عید فطر سال 96 بود ،حاج میثم مطیعی قبل از نماز عید فطر اشعاری را از جایگاه خواندند ، درباره آن روز و اتفاقات بعدش در مطلبی درباره شاعران آن شعر و در مطلبی برای دانلود آن شعر توضیحات لازم را در بنیانا منتشر کرده بودیم اما 13 مهر 96 حجت الاسلام سید کمیل باقر زاده از فعالان معروف رسانه های انقلابی در صفحه توییتر خود درباره این موضوع مطالب مهمی نوشتند که در ادامه می خوانیم »»
[/su_note]
نشریه خط حزبالله (شماره102-هفته دوم مهر) اجمالاً به مطالب محبتآمیز رهبر انقلاب خطاب به مداح و شعرای عید فطر اشاره کرد. تفصیل ماجرا را در ادامه بخوانید.
بعد از مراسم شام غریبان بیت رهبری، آقا خطاب به میثم مطیعی نکات مهمی فرمودند که بیش از آنکه شخصی باشد بیانگر شاخصهای مداحی انقلابی است.
آقا فرمودند: میدانم بعد از عید فطر خیلی شما را اذیت کردند و فشار آوردند، هم به شما و هم به شعرا؛ اما مطلقا اعتنا نکنید.
شما یک حرف کاملا درست و محکمی زدید. تردید نکنید. من نظرم را همان موقع به اطرافیان هم گفتم. کار شما کاملا درست بود.
اصلا محل نگذارید به این حملهها و بدانید کار شما مؤثر است. شما روی این جوانها تاثیر دارید. این جمعیتی که امشب آمده بود تاثیر میپذیرد از شما.
در آن شعر هم هیچ اهانت نبود. مسؤولان رده بالای دولتی آمدند پیش من و گفتند توهین شده؛ من گفتم خیر، هیچ اهانتی نبوده.
خود بنده هم صف اوّلی هستم. صف اوّل یک نفر نیست که؛ ما هم مدعی بودیم و هم صف اوّلی.
در آن شعر هم هست: “ما مدعیان صف اول بودیم”، ولی معلوم شد خبرها جای دیگری است؛ دیگرانی را بردند و ماها جا ماندیم.
هیچ خسته نشوید. اگر بنای بر خستهشدن بود آنهایی که قبل از انقلاب زندان رفتند و کتک خوردند و تبعید شدند باید خسته میشدند.
سفت بایستید و خسته نشوید. اگر خسته نشوید خداوند به کارتان برکت میدهد، و برکت داده است. راه درست همین است که شما دارید میروید.
من همیشه شما را دعا میکنم، اما سر قضیه عید فطر فقط دعا نبود؛ هم دعا میکردم، هم حمایت کردم و نکاتی را به آنهایی که باید میگفتم گفتم.
حمایت قاطع رهبر انقلاب از شعر عید فطر میثم مطیعی نشان داد خیلی از مدعیان ولایتمداری، از فهم ولیّ زمان خویش فرسنگها فاصله دارند.
از دیوار سفارت بالا رفتن را انقلابیگری دانستند، آقا آن را محکوم کردند. شعر عید فطر را افراطیگری خواندند، آقا از آن حمایت کردند.
روز 29 اکتبر چند سال اخیر تجمعی در اطراف مقبره منسوب به کوروش صورت میگیرد؛ اما برخی ممانعتها باعث شد تا این تجمع امسال برگزار نشود. فارغ از اینکه آیا اصلاً این ممانعتها شایعه رسانههای ضد انقلاب است یاخیر، سؤال این است که آیا گرامیداشت کوروش بزرگ با تفکر انقلاب اسلامی، متعارض است؟ آیا بزرگداشت کوروش کبیر، یک عمل ضدانقلابی است؟
تفکر باستانگرایی ایدئولوژی رسمی رژیم پهلوی بود و کل هویت ایرانی به باستانگرایی تقلیل داده شده بود. سایر عناصر هویت ایرانی از قبیل دین، سنت و فرهنگ و نیز تاریخ ایران بعد از اسلام، مورد تحقیر قرار میگرفت؛ اما در گفتمان انقلاب اسلامی، هویت ایرانی با تمامی عناصرش از جمله تاریخ پیش از اسلام و پس از اسلام، مورد پذیرش قرار گرفتهاند.
خاطره رهبر انقلاب از ممانعت ایشان از تخریب قبر فردوسی و تجلیل ایشان از شاهنامه، معروف است. «اول انقلاب عدهای از مردمِ بااخلاصِ بیاطلاع، رفته بودند قبر فردوسی را در توس خراب کنند! وقتی من مطلع شدم، چیزی نوشتم و فوراً به مشهد فرستادم که آن را بردند و بالای قبر فردوسی نصب کردند؛ نمیدانم الآن هم هست یا نه. بچههای حادی که به آنجا میرفتند، چشمشان که به شهادت بنده میافتد، لطف میکردند و میپذیرفتند و دیگر کاری به کار فردوسی نداشتند!»
بنابراین نباید به گونهای جلوه داد که کوروش و ایران باستان با گفتمان انقلاب اسلامی تضاد دارند. باید دقیقاً برای مردم پرسشمند توضیح داد که مقابله با تجمع در پاسارگاد به دلیل تظاهرهای ضدانقلابی، ضددینی و حتی نژادپرستانه افراد حاضر بوده است.
گزارشها و فیلمهایی که در شبکههای مجازی در دسترس خیلیها موجود است، نشان میدهد که در تجمع سال گذشته، پرچم سلطنتطلبان حمل و شعار «جاوید شاه» سر داده شد. اقدامات غیرعقلانی و شرکآلود، مانند سجده در برابر مقبره منتسب به کوروش، باعث آزردگیخاطر متدینان شد.
امسال نیز در دعوتنامههایی که در شبکههای مجازی ضد انقلاب قرار داده شده بود، هدف از این تجمع «مقابله با رژیم …. » یا اعلام مبارزه با «پاسداران و بسیج …» عنوان شده بود. همه این مسائل ما را به این نتیجه میرساند که این تجمع نوعی عقدهگشایی سلطنتطلبان است نه تجلیل از کوروش بزرگ.
بسیاری از این افراد، اصلاً کوروش را نمیشناسند و اهمیتی هم نمیدهند که اقدامات و رفتارهای آنها باعث بدنامی طرفداران و علاقهمندان به کوروش و تاریخ ایران میشود. اینان سیاستزدگانی هستند که حتی از قربانی کردن کوروش کبیر در راه عقاید ضدانقلابی ابایی ندارند.
آیا تجلیل از تمدن ایران در زمان هخامنشیان حتماً با حمله و هتک حرمت اسلام ملازمه دارد؟ آیا نمیتوان بدون توهین به باورمندان فرهنگ اسلامی، کوروش را تحسین کرد؟ پاسخ این است که کوروش و ایران باستان صرفاً بهانهای برای فعالیتهای ضدانقلابی و ضد اسلامی است و الا چنین نفرتی از انقلاب، اسلام و اعراب را حتی در میان هموطنان عزیز زردشتی هم سراغ نداریم.
البته راهکار مقابله با این افکار افراطی و تعصبهای اندیشهسوز، اقدامات امنیتی نیست بلکه به پرسش کشیدن این سیاستزدگان کوروشپرست است. باید افکار عمومی این پرسش را مطرح کند که کدامیک از این بهانهجویان باستانگرا، کوروش را به درستی خوانده و شناختهاند؟
آیا سطح شناخت آنها از کوروش بیش از اطلاعات تلگرامی است؟ آیا حمل نشان فَرَوَهَربدلی به تنهایی علامت ایراندوستی است یا اینکه باید میهنپرستی در لباس، تفریحات و مسافرتهای خارجی هم نمایان باشد؟
در تاریخ آمده است که کوروش ظلمستیز بود و مردم موحد آواره را آزاد کرد. آیا آنها هم به این آرمان کوروش وفادارند و حاضرند از فلسطینیان حمایت کنند؟ جنگاوری ، شجاعت و جهانگیری از بارزترین صفات کوروش بود. این افراد آیا قائل به ایستادگی و مقاومت در برابر دشمن هستند یا خواهان تسلیم و مصالحه با دشمناناند؟
احترام به ادیان، برجستهترین نکته حقوق بشری منشور کوروش است. این حجم از توهینها به دین مبین اسلام توسط کوروشپرستان چه معنایی دارد؟ در معرض چنین پرسشهایی قرار گرفتن، مشخص میکند که اتفاقاً این افراد سیاستزده هیچ نسبتی با تاریخ ایران و کوروش ندارند و گفتمان انقلابی است که با هدف قرار دادن اعتلای ایران، قرابت بیشتری با کوروش دارد.
گفتمان انقلاب اسلامی به تاریخ ایران افتخار میکند و البته کل تاریخ ایران را در کوروش و داریوش و 2500 سال خلاصه نمیکند. در گفتمان انقلاب اسلامی سرمایه فرهنگی هفت هزار ساله باعث افتخار و امید است.
این ذخیره فرهنگی است که باعث میشود بر خلاف سلطنتطلبان، گفتمان انقلاب اسلامی امیدوارانه احیای تمدن نوین اسلامی را دنبال کند.
به گفته رهبر انقلاب «فرنگیها اصرار داشتند هخامنشیان را بالا بیاورند و مطرح کنند و کوروش و داریوش را اولِ تاریخ بدانند؛ حتّی مادها را هم از خاطر بردهاند. کار مستشرقان اروپایی در این زمینه خیلی صادقانه نبوده، لیکن حفاریها و شناختها و نشانههای گوناگون تمدنی به ما نشان میدهد که در سرتاسر ایرانِ کنونی ما تمدنهای بسیار قدیمی وجود دارد؛
تمدنهای 6هزار ساله، هفت هزار ساله؛ …آنچه مسلّم است، این است که اینجا سه هزار سال مشغول ساختن و تولید تمدن و علم و زندگی بوده است… این گذشته تاریخی به چه دردی میخورد؟… از این جهت [مهم ] است که نشان میدهد این منطقه منطقهای است که استعداد در آن پرورش پیدا میکند؛
یعنی جوانِ امروزِ همدان و ملایری و نهاوند و کبودرآهنگ و بقیه نقاط این استان، میتواند این امید را داشته باشد که بشود ابنسینا، بشود رشیدالدین فضلاللَّه، بشود میرسیدعلی، بشود آخوند ملاحسینقلی، بشود آخوند ملاعلی معصومی.»
یادداشت از دکتر محسن ردادی (استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی )
متن که در ادامه میخوانید از میان یادداشت های کانال شخصی حجت الاسلام حسن مرادی @hasanemoradi در تلگرام انتخاب شده است . این یادداشت که سال قبل (95) منتشر شد بخش از از تجربیات ایشان از حضور در پیاده روی اربعین حسینی است »»
[/su_note]
تجربیات پیاده روی اربعین 95
روز سه شنبه 25 آبان ساعت 11:30 از تهران، میدان جهاد به همراه آقای تورانلو به سمت مرز چذابه حرکت کردیم.
ساعت 21:30 مرز چذابه بودیم و در ورودی پارکینگ چند کیلومتر ترافیک بود، و حدود دو ساعت در آن جا در ترافیک بودیم
ساعت 2:30 تشریفات عبور از مرز تمام شد و ترمینال مسافری عراق بودیم
مینی بوس نفری 40 هزار تومان و تاکسی ون نفری 60 هزار تومان کرایه تا نجف می گرفت
رانندگان عراقی با هم هماهنگ هستند و همه یک کرایه را می گویند، لذا زیاد نباید دنبال ماشین ارزان تر گشت.
ساعت 3 از مرز با یک ماشین ون به ظرفیت 11 نفر به سمت نجف حرکت کردیم و ساعت 10:30 نجف از ماشین پیاده شدیم
در پایین حرم صافی صفا یک موکب خوبی بود که خلوت بود و ما برای استراحت به آن جا رفتیم.
ساعت 15 روز چهارشنبه 26 آبان از نجف به سمت کربلا پیاده روی را آغاز کردیم.
شروع حرکت را از راهی که از داخل وادی السلام می گذرد انتخاب کردیم و تا ساعت 17 پیاده روی کردیم و بعد به اصرار یکی از اهالی حاشیه نجف به موکب آن ها رفتیم و استراحت کردیم.این که در روز اول و در آغاز حرکت فقط دو ساعت پیاده روی کردیم خیلی خوب بود چون باعث شد که بدن ما نسبت به پیاده روی اربعین آمادگی پیدا نماید.
صبح بعد ازنماز صبح و صبحانه حدود ساعت 6 به وقت عراق به سمت کربلا حرکت و تا تیر(عمود) 413 حرکت کردیم و ساعت 15 در تیر 413 به یکی از موکب ها برای استراحت رفتیم. روز بعد ساعت 4 بامداد بیدار شدیم و ساعت 4:30 به سمت کربلا حرکت و تا تیر 1030 رفتیم. روز سوم بعداز نماز صبح ساعت 5:30 حرکت و تا تیر 1420 یعنی نزدیک حرم رفتیم. ما نماز ظهر تیر 1300 یعنی داخل شهر کربلا بودیم.
باید ساعت 15 برای استراحت به داخل موکب ها رفت و الا به خاطر حجم جمعیت موکب ها پر می شود و محل استراحت به خصوص برای تعداد بالا به سختی هماهنگ می شود
با توجه به تجربیات سال قبل یک و نیم کیلو برگه زردآلو از ایران آوردیم و روزی حدود 50 گرم هر نفر قیصی می خوردیم که باعث شد که دل درد و یبوست نگیریم
بهترین وسیله برای پیاده روی دمپائی طبی است، کتونی هر مقدار هم مناسب باشد باعث تاول زدن پا می شود
باید در آوردن وسائل به حداقل ها اکتفا کرد، چون بار هر چه قدر هم کم باشد باعث خستگی می شود
وسائل لازم برای سفر: مهر، قبله نما، تسبیح،یک دست لباس شخصی، قرص و دواء های ضروری شخص، پماد پیروکسیکام برای درد های موضعی، پماد کالاندولا برای جلوگیری و درمان عرق سوز شدن، دفترچه یادداشت برای خاطرات و…
در کربلا مقابل کنسولگری ایران به یکی از کوچه ها رفتیم و یک موکب جهت اسکان هماهنگ کردیم، موکب ها جنب خیابان اصلی شلوغ است اما موکب ها داخل کوچه ها جا برای اسکان دارد
حتی الامکان برای اسکان در مسیر و کربلا و نجف به موکب هایی که درون حسینه ها می باشد برویم بهتر است چون موکب هایی که با چادر برپا شده است شب ها سرد می شود
یک شنبه 30 آبان بعد از نماز صبح از کربلا به سمت کاظمین و سامرا حرکت کردیم، گاراژی که ماشین های کاظمین و سامرا در آن است در خیابان باب بغداد پشت حرم حضرت عباس علیه السلام قرار دارد. و برای رسیدن به گاراژ حدود ساعت 6 حرکت کردیم و ساعت 9 به گاراژ رسیدیم. حدود 15 کیلومتر پیاده روی بود. امکان رفتن با ماشین هم نیست چون راه ها بسته است.
آن جا یک مینی بوس نفری صد هزار تومان می گرفت و به سید محمد(برادر امام هادی و نزدیک سامرا) و سامرا می برد و از سامرا به کاظمین می برد و پیاده می کرد. ساعت 9 حرکت کردیم، ساعت 13:30به شهر بلد و حرم سید محمد رسیدیم، ساعت 15 از آن جا به سمت سامرا حرکت کردیم، ساعت 16:15 سامرا بودیم. ساعت 19:30 از سامرا به سمت کاظمین حرکت کردیم و ساعت 10 کاظمین بودیم.
هر هزار دینار عراقی معادل سه هزار تومان ما می باشد. پولی که همراه برده می شود باید نصف ایرانی و نصف عراقی باشد ، چون در بعضی از جاها صرفه با پول ایرانی است و در بعضی از جاها صرفه با پول عراقی است، مثلا همین مینی بوس سامرا به پول عراقی 30هزار دینار می گرفت که می شد 90 هزار تومان و ده هزار تومان کمتر از قیمتی بود که با پول ایرانی باید پرداخت می شد.
وقتی که از کربلا به بغداد می رفتیم، مسیر پیاده روی بغداد به کربلا را دیدیم که بسیار زیبا و از بین نخلستان ها و همچنین نسبت به مسیر نجف به کربلا بسیار خلوت بود و تصمیم گرفتیم سال دیگر از این مسیر به کربلا ان شاالله مشرف شویم، البته کاظمین تا کربلا 120کیلومتر است ولی نجف تا کربلا 80 کیلومتر و لذا اگر مسیر بغداد را بخواهیم برویم تا شهر اسکندریه با ماشین می آییم و از آن جا تا کربلا پیاده که تقریبا مثل مسیر نجف تا کربلا می شود.و شاید تاثیر تبلیغی آن به خاطر حضور کم ایرانیان بیشتر باشد.
ما یک شنبه شب بعد از زیارت کاظمین به طرف مهران حرکت کردیم، سه ساعت از کاظمین تا مهران در راه بودیم، نیم ساعت قبل از اذان صبح به مهران رسیدیم و عبور ما از مرز حدود نیم ساعت با پیاده روی هایش طول کشید، از آن جا با اتوبوس های واحد به ترمینال آماده شده برای اتوبوس ها رفتیم و با یک اتوبوس وی آی پی به مبلغ هشتاد هزار تومان به طرف تهران حرکت کردیم
کل هزینه سفر ما به این شرح شد:چذابه تا نجف:60هزارتومان، کربلاتاسامرا و کاظمین:100هزارتومان،کاظمین تا مهران 50هزارتومان، مهران تا تهران 80هزار تومان به علاوه 181هزارتومان پول بیمه و ویزا جمعا شد471هزار تومان
یکی از دوستان به من چند تا عطر و صلوات شمار داد که من آن ها را به موکب دارها هدیه می دادم،خیلی خوشحال می شدند، برای سال بعد حتما چند هدیه مختصر باخود می برم
متنی که در ادامه میخوانید تجربیات حجت الاسلام علوی از حضورشان در پیاده روی اربعین حسینی (علیه السلام) است »»
[/su_note]
سال گذشته پیاده روی رو از بغداد آن هم داخل شهر شروع کردیم از همان اول کار من شروع کردم پخش کردن هدایایی که باخودم از ایران اورده بودم اغلب اونها رو به صاحبان موکبها و صاحبخونه هایی که شبها اونجا میموندیم دادم
اما هدایا
۱-تعداد ۱۰ عدد تسبیح ۵۰۰تومانی از مغازه درب۱ گرفتم و به ضریح حصرت فاطمه معصومه سلام الله علیها متبرک کردم خیلی عراقی ها از این هدیه خوشحال شدند یکی از موکب دارها وقتی شب رسیدیم موکبشون خیلی استقبال گرمی از ما کرد و بعد از شام یه نفر مامور کرد ما رو ببره خونشون شب اونجا بمونیم وقتی داشتیم میرفتیم من تسبیح بهش دادم و گفتم این تسبیح متبرک به ضریح حضرت معصومه سلام الله علیهاست تا تسبیح گرفت شروع کرد باذصدای بلند گریه کردن
۲-چند عدد جاکلیدی زیبا که یکطرف عکس رهبر و طرف دیگه حاج قاسم البته یکیشون آویزون کردم به کوله پشتیم و با وجود کوچیک بودنش جلب توجه میکرد تو مسیر که حرکت میکردیم دوتا خانم جوان پشت سرم باهم صحبت میکردن یکی شون به دوستش گفت این آقا ایرانیه بعد گفت این عکس قاسم سلیمانیه چرا ازش درخواست(از من) نمیکنی جاکلیدی رو به ما بده اون لحظه دوست داشتم دوتا از این جاکلیدیها رو از کوله در بیارم و بهشون بدم ولی
من جوون بودم و اونا هم دوتا خانم جوون نمشد عرف نبود ٬ البته سعی کردم وقتی به موکبهای بچه های کتائب حزب الله و عصائب جاکلیدی هارو به اونا بدم همین هم شد
امسال تصمیم دارم ان شاء الله متبرکات بیشتری با خودم ببرم
[su_note note_color=”#42A5F5″]
متنی که در ادامه میخوانید تجربیات حجت الاسلام کعبی از حضورشان در پیاده روی اربعین حسینی (علیه السلام) است »»
[/su_note]
سال گذشته در مسیر پیاده روی اربعین بعضی رفتارهای ناراحت کنندهای از بعضی زائرین ایرانی میدیدم.
خادم موکبی را دیدم که برای دعوت از زائرهای ایرانی برای غذا میگفت بجای غذاهای کثیف عربی بیایید قرمه سبزی خوشمزهٔ ایرانی بخورید.
یا موکبی دیدم که با بنر بزرگی اعلام کرده بود این موکب مخصوص زائران ایرانی است و…
چند نفر هم محل نزدیک ترین موکب ایرانیها را میپرسیدند و از همسفره شدن با عربها پرهیز میکردند.
یکی از برکتهای زیارت اربعین هرچه کمرنگتر شدن رنگها و نژادها در دریای عظیم عشق اهل بیت است.
شنیدم سید حسن نصرالله امسال به زائران لبنانی توصیه کرده از حمل پرچم حزب الله و هر شعار علامت متمایز کننده ای پرهیز کنند و خودشان را بخشی از این جریان عظیم عقیدتی عاطفی جهادی فرهنگی ببینند.
بررسی وقایع شهریور 1359 در گفتوگو با یکی از رزمندگان حاضر در نواحی مرزی
جنگ ماقبل جنگ!
فرض کنیم به شهریور سال 59 برگردیم و با چنین اخباری روبهرو شویم: «نیروی هوایی عراق به آسمان آبادان تجاوز کرد، نیروی دریایی عراق به اروندرود و منطقه دریایی پاسگاه خورمال تجاوز کرد، نیروی هوایی عراق به آسمان خرمشهر تجاوز کرد، عراق به ارتشش دستور آمادهباش داد، هنری کیسینجر اعلام کرد جنگ بین عراق و ایران قریبالوقوع است، سه هواپیمای عراقی به آسمان مهران تجاوز کردند…»
واکنش ما به آنها چه خواهد بود؟ مشخص است که واقعهای بزرگ در پیش است. عراق مرتب حریم هوایی، دریایی و زمینی ما را نادیده میگیرد، ارتشش را آماده رزم در مرزها مستقر میکند، تحلیلگران غربی نزدیکی جنگ را پیشبینی میکنند، یگانهای مرزی به مراکز رسمی اعلام خطر میکنند، مردم در مرزها هراسان هستند و… یحتمل جنگی در پیش است.
در شهریور 59 همه صاحبنظران مطمئن بودند که جنگ آغاز خواهد شد. همه به جز آن عده از سیاسیونی که به تعبیر مقام معظم رهبری «نشان دادند لیاقت اداره کشور را ندارند». این عده از سیاستمداران آنقدر در برابر تجاوزهای مکرر عراق مماشات کردند تا اینکه تجاوز رسمی عراق در 31 شهریور 59 به یک «حمله غافلگیرانه» تعبیر شد.
وگرنه برای بچههای خرمشهر که از 20 شهریور رسماً با عراق بر سر اشغال پاسگاه مؤمنی درگیر بودند، آنچه در 31 شهریور اتفاق افتاد دنباله تجاوزهایی بود که از قبل آغاز شده بود.
جنگ یا درگیری طایفهای
سیدمسعود ارجعی از رزمندگان خرمشهری که مادر، خواهر و دو برادرش از شهدای دفاع مقدس هستند در این خصوص میگوید: «ما مرزنشینها آغاز جنگ را از روی تقویم مشخص نمیکنیم. ما جنگ را با پوست و گوشتمان از نزدیک احساس کردیم. از همان زمانی که با تحریک دشمنان جنگ عرب و عجم در خوزستان و خرمشهر به راه افتاد، جنگ برای ما آغاز شده بود. ما خرمشهریها دو بار سوم خرداد را تجربه کردهایم، یکی در سال 58 و فتنهای که به اسم جنگ عرب و عجم رخ داد، دیگری در سال 61 که خرمشهر آزاد شد.»
اشاره ارجعی به فتنه خلق عرب است که از خردادماه 58 به اوج خود رسیده بود. مجموعهای از ناآرامیها که تا زمان آغاز رسمی جنگ به اشکال مختلف ادامه داشت. اما اگر خلق عرب را عاملی در دست رژیم عراق بدانیم، حتی خود بعثیها نیز قبل از آغاز رسمی جنگ به مناطق مرزی کشورمان تجاوز کرده بودند.
سیدمسعود ارجعی در این خصوص میگوید: «عراق مدتها قبل از آغاز رسمی جنگ، حریم مرزی ما را مورد تجاوز قرار داده بود. یادم میآید شهید جهانآرا گزارش این تجاوزها را به مراکز رسمی اعلام میکرد اما در کمال تعجب میگفتند این حوادث مربوط به درگیریهای طایفهای است و ربطی به سپاه ندارد!
نهایتاً هم که عراق در 20 شهریور 59 یعنی 10 یا 11 روز قبل از آغاز رسمی جنگ، پاسگاه مؤمنی در شلمچه را اشغال کرد. اینجا بود که بچههای خرمشهری تصمیم گرفتند به پاسگاه حمله کنند و با به اسارت درآوردن تعدادی از نظامیهای عراقی، به مسئولان ثابت کنند که عراق به خاک ما تجاوز کرده است.
شهیدان موسی بختور، حیدر حیدری و اقبالپور به همین منظور اعلام آمادگی کردند. حیدر بمبساز خوبی بود و از زمان انقلاب با سهراهی بمب تهیه میکرد. این سه نفر در همین درگیریهای مرزی به شهادت رسیدند، اما حتی ریخته شدن خونشان نیز باعث نشد مسئولان به شروع جنگ اذعان کنند تا اینکه فرودگاه مهرآباد تهران و چند فرودگاه دیگر بمباران شدند و دیگر جای شک و شبههای برای شروع جنگ باقی نماند.»
از خانلیلی تا شلمچه
از 20 شهریور تقریباً جنگ در جنوبیترین نقاط مرزی خوزستان آغاز شده بود. چند روز قبل از آن نیز یعنی در 16 شهریورماه پاسگاه خانلیلی در استان کرمانشاه (مرزهای غربی) به تصرف دشمن درآمد و در همین روز نیروهای هوایی و زمینی عراق به نخستین حملات علنی خود به پاسگاههای ایلام، قصرشیرین، خسروآباد، نفتشهر و سومار مبادرت کردند و به این ترتیب حداقل سه استان کشورمان از نیمه شهریور 59 رسماً درگیر جنگی شدند که هنوز به شکل رسمی آغاز نشده بود!
ارجعی میگوید: «ما شهید داده بودیم اما کسی جنگ را باور نداشت. نمیدانم باید چه اتفاقی میافتاد تا قبول میکردند که جنگ آغاز شده است. در خیلی از نقاط مرزی نیز شاهد چنین اتفاقهایی بودیم اما گویا فقط باید تهران بمباران میشد تا آغاز جنگ را باور میکردند.»
صرفنظر از زد و خوردهای مرزی که اواسط شهریور به شکل علنی رخ داد، در تقویم جنگ به موارد عجیبی نیز برخورد میکنیم. یک نمونه مربوط به حمله نیروی دریایی عراق به بندر خرمشهر در سوم شهریور 59 و به غارت بردن 43 فروند ناوچه گارد ساحلی متعلق به شرکت اروندان میشود.
موردی که ارجعی آن را قبول ندارد و میگوید: «کار شرکت اروندان اصلاً ساخت ناوچه نبود. در کل منطقه مرزی نیز تنها دو ناوچه مستقر بودند که تقریباً یک گروهان تکاور نیروی دریایی در آنها مستقر بودند. به غارت بردن 43 فروند ناوچه به نظر من درست نیست، احتمالاً این تعداد قایقهای غیرنظامی بودند که توسط عراق به غارت برده شدند.»
تاریخی که تغییر میکرد
تجاوز دشمن کاملاً آشکار بود. آنها از تابستان 59 و خصوصاً از شهریورماه این سال، به شکل علنی و با برنامهریزی دقیقی اقدام به تضعیف بنیه نظامی کشورمان میکردند. پاسگاهها را اشغال کرده یا میکوبیدند، امکانات دولتی و خصوصی عمده را به سرقت میبردند، گشتهای هوایی و زمینی خود را به طور منظم انجام میدادند .
حتی واحدهای نظامیشان را مقابل چشم نظامیهای ما در مرزها مستقر میکردند اما در این سو با وجود گزارشهای پی در پی سپاهیها و ارتشیها، واکنشی از طرف شورای عالی دفاع که بنیصدر ریاست آن را برعهده داشت، انجام نمیگرفت. شاید اگر شهریورماه و اخبار پی در پی ناگوارش را زودتر درمییافتیم، تاریخ جنگ به گونه دیگری رقم خورده بود.
متاسفانه شبکههای انفرادی جای شبکههای اجتماعی را گرفته است
شبکههای انفرادی جای شبکههای اجتماعی را گرفته است همیشه و همهجا و در تمام مقالات اجتماعی، از هجوم تکنولوژی و پیشرفتهای هر روزه آن که روی زندگی امروزی سایه انداخته است، داد سخن میدهند و از آن به عنوان یکی از معضلات زندگی امروزی نام میبرند.
شبکههای اجتماعی و حضور پررنگ آن در زندگی امروزی را از جمله دلایل تغییر سبک زندگی ایرانی،اسلامی میدانند و تنهایی انسان امروزی را به گردن این فناوری میاندازند. برخی معتقدند شبکههای اجتماعی برخلاف نامشان، انسان را از داشتن روابط انسانی صحیح و فرحبخش دور کردهاند و او را هر روز تنهاتر از قبل میکنند و در واقع به آنها باید گفت شبکههای انفرادی.
شاید این عقیده بیراه هم نباشد وقتی با استفاده افراطگونه از این شبکهها، مهمانیها و دورهمیهای گرم فامیلی گذشته به محافل سرد و بیروح امروزی تبدیل میشود باید هم این سردی روابط را به گردن این فناوری نوپا انداخت و به آن دورهمیها باید گفت شبکههای اجتماعی و این سر در موبایل بودنها را باید گفت شبکههای انفرادی.
در واقع ما ایرانیها مردمانی هستیم که وقتی چیز جدیدی کشف میکنیم در استفاده از آن دچار هول و دستپاچگی میشویم. تمام وقت و زندگی خود را وسط میگذاریم و خود را با این کشف جدید خفه میکنیم. شبکههای اجتماعی از همان کشفهای ایرانیهاست که در ابتدای حضورش در جامعه، به دلیل هول شدن افراد از این فناوری نوین که به راحتی میتوانستند با دوستان خود در هر کجای دنیا ارتباط برقرار کنند دچار جوزدگی شدند.
اکنون بعد از گذشت چندین سال از ورود شبکههای اجتماعی به زندگی ایرانی، شاید درست نباشد درباره خوب یا بد بودن این فناوری نظر کلی بدهیم که این فناوری مطلقاً خوب یا بد است. همانقدر که برخی معتقدند این شبکهها افراد را منزوی و تنهاتر کرده است میتوان گفت چرخیدن در این شبکهها و حال و احوال با دوستهای دیده و نادیده میتواند منجر به احساس بهتر و نشاط بیشتر فرد هم شود.
واقعیت این است که شبکههای اجتماعی و تأثیرات آن بر سبک زندگی افراد بستگی به طرز استفاده افراد، ویژگیهای شخصیتی و شرایط زندگی آنها در این زمینه دارد. اما برای اینکه بتوانیم از این شبکههای اجتماعی لذت کافی ببریم بهتر است چند نکته را در نظر بگیریم. نکته اول اینکه اسیر و معتاد این شبکهها نشویم که ما را از کار و زندگی میاندازد.
در این زمینه میتوانیم دست به گزینش آدمها بزنیم و دوستان و آشنایانی را که کمتر میبینیم در فضای مجازی پیدا کنیم و با هم در ارتباط باشیم و از این ارتباط و دوستی لذت ببریم. حد و حدود خود را بشناسیم. قبل از هر چیز ما باید جایگاه خودمان را بدانیم و حد و مرزهایمان را مشخص کنیم.
وقتگذرانی و پرسه زدن در شبکههای اجتماعی را راهی برای جبران کمبودهای عاطفی خود ندانیم و در شبکههای اجتماعی به دنبال پرکردن خلأهای زندگی خود نباشیم زیرا افراط در استفاده از آن بیماریزاست و حتی موجب بیزاری از هر نوع ارتباط میشود و به همین دلیل است که بسیاری از کاربران اینستاگرام پس از یک دوره حضور افراطی در این شبکه ناگهان غیبشان میزند و کلاً اینستاگرام را کنار میگذارند.
در استفاده از این شبکهها افراط نکنیم و از صبح تا شب و از شب تا صبح، سرمان تو گوشی و تبلتمان نباشد زیرا در اینصورت تبدیل به یک معتاد میشویم و آخر اعتیاد هم که معلوم است چه خواهد شد.
نقد حال و هوای افراطی برخی کاربران شبکههای اجتماعی
جوگرفتگی از برقگرفتگی خطرناکتر است!
آیا تا به حال جوگیر شدهاید؟ یا با افرادی که خیلی زود جوگیر میشوند برخورد داشتهاید؟ حتماً هم این جمله « ما چقدر جوگیر هستیم» را هم زیاد شنیدهاید. آدمی را میشناختم که بسیار تحت تأثیر شرایط محیط خود قرار میگرفت و کارهایی را انجام میداد که برایم بسیار عجیب بود. یادم است در مجلس مهمانی که با هم حضور داشتیم طبق روال همه مهمانیهای امروزی، بحث داغی بین مهمانان به راه افتاد که این دوست ما هم در این بحث و گفتوگو به شدت شرکت کرده بود.
با گذشت چند دقیقه بحث به اوج خود رسید و مهمانها به دو گروه موافق و مخالف تقسیم شدند. ناگهان این دوست ما با چهره برافروخته از جای خود بلند شد و شروع کرد با حرکات تند دستهایش، نظر و عقیدهاش را به دیگران القا کردن. به قدری تحت تأثیر افرادی که با او همعقیده بودند قرار گرفته و جوگیر شده بود که دیگر کنترل رفتار و گفتارش را نداشت و حرکاتی از خود نشان میداد که من به شدت نگرانش شدم، تا جایی که به سمتش رفتم و او را به آرامش دعوت کردم.
بعد از مهمانی با خنده به او گفتم: « آدم رو برق بگیره ولی جو نگیره! دوست عزیز این چه کاری بود تو کردی؟ هم به خودت هیجان بیش از حد وارد کردی هم مجلس مهمانی را به هم ریختی! » بنده خدا بعد از اینکه هیجانش خوابید خودش هم از دست خودش شاکی و عصبانی شده بود و میگفت این یک ضعف بزرگ من است که نمیتوانم رفتار و گفتار خودم را تحت کنترل داشته باشم و همیشه این جوزدگی برایم مشکلساز شده است.
اینکه ما از چه زمانی مردمان جوگیری بودیم مشخص نیست ولی به یمن حضور گسترده شبکههای اجتماعی، چند سالی است که به کرات شاهد جوگیر شدن مردم جامعه در موقعیتهای مختلف هستیم. فرقی هم ندارد در چه گروه سنی یا اجتماعی هستیم. از هر قشر و صنفی که باشیم خیلی زود نسبت به موضوعات مختلف واکنش هیجانی نشان میدهیم که مبادا از قافله عقب بمانیم!
شاید اگر مسابقه جوگیری در سطح دنیا برگزار میشد ما مقام اول را کسب میکردیم و جام را به خانه میآوردیم! آنقدر سریع نسبت به وقایع واکنش نشان میدهیم که ناگفتنی است! خوب یا بد، درست یا غلط، این جوگیری مهم نیست. مهم این است که همه مردم دنیا با خبر میشوند و جوزدگیهای یک ملت را در رأس خبرهایشان مینشانند.
یا تمام مدت منتظریم یک کسی در یک جایی حتی در فلات دور، حرکتی را انجام دهد تا ما هم پیرو او همان کار را انجام دهیم یا یک چهره معروف وطنی و غیروطنی مرتکب خطا و اشتباهی سهوی یا عمدی شود که ما آن را سریع به یک سوژه تبدیل کنیم و به قولی روزمان را بسازیم. از مرگ هنرمندان و نوابغ ایران و جهان بگیر تا بادهای سوئیس و سلفی سیاستمداران و غیره که این روزها بدجوری شبکههای اجتماعی را به خود مشغول کرده است.
کلاً مردم جوگیری هستیم! حتماً شما هم جریانات مختلفی را که در حاشیه فوت هنرمند و کارگردان بزرگ کشورمان رخ داد، میدانید. از دست دادن این کارگردان فقید، شوک بزرگی برای جامعه هنری و غیرهنری کشورمان بود درست! ولی بعضی از هنرمندان و افراد عادی جامعه واکنشهایی نسبت به این خبر از خود نشان دادند که بسیار حیرتآور بود.
از طومارنویسی هنرمند و غیرهنرمند علیه جامعه پزشکی بگیرید تا درخواست اشد مجازات برای دکتر معالج بیچاره و غیره. در آن روزها هر کدام از شبکههای اجتماعی را که باز میکردیم با پستها و کامنتهایی مواجهه میشدیم که کاملاً معلوم بود این افراد جوزده برای اینکه از این قافله عقب نمانند آتش به هیزم این جریان میانداختند که این جوزدگی فقط باعث شد جامعه هنری و پزشکی ما رودرروی هم قرار بگیرند.
ما حتی در کمک کردن هم جوزده هستیم. آنقدر سریع درگیر جو و فضای کمکهای خیریه قرار میگیریم که بدون هیچ گونه تحقیق و بررسیای درباره مراکز خیریه مربوطه و اینکه بدانیم این خیریه برای کی و کجاست سریع و شتابزده کمک میکنیم تا فقط به همه نشان بدهیم که ما خیلی خیر هستیم.
در بسیاری از گروههای تلگرامی پیامهایی حاوی یک شماره حساب و کلی التماس و خواهش برای کمک به یک نیازمند منتشر میشود که گاهی از صحت و سقم این پیام آگاه نیستیم و کاملاً هم مشخص است که دست به دست چرخیده تا به ما رسیده و چون از طرف یکی از دوستان ما منتشر شده است سریع برای کمک اعلام آمادگی میکنیم.
در این میان قطعاً افراد سودجویی هستند که از این معرکه جوزدگی افراد، سوءاستفاده میکنند و کلاهبرداریهایی را انجام میدهند. نوع دیگری از جوزدگی مردم ما شرکت در حرکات نمایشی در حمایت از بیماریهای خاص است، مثل چالش سطل یخ که خیلی از افراد جوزده فقط برای جلب توجه، یک سطل یخ روی سر خود میریختند و در اینستاگرام به اشتراک میگذاشتند که این چالش با این جوزدگی مردم از هدف اصلی خود خارج شد.
یا مورد اخیر جوزدگی افراد در شبکههای اجتماعی، خبر شهادت یکی از مدافعان حرم بود که چه واکنشهای شتابزدهای را در این مورد شاهد بودیم. چه سخنانی را از بعضی از افراد و بعضا چهرههای معروف مردمی خواندیم و شنیدم که هیچ ربطی به آرمانهای والای این شهید بزرگوار نداشت و فقط تعجب و حیرت همگان را نسبت به این موضعگیریهای شتابزده برانگیخت.
اما باید این را بدانیم که این دست به دست شدنها و یک کلاغ چهل کلاغ شدنهای اخبار و رویدادها تنها باعث میشود که واقعیت جریان در زیر لایههای جوزدگی گم شود و آنچه پیام اصلی این جریان است نادیده گرفته شود. مثل برخی از اتفاقات که جرقه آنها در فضاهای اجتماعیزده شده و در یک حرکت هیجانی، موضوعی که فقط در شبکههای اجتماعی دست به دست میشد به فضای واقعی کشیده میشود و گاهی جریانات دیگری را هم به همراه دارد.
در ماجرای گم شدن و مرگ آنیتای هشت ماهه، آنقدر جوزدگی در آن بالا بود که در مراسم ترحیم این کودک شاهد رفتارهای عجیب و غریبی از سوی برخی افراد بودیم، خانوادههایی که فرزندان خردسال خود را برای همدردی یا به دلایل دیگری به آغوش این پدر داغدیده میسپردند که باعث داغدیدگی بیشتر او میشد و در نهایت جوزدگی، این جریان را با خبر فوت پدر آنیتا تمام کردند! که در واقع یک شایعه بیش نبود.
انبوه خلق و جوزدگی
در جامعه امروزی افرادی که جوگیر یا جوزده هستند یا به عبارتی خیلی سریع دچار هیجان میشوند کم نیستند. تمام این افراد تحت تأثیر شرایط محیط پیرامون خود جوگیر یا دچار هیجان شده و رفتاهای نابهنجاری را بروز میدهند. از نظر رفتارشناسی «جوگیر شدن» به معنای اسیر عوامل محیطی و تسلیم فشارهای محیط شدن و تن دادن به خواستههای اطرافیان اعم از دوستان یا همراهان است.
«جوگیر شدن» به تعبیری به حالتی اطلاق میشود که فرد هنگامی که تحت فشار رفتارهای محیطی قرار میگیرد، برای همرنگ شدن با آن دست به کارهایی میزند که در شرایط عادی امکان ندارد به انجام آن حرکتها اقدام کند. رفتارهایی همچون استفاده از مواد مخدر، کشیدن سیگار یا سایر هنجارشکنیهایی که مغایر با اصول اخلاقی و رفتاری است و همه و همه ناشی از جوگیر شدن بعضی از افراد است.
بعضی از حرکتهای سیاسی یا اجتماعی که در جامعه شاهد آن هستیم نیز ریشه در جوگیر شدن افراد دارد. جوگیری بیشتر در سنین بین 11 سال تا 25 بیشتر دیده میشود و «جوگیر شدن» در این سن و سال موجب گرفتار شدن جوانان و نوجوانان در آسیبهای اجتماعی و رفتاری میشود و خطر انحراف و ناهنجاریهای ناشی از «جوگیر شدن» در این سنین بیشتر است.
گوستاو لوبون جامعهشناس فرانسوی در حوزه روانشناسی اجتماعی نظریه انبوه خلق را مطرح میکند. انبوه خلق به عدهای از افراد گفته میشود که در عمل مشخصی یا بروز حادثهای گرد هم میآیند و دارای ویژگیهایی چون وجود احساسات و هیجانات آنی، نداشتن تشکل و انسجام، به وجود ارتباط موقت و ناپایدار میان افراد، از دست دادن حس تشخیص و پیوستن به گروه و در نهایت نبود هدف قبلی و اندیشیده میباشند.
همین آشوبهای خیابانی سال 88 نمونه بارز این نظریه است، بسیاری از جوانان و نوجوانان اسیر جو موجود شدند و برای خودنمایی در مقابل هم سن و سالها یا جنس مخالف اقدام به برخی کارها کردند. شاید 70درصد از جوانان و نوجوانان برای اینکه به اصطلاح از قافله عقب نمانند و با جو موجود همرنگ شوند در برخی از آشوبها حضور داشتند وگرنه در شرایط عادی محال بود دست به چنین کارهایی بزنند.
امروزه نیز شاهد این انبوه خلقها یا جوزدگیهای جمعی افراد هستیم. انبوه خلقهایی در قالب شبکههای اجتماعی که در بعضی موارد از قاب گوشی های موبایل و تبلتها خارج شده و شکل ظاهری به خود میگیرد. انبوه خلقی که با جوزدگی فراوان بعد از برد تیمشان برای خوشحالی و پایکوبی به خیابانها آمده و نظم شهر را به هم میزنند یا برعکس بعد از باخت تیم مورد علاقهشان دست به تخریب وسایل نقلیه عمومی یا هتاکی و فحاشی به داور و مربی و بازیکن تیم مورد نظر میزنند.
همانطور که گفته شد جوگیری در سنین نوجوانی و جوانی بیشتر بروز پیدا میکند، بنابراین جوگیری به عنوان یک ناهنجاری رفتاری ممکن است منجر به سقوط آنها به اعتیاد یا دچار شدن به افسردگی یا آسیبهایی همچون فرار از خانه، ترک تحصیل، خرابکاریهای سیاسی و حتی خودکشی شود. اما با آموزش مهارتهای زندگی و واقعگرایی به جوانان میتوان از این حس «جوگیر» شدنشان در مسیر درست و سازندهای استفاده کرد.
امروزه شبکههای اجتماعی بستری برای بروز این ناهنجاری رفتاری است و برای اینکه نوجوان و جوان ما دچار جوزدگی در هیچ زمان و مکانی نشوند بهتر است به آنها نه گفتن را آموزش دهیم. از نگاه آسیبشناسی رفتاری، آموزشهای مهارتهای زندگی بهویژه مهارت گفتن «نه» اصلیترین واکسن برای جلوگیری از گرفتاری در این بیماری رفتاری است.
ترسیدن از تمسخر یا تبرئه کردن خود از اتهام ترسو بودن و امثال آن سبب میشود تا جوانان قدرت «نه» گفتن به دعوتها و خواستههای نامعقول و ضداخلاقی و مخالفت با ارزشها را از دست بدهند و این مسئله زیربنای اصلی جوگیری آنان است.
جوگیر شدن ریشه رفتاری دارد و به خاطر خلأ رفتارهای سالم و پیشگیریکننده بهوجود میآید. الگوهای رفتاری سالم باید در خانواده و مدرسه ارائه شود. جوانانی که مهارتهای زندگی را آموختهاند یا در خانوادههای اصیل و ارزشی تربیت شدهاند هرگز اسیر جوزدگی نمیشوند.
وقتی می بینیم هرکدام از دوستان به اصطلاح حزب اللهی ، نفس نفس زنان از راه رسیده ، مانند همیشه دغدغه کار فرهنگی دارند و با خود فکر کرده اند که : « آری! الان زمانش است…»
و در نتیجه یک صفحه یا کانالی تاسیس کرده و شروع میکنند به ارسال رگباریِ روزانه ده ها مطلب…
حالا از هر موضوعی و با هر محتوایی! مگر مهم است؟
بعد مگر میشود بخواهی کار فرهنگی کنی و نام رهبری و شهدا را یدک نکشی؟ حتما باید نام کانالشان با نام رهبری شروع شده و با نام شهدا تمام شود! در غیر این صورت که کار پیش نمیرود…!
حالا هر خسارتی هم به خاطر اشتباهاتمان به رهبری و شهدا زده شد ، اشکالی ندارد… روزانه هزاران تیر به رهبری زده می شود ، یکی هم ما بزنیم! فرقی نمیکند…!
راستی…؛ مگر اهمیتی هم دارد که محتوای کانالمان چه باشد؟ یا مثلا لحن بیان چطور باشد؟ یا در چه شرایطی قرار گرفته باشیم؟ پناه بر خدا !
هر چیزی که قشنگ به نظر آمد ، حتما به درد کانال با هر مخاطبی میخورد…!
مثلا وقتی می خواهند از بدی های بد حجابی بگویند ، اگر آخر روشنفکری باشند و نخواهند توهین کنند ، چنین مطلبی میزنند : « سیم برق حتی اگر یک رشته اش هم بیرون باشد ، باعث برق گرفتگی می شود ، خواهرم! یک تار موی خویش را هم بیرون مگذار…!»
و پس از ارسال این مطلب دست به سینه منتظر نشسته اند تا میلیون ها انسان ناگهان جرقه ای در دلشان زده شود و از فردا با پوشیه به خیابان بیایند…!
برای این عزیزان یک توصیه بیشتر نداریم : لطفا حجم اینترنت خود را صرف کار فرهنگی نکنید! شک نکنید که اسراف است…!
اجازه دهید یک بار هم ما تکرار کنیم : آسیب های کار فرهنگیِ بدون هدف و تخصص به این زودی ها قابل جبران نیست!
قبول کنید کار فرهنگی ظریف تر از آن است که هرکس از راه رسید ، شروع به کار کند و نتیجه هم بگیرد.
سه راه مقابل این دوستان دغدغه مند – که البته این دغدغه مقدس است – وجود دارد :
۱. کار تعطیل!
۲. با زیرپا گذاشتن غرورشان ، بروند و برای مدتی پیش افرادی که هدف و تخصص دارند و در این کارها پوست انداخته اند، کار کنند تا بلکه خودشان نیز به جرگه متخصصین فرهنگی بپیوندند…
۳. روزانه چند دقیقه از فرصت گرانبهایشان را در راه نگاه کردن به نمونه کارهای موفقِ فرهنگی صرف کنند؛ باور بفرمایید کار سختی نیست…!
ادامه دادن با همان سبک قبلی، تنها و تنها افراد بیشتری را از جبهه دین خارج خواهد کرد…!
رهبری معظم نیز از این نوع کار فرهنگی دل خوشی ندارند : «همهٔ کارها را #خبرهها انجام میدهند؛ چرا کار فرهنگی را خبرهها نباید انجام بدهند و #هرکسی وارد میدان کار فرهنگی شود و چیزی بگوید و نظری بدهد و اقدامی بکند؟»
در چند روز گذشته بحثها و گفتوگوها در مورد گذار از نظام نیمهریاستی به نظام پارلمانی (یا به سادهترین عبارت، جایگزینی رییسجمهور با نخستوزیر) دوباره مطرح شده است. فارغ از اینکه آیا طرح این بحث در این روزها با هدف و نیت خاصی صورت گرفته یا خیر، چند نکته قابل توجه است:
یک) همانطور که همه کارشناسان حقوقی و نیز مقام معظم رهبری اعلام کردهاند، ظرفیت این تغییر و تحول کاملاً در قانون اساسی موجود است و این امکان فراهم است که با روال مشخص، این گذار صورت بگیرد. هریک از این نظامهای اداره دولت برای کشور مناسبتر بود، میتواند انتخاب و اجرا شود.
دو) بر خلاف برخی اظهارنظرهای سیاستزده، با احیای سیستم پارلمانی نقش مردم در حکومت کاهش نمییابد. به عبارت دیگر نظام ریاست جمهوری مردمسالارتر از نظام پارلمانی نیست بلکه در هر دو نوع نظام حکومتی، مردم نقش تعیینکنندهای در انتخاب حاکمان دارند و در هر صورت، رییس دولت بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم از سوی مردم برگزیده میشود.
هیچکس نمیتواند مدعی شود که سطح دموکراسی در کرهجنوبی به این دلیل که ریاست جمهوری است بالاتر از ژاپن است که از نظام پارلمانی برخوردار است.
سه) نظام پارلمانی معمولاً در کشورهایی پا میگیرد که احزاب قوی و فعال حضور داشته باشند. به همین دلیل بسیاری معتقدند که نظام پارلمانی بهدلیل نبود احزاب ریشهدار و منسجم موفق نخواهد بود. این استدلال ناقص و نابجاست؛ زیرا نظام پارلمانی و احزاب رابطههای دو سویه دارند.
همانطور که نظام پارلمانی به حزب قوی نیاز دارد، احزاب هم در نظام پارلمانی تقویت شده و رشد میکنند. اگر از ضعف احزاب در ایران شکایت داریم چه بسا کلید حل این مشکل در گذار به نظام پارلمانی باشد که احزاب کارویژه مفیدی پیدا کرده و کمکم نضج گرفته و ببالند.
در حال حاضر احزاب ایران قوی و مؤثر نیستند چون مفید نیستند. احزاب فعلی (بهجز چند حزب معدود) همگی قائم به شخصیتهای سیاسی هستند و کارکردشان صرفاً حمایت از این شخصیتها در روزهای انتخابات است. اگر احزاب کارویژههای جدیتری بیابند، حتماً تقویت شده و رشد میکنند.
چهار) نظام پارلمانی و نظام ریاستجمهوری، هر یک معایب و مزایایی دارند. بهصورت خلاصه، نظام ریاستجمهوری ثبات و قرار بیشتری در سیاست ایجاد و نظام پارلمانی رییس دولت را بیشتر وادار به پاسخگویی میکند. اینکه در برهه کنونی ما به کدام ویژگی بیشتر نیاز داریم بررسی مفصلتری میطلبد؛ اما آنچه مسلم است و کارشناسان و سیاستمداران مختلف نیز بر آن تأکید دارند، این است که بیشتر مشکلات ما ناشی از عوامل زیربناییتر (مانند فرهنگ سیاسی) است.
تغییر شیوه حکومتی نمیتواند این مشکلات را مرتفع سازد. تغییر نظام سیاسی به پارلمانی مانند حذف صفر از پول ملی در اقتصاد است که به ظاهر تورم را کاهش میدهد اما واقعیت این است که جز تغییر روبنا اتفاق دیگری رخ نداده و مشکلات ریشهایتر هنوز به قوت خود باقی میمانند.
پنج) با بررسی نظام سیاسی میتوان دریافت که یکی از مهمترین آسیبهای دولتها در ایران، تغییر مدام سیاستهاست. به گونهای که یک روز توسعه اقتصادی هدف اصلی دولت شده و عدالت و آزادی سیاسی کنار گذاشته میشود و روز دیگر، توسعه سیاسی در دستور کار قرار گرفته و عدالت مورد بیتوجهی قرار میگیرد.
یک زمان، صیانت از حقوق هستهای و استقلال اهمیت مییابد و زمانی دیگر سیاستی مخالف این به ذائقه دولتمردان شیرین میآید. باید توجه داشت که در نظام پارلمانی این وضعیت به مراتب شدیدتر است. زیرا دولت استقلال کمتری دارد و مجلس دخالت زیادی در جهتگیریهای اساسی دولتها دارد و با اندک تلاطمی، رییس دولت به راحتی وادار به تمکین شده یا توسط مجلس کنار گذاشته میشود. پس، از این جهت نظام پارلمانی چندان برای وضعیت فعلی ما مناسب نخواهد بود.
شش) نظام پارلمانی هرچند در تلاش است با دادن سهم هر گروه و جریان، مصالحه و رضایت بیشتری ایجاد کند، اما همین امر موجب تشتت و پراکندگی بیشتری میشود. زیرا گروههای اقلیت قدرت میگیرند و در روندهای سیاست، بیش از نظام ریاستی اثرگذارند. در انتخابات مجلس که تعیینکننده دولت هم هست، معمولاً رقابت به اوج خود میرسد و احتمال بروز آشوب و بینظمی بیشتر میشود.
این بحرانها میتواند بیثباتی زیادی را دامنگیر نظام سیاسی و حتی عرصه اجتماعی کند. این مورد نیز از ملاحظاتی است که باید در تصمیمگیری کلان برای تغییر نظام ریاستی مد نظر قرار گیرد.
هفت) در نهایت به نظر میرسد به جای تجربه دوباره نظام پارلمانی، بهتر است با حفظ نظام ریاستی، برخی تغییرات صورت گیرد تا مزایای نظام پارلمانی کسب شود بدون اینکه آسیبهای آن دامنگیر حاکمیت شود. فعال کردن مجلس و قوه قضائیه میتواند میزان پاسخگویی دولت را افزایش دهد (مزیت نسبی نظام پارلمانی).
قوه قضائیه باید بتواند با قاطعیت بیشتری دولت را مورد بازخواست قرار دهد و همانگونه که در نظام داخلی ایالات متحده قوه قضائیه توان بازخواست از رییسجمهور و وزرا را دارد، در ایران نیز بتواند دولتمردان را مورد پرسش و مواخذه قرار دهد. هرچند این مورد در قانون اساسی وجود ندارد، اما بر اساس قانون اساسی ظرفیتهای مهمی در اختیار مجلس قرار داده شده که بتوان بدون تغییر قانون اساسی رییسجمهور و دولت را وادار به پاسخگویی کرد.
در گرماگرم هیجان بازی مهیج «پرندگان خشمگین/ Angry Birds » کودکان ما آموزشهای خشم و توش و توان نهفته در آن را میآموختند. و در اوج ابربازی «ندای وظیفه/ Call of Duty» در نقش اول شخص به اهداف تیراندازی میکنند و همینطور در «نبرد قبایل/ Clash of Clans» داستان قتل و غارت برای نابودی شرکای آنلاین واقعی، با بیرحمی هر چه تمامتر در جریان است.
اغلب بازیهای پر مخاطب رایانهای در ژانر خشم و پرخاش عمل میکنند؛ عاقبت این حجم بالا از خشونت در بیش از نیمی از اوقات زندگی فرزندان ما چه خواهد بود؟
تأمل در قضیه:
نکته اول: موضوع ریشههای فرهنگی خلقیات، در چهارچوب جامعهشناسی اخلاق تحلیل میشود. تمرکز عمده جامعهشناسی اخلاق، ملهم از گابریل عباند در مقاله مهم «دو مسأله محوری در جامعهشناسی اخلاق/ 2008» به دو موضوع معطوف است؛ اخلاق در مفهوم «اجمالی “thin” » و در مفهوم «تفصیلی “thick” » اخلاق در مفهوم «اجمالی»، صرفاً به بررسی و مقایسه هنجارهای خوب و بد و باید و نباید در نظامهای اخلاقی و تربیتی گوناگون میپردازد؛
ولی اخلاق در مفهوم «تفصیلی» که حیطه جامعهشناسی اخلاق «به معنای وسیع جامعهشناختی» است، ضمن بررسی عملکردهای هنجاری خوب و بد و باید و نباید، به موضوعاتی همچون شأن، شایستگی، نفاق، پرهیزگاری، مسوولیت، تحمل، اعتدال، تعصب، ظلم و ستم، عفت، انحراف و اموری از این دست میپردازد.
در موضوع کاوش ما، یعنی، خشم و پرخاش در بازیهای رایانهای و بازتاب آن در زندگی روزمره راکد و آزاردهنده امروز کلانشهری همچون تهران، رأی «تفصیلی» جامعهشناسی اخلاق، فیالجمله و در نخستین گام این است که زمینههای «فرهنگی/ تاریخی» ما نسبت به این وضع و حال ساکت نیست، و ابعاد خاصی به این خشم و غضب میبخشد.
نکته دوم: ابعاد «فرهنگی/ تاریخی» افعال اخلاقی، در سه حیطه تبلور مییابند؛ (1) «احساسات»، (2) دغدغههای ذهنی و شناختی، و (3) خودپندارهها یا هویتها. «احساسات»، ما را تحریک میکنند تا با انتظارات هنجاری مبارزه کنیم یا انطباق حاصل نماییم؛ «دغدغههای ذهنی» ما را به درک یا رویارویی و غلبه بر رفتار دیگران معطوف میدارد؛
و «هویتهای اخلاقی»، تلاش میکنند تا اقدامات ما را در موقعیتهای اخلاقی مختلف همساز کنند. بازیهای رایانهای مشغول اغتشاش گسترده در هر سه حیطه هستند؛ احساسات، دغدغههای ذهنی و هویتهای بازیبازان، جابهجا میشوند و نسلی درکناپذیر را میسازند، اگر ما بر توسن سرکش دنیای دیجیتال سوار نشویم، و چیزی را نسازیم که متکی بر تجربه تاریخی ذیقیمت فرهنگ کهن انسانی است.
نکته سوم: عبدالرحمن ابن خلدون و بعدها، امیل دورکیم، بر اهمیت احساسات در خلقیات، در یک مقیاس اجتماعی تأکید ورزیده بودند. نحوه هماهنگی و انسجام اجتماعی، به همگرایی مثبت احساسی بین افراد در هنگام تعاملات دوجانبه و گروهی بستگی دارد. مردم وقتی از یک «روحیه Geist » جمعی برخوردار میشوند هم احساسی، موجد سطحی از تبلور توقعات و انتظارات نسبت به هنجارها و قوانین میشود.
واقع آن است که زندگی شهری جدید، این هم احساسیها را تضعیف میکند، و در یک گام جلوتر، زندگی سایبر در فضاهای منحصر به فرد دیجیتال، این فاصلهگیری روحیهها را تشدید مینماید.
هنگامی که احساسات مردم از هم فاصله میگیرد، و حتی در متن بازیهای رایانهای به خصومتهای مبهم و بیدلیل با دیگران بدل میشود، اشتراک در دغدغههای ذهنی نیز به خطر میافتند، و این تفرقه و جدایی شناختی، نهایتاً به تجزیه هویتی منتهی میشود که دیگر نه فقط انسجام اجتماع را، بلکه از اصل، سلامت و موجودیت انسانها را تهدید خواهد کرد.
نکته چهارم: وقتی هویتهای ما توسط دیگران در تعاملات تأیید میشوند، احساسات مثبت و انگیزه در ما فزونی میگیرد، و بر عکس، در صورت وفور بیماریهای فوق، اگر تلاشها و عملکردهای ما نتوانند تصدیق مورد انتظار را از دیگران به ارمغان بیاورند، احساسات منفی و پرخاشگر و واگرا، جامعه را از رکود و بیتحرکی انباشته میکنند؛
کم و بیش مانند وضعیتی که در کلانشهری مانند تهران مشهود است، و ابداً ریشه صرفاً اقتصادی ندارد. این رکود تا حد زیادی جنبه فرهنگی و اخلاقی دارد. بدین ترتیب، ابعاد عاطفی زندگی ما، عمیقاً در مناسبات اجتماعی ریشه دارند، و خود این وضع و حال، به نوبه خود، در روندهای توسعهای که میتوانند در آینده امیدبخش یا ناامیدکننده شوند، تأثیر و نفوذ مییابد.
تحلیل نهایی:
وضع و حال فعلی در دنیای سایبر، نوجوانان و جوانان و حتی میانسالان همه جوامعی را که تحت نفوذ رایانه و شبکه هستند، به وضعیتی تهدید میکند که در پس آن «امید»ی نیست.
برای حذر از «سرسام»، حرکت ویژهای لازم است؛ مختصات اصلی این حرکت بر حسب آن چه در کاوشهای پنجگانه فوق آمد، چنین است:
باید رسانه دیجیتال را فعالانه در جهت زمینه فرهنگی انسانی به تحرک واداشت، و به این امید بست که بذرهای احساسات، دغدغههای ذهنی و شناختی، و نهایتاً هویتهای اخلاقی نیرومندی در این زمینه فرهنگی رشد کنند که به نوبه خود، روندهای توسعهای را که میتوانند امیدبخش باشند به شکل امواج سایبری به راه اندازند.
سر و شکل این حرکت اصلاحی، بهصورت یک الگوی «کاشت» در زمین فرهنگی است، و عملکرد متمرکز و مستمر را میطلبد (توأم با اقتباسهایی از گابریل عباند و کوین مککافری).
یادداشت از دکتر حامد حاجیحیدری
(عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران)
نشریه خط حزب الله به عنوان رسانه مکتوب دفتر حفظ آثار و نشر ارزشهای امام خامنه ای در شماره 101 خود که به همت جامعه مومن و انقلابی در شهرهای ایران چاپ و توزیع میشود به بررسی انتشار گزارشی پیرامون شهید محسن حججی پرداخته است که در ادامه می خوانید . تاریخ سخنرانی های امام خامنه ای در انتهای هر متن درج شده است »»
شهید محسن حججی ، نماد جریانی که به رهبری حسینبنعلی(ع) در دنیا پیش میرود
سحر روز چهارشنبه، ساعت پنج و سی دقیقه صبح، میدان امام حسین علیهالسلام تهران، که از شب قبل میزبان پیکر شهید محسن حججی قهرمان ایرانی مدافع حرم بود؛ یک مهمان سرزده داشت. رهبر انقلاب به دیدار پاسدار شهید و خانوادهاش در مسجد امام حسین علیهالسلام آمده بود.
دیدار اگرچه کوتاه بود اما در آن یک بیان مهم و کلیدی وجود داشت: «خدا شهید شما را عزیز کرد؛ ببینید چه غوغایی در کشور راه افتاده بهخاطر شهادت این جوان. شهید خیلی هستند؛ همهٔ شهدا هم پیش خدای متعال عزیزند، لکن یک خصوصیتی در این جوان وجود داشته. خداوند هیچوقت کارش بدون حکمت نیست…»(۱۳۹۶/۰۷/۰۵)
چند ساعت بعد، میدان امام حسین علیهالسلام تهران و خیابانهای منتهی به آن، مملو از غوغای امت حسین بود. زن و مرد و پیر و جوان، از هر طیف و سلیقه و پوششی گرد هم آمده بودند تا از این شهید عزیز استقبال کنند. یکی از بزرگترین و پرجمعیتترین مراسم تشییع در سالهای اخیر. اتفاقی که عصر چهارشنبه، در همان ابعاد و در میدان امام خمینی(ره) اصفهان هم تکرار شد.
بلافاصله روزنامهٔ آمریکایی واشنگتنپست نوشت: “سرباز ایرانی که توسط داعش در سوریه سربریده شد، همچون یک نماد، تشییع شد.” خبرگزاری فرانسه هم در گزارشی نوشت: “سیل جمعیت عظیمی از انسانها در دریایی از رنگهای قرمز و سیاه، برای سوگواری سربازی که به نماد و سمبل جنگ با داعش تبدیل شده است، آمدند.”
* نماد شجاعت ایمانی ملت ایران
رسانههای غربی از آن سوی مرزها تبدیل یک جوان ۲۵ ساله به یک نماد برای یک ملت و خروش آنان برای ابراز محبت به این قهرمان را دیدند. نمادی که شجاعت و صلابت در عین اخلاص و فداکاری، از او یک چهرهٔ محبوب و بزرگ برای همهٔ ملت ایران ساخته است.(۱۳۷۵/۰۶/۲۷)
شجاعت ملت ایران اما ناشی «از قوّت ایمان رزمندگان و مردم و جوانان بود؛ یعنی عشق ایمانی – نه عشق حیوانی، نه عشق مادّی، نه عشق به چیزهای خُرد و حقیر – عشق به ارزشها؛ عشق به آرمانهای الهی و اسلامی؛ همان چیزی که کشته شدن در راه خدا را برای کسی که چنین عشقی را دارد، شیرین میکند؛ نه اینکه آسان میکند، شیرین میکند.»(۱۳۷۸/۰۳/۰۳)
حال به سؤالی که رهبر انقلاب دربارهٔ شهید محسن حججی مطرح کردند باز گردیم. سؤالی که ایشان خود به آن پاسخ گفتهاند: «اخلاص این جوان و آن نیت پاک این جوان و به موقع حرکت کردن این جوان و نیاز جامعه به اینجور شهادتی، این موجب شده که خدای متعال، نام این جوان شما را، شهید شما را، بلند کرد؛ بلندمرتبه کرد. کمتر شهیدی را ما سراغ داریم که اینجور خدای متعال او را در چشم همه عزیز کرده باشد. خداوند جوان شما را عزیز کرد.»(۱۳۹۶/۰۷/۰۵)
«اخلاص» و «نیت پاک» و در یک جمله همان ایمان این شهید، در کنار «زمانشناسی» و حرکت به موقع، دو ویژگی مهم شهید حججی از نظر رهبر انقلاب است که موجب عزت و سربلندی این شهید شده است.
اما یک مؤلفهٔ دیگر نیز در بیان ایشان وجود داشت که اگر نگوییم تاکنون درباره شهیدی به کار نرفته است، حداقل میتوان گفت که کمنظیر است: « نیاز جامعه به اینجور شهادتی». چرا باید یک ملت و یک جامعه به چنین شهادتی نیاز داشته باشد؟ شهادت خاص شهید محسن حججی چه نیازی از ملت ایران را برطرف میکند؟
* ملتی به رهبری حسینبنعلی(ع)
پاسخ به این سؤال با بازگشت به مقدمهٔ بالا مشخص است. شجاعت ایمانی جوان ایرانی، نیاز جامعهٔ ما است. ملتی که نماد خود را در چشمهای باصلابت و نگاه شجاعانهٔ محسن حججی در هنگام اسارت در دستان داعشی میبیند.
نمادی که هیبت ملت انقلابی ایران را در چشم دشمنان بیش از پیش بزرگتر میکند: «همواره و همیشه هیبت این حرکت عظیم مردمی، چشم دشمنان جمهوری اسلامی را گرفته است. خیلی رجزخوانی کردند، هرچه توانستند تلاش کردند امّا ملّت ایران و نظام جمهوری اسلامی در نظر اینها هیبت داشته است؛ این هیبت را ما باید حفظ کنیم؛ این هیبت بایستی محفوظ بماند.»(۱۳۹۴/۰۲/۱۶)
هیبتی که ناشی از شجاعت ایمانی است، که در مبارزات انقلابی ملت ایران از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا انقلاب اسلامی و از هشت سال دفاع مقدس تا حماسه مدافعان حرم در سوریه و عراق، از یک حقیقت و الگوی ارزشمند نشأت میگیرد: قیام سیدالشهداء و نهضت عاشورا و پاسداشت آن توسط ملت ایران: «واقعاً این اعتقاد، درست است که اسلام را قیام سیدالشّهدا حفظ کرده؛ همچنانکه در طول زمان، در قرنهای متوالی، این حادثه روزبهروز زندهتر شده.
امروز این مراسم از صد سال پیش که تدین مردم بهحسبِ ظاهر، معارضینی مثل معارضین امروز هم نداشت، خیلی گرمتر، گیراتر، پُرشورتر و گستردهتر دارد انجام میگیرد؛ همهٔ اینها معنا دارد، همهٔ اینها نشاندهندهٔ یک حقایقی و یک جریانی است که به رهبری حسینبنعلی علیهالسلام دارد در دنیا پیش میرود؛ و انشاءالله پیش خواهد رفت و کارگشا خواهد بود و گرههای ملّتها را باز خواهد کرد.»(۱۳۹۶/۰۶/۳۰)
ویدیو : رهبرانقلاب: همين اينترنت و كانالهای اجتماعی و… اين شهيد حججی را هم احاطه كرده بود اما اين اينجوری از آب در آمد
متنی که در ادامه میخوانید اوایل شهریور ماه 96 به قلم محمدرضا شهبازی نوشته شده است . این مقاله در ایامی منتشر شده که جمیع مردم ایران به یاد شهید محسن حججی هستند . محمدرضا شهبازی , نویسنده , روزنامه نگار و طنز پرداز برنامه های مشهور ویدیوییست »»
ما حزب اللهی های «حرفه ای» و چشمهایش…
در همان نگاه اول فهمیدم که نباید مکث کنم. سریع بیخیالش شدم. در روزهای بعد هم که اینستاگرام پر بود از تصاویرش، سعی کردم سراغ اینستاگرام نروم. اگر هم جایی، یکجوری، عکسش -همان عکس معروفش- میآمد جلوش چشمم یا رویم را برمیگرداندم یا گوشی موبایل را کنار میگذاشتم. مطمئن بودم این چشمها کار دستم خواهد داد… چشم هایش… چشم هایش… چشم های شهید حججی در همان عکس معروف موقع اسارت بدجور آدم را خفت میکند!
تا الان چند روز گذشته؟ چند روز پیش بود که چشم هایش خط و نشان کشیدند برای همه ما؟ حال سرچ ندارم… بی خیال گوگل… گاگولی را عشق است. این چند روز خواستم فراموشش کنم… اما نشد. ول کن نیست. چشم هایش دست بر نمی دارند.
دیشب که خبر شهادت دو نفر از بچههای جهادگر موسسه طلوع را در اردوی جهادی شنیدم باز گفتم خودم را بزنم به گاگولی. زدم. این دفعه اما به چند روز نکشید. فقط تا صبح دوام آوردم. بعد از نماز صبح دستم رفت سمت گوشی. دوباره رفتم سراغ عکس هایشان. دوام نیاوردم. گاردم باز شد. دیوار دفاعی فروریخت… گریه کردم…
چشمهای حججی و لبهای خندان شیرازی و فارس حسینی چسبیدهاند بیخ گلویم. ول نمیکنند. حرف حساب میزنند. جواب ندارم…
ای کاش محسن حججی کتابفروشی نکرده بود. ای کاش لیست پرفروش های کتاب را درنیاورده بود. ای کاش کتاب پخش نکرده بود بین این و آن. ای کاش امین شیرازی در سه شنبههای مهدوی لیوان شربت نداده بود دست خلق الله در تابستانهای گرم چهاراره ولیعصر. ای کاش نانوایی سر خط نکرده بود برای پخش نان صلواتی بین فقرا…
چرا فقط اینها شهید میشوند. چرا از ما «حزب اللهی های حرفهای» و «حزب اللهی های اتوکشیده» یکی شهید نمی شود؟
ما حزب اللهی های حرفه ای انگار داریم میپلکیم تا آنها شهید شوند. قضیه همان از آخر مجلس است…
ما حرفهایها خطبههای نمازجمعه را نقد میکنیم، از بصیرت امام جمعه ایراد می گیریم اما یادمان رفته آخرین باری که رفتیم نمازجمعه کی بود! ما از تبدیل مسجدها به پاتوق پیرمردها گله میکنیم اما نمازمان را فرادا و با گردن کج میخوانیم که مثلا یعنی الهی و ربی من لی غیرک. لینک کمک به خانوادههای کم بضاعت را پشت کامپیوترمان باز میکنیم و پولی میریزیم اما از رفتن بین فقرا و مستضعفان مورمورمان میشود.
علیه یکسان سازی قبور شهدا مقاله می نویسیم اما سری به مزار شهدا که امام گفته بود امام زادگان عشقاند و مزارشان زیارتگاه اهل یقین است نمیزنیم. برای ایستگاههای صلواتی پوستر طراحی میکنیم اما یک لیوان شربت دست ملت نمیدهیم. اردوی تشکیلاتی برگزار می کنیم و چارت آموزشی میکشیم و آسیب شناسی فرهنگی میکنیم و نقد علمی مینویسیم و…
ما حزب اللهی های حرفه ای سرگرم هشتگ و تشتک و پشتک در توئیتر و همایش و سمینار هستیم و حزب اللهی های غیر حرفه ای در عراق و شام و گیلان غرب شهید می شوند…
شهید امیر یکی از شهدای دفاع مقدس بود که در تاریخ 5/10/65 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده اند. وی در ارتباط با مقابله با رفتارهای شیطانی دختر خاله خود نامههای به مجله زن روز نوشته است که در ادامه این نامههای و جواب مجله زن روز را با هم مرور میکنیم.
نامه اول «شهید امیر» به مجله زن روز در تاریخ 3/9/1365
بنام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پر بار زن روز:
سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید؛ آرزو میکنم که در تمام مراحل زندگیتان موفق و موید باشید. قبل از هر چیز لازم است که از زحمات شما بخاطر فراهم آوردن این مجله مفید تشکر کنم.اما دلیل اینکه امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است جریان را برایتان بازگو می کنم:
من پسری 17 ساله هستم و در خانواده ای مرفه و ثروتمند زندگی می کنم اما چه ثروتی که می خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می کنند تازه وقتی هم به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند که زود می روند و می خوابند.
اصلا در طول روز یکبار از خود سوال نمی کنند که پسرمان (یعنی من) کجاست؟ حالا چه کار می کند؟ با چه کسی رفت و آمد می کند؟ اما خوشبختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیتها سوء استفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم.البته این مشکل اصلی من نیست چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت کرده ام واز اینکه اصلا به من کاری ندارند که کجا می روم و چه می پوشم و با کی می گردم تعجب نمی کنم بلکه مشکل اصلی من از حدود یکسال پیش شروع شد.
پدر و مادرم بدلیل اینکه من تنها بچه خانواده هستم و ضمنا وضع مادیشان هم خوب است دختر خاله ام را که در خانواده ای متوسط زندگی می کند به فرزندی که چه عرض کنم به سرپرستی قبول کردند (البته لازم به تذکر است که دختر خاله ام هم سن خود من است) بله از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمیکرد تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری که به مراتب از شیطان پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تر است .
تنها کارهای دختر خاله ام را در یک جمله خلاصه می کنم: “درخواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره” می دانم که منظور من را حتما فهمیده اید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همانطور که گفتم پدر و مادرم حدود 17 ساعت از روز را در بیرون از منزل بسر می برند یعنی از ساعت 6 صبح تا 11 شب ؛ من هم از ساعت 7 صبح تا 1 بعد از ظهر مشغول تحصیل هستم یعنی حدود 10 ساعت از روز را با دختر خاله ام در خانه تنها هستم و همانطور که گفتم دختر خاله ام یک لحظه من را تنها نمی گذارد،دائما در سرم فکر گناه را می اندازد.
بارها در طول روز از من درخواست گناه می کند. البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش و حرفهای او شوم ، همیشه سعی می کنم از او خودم را دور کنم ولی او مانند شیطان است که سر راه هر انسان ظاهر شود او را درون قعر جهنم پرتاب می کند و برای همین است که من از او احتراز می کنم ولی او دست از سرم برنمی دارد تو را به خدا کمکم کنید چطور جواب حرفهای چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقتها فکر می کنم که او شیطان است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس به آسمان برگردد.
خواهران عزیز کمکم کنید من چطور می توانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او می گویم دست از سرم بردار گوشش بدهکار نیست هر چه به او می گویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام می دهی اصلا گوش نمی کند. می ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد. دوست ندارم که تسلیم او بشوم. باور کنید حتی بعضی وقتها من را تهدید هم می کند و می گوید…………………………………………………
البته فکر می کنم همه این بدبختیها بخاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم فکر می کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم حتما این مشکل سرم نمی آمد. روزی هزار بار از خداوند در خواست می کنم که این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی می کردم و زشت ترین پسر روی زمین بودم ولی گیر این دختر خاله شیطان صفت نمی افتادم که نمی گذارد تا قبل از ازدواج پاک بمانم. البته تا حالا که من تسلیم خواهشهای او نشده ام ولی می ترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند.
خواهران خوبم کمکم کنید نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم اینهمه آزار ندهد؟ چطور او را مانند یک دختر مسلمان کنم و چطور می توانم طرز فکر و رفتار و عقیده اش را تغییر دهم ؟ ضمنا فکر نمی کنم که در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده ای داشته باشد چون آنها نه وقت و نه حوصله فکر کردن به این مسائل را دارند،تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکس العملی نشان نمی دهند. چون رفتار آنها هم در بیرون از خانه دست کمی از رفتار دختر خاله ام در خانه ندارد. امیدوارم که هر چه زود تر من را کمک کنید. خواهران گرامی جواب نامه ام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید که قبلا تشکر و سپاسگزاری می کنم.
با تشکر برادرتان امیر….
3/9/65-ساعت 5/3 بعد از ظهر
نامه دوم شهید امیر به مجله زن روز در تاریخ 1/10/1365 در آستانه اعزام به جبهه و4 روز قبل از شهادتش در عملیات کربلای چهار.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خدمت خواهران عزیز و گرامی ام در مجله زن روز:
سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می فرستم . مدتهاست که منتظر نامه شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم جوابی از شما دریافت نکرده ام. البته مطمئن هستم که شما نامه ام را جواب خواهید داد. ولی وقتی شما جواب بدهید من امیدوارم در این دنیای فانی نباشم.
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه ای نوشتم و گفتم خواهر خوانده ام من را ترغیب به گناه کبیره زنا می کند ، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من گفت: امیر برو به دانشگاه اصلی، وقتت را تلف نکن . من این خواب را از روحانی مسجدمان سوال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از اینکه خدا دست نیاز من را گرفته بود و راهی به روی من گشوده بود خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریکی هستم.
البته این نامه را به کادر دبیرستان می دهم تا اگر خوشبختانه شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد این نامه را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید. البته من نمی دانم حالا که این نامه من را مطالعه می کنید اصلا یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشته ام یا اینکه کثرت نامه های رسیده شما موضوع نامه من را در خاطر شما پاک کرده است. بهر شکل همانطور که در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدمهای درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید فکر کرد منهم زود تسلیم می شوم ولی او کور خوانده است .
من مدتها با شیطان مبارزه کرده ام و خودم را از آلودگی حفظ کرده ام ولی فکر می کنید که تا کی می توانستم در مقابل این شیطان دختر نما مقاومت کنم و برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد خلاصی پیدا کنم.
من می روم اما بگذار این دختره فاسد بماند من فقط خوشحالم که حال که عازم جبهه هستم هیچ گناه کبیره ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می کنم. من می روم ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می کنند بمانند و به افکار غربزده خود ادامه دهند. امیدوارم که به زودی از خواب غفلت بیدار شوند.
من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مست کننده شهادت هم به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است. پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال کار در بیمارستان و یا مطب خصوصی و یا در مجلس های فساد انگیزی بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشته ام.
هیچ وقت من محبت واقعی پدر و مادرم را احساس نکردم چون اصلا آنها را درست و حسابی ندیده ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بدون دغدغه من را تبدیل به طوفان مبارزه با گناه کردند با این همه همانطور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خوانده ام من را به آن تشوق می کرد آلوده نشدم.
ضمنا از طرف من خواهش می کنم به روانشناس مجله بگوئید که در نوشته هایتان حتما این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه درست کنید و آنوقت به امید خدا رها کنید بلکه به آنها بگوئید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند. امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایم می افتد. البته من نمی دانم که این موضوع را خانم روانشناس باید بگوید یا کس دیگری.
بهر صورت خودتان این پیام من را به هر کسی که مناسب می دانید برسانید تا او در مجله چاپ کند. قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می کشد. همانطور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می فرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم، من اگر نامه ای از شما دریافت کرده بودم حتما جوابش را می دهم.
البته امیدوارم برنگردم چون آنوقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمی گیرم . برای من دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می کنم که همه انسانهای خفته مخصوصا پدر و مادر و خواهر خوانده ام از خواب غفلت بیدار شوند و رو بسوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعاوالسلام علی عبادا…صالحین
برادرتان امیر 1/10/65
پاسخ مجله زن روز به نامه اول شهید امیر در تاریخ 14/10/1365 بدون اینکه از شهادت وی مطلع باشد:
«بسمه تعالی» برادر گرامی ، سلام علیکم
حتما موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید. زیرا آگاهی خانواده تان می تواند برای شما موثر باشد.
موفق باشید
نامه رئیس دبیرستان در تاریخ 16/10/1365 به مجله زن روز و اعلام خبر شهادت ایشان:
«بسمه تعالی» مجله محترم زن روز:
با سلام ، برادر امیر……..در تاریخ 5/10/65 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده اند.
وجه اشتراک مشخص گورباچف و ادوارد شوادنادزه تا محمد مرسی و محمدمصدق « اعتماد به آمریکا » است و همگی این افراد نتیجه خوشبینی به ایالات متحده امریکا را در طول زمان مدیریت خود دریافتند و همین عامل منجر به سقوط این افراد شد.
بسیاری عامل مؤثر در فروپاشی شوروی را عملکرد دستگاه سیاست خارجی این کشور میدانند که رفتار و اقدامات خود در روابط بینالملل را بر پایه اعتماد به امریکاییها گذاشت و شیوه مذاکرات دوطرفه با نمایندگان امریکایی را برد- برد و اعتمادسازی قرار داد و در مقابل امتیازات ارائه داده به غرب به افتتاح شعبهای از رستورانهای مک دونالد در مسکو قناعت کرد.
صفهای طولانی در مقابل شعبههای مکدونالد در شوروی برای سیبزمینی سرخکرده، تنها خروجیاش احساس خودکوچکبینی در جامعه آن روز شوروی شد؛ صفهایی که مشابهت فراوانی با سلفیهای مرسوم امروز با صادرات کشورهای غربی به کشورمان دارد. دولت ریگان در آن مقطع زمانی تلاش میکرد سبک مذاکرات جدیدی را با شوروی به نمایش بگذارد، به این معنا زبان تهدید را در میز مذاکره به کار نگیرد و با اتخاذ ژست انساندوستی امریکا را حامی صلح و امنیت تعریف کند.
همانطورکه اشاره شد بسیاری از تحولات منطقه نظیر آنچه در فروپاشی شوروی گذشت، مشابهتهایی با آنچه در مصر پس از دوران بیداری اسلامی و حتی ایران دوران محمد مصدق دارد.
از گورباچف تا مرسی
محمد مرسی نیز به عنوان رهبر حزب آزادی و عدالت، وابسته به اخوانالمسلمین، پس از انقلاب مردمی سال 89 مصر به عنوان اولین رئیسجمهور منتخب این کشور پس از سرنگونی حسنی مبارک، برگزیده شد و در ادامه به جای انتخاب عقلانیت در عرصه سیاست خارجه رویه اعتماد به آمریکا را در پیش گرفت و همین اشتباه استراتژیک منجر به سقوط وی از قدرت شد.
نتیجه این اعتماد کودتای ارتش به فرماندهی ژنرال سیسی در ژوئیه(تیرماه) ۲۰۱۳ میلادی شد؛ کودتایی که مرسی را رهسپار زندان کرد با پنج عنوان اتهامی: وادی نطرون، جاسوسی برای حماس و بیگانگان، حوادث کاخ الاتحادیه و همچنین وی در پروندههای اهانت به دستگاه قضایی و جاسوسی برای قطر تحت محاکمه قرار گرفت.
در تمام مدتی که محمد مرسی در زندان به سر برد، امریکاییها کمترین تلاشی برای رهایی وی از زندان و برکناری سیسی صورت ندادند و ترجیح دادند با دولت جدید مصر وارد تعامل شوند؛ مسئلهای که مشابه آن نیز در مورد دیکتاتور عراق صدام حسین قابل تعمیم است.
سبک مذاکراتی امریکا در دوران ریگان با شوروی اعتمادسازی در دولتمردان ارشد این کشور بود و چنین رویهای را درباره دولت محمد مرسی نیز انجام داد و دولت محمد مصدق هم قبل از گورباچف و مرسی به امریکاییها اعتماد و بلافاصله پاسخ چنین اعتمادی را دریافت کرد.
تبلور اعتماد به آمریکا در اظهارات مصدق
سطح اعتماد محمد مصدق به امریکاییها را میتوان از اظهارات وی در دیدار با ترومن دریافت؛ آنجایی که وی بیان میکند: «بین ملت ما و امریکا همواره روابط دوستانه برقرار بوده. یقین دارم دولتهای آزاد خصوصاً دولت دوست ما، امریکا در این موضوع مهم از معاضدت آمال ایران خودداری نخواهد کرد.»
بیان قیدها در گفتههای مصدق مبنی بر «امریکا دولت آزاد»، «دولت دوست ما امریکا»، «همواره رابطه دوستانه میان ایران و امریکا بوده» و«امریکا از معاضدت آمال ایران خودداری نخواهد کرد» نشاندهنده این مسئله است که محمد مصدق دیدگاهی مثبت نسبت به سیاستهای دولتمردان امریکا درباره ایران داشته و شکلگیری چنین دیدگاهی دفعتاً صورت نگرفته و بهراحتی قابل تقلیل نبوده است.
محمد مصدق همچنین اینگونه از شاه حمایت و وی را فردی رئوف و مهربان میداند: «اینجانب صلاح نمیدانم… بین شاه و ملت جدایی بیندازیم، آن هم چنین یاد شاه رئوف و مهربانی که نمیخواهد خود را از مردم جدا کند.»
سخنان مصدق از مذاکرات مجلس شورای ملی در ۳۰ مهر ۱۳۰۶ شماره ۱۲۴ مبنی بر«… شما نوشتهجات ملکم را بخوانید، ببینید اگر ناصرالدین شاه یک نفر آدم عاقلی بود میبایستی تمام اختیارات خودش را به ملکم واگذار کند. چون آنچه او گفت به خیر مملکت و به خیر ناصرالدینشاه بود ولی چون نکرد و چون یک دستههایی بودند که در واقع مخالف با عقیده ملکم بودند آنها میرفتند ملکم را بد میکردند…» چنین برمیآید که وی با عرض ارادت به ملکم خان قسم وفاداری مادامالعمر به این گروه فراماسونی یاد میکند.
تلاش برای تکرار مصدق
جریان غربگرای داخلی در فرایند مذاکرات هستهای ایران با 1+5 نیز بدون توجه به تجربیات گذشته کشور و هزینه برآمده از اعتماد به آمریکا و همچنین سرگذشت گورباچف و مرسی و دهها نمونه بینالمللی دیگر این باور را در افکار عمومی گسترش دهند که امریکای امروز با امریکای گذشته تفاوتهای بسیاری دارد و مقامات دولت اوباما ارادهای برای احیای دشمنیهای گذشته نداشتند و باید در مذاکرات با این کشور اصل را بر اعتماد به آمریکا گذاشت.
و بر همین اساس انجام تعهدات زودهنگام و یکطرفه در فرایند اجرای برجام و بر پایه اصلی تصنعی به نام «اعتماد مطلق» به غرب را به دولت تحمیل میکردند؛ اعتمادی که یکی از نمونههای بارز آن در تاریخ معاصر «مصدق» است .
رهبر معظم انقلاب هم درباره تکیه و اعتماد وی به امریکاییها بیان میکنند: «مصدق برای مقابله با انگلیس به امریکا تکیه کرد و همین خوشبینی و سادهاندیشی و غفلت، زمینهساز موفقیت کودتایی امریکایی شد؛ کودتایی که همه زحمات ملت را در ملی کردن نفت به هدر داد» یا در جای دیگری در همین باره میفرمایند: «مبارزه با استکبار یک حرکت معقول، منطقی، خردمندانه، دارای پشتوانه علمی و متکی به تجربه ملت ایران است. اشتباه مصدق پس از ملی شدن صنعت نفت تکیه و اعتماد و امید به امریکا بود، امریکاییها از این خوشبینی و سادهاندیشی استفاده کردند و کودتا را به راه انداختند.»
رهبری همچنین در هنگامهای که جریان غربگرا و غربباور داخلی مذاکره مستقیم با امریکا آن هم بر پایه اعتماد را راهکار اساسی برای رهایی کشور از مشکلات میدانستند نیز به مقامات دستگاه سیاست خارجه تأکید میکردند که چنین اعتمادی هزینهزاست و میتواند مشکلات کشور را چند برابر افزایش دهد.
به عنوان نمونه ایشان در یکی از سخنرانیهای خود میفرمایند: «عمده این است که ما به خودمان اتکا کنیم، اساس کار این است. ما باید به خودمان اتکا کنیم، به دیگران نمیشود اتکا کرد، به بیگانگان نمیشود اتکا کرد، نمیشود اعتماد کرد. من مکرر در دوران همین مذاکرات هستهای – شاید چهار پنج مرتبه یا بیشتر- گفتم به امریکاییها نمیشود اعتماد کرد. حالا هم ملاحظه میکنید و میبینید، حرفهایی که میزنند، اظهاراتی که میکنند و عملکردی که نشان میدهند، کاملاً امضای آن حرفی است که بنده آنوقت میزدم، یعنی واقعاً نمیشود به اینها اعتماد کرد.»
ایشان در خردادماه امسال نیز عامل نقض برجام و عدماجرای تعهدات این کشور را اعتماد به آمریکایی ها در فرایند مذاکرات هستهای عنوان میکنند: «میتوانستیم به دشمن اعتماد نکنیم اما در جاهایی به علتهایی مثلاً برای گرفتن بهانه از دست امریکاییها کوتاه آمدیم که البته بهانه گرفته نشد و ضربه هم خوردیم. هر جا عرصه کار با بیگانگان است باید با دقت، وسواس و احتیاط کامل وارد شد و در لحن و بیان هم بهگونهای سخن گفت که اعتماد به دشمن در آن احساس نشود، زیرا هم در داخل و هم نزد بیگانگان تأثیر منفی خواهد داشت.»
سال اول هجرت، زمانی که اولین مسجد ساخته شد، آن را پایگاه مسلمین قرار دادند تا به آیندگان بفهمانند که دین و سیاستمان یکی است و وحدت آن دو، حتی در مظاهرشان یعنی دیوان و معبد نیز رعایت شده است. دیوان، که دادگستری و دولت آن موقع بود، مرکزش مسجد بود و معبد نیز، مسجد.
محل عبادت و مکان خاکسار شدن در برابر معبودی که به تازگی پیامبرِ آخرین را برای هدایت بشر فرستاده بود و کنیسه و کلیسا را به مسجد، مبدل ساخته بود. این همزیستی و وحدت بین دستگاه حکومت و دستگاه عبادت، پیامهایی را به ما قرن بیست و یکمیها منتقل میسازد که به مدد آن، میتوانیم در برابر خصم و مخالفِ عینیت سیاست و دیانت در اسلام، احتجاج کنیم و حجت آوریم.
ساختار فکری مسلمانان قرون ابتدایی نیز این بود. همان طور که در همان اوایل امر، “دارالخلافه” مسجد بود و “دارالقضاء” نیز مسجد. مردم برای مهمترین ارکان زندگی اجتماعیشان، یعنی قضاء و اجرا، به مسجد پناه میبردند؛ مسجدی که پنج نوبت در آن نماز میگذاردند و به عبادت خالقشان میپرداختند. و حال همان مسجد، مأمن آرامش و نظم اجتماعیشان نیز بود.
در ادوار تاریخی، این اعتقاد و بنیان، با تلاشِ افزون بنی امیه و بنی عباس دگرگون شد و باعث شد تا دارالخلافه و مسجد جدای از یکدیگر به کار خود ادامه دهند. با این حال هنوز آن حالت وحدت تا حدودی حاکم بود. هنوز امت واحدهٔ اسلام، دستگاه حکومت و عبادت را یکی میخواست. هنوز هم مسجد بیش از آنی که حاکمان میطلبیدند، در سیاست بود و سر رشتهٔ خیلی اتفاقات را میشد در مسجد جست.
***
آنچه که قصد بررسی آن را داریم، بحث این تغییر و تحول در قرن معاصر، البته به طور اجمال و خلاصه است. یعنی نقش مسجد، در ارتباط برقرار کردن میان دیوان و معبد. دورانی که تقابل فکری بین دو نظریهٔ سکولاریزم (دینزدایی) و عینیت دین و سیاست، باعث چند دستگی میان امت اسلامی گردیده است. البته اگر با تیزبینی بنگریم، همین تقابل نیز در آن سوی دنیا و در میان ملل غرب نیز چند دستگی ایجاد کرده است و این میتواند به ما یاری کند تا در این بازی میان نظریات، پیروز گردیم و عینیتِ دین و سیاست را در جهان غالب کنیم.
مطلع را مشروطه قرار میدهم. مطلعی که مبدأ تغییرات شگرفی در تاریخ ایران گردید. بنابراین مقاله را در چهار مقطع زمانی پیگیری میکنیم؛
۱٫ از مشروطه تا سال ۱۳۴۲
۲٫ از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷
۳٫ از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷
۴٫ از ۱۳۶۷ تا حال
قابل تأمل است که این تقسیم بندی مطلق نبوده و از باب نزدیکی و اعتبار وقایع مهم، اینچنین تاریخ را برش دادهایم.
۱٫ از مشروطه تا سال ۱۳۴۲
در تاریخ مشروطه، می توان موارد متعددی را نام برد که برجستگی نقش مسجد را در وقایع سیاسی روز، نمایان میسازد. در آنچه که از تاریخِ مشروطه برایمان به یادگار مانده است و نگاشته شده است، میتوانیم سر رشتهٔ مشروطهخواهی را از “مسجد” پیدا کنیم؛
«بعد از چوب خوردن تجار در عمارت حکومتی، هیجانی بین تجار و اهالی پیدا شد. متوسل به مرحومِ طباطبایی مجتهد سنگلجی شدند. آقا دستور دادند که چند روزی را بیصدا مشغول کار خودتان باشید. پس از آن که اقدامات من انجام شد، به شما اطلاع میدهم. انشاء الله کار بزرگی را از پیش برمیداریم. این واقعه در سنه ۱۳۲۴ قمری واقع شد …. انقلاب ایران از اینجا شروع شد.» (مقدمات مشروطیت، هاشم محیط وافی، ج۱، ص۸۸ (
پس از این است که مرحوم طباطبایی در مسجد چاله حصار تهران، سخنرانیهای خود را آغاز میکنند و سنگِ بنای حرکتی را میگذارند که تا چندی بعد به یکی از مهمترین انقلابهای ایران تبدیل میشود. پس از این واقعهها نیز مسجد نقشی فرای آنچه که عبادتِ فردیست، بر عهده داشته است، به خصوص زمانی که مسجد در کنارِ بارگاهِ امام یا امامزادهای هم واقع شده باشد. نقشِ حرم شاه عبدالعظیم حسنی و حرم حضرت معصومه سلام الله علیها در مشروطه بر کسی پنهان نیست.
۲٫ از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷
در این دوران بود که تعریف مسجد به عنوانِ پایگاه اصلی و اساسی مسلمین نمود و جانی تازه و نوین یافت. روحانیون و اصحاب حوزه، توانستند با نفوذی که در مساجد داشتند، اقشار مختلف مردم را در جریان مسائل و اخبار روز قرار دهند. در آن زمان به دلیل تحریم تلویزیون از طرف اقشار مذهبی، مسجد، وظیفهٔ نشر اخبار را نیز در برنامهٔ خود قرار داده بود. بدین شکل که اجتماع نمازگزاران در مسجد، اخبار را خود به خود و سینه به سینه منتقل میکرد. گاه نیز امامان جماعت در حین سخنرانیهای خود این اخبار را به اطلاع مأمومین میرساندند.
پس از تبعید امام (رحمه الله) از ایران، مسجد و مسجدیون، یکی از مهمترین اخبار خود را اخبار مربوط به این شخصیت سیاسی ـ مذهبی قرار میدادند. در این دوران، حلقههای مبارزه در زیر چتر مساجد شکل گرفت. بهانههای متفاوتی جهت جذب اقشار مختلف مردم، به خصوص جوانان به سوی روند مبارزه با رژیم، در مسجد به وجود آمد که از آنها میتوان به کانونهای قرآن اشاره کرد.
آموزش قرآن نه فقط بر اسلامی بودن حرکتِ مردمی مهرِ صحت میگذاشت و نه تنها باور مذهبی را در میان ملّت که میرفت بدل به امّت شود تقویت میکرد، که چتر و نقاب بسیار مناسبی بود تا همراه آموزش معارف قرآنی به جوانان، ایشان را با روند مبارزه نیز آشنا نمود.
این حلقهها که در سراسر کشور به صورت پراکندهای شکل گرفته بود، چندی بعد و در پی انتشار بیانیهها و اعلامیههای حضرت امام (رحمه الله) وظیفهٔ پخش و نشر این اعلامیهها را نیز عهدهدار شد. درآن زمان، این اعلامیهها دارای اهمیت فراوانی بود و رژیم با کسانی که این اعلامیهها را پخش میکردند به شدت مقابله میکرد و مسجدیون که اینک خود را وارد عرصهٔ نوینی از زیست اجتماعی کرده بودند، این وظیفه را داخل در فعالیتهای دیگر خود در مسجد کرده بودند.
البته در این جا نقش سازهٔ مسجد را میتوان به عنوان یک دژ و سنگر در یارگیری، بیشتر نمایان دید. به نحوی که اشخاص گوناگون در مسجد حضور پیدا میکردند و پس از جذب توسط مذهبیون، در مسیر فعالیتهای سیاسی قرار داده میشدند. یعنی مساجد کانونی قرار گرفته بودند جهت شناسایی و یارگیری اشخاصی که پای در عرصه و دستگاه عبادی اسلام میگذاشتند و پیشبرد ایشان در دستگاه سیاسی و حکومتی اسلام در این مکان روحانی پیریزی و پیگیری میشد.
به اعتراف تاریخ، مساجد در این دوران وظیفهٔ خویش را به خوبی انجام داد. در این دوران بود که اهمیت مساجد به فعالیتهای سیاسی کسانی بود که در آن مسجد نماز میخواندند. در این دوران بود که مساجد با امامان جماعت خود شناخته شد و مردم مساجد را با عنوان و نامی بر خلاف اسم سر در آن مسجد میشناختند. چونان که از مسجد هدایت، که پایگاه آیت الله طالقانی بود میتوان به عنوانِ یکی از پر رنگترینِ مساجد در این روند بود. مسجد قبا، الجواد از نمونههای فراوانِ دیگری است که شاخصهٔ مشترک همهٔ آنها فعالیت جدّی امامان جماعت آنها در مبارزه با رژیم و شرکت در نهضت امام خمینی (رحمه الله) بوده است.
این سالها به عنوان سالهای سرنوشت ساز برای شروع حرکت حکومتی و در عین حال انقلابی مردم ایران، حساسیت ویژهای را در خود داشت. در این مرحله و در پی تثبیت نظامی که آرمان اقشار مختلف مردم و به خصوص مسلمانان بود، مساجد به عنوان محلی برای اطلاع مردم از روند انقلاب شناخته میشد. به همان شکل که پیش از آن و در سالهای پیش از ۵۷ نیز بود.
البته اینبار و در پی تصرف مراکز خبری از جمله رادیو و تلویزیون، مساجد باید به دنبال نقشی جدیدتر میگشتند که متناسب با آن بتوانند در روند شکلگیری نظامی که به گمان بسیاری نظام متصل به قیام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود، دخیل و شریک باشند. در پی فعالیت روحانیون در مساجد در دورهٔ قبل، برخی از مساجد به نام ایشان شناخته میشد؛ نه به نام مسجد. مثلاً مسجد آیت الله طالقانی و …. و به همین ترتیب نسبت به سایر شخصیتها.
این ویژگیها باعث میشد تا مردم به جهت ملاقات با این روحانیون که حال در کسوتی متفاوت و در قالب مقامات حکومتی نیز شناخته میشدند، به این مساجد رقبت خاصی نشان بدهند. اینجا نیز نقش حکومت و دین با هم نسبتی دیگر پیدا کرد. تا قبل از این، مسجدیها که رویاروی حکومت، تلفیق حکومت و سیاست را منجر شده بودند، میبایست در مرکز عبادی خویش به یاری حکومت میشتافتند و این جنبهای دیگر را از وحدت سیاست و عبادت نمایان میکرد.
تا آن که همسایهٔ ایران به وسیلهٔ قدرتی دیکتاتوری، که بعدها به همسایگان دیگرش نیز یورش برد، به ایران حمله کرد و باعث گردید تا مراکز دینی مسلمین، علاوه بر نقش هدایتگری به عنوان مراکز جهاد نیز شناخته شوند. مساجد به عنوان مناسبترین و بهترینِ مرکز جهت سازماندهی نیروهای انقلاب، اکنون به مرکزی جهت اعزام نیرو به صحنهٔ رویارویی حق و باطل تبدیل گردید.
شور و شوق ایجاد شده در پی فرمان جهاد ولی امر مسلمین و شوق به جانبازی و جاننثاری در راه اسلام، دستگاه عبادی اسلام را به همان دستگاهی مبدل کرد که در دوران طلایی حکومت و مبارزهٔ خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) بود.
مسجد، در دوران خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم)، گاه مکانی بود برای جهاد و سازماندهی نیروها در غزوات و نبردهای صدر اسلام. اکنون و پس از این همه سال، این مساجد به دوران طلایی خود باز میگشتند و به دامان صدر اسلام پناه میبردند تا بگویند که این اسلام و این نبرد در برابر باطل، همان است که در صدر اسلام نیز بود.
جدای از این همه، امام خمینی (رحمه الله) نیز اقامتگاهش را در جنب مکانی به سیاقِ مسجد قرار داد تا به دیگران بفهماند که دستگاه عبادی و سیاسی در اسلام، یکی است و غیر از مسجد را بر نمیتابد. و از همین مکان بود که پیامش را به همهٔ جهانیان ابلاغ میکرد و غرب و شرق را به تحیر وا میداشت.
شاید بتوان از قرار داشتن مکان نماز جمعه در میان دانشگاه تهران نیز برداشت کرد همچنان که در صدر اسلام اینچنین بود که مسجد، مَدرَس نیز بود، دانشکدههای کنونی، جلوهای هستند از حلقههای آموزشیای که در مساجد سالهای اول ظهور اسلام بر پا بود. حلقههایی که تفسیر و قرائت قرآن در آنها بر قرار بود.
۴٫ از ۱۳۶۷ تا حال
در سالهای بعد از جنگ، دورهای قرار داشت که یاوران رهبر کبیر انقلاب، پس از جنگی فرسایشی اما ارزشی، به مأمن سابق خود، مسجدها پناه ببرند. حال و هوای سالهای مقاومت در پوست و خون این ملت نفوذ کرده بود و نمیتوانست در مأمنی به غیر از مسجد آرام بگیرد.
امام خمینی (رحمه الله) اما در آغاز این مقطعِ زمانی، دنیا را بدرود گفته و آن را به خلف پس از خود، خامنهای (مد ظله العالی) سپردند. مدفنش را نیز مسجدوار قرار دادند تا بگویند که این انقلاب، از نوع انقلاب صدر اسلامی است و رهبرش چون رهبر آن انقلاب، در مدفنی به سیاقِ مسجد است که آرام خواهد گرفت.
از طرف دیگر بسیجیان بازگشته از جنگ، به دامن همان مکانی رو آوردند که از آن به جبهه اعزام شده بودند. اینان بهتر آن دیدند تا با تشکیل منظم پایگاههای بسیج در مساجد، تا حد امکان خاطرهٔ آن سالها را زنده نگه دارند. لذا چنین شد که پایگاههای بسیج پس از ساخت هر مسجد به عنوان اولین دستگاه و مرکز در مسجد مستقر شدند.
این همه رفت تا مسجد، این باور را تقویت کند که هر چه باید باشد، آغازینهاش مسجد باید باشد و مسجد چون کلیسا و معبد نیست که فقط عباداتِ فردی را بطلبد، که اسلام، دینی نه فقط در عرصهٔ خصوصی، که اجتماعی است.
چهارسال پیش در همین روزها، یکی از روزنامههای زنجیرهای اصلاحطلب تیتر یک خود را چنین تنظیم کرد: «دیروز پاستور، امروز بهشت، فردا بهارستان». در تحلیل این شعار یکی از اصلاحطلبان از فتح سنگر به سنگر عرصههای قدرت خبر داده بود.
به نظر میرسد اکنون و با تحقق این آرزو، چیزی از اشتیاق اصلاحطلبان برای کسب حداکثر قدرت کم نشده است.
روزنامه شرق،هفته گذشته با به چالش کشیدن ایده«کابینه فراجناحی» از آن به «اپوزیسیوننوازی» تعبیر کرده بود. سردبیر روزنامه شرق با قاطعیت، به خدمت گرفتن هر فرد غیراصلاحطلب را نکوهش کرده بود: «مگر مردم خودشان نمیتوانستند به اصول گرایان رأی بدهند که حالا عدهای دنبال احقاق حق آنها هستند. مردم از روحانی که با ۲۴ میلیون رأی قاطع آنها روی کار آمده، انتظار دارند کابینهای تشکیل بدهد که چهره واقعی آرای آنان را نشان دهد.»
به عبارت دیگر از نظر اصلاحطلبان معتدل، کابینه باید در انحصار و تسخیر اصلاحطلبان باشد و لاغیر. هرچند که افراد شایسته و لایق در جناحهای دیگر وجود داشته باشند.
اما اصلاحطلبان تندرو با صراحت بیشتری با مقوله «قدرتطلبی» مواجه شدهاند. خانم فائزه رفسنجانی در مصاحبهای تأکید میکند که نباید اصلاحطلبان از واژه «قدرتطلبی» بترسند و نباید پشت کلماتی مانند خدمت به مردم، تمایل به قدرت را پنهان کنند.
ایشان میگوید:«متأسفانه ما بعد از انقلاب ادبیاتی را رایج کردیم؛ می گوییم دنبال قدرت نیستیم؛ ما دنبال خدمت هستیم. با این الفاظ میخواهیم «قدرت طلبی»خودمان را که به نظر من بد نیست، منفی ارائه دهیم و بگوییم ما بخش مثبت این قضیه را دنبال میکنیم. «حزب» بدون «قدرت» و «قدرت» بدون «حزب» نمیشود. یعنی افراد میآیند در انتخابات تلاش میکنند تا قدرت را به دیگران بدهند؟»
شیفتگی عجیب و اشتیاق غیر قابل وصف به قدرت اصلاحطلبان سابقهای چند دههای دارد. جناح چپ و اخلاف آنها یعنی اصلاحطلبان هرگاه به قدرت دست پیدا کردند به سرعت مجاری جدید قدرت را جستجو کرده و دست غیر همفکران خود را کوتاه کردند.
اکنون نیز اشتیاق رسیدن به قدرت، برخی اصلاح طلبان را دچار این توهم کرده که انگیزه مردم از حضور در انتخابات، بیرون راندن آقای آبی از بهارستان و پاستور بود و بر مسند قرار گرفتن آقای قرمز و فراموش میکنند که مردم به دنبال حل مشکلات فرهنگی و معیشتی خود بودند که به دامان یک جناح سیاسی متفاوت پناه بردند. والا برای مردم جناح آبی و قرمز اگر نتوانند مشکلات آنها را حل کنند، پشیزی ارزش ندارد.
خصلت قدرتطلبی که ظاهراً اصلاحطلبان دیگر ابایی از الصاق کردن آن به هویت خود ندارند، میتواند بسیار آسیبزا باشد.
اول اینکه هرگاه قدرتطلبی با بسیج تودهای هواداران افراطی همراه شود به فاشیسم میانجامد. تجربههای سازمان منافقین گواه این ادعاست. البته خوشبختانه دولت مستقر تا کنون به این انحصارطلبیها تن نداده و حتی مشاور رئیس جمهور این سهمخواهیهای بیموقع را مورد سرزنش قرار داده است.
به علاوه، دولت مستقر در بسیج تودهای هواداران متعصب و مجازی که در واکنش به شعارهای هشدارآمیز روز قدس و اشعار پیش از نماز عید فطر، کلیک به دست شده و توفان به راه انداختند، احتیاط به خرج داده است؛ اما به هر حال فاشیسم ممکن است هرلحظه از کنار هم قرار گرفتن قدرتطلبی سران اصلاحات و لشکر هواداران و احساسی، سربرآورد و این چیزی است که دلسوزان هر دو جناح را نگران کرده است.
دومین نکته این است که اصولاً روشنفکری و تقاضا برای اصلاح جامعه با قدرتطلبی سازگار نیست. تاریخ نشان داده که روشنفکران از خودگذشته که برای خود رسالت اصلاح جامعه را قائل بودهاند، از منافع شخصی گذشتهاند و همین امر به موفقیت آنها منجر شده است؛
اما روشنفکرانی که در دام قدرتطلبی افتادند از اصلاح باز ماندند و جز ننگ نامی برایشان باقی نماند. نمونه ایرانی این اصلاحطلبان، میرزا حسین سپهسالار است که با اندیشه اصلاحات پا به عرصه سیاسی گذاشت و طمع به قدرت و ثروت، باعث شد که پس از دریافت رشوه در قرارداد رویترز، با فضاحت کنار برود.
سومین آسیب قدرتطلبی اصلاحطلبان این است که حرص به قدرت نهایت ندارد و سرانجام یک فرد یا جریان را از درون نابود میکند. در این زمینه به داستان کوتاه «یک آدم چقدر زمین میخواهد؟» نوشته تولستوی اشاره میکنم که به خوبی و در قالب تمثیل نشان میدهد که چگونه «حرص و منفعتطلبی» به نابودی منجر میشود.
این داستان، زندگی دهقانی را روایت میکند که این بخت را مییابد تا با پیمودن هر میزان از زمین در یک روز، مالک آن شود. حرص به کسب زمین بیشتر، او را وادار کرد که با تمام توان مسیر را حرکت کند؛ اما درست لحظهای که به پایان مسیر رسید، قلبش از کار ایستاد و مرد! حرص و منفعتطلبی او را از پای درآورد. «دهقانان گودالی در زمین کندند و او را در آن قرار دادند. طول این گودال در حدود پنج قدم و عرض آن تقریباً دو قدم بود. این گودال کوچک تمام زمینی بود که دهقان حریص حالا به آن احتیاج داشت!»
یادداشتی از دکتر محسن ردادی ( استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) ؛ در صبح نو (258)