درباره موجودی به اسم مسعود پزشکیان سخن ها بسیار است… اینکه چطور کسی که انشا خواندن از روی برگه هم بلد نیست و سوادش از رانندگان تاکسی عزیز کشورمان کمتر است {قصد بی ادبی به راننده ها نداریم} و جز تیکه انداختن و کنایه گفتن کار ندارد … اما یادداشت استاد مهدی جمشیدی با عنوان « مسعود پزشکیان بهمثابه مترسکِ بیتحرّک: فضیلتِ فقدان! » به خوبی این مسئله را روشن کرده است… با هم این صفحه را بخوانیم:
مسعود پزشکیان بهمثابه مترسکِ بیتحرّک: فضیلتِ فقدان!
این مقاله سه بخش دارد …
[یکم]. نگاشتن دربارۀ مسعود پزشکیان ، دشوار است؛
چون مانند این است که آدمی بخواهد اوصاف «هیچ» را بگوید و به شرح «عدم» بپردازد. هرچه در گفتههای وی در دورۀ تبلیغات انتخاباتی تأمّل کردم، بیشتروبیشتر مأیوس و سرخورده شدم و دریافتم که گویا وی درکی از مسائل کلان و ملّی ندارد و در «قوارۀ ریاستجمهوری» نیست.
همۀ گفتههای وی در این دوره، این قبیل گزارهها بود: «سیاستهای کلّی وجود دارد»، «برنامۀ هفتم نوشته شده»، «نباید با یکدیگر دعوا کنیم»، «برجام، خوب است»، «باید با دنیا رابطه داشته باشیم» و «من نمیفهمم و کارشناسان میفهمند» … .
بهواقع، کسیکه میخواهد جامۀ ریاستجمهوری به تن کند، میتواند اینقدر دچار فقر ایده و فکر و راهکار باشد؟!
این کلّیّات تکراری و بیخاصیّت، حتی ارزش یک گفتگوی رسانهای نیز ندارند؛ چه رسد به نشستن بر کرسی ریاستجمهوری. و تأسفبرانگیزتر اینکه با وجود آشکارشدن این ضعف، تلاش نمیکند که آن را برطرف نماید، بلکه با «ارجاعدهی به کارشناسان»، میگریزد و به مسألهها پاسخ نمیدهد.
مخاطب از خود میپرسد که پس او به چه سبب خود را نامزد ریاستجمهوری کرده است؟! او در خود چه دیده است؟! چه فضیلتی در وی وجود دارد که باید بر اساس آن به وی رأی داد؟! مگر با این گزارههای کلّی و خطابی و تکراری میتوان ایران را مدیریت کرد؟!
[دوّم]. بهنظرم مسعود پزشکیان ، شخصیت درهمریخته و شلختهای دارد و بهطور طبیعی، نمیتواند با مسألهها، مواجهۀ منضبط و منطقی داشته باشد.
ذهن او، مسأله را ساده میکند و یک روایت علیل و مخدوش از آن ارائه میکند که گویا در این میان، خودِ مسأله دچار انهدام و فروپاشی میشود. گفتارهایش، هیچ هندسۀ مشخصی ندارند و سخت، گرفتار آشفتگی هستند؛ تکهتکه و نچسب و گسسته.
نقطۀ مرکزی ندارد و از یک خاستگاه برنمیخیزد. نمیتواند به ذهنیّت خویش، نظم و سامان بدهد و برای خود، چهارچوبهای منطقی تعریف کند. این امر بدان دلیل است که هم اشراف و احاطه ندارد و هم حس مسئولیّت. کسی که مسأله را نمیشناسد و درک بهشدّت سطحی و بیمایه از آن دارد، به بدیهیات میرسد و یا به بیراههها.
همیشه سرگردان و پریشان است و یا به اصول کلّی و واضح دعوت میکند. وقتی خودکار به با دقتی به دست میگیرد و پس از نوشتن، آن را با بیاعتنایی روی کاغذ میاندازد و یا پوشهای که در دست دارد را به روی زمین پرتاب میکند، میتوان فهمید که این رفتارهای شلخته و بینظم و درهمریخته، حاکی از یک ذهنیّت مشوّش و متلاطم است.
[سوّم]. مسعود پزشکیان نمیتواند سخنش را بسط بدهد و توضیحهای جدیدی از آنچه که در ذهن دارد ارائه نماید.
پس از «یک ساعت»، همۀ داشتهها و اندوختههایش به «پایان» میرسد و به «تکرار» میرسد.
بیش از این نباید از او انتظار داشت. ذخایر فکری او، بهشدّت اندک و ناچیز هستند و گفتگوی با او به سرعت به مرحلۀ خستهکننده و ملالتبار میرسد. او فقط یکبار به مسأله فکر میکند و سپس همان را برای بارها، تکرار میکند و از تکرار نیز، حس شرمندگی و خجلت ندارد.
برای خودِ او، چنین منطقِ رسوایی، عادی شده است. تصوّر وی از سیاستمداری این است که کار به عهدۀ دیگران است و او تنها باید در صدر بنشیند و اجماع ایجاد کند؛ همین و بس.
او درکی از پیچیدگیهای عالَم سیاست ندارد و نمیداند که نقش رئیسجمهور، بسیار بیشتر و بزرگتر از تصوّرات خام اوست. چگونه نخبگان میتوانند کسی را که فهمی از مسألهها ندارد، بهعنوان مدار اجماع و کانون توافق بپذیرند و به حکمیّت و ریاست او گردن بنهند؟! در ذهن هر یک از آنها، این پرسش چالشبرانگیز و آزاردهنده، بازیگری میکند که کسی همچون پزشکیان، چه فضیلتی نسبت به ما دارد، جز آنکه به پشتوانۀ نیروها و جریانهای سیاسی، آرائی را به دست آورده است؟!
دراینحال، رئیسجمهور به یک «مترسکِ بیتحرّک» تبدیل خواهد شد که اقتدار پوشالی و ظاهری دارد، اما مسأله این است که اطرافیان او، «گنجشک» نیستند که از وی بهراسند؛ بلکه در لحظههای بحرانی، تصمیم مستقلِ خود را میگیرند و بازی سیاسی را خراب میکنند؛
همان کاری که محمد فاضلی در میزگرد فرهنگی انجام داد و بیاعتنا به نظر پزشکیان، صحنه را ترک کرد. وی بیاقتدار است و تمثیل مترسکِ بیتحرّک، میتواند واقعیّت ریاستجمهوری او را نشان بدهد.
در این میان، پزشکیان باید به یک «نظارهگر» تقلیل یابد که ارادۀ مؤثّر و بازدارندهای ندارد و دولتش، بیصاحب و در نوسان و پُرتنش است. آنچه که این روزها در ستادِ بیدروپیکر او میگذرد، نمایی است از آنچه که فردا در دولتِ سیّال و ژلهای او شکل خواهد گرفت.