبان به توهینهای آنان پاسخ داد
بغض این زن
گروه سیاسی بنیانا: سرانجام بغض این زن شکست. الهه راستگو 3 سال پس از آنکه بیرحمانهترین توهینها و اتهامات را از سوی سران و رسانههای جریان اصلاحطلب شنید، حالا لب به سخن گشود و به عنوان یک عضو قدیمی سازمان اصلاحات، از درون این تشکیلات و واقعیات این اردوگاه گفت.
راستگو از «دیکتاتوری» اصلاحطلبان گفت. از پدرخواندههای اصلاحات انتقاد و تصریح کرد که آنان اعتقادی به دموکراسی ندارند و رای مردم را تنها تا زمانی که به سود آنها باشد میپذیرند. این اصلاحطلب با سابقه اذعان کرد اصلاحطلبان به فکر منافع سیاسی خود هستند و مردم این را فهمیدهاند که جریان اصلاحات به فکر خدمت به جامعه نیست.
راستگو این حرفها را پس از 3 سال سکوت مطرح کرد. 3 سال قبل یعنی شهریور 92، الهه راستگو در مقام عضو شورای شهر تهران، در انتخابات شهرداری پایتخت، در رقابت میان محمدباقر قالیباف و محسن هاشمیرفسنجانی، رای به قالیباف داد.
راستگو که از اصلاحطلبان باسابقه و از اعضای قدیمی حزب کار بود ناگهان با یک موج بیسابقه حمله و هتاکی مواجه شد. اصلاحطلبان راستگو را به خاطر رای ندادن به فرزند هاشمی رفسنجانی مورد هجمه قرار دادند و او را خائن نامیدند. انواع اتهامات و اهانتها البته در آن برهه متوقف نشد و چهرههای تشکیلاتی اصلاحات در 3 سال گذشته به بهانههای مختلف با پیش کشیدن ماجرای رای راستگو به قالیباف، هتاکی به او را ادامه دادند.
به مرور جریان اصلاحطلبی در همه ابعاد تلاش کرد الهه راستگو را به خاطر آنکه به شهرداری محمدباقر قالیباف رای داده است، به عنوان «نماد خیانت» معرفی کند. البته در همان زمان تئوریسینهای اصلاحات تصریح کردند با حملات پیاپی به راستگو، به دنبال آن هستند تا دیگر کسی از اصلاحطلبان برخلاف میل تصمیمگیران این جریان یا همان پدرخواندهها اقدامی انجام ندهد.
در آستانه انتخابات هیات رئیسه مجلس دهم نیز کارکرد این تاکتیک مشخص شد. اصلاحطلبان برای ترساندن منتخبان ملت از رای به علی لاریجانی، ماجرای الهه راستگو و بلایی که آنها بر سر او آوردند را مطرح کردند. امثال صادق زیباکلام بارها توجه منتخبان منسوب به لیست امید را به الهه راستگو معطوف کرد و آنها را از سرنوشت راستگو ترساند.
اما اکنون که به اذعان خود اصلاحطلبان بیش از 50 نفر از اعضای لیست امید به کاندیدای رقیب محمدرضا عارف برای ریاست مجلس دهم رای دادهاند، الهه راستگو فرصت را مناسب دید تا پس از 3 سال سکوت و با تکیه بر رفتار مستقل این منتخبان، درباره ماهیت واقعی همفکران خود، برای مردم بگوید. او از اقدام این منتخبان دفاع کرد و گفت براساس سوگند منتخبان به کلامالله مجید، آنها باید در مقابل اقدامات خود پاسخگو باشند.
راستگو میگوید اقدام نمایندگان در رای مستقل و بیتوجهی به پدرخواندههای اصلاحات، یک اقدام اخلاقی بوده است. عضو کمیسیون اجتماعی و فرهنگی شورای اسلامی شهر تهران در گفتوگو با میزان با اشاره به رای 50 نفر از اعضای لیست امید به لاریجانی به رغم شانتاژهای رسانهای مدعیان اصلاحطلبی، اظهار داشت: منتخبان مردم متوجه شدهاند که نباید از اعتماد مردم برای انتفاع شخصی برخی سوءاستفاده کرد و این رای نهتنها خیانت آنها به لیست امید نیست بلکه نشان بلوغ سیاسی و آگاهی آنهاست.
وی با تاکید بر اینکه نمایندگان مردم وامدار مردمند نه شخص خاصی که ملزم به تبعیت از او باشند، افزود: گرایش 50 نفر از اصلاحطلبان به طیف اصولگرا به زعم اصلاحطلبان و براساس ادبیات مغایر با اخلاق آنها خیانت محسوب میشود؛ در حالی که انتظار از نمایندگانی که در برابر کلامالله مجید سوگند یاد کردهاند، رای دادن به افراد صاحب صلاحیت و ویژگی است.
اما ماجرای توهین اصلاحطلبان به منتخبان مردم در مجلس دهم نیز مورد اشاره الهه راستگو قرار گرفت. او که خود 3 سال است این قبیل توهینها را تحمل کرده، این رفتار اصلاحطلبان را «خیانت به مردم» میداند. راستگو در ادامه از پدرخواندههای اصلاحات نیز انتقاد و البته به موضوع قابل تاملی نیز اشاره کرد. راستگو میگوید پدرخواندههای اصلاحات به دنبال تشکیل یک مجلس در سایه هستند! راستگو در همین راستا بزرگترین خیانت را توهین به منتخبان مردم دانست و گفت: فراموش نکنیم که برخی پدرخواندههای اصلاحطلب، در توهینی آشکار، نمایندگان منتخب را تازهکار دانسته و معتقد بودند که باید مجلسی در سایه درست کنیم.
رئیس کمیته مشارکتهای مردمی شورای اسلامی شهر تهران در ادامه تاکید کرد: این اصلاحطلبان تندرویی که امروز مصالح جامعه را با بیان تهمتهای ناروا فدای مصالح شخصی خود کرده و به مردم به دیده ابزار مینگرند اینک باید خود را اصلاح کنند، چراکه دوران وصول خواسته با استراتژی برچسب و تهمت به پایان رسیده است. این اصلاحطلب باسابقه، رای 50 منتخب لیست امید به علی لاریجانی را نشاندهنده بینتیجه بودن سیاست توهین و ترساندن اصلاحطلبان نسبت به سرپیچی از دستور پدرخواندهها دانست و گفت این اقدام منتخبان نشان داد توهین و برچسبزنی دیگر فایدهای ندارد.
راستگو به انواع فشارها و تهمتهای جریان اصلاحطلب نسبت به خود اشاره کرد و افزود: حضور در چهارمین دوره شورای شهر به جهت حاشیهسازی و بیاخلاقیهای فراموشنشدنی این جریانات از سختترین دورانهای زندگی من بود اما اکنون و با توجه به رای50 نفر از لیست امید و جریان اصلاحات به آقای لاریجانی باید از این گروه تندرو پرسید آیا هنوز حاضرند به برچسبزنی و اتهامات ساختگی خود ادامه دهند یا اینکه واقعیت را پذیرفته و تنبیه شدهاند؟!
وی با تاکید دوباره بر اینکه اصلاحطلبان با جریانسازیهای رسانهای و تحلیلهای پوچ خود بار دیگر اثبات کردند که دموکراسی در سیاستشان جایی ندارد، افزود: دوران غوغاسالاری اصلاحطلبان تندرو به پایان رسیده و مردم اینک آگاه شدهاند که هدف این گروه خدمت به مردم نیست، چراکه خدمت به مردم با زور و فشار سیاسی سنخیت ندارد و هر جریان سیاسی باید اخلاق پیروزی و اخلاق شکست را توأمان داشته باشد، در حالی که تجربه درباره این جریان چیزی جز این را نشان میدهد؛
آنها هر گاه رای مردم یا منتخبان ملت، به سودشان باشد، آن را ارج مینهند و روی چشم میگذارند اما هر گاه این رای و انتخاب خلاف خواست و نیت آنها باشد با فحاشی، بیاخلاقی، با شانتاژ و تقسیم رای مردم به درجه یک و 2 و بالاخره با توهین به منتخبان مردم با آن مواجه میشوند.
آیا عبارت نمایندگان سیبزمینی که در برخی جراید کشور آمده بود یا عبارات مشابه، توهین به انتخاب مردم نیست؟! عضو چهارمین دوره شورای اسلامی شهر تهران با بیان اینکه میبینیم افرادی که مدام دم از دموکراسی میزنند هنوز خودشان به این شعار پایبند نیستند، تاکید کرد: باید منتظر ماند و دید این جریان تندرو با این نمایندگان مجلس چه برخوردی خواهد کرد؟ آیا آنها را همانند من از تشکلهای سیاسی کم خاصیت خود اخراج خواهند کرد؟ و آیا با این کار باز هم میتوانند شعار مردمگرایی، دموکراسی و احترام به رای اکثریت سر دهند؟!
راستگو در ادامه به انواع و اقسام تهمتهای مالی اصلاحطلبان تندرو نظیر دریافت مبالغ هنگفت پس از رای به قالیباف در جریان انتخاب شهردار تهران اشاره کرد و افزود: در کنار این تهمت مالی، برخی دیگر نیز عقیده داشتند که رای من به آقای قالیباف براساس فشار سیاسی بوده است، اکنون اما باید پرسید این 50 نفر تحت چه فشاری به شخص دیگری جز آن که پدرخواندهها انتظار داشتند رای دادهاند.
به گفته عضو شورای شهر «با خاموش شدن هیاهوها اقدام آنها نتیجه عکس داد و معلوم شد بردگی تشکیلاتی چیزی بوده که اصلاحطلبان از وی و دیگر منتخبان مردم انتظار داشتند».
اظهارات صریح الهه راستگو در نقد جریان اصلاحات آن هم در شرایطی که این جریان یک رفتار عصبی و نامعقول را نسبت به انتخابات هیات رئیسه مجلس دهم از خود نشان داده است، میتواند بیانگر آن باشد که در اردوگاه اصلاحطلبان ماجرای تبعیت کامل از دستورات پدرخواندهها تقریبا با شکست مواجه شده و حتی توهین و افترا نیز نتوانسته بدنه این جریان را نسبت به در پیش گرفتن رفتار عاقلانه منصرف کند.
غیر از الهه راستگو، طی روزهای اخیر تعدادی از منتخبان لیست امید نیز نقدهای صریحی نسبت به دیکتاتوری اصلاحات مطرح کردهاند. شاید مجلس دهم صحنههای بیشماری از این قبیل تقابل بدنه اصلاحات با دیکتاتوری پدرخواندهها را در معرض دید بگذارد.
حاج ابراهیم همت و نیروهای دیگری که همراه احمد متوسلیان در لبنان بودند حدود 24 ساعت بعد متوجه میشوند این چهار نفر گم شدهاند. پس از گذشت ساعتی از جدا شدن متوسلیان و سه دیپلمات دیگر از سایر نیروها، نیروهای ایرانی از طریق بیسیم از بعلبک و بیروت، سراغ آنها را میگیرند و جواب…
آیا حاج احمد متوسلیان زنده است؟
حاج احمد متوسلیان و همراهانش، حمید داودآبادی نویسندهٔ صاحب نام دفاع مقدس.
به واسطه علاقه یا احساس وظیفه، تحقیقات کاملی روی پرونده ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی در لبنان انجام داده و نتیجه این تحقیقات در کتاب «کمین جولای 82» منتشر شده که معتبرترین و کاملترین کتاب در مسیر پرونده حاج احمد متوسلیان و همراهانش به شمار میرود.
با داودآبادی درباره برخی از ابعاد این اتفاق به گفتگو نشستیم که مشروح آن را می خوانیم ؛ همراه بنیانا باشید
اقدام فالانژها؛ قابل پیش بینی یا غیر منتظره بود؟
زمانی که نیروهای ایرانی به لبنان رفتند، لبنان درگیر جنگ بود و دولت مرکزی مستقری هم نداشت. دولت «بشیر جمایل» هم که در رأس کار بود فاقد تسلط بر حکومت بود.
واضح است که وقتی در منطقهای جنگ در گرفته است، وقوع حوادثی نظیر گروگان گیری و ربایش طبیعی است و از این منظر میتوان گفت اسارت حاج احمد متوسلیان از قبل قابل پیش بینی بود. ضمن این که دو نفر دیگر از نیروهای ایرانی هم چند وقت قبل اسیر شده بودند و این گروگان گیریها برای بار اول نبود که رخ میداد.
نجات حاج احمد متوسلیان در همان ساعات اولیه
صحبتهایی مبنی بر این که میشد حاج احمد و همراهانش را در همان ساعات اولیه نجات داد و شایعاتی مبنی بر این که مسئولان، اجازه چنین کاری را ندادهاند بی پایه و کذب محض است.
حاج ابراهیم همت و نیروهای دیگری که همراه احمد متوسلیان در لبنان بودند حدود 24 ساعت بعد متوجه میشوند این چهار نفر گم شدهاند. پس از گذشت ساعتی از جدا شدن احمد متوسلیان و سه دیپلمات دیگر از سایر نیروها، نیروهای ایرانی از طریق بیسیم از بعلبک و بیروت، سراغ آنها را میگیرند و جواب مشخصی دریافت نمیکنند.
فردای آن روز اتومبیل گارد حفاظت که 4 دیپلمات را در زمان ربایش، همراهی میکرده به نیروهای ایران اطلاع میدهد که احمد متوسلیان و همراهانش را ربودهاند.
فالانژها در این 24 ساعت هر اقدامی را که میخواستند انجام داده بودند. ضمن این که محلی که این چهار نفر دستگیر شدند، دژبانی ثابتی نبوده است یعنی همان روز، یک پست ایست بازرسی ایجاد و هر کسی شیعه بوده دستگیر میکردند و میکشتند.
حتی این پست ایست و بازرسی در روز بعد دیگر وجود نداشته و باید پرسید چگونه ممکن بوده در همان ساعات اولیه، برای آزادی آنها اقدام بشود؟
ما با دشمنان مکار و شیادی طرف هستیم. فالانژها و اسرائیلیها شیادانی هستند که به هیچ حرفشان نمیتوان اطمینان کرد. به نحوی که اظهارات آنها در طول سی سال گذشته همه ضد و نقیض بوده است
حمله اسرائیل به لبنان با یک بهانه ساختگی
بهانه حمله اسرائیل به لبنان، ترور سفیر اسرائیل در لندن بود. تروری که بعدها مشخص شد توسط گروه ابونضال که عامل صدام بودند انجام شده است. رئیس این تیم تروریستی در دادگاه اعتراف کرد که وظیفه ما انحراف جنگ ایران و عراق بود به صورتی که ایران در جنگ پیشرفت نکند.
پس از حمله اسرائیل به لبنان با بهانه ساختگی ترور سفیرش، بسیاری از کشورهای عربی گفتند ایران که ادعا میکند علیه اسرائیل است نیروهایش را بیاورد و علیه اسرائیل متمرکز کند.
در آن زمان، هیچ کشور عربی وارد جنگ با اسرائیل نشد و تنها ایران بود که نیروهایش را به لبنان برد.
تیپ 58 ذوالفقار از ارتش و تیپ 27 حضرت رسول (ص) از سپاه به سوریه فرستاده شدند تا برای نجات شیعیان لبنان از این منطقه وارد جنگ با اسرائیل شوند؛ اما معلوم شد از طریق سوریه امکان عمل وجود ندارد. چون سوریه در آن زمان آمادگی درگیری مستقیم را نشان نمیداد و هراس خاصی از اسرائیل داشت که اجازه نبرد به ما نمیداد.
واکنش امام به حضور رزمندگان در لبنان
شهید صیاد شیرازی در خاطراتش تعریف میکند روزی که فرماندهان سپاه و ارتش خدمت امام (ره) آمدند و قضیه را توضیح دادند، امام گفت: «همه شما را گول زدهاند؛ سریع تمام نیروها را بر گردانید که یک قطره خون اگر از دماغ کسی بیاید شما مسئولید، جبههای از تهران تا لبنان جلوی شما باز کردهاند آیا میتوانید آن را پر از نیرو کنید؟».آنجا بود که مسئولان تازه فهمیدند چه اشتباهی کردهاند.
حضور در لبنان و تضعیف جبهه در عراق
بعد از آزادی خرمشهر که برخی از کشورهای عربی پیشنهاد آتش بس (نه صلح) آن هم به صورت شفاهی به ایران میدادند، صدام در یک سخنرانی میگوید وقتی ایرانیها خرمشهر را از ما گرفتند من چنان احساس خطر کردم که به گارد ریاست جمهوری دستور دادم در اطراف بغداد دیوار دفاعی تشکیل بدهند.
این نشانه وحشت دشمن است. آنها برای نجات صدام دنبال زمان بودند و بحث آتش بس را پیش آوردند که ایران قبول نکرد و گفت: یا صلح یا ادامه جنگ.
بعد از آزادی خرمشهر وقتی ما نیروهایمان را به لبنان بردیم در عملیات رمضان که حدود یک و نیم ماه طول میکشد تمام کشورهای غربی بالاترین میزان کمک تسلیحاتی را به عراق کردند و حتی شوروی، تانکهای مدرن تی 72 که ضد موشک است را در این مقطع به عراق داد.
در همین مقطع، کارشناسان بلژیکی و اسرائیلی آمدند زمین شلمچه را مسلح کردند. کانالها و سیم خاردارها همه در مقطعی که ما درگیر لبنان بودیم ساخته شد و برای همین ما در عملیات رمضان شکست خوردیم.
این شکست طرح مشترک اسرائیل و عراق بود برای منحرف کردن ما.
موضع مسئولان کشور درباره ربودن دیپلماتها
مواضع مسئولان، بسیار عادی بود. به این صورت که وزارت خارجه نامه اعتراضیه ای ارسال کرد.
در آن دوره تکلیف لبنان معلوم نبود و مشخص نبود با چه کسی طرف هستیم. گروه فالانژیست ها مزدور اسرائیل بودند. وضعیت آن دوره مثل این است که چند نفر از رزمندههای ما را ارتش عراق در جنگ اسیر کرده باشد و ما بخواهیم نامه نگاری کنیم که اسرای ما را آزاد کنند.
وقتی مزدوران اسرائیل نیروهای ما را اسیر کردهاند چگونه از طریق دیپلماتیک از آنها بخواهیم که اسرای ما را آزاد کنند؟
البته قولها و وعدههایی از سوی لبنانیها دادهامی شد که علتش این بود که «بشیر جمایل» تمایلی به درگیری با ایران نداشت اما افرادی مثل سمیر جعجع انسانهایی جنایتکار و وحشی بودند که مسئولان اصلی پرونده چهار دیپلمات ایرانی آنها بودند؛ و بشیر جمایل نتوانست در مقابل آنها به توفیقی برسد.
ربایش احمد متوسلیان و تأثیرات بینالمللی
ما در آن زمان، درگیر جنگ بودیم و از سوی دیگر فالانژها و حتی اسرائیل تاکید داشتند این سوال را برجسته کنند که ایران در لبنان چه کار میکند؟ به همین خاطر هیچ عکسالعملی نمیتوانستیم نشان بدهیم.
اما بعدها در سطح سازمان ملل پیگیریهایی شد. به ویژه به واسطه گروگانهای غربی که در لبنان اسیر بودند. غرب از ایران میخواست که برای آزادی این گروگانها وساطت کند. ایران هم همیشه ادعا داشت که گروگانهای ما در این معامله چه میشوند؟
آنها وعده پیگیری میدادند تا در نهایت «خاویر پرز دکوئیار»، دبیر کل وقت سازمان ملل، نامه تسلیتی به ایران نوشت و از طرف سازمان ملل اعلام کرد که این چهار نفر کشته شدهاند.
حتی کنگره آمریکا هم چنین کاری را انجام داد. یعنی در همان زمان منابع دیپلماتیک ما از کنگره آمریکا خواستند در قبال درخواست نمایندگان آمریکا از ایران برای پیگیری آزادی گروگانهایشان، آنها هم وضعیت اسرای ما را روشن کنند.
آنها قول همکاری دادند و گروگانهایشان هم آزاد شدند. اما تنها جواب کنگره آمریکا نامه تأسف آمیزی بود که ضمن آن گفتند ما وضعیت گروگانهایتان را پیگیری کردهایم و آنها کشته شدهاند.
فالانژها در این 24 ساعت هر اقدامی را که میخواستند انجام داده بودند. ضمن این که محلی که این چهار نفر دستگیر شدند، دژبانی ثابتی نبوده است یعنی همان روز، یک پست ایست بازرسی ایجاد و هر کسی شیعه بوده دستگیر میکردند و میکشتند.
آیا احمد متوسلیان زنده است؟
ما با دشمنان مکار و شیادی طرف هستیم. فالانژها و اسرائیلیها شیادانی هستند که به هیچ حرفشان نمیتوان اطمینان کرد. به نحوی که اظهارات آنها در طول سی سال گذشته همه ضد و نقیض بوده است.
اما از طرف دیگر نظام پیگیر وضعیت این چهار دیپلمات بوده است و برای روشن شدن تکلیف آنها کارهای مهمی انجام داده است. دورههایی بوده که گروگانهای ارزشمندی از دشمن، در بند لبنانیها بودهاند و ایران برای آزادی آنها واسطه میشده است.
اگر قرار بود احمد متوسلیان در دست آنها باشد قطعاً او را تحویل میدادند تا به نتایج بهتری در این معاملات برسند. چون از لحاظ امنیتی، حاج احمد نسبت به گروگانهای آنها از لحاظ اطلاعاتی اهمیت کمتری داشته است و منطقی نیست که او را نگه دارند اما هزینههای بالایی در این گروگان گیریها بپردازند.
حتی در قضیه ملک فارلین یک پای معامله همیشه چهار گروگان ایرانی بودهاند که این اخبار تا کنون مطرح نشده است. غربیها به دنبال آزادی جاسوس خودشان بودند و ایران، شرط آن را مشخص شدن وضع گروگانهایش اعلام میکرد.
یعنی افتضاح ملک فارلین و آن همه هزینهای که برای آن پرداخت کردند به اندازه کافی اهمیت داشت که اگر امکان معاوضه دیپلماتهای ایرانی بود این کار را بکنند تا آن افتضاحات پیش نیاید.
به امید خبری که نسیم صبا از این عزیزان سفر کرده برایمان آورد.
رسانهای شدن تصاویر اینستاگرام قاتل چه پیامی برای مدیران دارد؟
صفحه مجازی قاتل ستایش، مهر تأییدی بر یادداشت رجانیوز/ خون و سکس، دو فاکتور اصلی شخصیتی قاتل 17ساله/ انعکاس تأثیر ماهواره و اینترنت آزاد را در عکس های اینستاگرام شخصیت اول تراژدی ببینید
با نگاهی بر حسابهایی که وی دنبال میکند (فالوئینگ) مشخص میشود سرمنشاء این شهوت و خشونت چگونه از مسیر اینترنت آزاد به دست هر نوجوانی میرسد. بخش قابلتوجهی از صدها حساب اینستاگرامی که از سوی قاتل ستایش دنبال میشد، مربوط است به مدلها و مانکنهای اروپایی و آمریکایی، بازیگران و خوانندههای خارجی و برخی بدکارهها که در شبکههای مجازی صفحات رسمی دارند و تصاویر برهنه و محرک خود را به رخ کاربران دیگر میکشند!
رسانهای شدن عکس های اینستاگرام قاتل ستایش اما مهری تأییدی بر مطلب رجانیوز بود؛ این که دسترسی آزاد کودکان و نوجوانان به ماهواره و محتوای اینترنتی فاسد، اعم از سایتهای پورن، شبکههای اجتماعی، دنیای بیپایان یوتیوب و… یکی از عوامل اصلی بروز جرم و جنایت اینچنینی در سنین پایین –حتی پیش از سن قانونی- است.
[box type=”warning” align=”” class=”” width=””]
بررسی اجمالی عکس های اینستاگرام شخصیت اول تراژدی ستایش نشان میدهد دو محور سکس (شهوت) و خون (خشونت) زیربنای اغلب تصاویری است که در این حساب وجود دارد؛ دو محوری که در فاجعه غمانگیز ستایش بسیار پررنگ بودند و البته برای نوجوان 17ساله انباشت چنین حجم از خشونت و شهوت بسیار حیرتآور است، مگر آن که با محتوای فاسد «اینترنت آزاد» و «ماهواره» تغذیه شود.
[/box]
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
با نگاهی بر حسابهایی که وی دنبال میکند (فالوئینگ) مشخص میشود سرمنشاء این شهوت و خشونت چگونه از مسیر اینترنت آزاد به دست هر نوجوانی میرسد.
بخش قابلتوجهی از 1100 حساب اینستاگرامی که از سوی قاتل ستایش دنبال میشد، مربوط است به مدلها و مانکنهای اروپایی و آمریکایی، بازیگران و خوانندههای خارجی و برخی بدکارهها که در شبکههای مجازی صفحات رسمی دارند و تصاویر برهنه و محرک خود را به رخ کاربران دیگر میکشند! ماحصل امر آن است که نوجوانی که هنوز به سن قانونی و بلکه به سن بلوغ نرسیده، با دسترسی کامل به آرشیو غنیای از تصاویر مفسدهآور، به مسیر گناههای فردی و جرمهای اجتماعی کشیده خواهد شد.
[/box]
ممکن است این سؤال پیش بیاید که قبلاً که چنین ابزارهایی نظیر اینترنت، تبلت و گوشی با سیستم عامل اندروید وجود نداشت هم جنایات فجیعی از این قبیل به وقوع میپیوست و اشخاصی همچون خفاش شب و اصغر قاتل هم در تاریخ این کشور وجود داشتند.
نکته ماجرا در آن است که این افراد هیچ کدام در سنین کودکی و نوجوانی دست به جنایات فجیع خود نزدند و در واقع در شرایطی بودند که نسبت به جرم خود شناخت داشتند. این که نوجوانی با 16 و خردهای سال سن که به طور طبیعی باید در حال آمادگی برای کنکور باشد، مرتکب چنین قتل فجیعی شود (که حتی با جنایات اصغر قاتل و خفاش شب هم قابلقیاس نیست) بیانگر آن است که درک و فهم او از محتوایی تأمین شده که در فضای مجازی وجود دارد و باز گذاشتن بدون چارچوب این فضا معادل است با افزایش احتمال تکرار «تراژدی ستایش»!
علاوه بر این، باید توجه داشت که در پدیدههای اجتماعی از این قبیل، شرایط «مطلق» یا به عبارت دیگر «صفر و صد» حاکم نیست. نه بدون اینترنت آزاد و ماهواره، آمار تجاوز و شکنجه و قتل در نوجوانان به صفر میرسد و نه با وجود این ابزارها، آمار جرم و جنایت نوجوانها صد میشود. بلکه این دو با هم رابطه مستقیم و شدیداً تأثیرگذاری و تأثیرپذیری دارند.
البته همان طور که گفته شده بود دسترسی کودکان و نوجوانان به محتوای فاسد ماهواره و اینترنت آزاد، تنها عامل جرمهایی همچون ضایعه ستایش نیست، بلکه یکی از عوامل آن است که البته اهمیت زیادی هم دارد. عواملی نظیر میزان پایبندی شخص به دین و مسائل اخلاقی و تربیت خانوادگی فرد هم در بروز تجاوز، قتل و جنایت در سنین نوجوانی تأثیر بهسزایی دارد، اما هیچ کدام از این عوامل باعث نمیشود آثار سوء و فوقالعاده خطرناک دسترسی بیقید و بند نوجوانان به اینترنت و ماهواره از بین برود.
بخش هایی از متن فیلمنامه موسی کلیم الله که مرحوم سلحشور آن را نگاشته بود اما نتوانست به تصویر بکشد را میخوانید.
ماهنامه عصر اندیشه بخش هایی از فیلمنامه فیلم «موسی کلیمالله» که مرحوم سلحشور آن را نگاشته بود اما نتوانست به تصویر بکشد را منتشر کرد. در ادامه مطلب همراه بنیانا باشید
* سکانس 4- خارجی- چادر موسی، جاسان- روز
عمران، هارون، یوکابد میریام و دیگر اعضای خانواده همه جلوی چادر موسی اجتماع کردهاند. افراد دیگری از جاسان نیز به جمع آنان افزوده میشود. موسی عصا به دست، صفورا و الیعاذر و جرشون پشت سر او از چادر بیرون میآیند. موسی نگاهی به جماعت حاضر میکند. چهرهها گرفته و نگران است؛ موسی به آنان لبخندی میزند، موجب امید میگردد و گره از ابروها باز میشود. عمران و یوکابد نگاهی به یکدیگر کرده. عمران میگوید:
عمران: آوردن بچهها و عیال و خانواده ضروری است؟
موسی: برای مقابله و مبارزه با شرک و ظلم باید با همه توش و توان و اعوان و انصار رفت. شما برایم عزیزتر از همسر و فرزندانم هستید. شما را به میدان میبرم، فرزندانم را پنهان کنم؟ (رو به هارون) فرمان حرکت بدهید.
هارون: امروز میرویم تا اگر لازم شد همه دار و ندارمان را در راه حق فدا کنیم. تردید نکنید که پیروزی با ماست. حرکت میکنیم.
موسی در جلو و جماعت کثیری پشت سر او به راه میافتند. آنها از میدان جاسان و جلوی معبد آمون عبور کرده به سوی شمال یعنی شهر پیرامسس میروند. سامری و دوستانش آلتر و الیاهو میگویند:
الیاهو: ما نمیرویم؟
آلتر: کجا؟ برویم شکست موسی و تمسخر مصریها را ببینیم؟
سامری: میرویم، نباید از آنان جدا شویم، در آینده به اینان نیاز داریم.
سامری و دوستانش وارد صف مردم میشوند و حرکت میکنند، دو تن از کاهنان میناخته و منس جلوی معبد جاسان حرکت مردم را نظاره میکنند. آنها 10 سال پیرتر شدهاند. منس با صدای بلند میگوید:
منس: میبینم که شکست خورده و سرافکنده با لبها و گوشهای آویزان باز میگردید.
بنیاسرائیلیها تمسخر منس را میشنوند، اما کسی جرأت پاسخ ندارد، به جز یوفنا و الیاب که آنها هم درون جمعیت حرکت میکنند و هنگامی که کلام منس را میشنوند، یوفنا میگوید:
یوفنا: عصای موسی یکبار قبطیان و فرمانروایشان را شکست داده است. امروز شکست بزرگتر را هم به چشم خواهید دید.
میناخته: تا ساعتی دیگر منجی شما خود نیازمند نجاتدهنده خواهد بود.
الیاب: بیایید باهم ببینیم. امروز از دو تن مدعی موسی و فرعون یکی شکست خورده، دیگری پیروز خواهد شد.
در این لحظه هارون به آنها رسیده به الیاب و یوفنا میگوید:
هارون: ما امروز به آرامش نیاز داریم، تا میتوانید از درگیری و جنجال اجتناب کنید.
الیاب و یوفنا باهم میگویند:
الیاب و یوفنا: اطاعت یا رسول خدا.
در میان صف بنیاسرائیلیها حنوح که شخصیتی مردد است، دارد با ایسار که فردی مومن است در حال راه رفتن سخن میگوید.
حنوح: ایسار، تو فکر میکنی امروز چه خواهد شد؟
ایسار: من به موسی و خدای بزرگ ایمان دارم، مطمئن باش.
حنوح: اگر شکست بخوریم، رامسس و لشکریانش ما را یکجا نابود خواهند کرد.
ایسار: ما تسلیم اراده خداوندیم و به حمایت از پیامبرش میرویم. پس هر چه رخ دهد راضی هستیم. نگران نباش و امید خود را از دست نده.
حنوح: فراموش نکن، موسی یک عصا دارد و ساحران صدها عصا و طناب.
موسی و بنیاسرائیلیها که هر لحظه بیشتر میشوند، در حال حرکت به سوی رامسس هستند. پیرامسس در عمق از دور دیده میشود.
سکانس5- خارجی- میدان جلوی قصر- روز
میدان بزرگ جلوی قصر رامسس را آراستهاند. در بیرون از محوطه میدان دو ردیف فوچ سنگی در طرفین خیابان منتهی به میدان وجود دارد که زیبایی و زینت منطقه است. برای رامسس و آسیه در جلوی در ورودی قصر تخت زدهاند. جایگاه رامسس بالاتر از مردم قرار دارد تا بر همه چیز تسلط داشته باشد. رامسس و آسیه هنوز نیامدهاند. جایگاه آنها دارای سایهبان است تا از گزند آفتاب در امان باشند.
ندیمهها و خدمه در جای خود ایستاده و بادبزن در دست دارند. در دو طرف تخت رامسس دو ردیف سرباز برای محافظت ایستادهاند و ستون آبلسیک در سمت راست رامسس و در جلوی صف سربازان سر به آسمان بلند کرده و در سمت راست میدان و میان قوچهای سمت راست مصریها و ساحران ایستادهاند.
در این لحظه موسی و هارون همراه بنیاسرائیل که جماعت زیادی هستند از جانب جاسان یعنی از سوی میدان وارد میشوند. در جایگاه خود در پشت قوچهای سنگی و سمت چپ میدان جای میگیرند. تعداد بنیاسرائیلیها کمتر از مصریهاست. موسی و هارون کنار هم و عمران و یوکابد و همسران و فرزندان آنها در اطرافشان دیده میشوند. مصریها علیه بنیاسرائیل شعار میدهند.
قبطیها: ساحران پیروزند، مصریان پیروزند، رامسس پیروز است، نفرین بر بردگان و گدایان.
بنیاسرائیل به شدت وحشت کردهاند و جرأت شعار دادن ندارند. شکست خود را قطعی میدانند. در جنوب میدان در پشت اولین قوچ کاهنان در مقابل موسی و هارون ایستادهاند. موسی به هارون میگوید:
موسی: بهتر است ابتدا ساحران سحر خود را به نمایش بگذارند.
عمران: چرا؟
هارون: پدر جان، اگر ما معجزه الهی را به نمایش بگذاریم همه وحشت کرده خواهند گریخت و ساحران فرصت قدرتنمایی نخواهند یافت و مردم تفاوت معجزه و سحر را نخواهند دید.
عمران پس از شنیدن سخنان پسرانش میگوید:
عمران: آفرین پسرم، از طرفی انبیا همیشه فرصت را به حریفان میدهند. این خصلت کریمان است.
هارون: اگر ساحران عظمت معجزه را ببینند یا از ادامه مبارزه سر باز میزنند یا برای چارهاندیشی و فریب مبارزه را به روزی دیگر موکول خواهند کرد. پس حتماً باید اول آنها قدرت خود را به نمایش بگذارند.
الیاب: ای نبی خدا، ممکن است ما شکست بخوریم؟
موسی: خداوند حاضر و ناظر بر ماست و به ما وعده پیروزی داده.
ساحران در حال مرتب کردن طنابها و چوبها و ابزار و ادوات جادوگری هستند و مردم همچنان شعار میدهند. قارون با شکم بزرگ و صورت گل انداخته خود با زر و زیوری که به خود آویخته در میان دوستان ایستاده. سامری و دوستانش هم نزدیک او هستند، قارون مدام در حال غرولند است؛ ایلانا و دخترش در میان مردم سخنان او را میشنوند.
قارون: من یقین دارم که موسی از پس ساحران بر نمیآید. یک نفر چگونه میتواند 70 تن ساحر قهار با تجربه را مغلوب کند؟
نون: یکبار که جادوگران حاضر در قصر را مغلوب کرده است.
سامری: امروز با اینهمه جادوگر کهنهکار و زبردست روز متفاوتی است. من سحر و جادو و توان ساحران را میشناسم. نگرانی قارون بیمناسبت نیست. در معجزه قدرت بیانتهای خداوند جاریست و سحر ترفندی آمیخته از قدرت شیطان و انسان.
الیاب: یک چیز را تو نمیدانی سامری، سحر را با معجزه توان پهلو زدن نیست.
هارون که به آنها نزدیک شده در ادامه کلام الیاب میگوید:
هارون: اگر ساحران توانستند چشمه خورشید را گل اندود کنند، معجزه را هم با سحر خواهند شکست. به جای یأسپراکنی دست به سوی خدا بر دارید و برای پیروزی موسی و قوم بنیاسرائیل دعا کنید.
صدای همهمه مردم و شعار دادنشان شنیده میشود. بعضی از بنیاسرائیل دست به دعا بر میدارند. هارون که میرود قارون شروع میکند.
قارون: اگر با فرعون سازش و از او اطاعت کنیم آسایش و آرامش را برای بنیاسرائیل خریدهایم.
شالوم: تاکنون که سازش با رامسس جز زبونی و ذلت برای ما چیزی نداشته.
الداد: شاید جناب قارون فکر میکند همه بنیاسرائیل مثل خود ایشان در آسایش و آرامش هستند.
همه میخندند و قارون خشمگین میشود. در دور دست ساحران مشغول آماده شدن و مردم در حال شعار دادن هستند. فرعون با اعوان و انصار خود با لباس تمام رسمی و با اسکورت به همراه آسیه و حزبیل و هامان در حال بیرون آمدن از قصر هستند که شیپورها به صدا در میآیند و تمامی چند صد هزار انسانی که در آن میدان اجتماع کردهاند تعظیم میکنند و باز شیپورها به صدا درآمده مردم به حالت عادی باز میگردند. تعظیم نکردن موسی و هارون و عمران از دید هامان و رامسس دور نمیماند. آسیه نگران به رامسس میگوید:
آسیه: اگر امروز موسی پیروز شود، چه خواهید کرد؟
رامسس: اگر موسی همان سحر قصر را به کار ببرد ما پیروزیم. ماری که آن روز ما دیدیم توان ایستادگی در برابر مارهای ساحران را ندارد.
مین بائف در حال آماده کردن خود برای قدرتنمایی است، روبه اورهیا سنن موت و کاهوتپ کرده میگوید:
مین بائف: اول ما سحر خود را به نمایش بگذاریم یا موسی آغاز کند؟
اورهیا: اول ما آغاز میکنیم، این هم نشانه شجاعت و اطمینان ماست و هم موسی با دیدن صدها اژدر مار هولناک، بیمناک شده از ادامه مبارزه منصرف خواهد شد.
موسی و هارون در بین قبیله هستند که موسی اشاره به هارون کرده، بهسوی ساحران میروند. عمران و خانواده نگراناند.
سنن موت: اگر ابتدا موسی آغاز کند ما به توان او آگاه شده و جادویی مناسب او به کار خواهیم بست.
کاهوتپ: توان ما همین است. تبدیل یا تکمیل که نمیشود چرا خود را فریب دهیم. من با اورهیا موافق هستم. اگر ما از موضع قدرت به موسی و هارون فرصت بدهیم، همه خواهند دید که ما به توان خود اطمینان داریم.
در این لحظه کاهنان میبینند که موسی و هارون بهسوی آنها میآیند. توجه همه جلب میشود. موسی و هارون که هر دو نسبت به کاهنان و ساحران جوان، هستند رو در روی آنها میایستند. مین بائف میگوید:
مین بائف: هان موسی، چه شده؟ مطلبی هست؟
موسی: من شما را انسانهایی با تجربه و صاحب خرد میدانم، تردید ندارم که تفاوت معجزه با سحر را میفهمید.
اورهیا: خوب که چه؟
هارون: چه خواهید کرد اگر در برابر سحر خود معجزهای برتر را ببینید؟
سنن موت: در مبارزه هم احتمال پیروزی هست، هم شکست. اگر شما معجزه آوردید ما شکست را میپذیریم.
کاهوتپ به اعتراض رو به سنن میگوید:
کاهوتپ: تو چرا متوجه نیستی؟! پذیرفتن معجزه موسی یعنی پذیرفتن نبوت او؛ تو میخواهی ایمان بیاوری؟
موسی: من نمیگویم معجزه و معجزهآفرین را باور کنید و ایمان بیاورید. حرف من این است که اگر معجزه را دیدید، سحر نخوانید و به خدا دروغ نبندید که خداوند شما را به عذابی سخت مجازات خواهد کرد.
هارون: برای خوشایندِ هیچ قدرت و مقامی معجزه را با سحر، همسنگ و یکسان نخوانید که زیان خواهید کرد.
ساحران به یکدیگر مینگرند. نمیدانند چه پاسخ بدهند، کاهوتپ میگوید:
کاهوتپ: خیلی به خود اطمینان داری موسی. هنوز جدال آغاز نشده خود را پیروز میدان میبینی؟!
موسی: امیدوارم حق پیروز شود.
موسی و هارون از ساحران فاصله گرفته نزد قبیله خود میروند. رامسس و هامان این رفت و برگشتن را میبینند. مین بائف ساحران را صدا کرده آهسته میگوید:
مین بائف: من از اینهمه اطمینان و اعتماد به نفس او بیمناکم. میبینید، کمترین نگرانی در چهره مصمم او دیده نمیشود.
اورهیا: اگر اعتماد به نفس او بیهوده نبود و سحری برتر از جادوی ما خلق کرد چه کنیم؟
اوردامان: معلوم است، ما که نمیتوانیم تسلیم شویم و او را تایید کنیم.
سنن موت: چرا متوجه نیستید؟ چرا نمیفهمید؟ اگر او برتری خود را ثابت کند، این نشان برتری خدای اوست که چنین قدرتی به او داده.
اوردامان: شما از خدای او میترسید؟
کاهوتپ: من میترسم و ابایی هم از گفتن ندارم. اگر خدای او قدرت معجزهای عظیم را داشته باشد و ما معجزهاش را سحر بنامیم و به او دروغ ببندیم قطعاً مجازاتمان خواهد کرد.
اورهیا: من که جرأت دروغ بستن به خدای او را ندارم.
اوردامان: البته اگر برتری قدرت خدای او بر ما ثابت شد. هنوز که اتفاقی نیفتاده، شما این همه بیمناکید!!
از دور رامسس و هامان میبینند که کاهنان با یکدیگر نجوا میکنند و در گوشی صحبتهایی دارند.
رامسس: متوجه شدی؟
هامان: رفتن موسی و هارون نزد ساحران را؟
رامسس: آری، حرفهای موسی و هارون ساحران را به فکر وا داشته با یکدیگر نجوا میکنند.
هامان: نکند توطئهای در کار است؟
رامسس: موسی بسیار زیرک و باتدبیر است، من از او بیمناکم.
موسی و هارون نزد پدر و مادر و دیگر بستگان باز میگردند. همه نگاهها پرسشگراند، بسیاری از بنیاسرائیل میترسند و بسیاری دست به دعا برداشتهاند. در طرف دیگر میدان بهخصوص در پای ستون تجن مصریها شعار میدهند.
مصریها: ای خدایان، ساحران را پیروز کنید. ساحران بر سبطیان پیروزاند، رامسس پیروز است، رامسس، رامسس.
خاندان موسی و هارون همه دست به دعا برداشتهاند. در این لحظه صدای طبل و شیپور فضای میدان را پر میکند و همه سکوت میکنند. صدا که قطع میشود، صدای بلند آنخ ماهور شنیده میشود که میگوید:
آنخ ماهور: پیروز و پاینده باد خدایگان رامسس کبیر فرعون بزرگ سرزمین مقدس مصر.
همه مردم میگویند:
مردم: پیروز و پاینده باد رامسس.
آنخ ماهور: به فرمان خدایگان رامسس بزرگ، رقابت را آغاز میکنیم. خدایگان رامسس برای ساحران و جادوگران مصر پیروزی و برای موسی و هارون و سبطیان شکست و نابودی رقم زدهاند. بیشک جز اراده رامسس رخ نخواهد داد. درود بر رامسس بزرگ سرزمین مصر.
همه مصریان: درود بر رامسس، خدای بزرگ سرزمین مصر.
مردم ساکت میشوند. فرعون نگران است. آسیه و حزبیل هم همینطور. هیچکس نمیداند چه رخ خواهد داد.
آنخ ماهور: شروع کنید.
مین بائف از دور به رامسس تعظیم میکند و رامسس هم با بلند کردن دست اجازه شروع میدهد. مین بائف روبه سوی موسی میگوید:
مین بائف: موسی ابتدا تو عصای خود را خواهی انداخت یا ما طنابها و عصاهایمان را بیندازیم؟
موسی: فرصت از آن شما، ابتدا شما آغاز کنید.
صدای قدرتمند موسی در همه میدان طنین میاندازد. با اشاره مین بائف ساحران دامنها را به کمر و آستینها را بالا میزنند و رسنها و چوبهایی را که از قبل آماده کردهاند پیشروی میگیرند و بر آنها وِرد میخوانند و میدمند و بر زمین رها میکنند.
سنن موت: ای سِت، خدای شیاطین، فرمانروای جهنم، این طناب را زندگی ببخش. به عزت و عظمت رامسس رها کردم.
طناب را انداخته طناب ماری میشود. دیگر ساحران هم در حال وِرد خواندن و دمیدن هستند و طنابها را میاندازند. طنابهای آنها هم مار میشود و حرکت میکند. کمکم تعداد مارها زیاد میشود. آسیه و حزبیل نگراناند. رامسس بهتدریج لبخند رضایت بر لبانش مینشیند. بنیاسرائیلیها بیمناک هستند. قارون بر سر زده میگوید:
قارون: بفرمایید، همین را میخواستید؟ اگر میتوانید مقابله کنید.
هر ساحر چندین طناب و چوب را به مار تبدیل میکند، کوهی از مارهای قطور و قوی لای همدیگر میلولند و از خود صدا در میآورند. عمران و یوکابد و میریام وحشت کردهاند، اما آرامش موسی و هارون به آنان نیز آرامش میدهد. مصریها در پای ستون تجن آبلیسک، هلهله و شادی میکنند. فرعون و هامان لبخند پیروزی به یکدیگر میزنند. آسیه و حزبیل رو به آسمان مینگرند و یاری میجویند. هارون نگاهی به خیل مارها میکند، نگران میشود. رو به موسی کرده میگوید:
هارون: امیدوارم اینبار عصا به ماری عظیمتر از مار قصر مبدل شود و گرنه…
رامسس خندان نگاهی به هامان و حزبیل و آسیه کرده بهگونهای که اطرافیان بشنوند میگوید:
رامسس: بینداز موسی، چرا میترسی؟ مار تو با چه تعداد از این مارها میتواند مقابله کند؟ بینداز ماری که در قصر همه را مرعوب کرده بود. اگر میتوانی قدرت خود را ظاهر کن.
سامری به اطرافیان میگوید:
سامری: میبینید چگونه آبروی بنیاسرائیل را برد؟ میبینید چگونه ما را مضحکه قبطیها کرد؟!
قارون: (با غرولند تمسخر) اگر میتوانی اینجا قدرتنمایی کن. موسی، پس چه شد آن همه ادعا جناب منجی؟!
عمران که سخنان سامری و قارون را میشنود میگوید:
عمران: ظاهراً شما دو تن بیش از آبروی بنیاسرائیل نگران موقعیت خود در قصر و معبد هستید؟
بنیاسرائیل میخندند، اطرافیان موسی و هارون دعا میکنند. بعضی از بنیاسرائیل وحشت کردهاند. موسی به هارون میگوید:
موسی: من به این معجزه امید بستهام. بیشک در صورت پیروزی بسیاری از این مردم مسلمان و یکتاپرست خواهند شد و پناه میبرم به خدا اگر پیروز نشویم…
در این لحظه ندایی آسمانی را فقط موسی و هارون میشنوند که میگوید: (فضا معنوی و نورانی میشود.)
ندای آسمانی: بیمناک مباش موسی و بینداز آنچه را در دست داری تا فرو برد این مارهای صوری و ظاهرفریب را، بینداز معجزه خداوند یکتا را.
صدا قطع میشود و موسی و هارون به یکدیگر مینگرند.
سامری: میبینید دو برادر از ترس چگونه مات و مبهوت ماندهاند؟!
موسی و هارون به یکدیگر لبخند میزنند و هارون میگوید:
هارون: شنیدی موسی؟ آنچه از این مارها میبینید مجاز است. اینها صورتی بیش نیستند و حقیقتی ندارند و کثرت این مارها چون کثرت نقطههای زیادی است که همه آنها در کنار یکدیگر هیچ شماره و عددی را تشکیل نمیدهند. ولی عصای تو حقیقت است و واحد و از سوی خالق احد قوت و قدرت مییابد.
موسی و هارون با لبخند خود یوکابد و میریام را از نگرانی بیرون میآورند. ساحران هر چه طناب و چوب داشتهاند به مار تبدیل کردهاند. مین بائف نگاه به موسی کرده، با اشاره دست میگوید بفرما نوبت توست. موسی نگاه از مین بائف گرفته به عصا میاندازد. او همچنان هیجان زده است. دست راست را به گریبان برده نورانی بیرون میآورد. همه تعجب کرده ساکت میشوند. موسی با صدای رسا روبه مردم مصر میگوید:
موسی: ای مردم! (همه ساکت میشوند) من فرستاده خدای آسمانها و زمین خالق یکتا بهسوی شما هستم. آمدهام که شما را به ترک بتپرستی و شرک و پرستش خداوند عالمیان دعوت کنم و آیتی از جانب پروردگارم برای شما آوردهام، شاید که با دیدن این نشانه به خداوند قادر مطلق ایمان بیاورید و آن نشانه این دست و این عصای من است.
آگاه باشید، امروز همه حقیقت و حسن و عدالت، در برابر همه شرک و ظلم و رذالت صفآرایی کردهاند. این تقابل در طول تاریخ بوده و امروز بار دیگر تکرار میشود تا ببینید و بدانند آیندگان که پیروز عرصه حق و باطل کدام است. الهی هرکس به تو توکل کند مغلوب نشود و هرکس به تو توسل جوید شکست نخورد. به اذن و اراده پروردگار آسمانها و زمین و به نام خداوند رحمان و رحیم.
موسی عصا را به آسمان پرتاب میکند. عصا در آسمان چرخزنان بهسوی خیل کثیر مارها میرود. حرکت عصا کند و آهسته میشود و در آسمان بهتدریج قطور شده به شکل ماری بزرگ در میآید که دست و پا دارد. ساحران وحشت کردهاند. در آسمان اندازه مار معلوم نیست.
زمین که میافتد بزرگی آن دیده میشود. مار از آسمان بر روی مارها فرود میآید و زمین میلرزد، او بسیاری از آنها را له میکند. مار که اکنون دیگر اژدهای بسیار بزرگ و وحشتناک است همچنان که مارها زیر دست و پایش پیچ و تاب میخورند به اطراف مینگرد. فرعون و هامان وحشت کردهاند. آسیه و حزبیل هاج و واج ماندهاند. ساحران عقب میروند. صدای فریاد از مردم بر میخیزد. بنیاسرائیل هم ترسیدهاند، اما فرار نمیکنند.
بعضی خوشحال هستند. هامان و رامسس وحشت زدهاند و یوکابد و عمران خوشحال به یکدیگر مینگرند و نگاه تشکر به آسمان دارند. هارون دست نورانی برادر را میبوسد و روی شانه برادر گذاشته، شانه موسی را هم میبوسد و موسی دست در گریبان میبرد و دست او به حالت عادی باز میگردد.
موسی با اژدها چشم در چشم است. با حرکت سر موسی گویی اژدها اجازه یافته مارهایی را که در زیر دست و پا گرفته به دهان میگذارد. ساحرها و مصریها وحشت زدهاند. اژدها مارها را پیدرپی گرفته آنها را دسته دسته به دهان میگذارد. مردم همه شاهد این صحنهاند.
مین بائف و دیگر ساحران متحیرند. نمیدانند چه کنند. اژدها چون صخرهای عظیم است و از حرکت او زمین میلرزد. او بهسوی رامسس و اطرافیانش میرود. همه میگریزند. هامان و آنخ ماهور خود را از بالای سکو پایین انداخته میگریزند. بخشی از سربازان فرار میکنند. رامسس فریاد میزند.
رامسس: او را بزنید. فرار نکنید. او را بزنید.
آمیرتوس پابس و دیگر افسران با کمک چند تن از سربازان به اژدها حمله میکنند و نیزههای خود را بهسوی او پرتاب کرده سعی میکنند با تیر و کمان او را بزنند، اما فایده ندارد. او روئینتن است و به سهولت تیرها و نیزهها را دفع میکند.
آمیرتوس: حمله کنید، بزنید.
اژدها دم خود را چون شلاق تاب داده و به سربازان میزند و همه آنها را به اطراف پرتاب میکند. بعضی کشته و بعضی مضروب میشوند و میگریزند و در پشت ستون تجن سنگر میگیرند و بهسوی اژدها، تیر و کمان پرتاب میکنند.
مین بائف: اینکه مار نیست، اژدهاست. واقعاً سحر نیست. یک معجزه است.
اورهیا: این فراتر از درک و فهم ماست. یعنی خدای موسی این همه قدرتمند است؟!
خاندان موسی و تعدادی از بنیاسرائیل شادند و فریاد میکشند و اژدها را تشویق به نابودی مصریها میکنند. اژدها بهسوی آبلیسک رفته و با دم خود به آن ضربه میزند و آن را سرنگون میکند، آبلیسک روی سربازان و مردم افتاده، بسیاری را میکشد و خاک همهجا را میپوشاند. مردم در حال فرار زیر دست و پای یکدیگر میمانند و کشته و زخمی میشوند. اژدها نعره کشیده همهجا را میلرزاند. رامسس ناخودآگاه بلند میشود.
رامسس: آن ستون نشانه طول عمر من بود که ویران شد.
در جای دیگری از میدان آنخ ماهور و آیپی در پناه دیواری ویرانی آبلیسک را میبینند. آنخ ماهور میگوید:
آنخ ماهور: این آبلیسک شیشه عمر رامسس و باعث طولانی شدن عمر رامسس بود.
آیپی: پس از ویرانی، معلوم نیست رامسس باز عمری طولانی بیابد.
اژدها بهسوی جایگاه فرعون میرود. آسیه و حزبیل در کنار او هستند. همه آنها به شدت ترسیدهاند.
رامسس: گمان هم نمیکردم عصای موسی چنین هیولایی شود.
آسیه: کاری بکن، بهسوی ما میآید!!
هارون رو به موسی کرده میگوید:
هارون: موسی آن حیوان را باز گردان. حزبیل و آسیه آنجا هستند.
موسی: فرصت کم است. (روبه اژدها با صدای بلند فریاد میزند:) آهای آیت حق، بازگرد.
صدای بلند موسی در میدان طنینانداز میشود. مار که از بینی و دهانش دود فوران میزند و در مقابل جایگاه ایستاده، صدای موسی او را متوجه کرده بهسوی موسی مینگرد. موسی را میبیند. اژدها و موسی باز چشم در چشم هستند. موسی با حرکت سر به اژدها فرمان بازگشت میدهد. اژدها نگاهی بهسوی رامسس و آسیه و حزبیل کرده، بهسوی موسی باز میگردد، اما آرام و بدون سر و صدا.
او تا نزدیک موسی آمده در چشمان موسی مینگرد. موسی نیز او را با محبت مینگرد. موسی دست دراز میکند که او را لمس کند. اژدها سر در قدم موسی میگذارد. چون برهای مطیع آرام میگیرد. موسی دستی بر سر او کشیده. اژدها در دم عصا میشود. موسی آن را بهدست میگیرد. آسیه و حزبیل و رامسس نفس راحتی میکشند، اما رنگ به رخساره ندارند. بنیاسرائیل هم که با نزدیک شدن اژدها همه ترسیده بودند غریو شادیشان بلند میشود. ایلانا و دخترش، نون و الداد و شالوم و اورئیل همه شادی میکنند. اورئیل عمران را بغل کرده خوشحال میگوید:
اورئیل: ما پیروز شدیم. پیامبر خدا پیروز شد عمران.
عمران به او لبخند میزند. فراریان مصری، قبطیها، لشگریان و پیشاپیش آنان هامان جرأت یافته باز میگردند. تعدادی کشته شده و تعدادی زیر آبلیسک ماندهاند.
آسیه: اگر موسی او را دور نمیکرد چه میشد؟
رامسس: این بلای عظیم چه بود؟!
مردم وحشتزده بهجای خود باز میگردند. خاک برخاسته از ویرانی آبلیسک همه مردم را خاکآلود کرده. نچو و آپاما زن و شوهری که شاهد فرار دیگران بودند با یکدیگر سخن میگویند:
نچو: چه شد؟… کجا رفت؟
آپاما: موسی او را گرفت دوباره عصا شد.
چند تن از مردم: دوباره رها نکند؟!
مردم با ترس و نگرانی باز میگردند. عدهای به سراغ زخمیها و کشتهها میروند. هرنیث و ناهونته در میان مردم با یکدیگر سخن میگویند:
هرنیث و ناهونته: یعنی ما شکست خوردیم؟ ساحران کاری نکردند؟ قدرت رامسس همین بود؟ این یعنی خدای موسی از خدایان ما برتر است؟
موسی و هارون در جلوی بنیاسرائیل ایستادهاند. ساحران که در نقطه مقابل و آن طرف میدان هستند نمیدانند چه عکسالعملی نشان دهند و چه بگویند. حیراناند. موسی رو به ساحران با صدای رسا میپرسد: از ارباب سحر و بزرگان جادو سوال میکنم. آیا اینکه شما دیدید سحر و شعبده بود یا حقیقت و معجزه؟!
ساحران پاسخی ندارند. به یکدیگر مینگرند. در این لحظه اورهیا و مین بائف بهسوی موسی و هارون رفته در برابر آنها به زانو درآمده، سجده میکنند. ساحران سنن موت و کاهوتپ و اوردامان و هاکاره، کاهای و سیهات هم به زانو درآمده سجده میکنند. کاهنان دیگر که بزرگان خود را در سجده میبینند آنها نیز نزد اورهیا و مین بائف رفته، گویی رمقی برای ایستادن ندارند، بیاراده به زمین میافتند. 70 کاهن در مقابل موسی در سجده! رامسس این صحنه را مینگرد. هامان و حزبیل و آسیه نیز شاهد این صحنهاند. رامسس رو به ماهان میپرسد:
رامسس: اینان چه میکنند؟
هامان: در برابر موسی و خدایش به سجده افتادهاند.
رامسس: یعنی در حضور من خدای دیگری را ستایش میکنند؟!
اطرافیان فرعون بهجای پاسخ سکوت میکنند. رامسس خشمگین فریاد میزند:
رامسس: همه اینها تبانی و دسیسه است. موسی قبلاً با ساحران دیدار و آنان را با خود همراه کرده، همه دیدید. مردم؛ این یک توطئه است. موسی با ساحران دسیسه کردهاند که موسی را بر کشور شما مسلط کنند و دین و آئین شما را تغییر دهند.
موسی با نگاه عاقل اندر سفیه در سکوت سخنان رامسس را گوش میدهد. مردم هم با تعجب سخنان رامسس را میشنوند و حیرتزده به یکدیگر مینگرند. نمیدانند چه بگویند. آسیه و حزبیل لبخند تمسخر به لب دارند. همه آدمها بهدلیل ازدحام و خاک برخاسته از ویرانی آبلیسک خاکآلوده و بههم ریخته هستند. صدای رامسس همچنان میآید.
رامسس: فریب اینان را نخورید. اینان میخواهند مصر با عظمت و شکوهمند، مصر مقتدر با چند هزار سال افتخار و تمدن به دست مشتی برده بیفتد. بردگانی که تاکنون شما سرور و ارباب آنان بودید، از این پس آنان سرور و صاحب اختیار شما شوند.
هیچکس از هیچ طرف صدایی و تاییدی از سخنان رامسس نمیکند. گویی همه مسخ شدهاند. در طرف دیگر میدان، موسی و هارون و خانواده ایستادهاند و جلوی آنها ساحران سر از سجده بر میدارند. مین بائف میگوید:
مین بائف: ما به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم.
همه ساحران: ما به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم.
مین بائف: ما به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم.
ساحران: ما به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم.
مردمی که از دور حاضر و ناظر این صحنهها و سجده ساحران هستند میخواهند جلوتر بروند، نگهبانان نمیگذارند. ولی آنها از آن فاصله نه چندان دور نیز همه چیز را میبینند و با یکدیگر نجوا میکنند.
آیپی و چند تن دیگر: ساحران چه میکنند؟ در برابر موسی و هارون سجده کردهاند. یعنی به خدای آنان ایمان آوردهاند؟! یعنی قدرت فرعون پوشالی و ادعای خدایی او لافی بیش نیست؟!
مین بائف: جناب آنخ ماهور، تو خوب میدانی که کار امروز موسی جز معجزه نبود. ما همان کاری را کردیم که رامسس گفته بود. او گفت اگر موسی پیروز شود به او ایمان خواهد آورد، اما به گفته خود عمل نکرد.
آنخ ماهور به رامسس مینگرد. رامسس به این صحنه مینگرد و چیزی نمیگوید. سپس ساحر مین بائف رو به موسی میگوید:
مین بائف: ما وصف خدای تو را شنیده بودیم و از قدرت بیانتهای او بیخبر نبودیم، به همین دلیل در مبارزه با تو تردید داشتیم.
موسی: با فرعون چه میکنید؟
هارون: اگر فرمان به ترک خداپرستی و پرستش خود بدهد و اگر به مرگ تهدیدتان کند چه میکنید؟
اورهیا: از ایمان خود دست بر نمیداریم حتی به بهای مرگ و فدا کردن جانمان.
موسی: برایتان از درگاه خداوند متعال طلب سعادت دنیا و آخرت و حسن عاقبت میکنم و امیدوارم ایمانی را که به تازگی به دست آوردهاید به سهولت از دست ندهید.
سربازان مردم را از اطراف میدان پراکنده میکنند. رامسس رو به ماهان کرده میگوید:
رامسس: همه این خائنین را دستگیر و زندانی کنید.
هامان: موسی و هارون را هم؟
رامسس: (پس از کمی مکث) نه، نمیخواهم آن عصا را بار دیگر رها کند. فقط ساحران.
هامان بهسوی آمیرتوس رفته به او میگوید:
هامان: ساحران را دستگیر و محبوس کنید، همه را.
آمیرتوس به فرمانده ایکا اشاره میکند و میفهماند که ساحران را دستگیر کند. ایکا هم به سربازانش فریاد زده میگوید:
ایکا: با من بیایید.
او با حدود 30 نفر از سربازان به سوی ساحران میروند.
هارون: چه کنیم برادر؟ میخواهند ساحران را ببرند.
موسی: من مأمور به مداخله نیستم و نمیدانم چه کنم؟
هارون: ما مطیع شما هستیم، هر چه شما فرمان دهید.
الیاب و الداد و دیگر افراد غرب نیل متوجه اوضاع بحرانی میشوند و هر یک وسیلهای از سنگ و چوب تهیه کرده آماده درگیری میشوند. سربازان از راه رسیده ساحران را محاصره میکنند. موسی میگوید:
موسی: صبر کنید ببینم. دست نگه دارید…
صدای هامان که به دنبال سربازان میآمد شنیده میشود که میگوید:
هامان: موسی اینها که از سبطیهای بنیاسرائیل نیستند، مصریاند و شما حق دخالت ندارید.
موسی: از خویشانم نیستند، اما اکنون از همکیشانم که هستند.
هامان: هر چه هستند مصریاند. حکومت مصر اختیار مردم خود را دارد.
هارون خشمگین است و دست روی قبضه خنجر دارد. الیاب و دیگر جوانان آماده درگیری هستند که عمران پیش رفته دست روی شانه موسی میگذارد. موسی متوجه پدر میشود و از نگاه او میفهمد مخالف ایجاد درگیری است. در این لحظه مین بائف میگوید:
مین بائف: یا نبیالله نگران ما نباشید. هر چه خداوند بخواهد همان خواهد شد.
نگهبانان و سربازان آنها را در محاصره گرفته بهسوی قصر میبرند. اورهیا و کاهوتپ میگویند:
اورهیا و کاهوتپ: برایمان دعا کنید یا نبیالله. دعا کنید عاقبت به خیر شویم.
موسی: در همه حال به خدا توکل کنید و از او یاری طلب کنید.
اشک در چشمان موسی و کاهنان حلقه میزند. همه بنیاسرائیلیها ناراحتند و رفتن آنان را مینگرند. فرعون نیز از جایگاه فرود آمده قصد رفتن به درون را دارد. موسی، آسیه و حزبیل را در جایگاه میبیند و برایشان دست بلند میکند. آسیه به او تعظیم میکند و این از چشم رامسس دور نمیماند و ابرو در هم میکشد و میرود. موسی همچنان ناراحت است.
هارون: خدا را شکر که مجبور به جنگ نشدیم، و گرنه معلوم نبود چه مصیبتی به بار میآمد.
عمران: (رو به موسی) واقعاً قصد ممانعت داشتی؟
موسی: اگر فرمان مقابله و جنگ داشتم لحظهای درنگ نمیکردم.
هارون: پس چرا میخواستی مانع بردن ساحران شوی؟
موسی: چه کنم؟ بیتفاوت هم نمیتوانستم بمانم.
موسی بهسوی جاسان از همان راهی که آمده بود باز میگردد و بنیاسرائیل هم به دنبال او.
سکانس6- داخلی- اتاق استراحت رامسس- روز
فرعون در اتاق خود راه میرود. آسیه بر روی صندلی راحتی نشسته. رامسس گرفته و اندوهگین میگوید:
رامسس: روز سختی داشتم، تلخ و شوم، شکست پشت شکست. فضاحت در پی فضاحت. تاکنون رامسس را این همه درمانده و زبون دیده بودی؟
آسیه: ندیده بودم، از این بدتر نمیشد.
رامسس گاه از پشت تخت آسیه میگذرد و گاه از جلوی تخت.
رامسس: تاکنون تنها پناهگاهم در سختیها تو بودی. لحظاتی گفتوگو با تو همه غمهایم را میزدود. سخن با همسری که عمری به او عشق ورزیدهام موجب تسکینم میشد. سختترین لحظه و صحنه امروز برایم تعظیم تو در برابر موسی بود.
پشت صندلی او ایستاده دستها را طرفین او میگذارد. آسیه از او احساس خطر میکند و سعی میکند بر خود مسلط شود. رامسس میگوید:
رامسس: چرا به موسی تعظیم کردی؟
آسیه یک لحظه چیزی به فکرش نمیرسد، اما بر خود مسلط شده میگوید:
آسیه: او پیروز میدان بود، نبود؟
رامسس: به ظاهر شاید، ولی برای قضاوت زود است. بازی تازه آغاز شده.
آسیه: من قضاوتی نکردم. موسی مثل فرزند من است. من او را بزرگ کردهام، دوستش دارم. امروز با قدرتنمایی مهر خود را در قلب من افزونتر کرد و برای نشان دادن مهر مادری در برابر او تعظیم کردم.
رامسس در حالیکه همچنان بر آسیه مسلط است خشمگین بر او فریاد میزند:
رامسس: تو نباید در برابر دشمن من تعظیم میکردی!
آسیه: شاید دشمن تو باشد، اما فرزند من است. با من دشمن نیست.
در این لحظه هامان وارد میشود. پس از تعظیم میگوید:
هامان: خداوندگار من؛ ساحران را که فرموده بودید آوردند.
رامسس خشمگین نگاهی به آسیه کرده در حال خارج شدن میگوید:
رامسس: مشتی خائن در اطراف من گرد آمدهاند.
رامسس و هامان خارج میشوند و آسیه نفسی به راحتی میکشد.
سکانس7- خارجی- حیاط قصر رامسس- روز
در حیاط قصر فرمانروا ساحران را تحتالحفظ آوردهاند. 70 نفر ساحر را با مین بائف و اوردامان همه را به زنجیر در چند صف بههم بستهاند. رامسس و چند سرباز و افسر از جمله آمیرتوس و هامان وارد میشوند. رامسس خشمگین ساحران را نگریسته میگوید:
ساحران به یکدیگر مینگرند. منظور او را نمیفهمند. رامسس ادامه میدهد. رامسس رو به هامان میگوید:
رامسس: امروز اینان در برابر موسی به زمین افتاده چه میکردند؟
هامان: اینان به موسی سجده میکردند.
رامسس: چگونه به خود جرأت دادید در حضور من به موسی سجده کردید؟
اورهیا: جناب فرمانروا! به انسان که سجده نمیکنند، ما در حضور موسی خدای او را سجده میکردیم.
رامسس: سجده؟! یعنی پرستش خدایی به جز من؟ مگر فرمان نداده بودم به جز من هیچچیز و هیچکسی را نپرستید؟ ایمان به خدای موسی قبل از آنکه من به شما اجازه دهم؟!
سنن موت: موسی نبی فرمودند پرستش خدای او نیاز به اجازه ندارد.
رامسس خشمگین پیش رفته گریبان سنن موت را گرفته شروع به زدن میکند و خشمگین میگوید:
رامسس: نیاز به اذن من دارد یا نه؟ اجازه عبادت خدایان دیگر با من است یا نه؟
تمام سر و صورت سنن موت خونین شده. هامان و آمیرتوس رامسس را میگیرند. رامسس میگوید:
رامسس: میدانی چرا فرمان مرگت را نمیدهم؟ برای آنکه نخست در برابر مردم از خدای موسی باید برائت بجویید، توبه کنید.
رامسس به جای اول بازگشته رو به مین بائف میگوید:
رامسس: در میدان قبل از مبارزه با موسی چه میگفتید؟ ما از دور همه چیز را دیدیم.
هامان: پس از رفتن موسی هم شماها با یکدیگر مشورت و نجوا کردید.
مین بائف: ما را از قدرت خداوند یگانه بیم میدادند. فرمودند اگر معجزه دیدید سحر نخوانید.
رامسس: دروغ میگویید. مثل سگ دروغ میگویید. چون زبونان بنیاسرائیلی دروغ میگویید. موسی بزرگتر شما نیست؟ آیا در این 10 سال اختفا در حال آموختن سحری برتر از سحر شما نبود؟ آیا او استاد و مربی شما نیست و با هم رابطه ندارید؟
هامان: آیا امروز در میدان قصد موسی همراه کردن شما با خود نبود؟
سنن موت: ما نمیدانیم جناب فرمانروا از چه سخن میگویید؟
کاهوتپ: ما موسی را قبل از این نه دیده بودیم نه میشناختیم.
رامسس: دروغ میگویید. شما قبلاً با موسی همداستان شدهاید که موسی ادعای پیامبری کند و شما ساحران در یک شکست ظاهری، زمینه پیامبری و فرمانروایی او را فراهم کنید.
اورهیا: ما از آنچه فرعون بزرگ میگویند بیخبریم.
رامسس: بسیار خب این را در ملأعام فریاد کنید. بگویید از موسی و خدای او بیزارید و رابطهای با او نداشتهاید و از این پس نیز نخواهید داشت.
اورهیا و اوردامان و مین بائف به یکدیگر مینگرند. در فکرند که پاسخ رامسس را چگونه بدهند. اورهیا به خود جرأت داده میگوید:
اورهیا: و اگر فرمان جناب رامسس را نپذیریم؟
رامسس: نپذیرید؟! یعنی شما اینقدر گستاخ شدهاید؟! اگر از موسی و خدایش بیزاری نجویید فرمان خواهم داد یک دست و یک پای مخالف از شما قطع کرده و جسمتان را از نخلهای شهرهای زادگاهتان بیاویزند.
حزبیل ناراحت است و نمیداند چه کند. هامان دست و پای خود را نشان داده میگوید:
هامان: مخالف یعنی دست راست و پای چپ یا بالعکس دست چپ و پای راست.
سنن موت: جناب هارون ما پیر شدهایم، اما خرفت نشدهایم. میفهمیم. نه جناب فرمانروا. ما هر یک در علم سحر سرآمد روزگار خویشیم و به سهولت دریافتهایم آنچه موسی آورده از نوع سحر ما نیست.
کاهوتپ: آنچه موسی آورده بود یک آیه بود، یک نشانه از منبع و منشأیی فوق بشری…
اورهیا: ما خدای موسی را با علم و فهم و اختیار سزاوار پرستش یافتهایم و معبود خود را رها نخواهیم کرد، حتی اگر دست و پا یا گردنمان را قطع کنید.
مین بائف: رامسس بزرگ میدانند که من هم از بزرگان سحرم هم از مشاوران دربار. حاضر نیستم همه ثروت دنیا و عناوین و مقامات دربار را با ایمان به خدای موسی عوض کنم.
حزبیل متوجه حال دگرگون و خشم فرعون شده میفهمد که ممکن است او تصمیمی وحشتناک بگیرد. بنابراین، مداخله کرده و میگوید:
حزبیل: پیش از اینکه خداوندگار مصر از سکوت من ایراد بگیرند مطلبی را به عرض برسانم.
رامسس با حرکت سر اجازه میدهد و حزبیل میگوید:
حزبیل: من گمان میکنم این ساحران فریب خورده، فرصت اندیشیدن و مجال مشاوره بیابند تصمیم عاقلانهتری اتخاذ خواهند کرد. از محضر رامسس بزرگ تقاضا میکنم این مجال را به آنان عنایت فرمایند.
رامسس خشمگین در حال برخاستن از جای خود تهدیدآمیز میگوید:
رامسس: هفت روز به شما فرصت فکر کردن میدهم. هم باید در این فرصت توبه کرده از خدای موسی بیزاری بجویید، هم این توبه و بیزاری را در سراسر مصر به گوش مردم برسانید و گرنه بلایی را که گفتم بر سرتان خواهم آورد. هفت روز!
رامسس و هامان میروند و حزبیل میماند و ساحران.
حزبیل: تهدید رامسس جدی است. خوب میدانید.
اورهیا: رامسس را جز به زندگی دنیایی ما سلطهای نیست. حکمرانی او فقط در این دنیاست. در آخرت که روز پاداش و جزاست حاکم کسی دیگر است و در آن روز ما پیروزیم.
سنن موت: ما به پروردگار خود خدای موسی ایمان آوردهایم، خدایی که زنده و جاوید است.
اوردامان: از سحر که سراسر گناه و خطاست بیزاریم و از گناهان خود توبه میکنیم.
کاهوتپ اشک به چشم آورده میگوید:
کاهوتپ: عمری را به خطا و گناه و سحر گذراندهایم، نمیدانیم خدای مهربان موسی از ما خواهد گذشت یا نه.
حزبیل: چند نفرید کاهوتپ؟
کاهوتپ: 70 نفر.
اوردامان: 72 نفر. من و مین بائف را فراموش کردید.
حزبیل: 72 نفر، 72 کشته؛ میدانید اگر از خدای موسی تبری نجویید و در ملأعام به پرستش رامسس و دیگر اصنام معبد اعتراف نکنید همه کشته خواهید شد.
اورهیا در حالیکه بغض کرده و به تدریج گریه میکند میگوید:
اورهیا: ایمان به خدا در همین زمان کوتاه آنچنان دگرگونمان کرده که جز خدا از هیچکس نمیترسم، پرستش هوا و شیفتگی در برابر سراب دنیا به کلی در وجود ما نابود شده و عشق به خدا جایگزین آن رذائل شده. اینک جز به خدا امیدی و جز از او بیمی نداریم.
سنن موت: ما شما را صالح و سالم میبینیم. از جانب ما به رامسس بگویید این 72 نفر هر یک، اگر 72 بار کشته شده، زنده شوند و دوباره کشته شوند؛ ایمان و عشق به خداوند یکتا را ترک نکرده و پرستش جز خدا را گردن نمینهند.
حزبیل نفس عمیقی کشیده اشک در چشمانش حلقه زده. لبش به ساحران میخندد و جلوی دهان خود را میگیرد ولی چشمانش بر این همه ایمان اشک شوق میریزد. ساحران همه در عین گریه میخندند.
حزبیل: کشته خواهید شد. همه 72 تن! دستوپای شما را خلاف هم بریده، بر نخلهای شهرهای زادگاهتان خواهند آویخت.
محمد سرافراز، رئیس سازمان صداوسیما پیش از عید، گفتوگوی مفصلی با روابط عمومی این سازمان انجام میدهد و در آن مصاحبه از شبکههای ماهوارهای به عنوان رقبای صداوسیما یاد میکند و از تلاش صداوسیما برای تضعیف این شبکهها میگوید. وی از سیاست جذب حداکثری نیز سخن میگوید. این دو راهکار صداوسیما در ایام نوروز خود را جلوهگر کرد.
[/box]
خطوط قرمز فرضی قابل جابهجاییاند!
موسیقی از همان سالهای اولیه پیروزی انقلاب اسلامی چالشی بزرگ را در صداوسیما به راه انداخت. بحثهای شرعی مرتبط با موسیقی با وجود عملکرد محتاطانه صداوسیما چه در تلویزیون و چه در رادیو انتقادهای تندی را به همراه داشت به نحوی که در دهه60 یکی از خطبای وقت نماز جمعه تهران نسبت به پخش موسیقی از برنامههای صداوسیما به تندی موضع میگیرد و باعث استفتای رئیس وقت صداوسیما از امام خمینی(ره) میشود.
با ورود امام(ره) و پاسخی که به سؤالات مطرح شده رئیس سازمان داده میشود، بنیانگذار انقلاب اسلامی از صداوسیما دفاع میکند و از فشار انتقادها کاسته میشود. با این وجود تا به امروز موسیقی همچنان خط قرمز فرضی پر رنگی در برنامههای رادیو و تلویزیون به شمار میرفت.
اما نوروز 95 این موضوع به ابزار ایجاد جاذبه برای برنامههای تلویزیونی تبدیل شد. حجم بالای حضور موسیقی که به طور خاص خوانندگی و اجرای قطعات موسیقایی بود، باعث شد تا این شبهه به وجود آید که میشود خطوط قرمز فرضی را در صداوسیما و جابه جا کرد!
حمله علاقهمندان به استیج جام جم
در نوروز 95 همزمان سه مسابقه خوانندگی از شبکههای سیما پخش میشد. جالب اینجا است که ایده این مسابقات و نحوه برگزاری آن شباهت غیرقابل انکاری به برنامههای ماهوارهای داشت. سیستم برگزاری از جمله انتخاب داوطلبان، آموزشهای اولیه خوانندگی و تمرین با داوطلبان، رأیگیری، اجرا و نحوه داوری با نمونههای ماهوارهای مشابه و حتی مطابق بود.
به غیر از مسابقات خوانندگی، دعوت از خوانندگان برای اجرا در اکثر برنامههای نوروزی به بخش ثابتی تبدیل شده بود. با توجه به اینکه موسیقی بخش اعظمی از برنامههای شبکههای ماهوارهای فارسی زبان را تشکیل میدهد، میشود این احتمال را داد که صداوسیما در نیازسنجی مخاطبانش و میزان بینندگان ماهواره، به این نتیجه رسیده باشد که میتوان با بالابردن برنامههای مجاز در تلویزیون، مردم را از دیدن برنامههای غیرمجاز دور کرد.
برنامهسازان تلویزیون حتی در برابر انتقاد از کپی بودن برنامههای خوانندگی واکنش نشان داده و این اتهام را رد کردهاند. باربد بابایی مجری برنامه شب کوک که مسابقه خوانندگی شبکه نسیم به شمار میرفت، در آخرین برنامه که بعد از انتخاب برگزیدگان شب کوک پخش شد، از کسانی که این برنامه را مشابه برنامههای ماهوارهای میدانستند انتقاد کرد! وی حتی وعده دور جدید شب کوک را نیز داد که نشانهای از علاقه شبکه نسیم برای ادامه مسیر فعلی است.
لباهنگ؛ تمرین شوهای تلویزیونی
شبکه نسیم به غیر از «شب کوک» برنامه خندوانه را نیز داشت که در آن مسابقه «لباهنگ» اجرا میشد. در این برنامه بازیگران سینما و تلویزیون اقدام به لبزدن پلی بک خوانندگان داخلی میکردند. این مسابقه که بخش مقدماتی آن در نوروز به اتمام رسیده و اکنون بخش دوم آن در حال اجرا است، از طریق سیستم رأیگیری مردمی برندگان هر مسابقه را مشخص میکند که آمار رأیها نشانهای از استقبال بینندگان از این مسابقه بود.
ساختار این برنامه شباهت زیادی به شوهای تلویزیونی دارد و حضور بازیگران باعث میشد تا هر اجرا بر خلاف اجرای خواننده اصلی دارای اکتهای بیشتری باشد که استقبال حضار در استودیو را نیز در پی داشت.
مهران مدیری نیز در برنامه «دور همی» از حضور خوانندگان و اجرا در حضور تماشاگران استفاده کرد. استودیوی بزرگ این برنامه امکان اجراهای متفاوت تر را به خوانندگان میداد. مهران مدیری در اولین همکاری با شبکه نسیم، «دورهمی» را ساخت، برنامهای که این روزها به دلیل رفتار عجیب وی با مهمانان، انتقادهای تندی را در بین بینندگان تلویزیون درپی داشته است.
این انتقادها بیشتر معطوف به زدن موی مهمانان برنامه توسط مدیری میشود که آخرین نفر نیما فلاح همسر سحر ولد بیگی بود که در پی پاسخ ندادن به سؤال مهران مدیری درباره بدترین بازیگر سینمای ایران، موهایش از ته زده شد.
اگرچه این رفتار با واکنش قائم مقام معاونت سیما و تذکر به تهیه کننده برنامه همراه شد، اما همین انعطافپذیری صداوسیما در برابر رفتارهایی که تا به حال در تلویزیون سابقه نداشته، باز هم نشانهای از نرم شدن در برابر خطوط قرمز قبلی است.
[box type=”success” align=”” class=”” width=””]
4ضلع موفقیت «نسیم»
فارغ از اینکه دورهمی تذکر گرفت، شبکه نسیم موفقترین شبکه سیما در نوروز بود. گزارشهای غیررسمی نشان میدهد بیشترین پیگیری برنامههای نوروزی مربوط به شبکه نسیم بوده است؛ شبکهای کم سن وسال با رویکرد سرگرمی که نشان داد میتوان با حذف شبکههای کم بیننده، کار کیفی انجام داد و مجموعهای از طنز، سرگرمی و موسیقی را برای فراهم آوردن اوقاتی شاد در نوروز به ارمغان آورد. «خندوانه»، «دورهمی»، «شکر آباد» و «شب کوک» چهار ضلع موفقیت نوروزی نسیم بودند.
[/box]
مجریهای خط قرمزی باز میگردند
رضا رشیدپور، شومن تلویزیون که علائق آشکار سیاسی نیز دارد، مدتها بود که از تلویزیون کنار گذاشته شده بود. رشید پور با برنامه «دید در شب» که در سایت آپارات بارگذاری میشد، مخاطبان خودش را پیدا کرده بود و هر هفته مهمانان خاص و سؤالهای خاصی را مطرح میکرد که گاهی پاسخهای مهمانها حاشیهدار نیز میشد.
اما صداوسیما در عید این مجری را با برنامه «صفر- صفر» به تلویزیون برگرداند و عملاً برنامه رشیدپور را در آپارات تعطیل کرد. گفته میشود مهمانان رشیدپور در تلویزیون همان لیستی بوده است که وی برای برنامه «دید در شب» میخواسته آنها را دعوت کند.
صراحت این شومن در پرسیدن سؤال باعث شده «صفر – صفر» نیز به راحتی اجراهای رشیدپور در آپارات باشد. بازگشت رشیدپور، فرزاد حسنی، ژیلا صادقی و صحبت از برگشت سایر مجریان سالهای گذشته که به خاطر مسائلی از تلویزیون بیرون گذاشته شده بودند، همان جذب حداکثری است که سرافراز وعده آن را داده بود.
گفته میشود آنچه به عنوان برخی خطوط قرمز در سازمان نامیده میشود، بعضاً ناشی از رفتارهای سلیقهای بوده که در طول سالها به یک عرف رسانهای تبدیل شده است؛ مطلبی که در صحبتهای غیررسمی بعضی از مدیران سیما نیز به چشم میخورد و اکنون با جابه جایی و کمرنگ شدن بعضی از آنها امید به مخاطبپسند شدن برنامههای سیما افزایش یافته است.
الگوهای برنامهسازی نوین که در نمونههایی مانند «خندوانه» خودنمایی میکند، استانداردهای برنامههای رسانه ملی را افزایش داده است و شاید به همین دلیل است که فراگیرترین رسانه داخلی در برابر تغییرات انعطاف بیشتری به خرج میدهد.