قرآن کلام خداست و در آن کلیات شیوه زندگی انسانی آموزش داده شده و تفسیر آن را به صاحبان علم و عصمت که اهل بیت باشند واگذار کرده است. سلام خدا و خوبان و ارادت ما به ایشان که هرچه از معارف و علم و عزت داریم از سفره آنان لقمه گرفتهایم. در قرآن، موضوعات اعتقادی و اخلاق و احکام، با نقل تاریخ و داستانهای درس و عبرتآموز گذشتگان، وضع قوانین و حقایق خلقت و نیز دستور و توصیه آمده است.
این مجموعه منسجم، درهم تنیده و نظاممند، گویای خالقی حکیم است که بدون تناقض و نقص و زیادهگویی، حیات طیبه را مهندسی و مطرح کرده است. در ادامه نوشته همراه بنیانا باشید
یکی از آن داستانهای پر از حکمت و درس و تا ابد رهگشای قرآن، داستان بنی اسرائیل است که با بیان قواعد و مفاصل تاریخی آن بیان شده و ما میتوانیم منظور آنها را به کمک معارف اهلبیت، از علماء راستین دریافت کرده و به طرح کامل آنها پی ببریم.
تفکر بنی اسرائیل که به صهیونی معروف است، تفکر متکبر، خود برتربین، زیادهخواه، حسود، بیرحم، حقهباز، لجباز، ناشکر، کینهتوز، رباخوار، تحریفگر، دروغگو و سمج است که از زمان قابیل قابل رهگیری است و در قوم یهود که به بنی اسرائیل معروف شدند، به حد اعلای خود میرسد و تا امروز به صورت افراطی و بیحساب، توسعه یافته است.
نکته اول اینکه بیشک، بخشی از جامعه یهودیان، اولین قربانیان تفکر صهیونیاند و اکنون هم بسیاری از آنان از مخالفان سرسخت صهیونیستها هستند مثل یهودیان هموطن ما که هزاران سال است در کنار سایر ادیان، با هم زندگی میکنیم و همین آرامش در کنار هم برای دشمنان تحمل ناشدنی است.
نکته دوم این است که بیان صفات بنی اسرائیل برای ایجاد شناخت ما درباره اندیشه صهیونی است که به خاطر همان صفات زشتی که گفته شد، از اوج عزت و مورد توجه خدا بودن، به جایی رسیدند که مورد نفرین انبیاء زمان خود و عذاب خدا قرار گرفته و مهر ذلت و مسکنت و دربه دری به پیشانی آنها خورد.
عبرتآموزی این است که به شدّت از آن صفات مذموم و مشئوم پرهیز کرده و یک پایش همیشگی اعتقادی، اخلاقی و رفتاری داشته باشیم.
جمعیت اندک فرزندان و خاندان حضرت یعقوب که با دعوت حضرت یوسف به مصر رفته بودند به فاصله چندین نسل و تا حضرت موسی- سلام خدا و خوبان نثار این پیامبران مظلوم- هزاران برابر شدند و در این مدت شاید حدود دویست سال و شاید بهخاطر همان خلقیات ویژهای که گفته شد، هرگز نه آنها و نه مصریها آنها را عضو جامعه مصر ندانستند و نامشان از «بنی اسرائیلیان» به «مصریها» تغییر نکرد.
این در حالی است که هر مهاجری را پس از یکی دو نسل به عنوان شهروند یک کشور میدانند ولی در مورد خاص، هرگز چسبندگی و پیوستگی به وجود نیامد. این نکته مهم و قابل مطالعهای است.
پس از خواب فرعون، فرعونیان، برای به دست آوردن و کشتن موسایی که نمیشناختند، هزاران نوزاد پسر را کشتند و نمیفهمیدند که اگر خدا بخواهد موسی در دامن همین فرعون خونخوار نهاده و بزرگ خواهد شد.
قتلعام عظیم، عجیب و بیرحمانه نوزادان، اولین کمین فرعون در برابر خواست خدا بود که شکست خورد. بعدها هم کشتن پسران و مردان بنیاسرائیل با کارهای طاقتفرسا و زنده نگه داشتن زنان آنان برای کنیزی مهمترین شکل تحقیر بنی اسرائیل و مقابله با خواست خدا بود که آن هم به نتیجه نرسید و عکس شد.
بنیاسرائیل به ستوه آمده که به زندگی طبقاتی و طبقه پَست خود خو کرده بودند، آنچنان از عمق دل، نجات خود و ظهور منجی بنی اسرائیل که مژدهاش را از پیامبران گذشته شنیده بودند را از خدا خواستند که در ظهور موسی تعجیل کرد.
حضرت موسی از همان ابتدا روحیه خودباوری، اعتماد به نفس و کرامت انسانی را به آنها تمرین داد و کم کم به زندگی انسانی و طبیعی رهنمون کرد و با معجزات متعدد و متنوع چراغ امید در دلهاشان افروخت.
با تشکیل سازمان و تشکیلات پنهانی، شیوه مبارزه آرام با فرعون را به آنها آموزش داد. او به تمام معنا مُنجی و مُحیی بنیاسرائیل شد و از آن قوم ذلیل و توسریخور، انسانهایی رازدار و کتوم ساخت که توانستند در یک شب و پنهان از لشکر فرعون و لشکر هامان، بنی اسرائیلی که اکنون دهها هزار نفر شده بودند را حرکت دهند و به دریای نیل برسانند و این هرگز ساده نیست.
- بیشک رازداری و پای کار بودن منحصر به فرد بنیاسرائیل، پس از حضور موسای کلیم، از مهمترین دلایل این پیروزی بود.
پیش از این پیروزی، بیش از ده معجزه دیده بودند و با این وجود با تمدید ده روزه مأموریت حضرت موسی، از خداپرستی به گوسالهپرستی روی آوردند. تمرد آنها به اینجا ختم نشد و این قومی که زمانی برای آزرده نشدن، ابر بر سر آنان حرکت میکرد و غذا و شربت آسمانی برایشان میآمد، تاکنون سرگردانند و منفور.
و این نتیجه آن خصوصیات زشت و عادات ناپسندی بود که از آن افراط در«خودبدبختبینی» به تفریط «خودبرتربینی» و توهم « ما پسران خدا و قوم برگزیدهایم» رسیده بودند و از آنها موجوداتی کلافهکننده برای مؤمن و کافر ساخته و هیچ قومی حاضر به همزیستی با آنها نشد و نیست.
حیلهگری افراطی و موذی و لجوج بودنشان به گونهای بود که حتی پیغمبری که رحمهًٌْللعالمین است هم از آنان به ستوه آمد و فرمود: «هیچ قومی مثل یهود مرا نیازرد».
این قوم از همه جا رانده و درمانده که هرگز تلاشی برای اصلاحِ اساسی خود نکرد، پس از هجرت از مصر، جادوگری و جنگیری که از مصریان آموخته بودند را هم به خصوصیات زشتشان افزودند و با وجود ارسال صدها پیامبر و مصلح دلسوزی که فقط مأمور به تعادل رساندن این قوم شده بودند، حاضر به فرمانبرداری نشدند و به مرور اخلاق فراعنه را گرفتند و این شدند که اکنون میبینیم.
نه اروپای بعد از جنگ جهانی و نه آمریکای مهد لیبرالیسم و نه شرق کمونیسم و نه جامعه اسلامی هیچ کدام حاضر به همسایگی با آنها نیستند و این، شاید مهمترین دلیل کوچاندنشان از سراسر جهان به ویژه اروپا، توسط آلمان نازی و انگلیس خبیث و آمریکای شیطان بزرگ، به سرزمین فلسطین است و اکنون، هرکاری که فرعون با بنیاسرائیل کرد را بر سر فلسطینیان میآورند.
بعید نیست عملیات طوفانالاقصای 15مهر، بینظیرترین شکست نظامی و اطلاعاتی اسرائیلیان، پس از جنگ خیبر باشد. این عملیات در طراحی و اقدام هوشمندانه، چنان سیلی محکمی بود که آنها را گیج و دیوانه کرده است.
طراحی در شرایط محاصره کامل و تمرکز دهها ماهواره آمریکایی بر تحرکات غزه، وجود ده هزار جاسوس، دیوارهای بتنی تا اعماق خاک و مجهز به سنسور، میدان مین و سیم خاردار و فنس و چاههای تجهیز شده به سنسور و… کار بسیار منحصر به فرد و بزرگی است که هرگز جبران آبرو و اعتبار و اعتماد به نفسِ از دست رفته با آن برای اسرائیل ممکن نیست.
نوآوری در اجرا و سرعت عمل و زمان اجرای آن نیز از دیگر شگفتیهاست. اینکه فرمانده و نیرو و تجهیزات آمریکایی در عملیاتهای غزه با زنان و کودکان میجنگند و آمریکا را مستقیم به میدان آوردهاند، حاکی از فروپاشی زودهنگام اسرائیل است که قابل کتمان نیست.
منطق جنگ این است که نیروهای نظامی با هم بجنگند و اگر یک طرف، انتقام شکست را به جای سربازان از غیرنظامیان بگیرد، هیچ پیامی
جز درماندگی و عجز و صدالبته نامردی ندارد.
وحشیگری تاریخی اسرائیل و آمریکا و حمله به زنان و کودکان بیگناه، نشان از سختی تحقیر تاریخی جبهه شیطان دارد. امروزه میتوان بیش از آنچه که تاریخ در مورد سفاکی و سلاخی و بیرحمی ستمگران گفته را در جنایات صهیون و آمریکا دید.
قطع آب و غذا و دارو در سرمای پاییزی بر زنان و کودکان بیخانه و خانواده، چه پیامی جز شکست و استیصال دارد؟
آنکه اعتماد به نفس و زور دارد در میدان با مردان میجنگد نه در کوچه و خیابان و خانه با زنان و کودکان.
مارهای ضحاک اگر مغز جوان میخوردند، صد شرف داشتند به صهیون و آمریکایی که خون کودک مینوشند و گوشتشان را کباب میکنند. نفرین بر این بیغیرتی.
فهمیدن اینکه این جنایات را صهیونها میکنند برای کسانی که تاریخ میدانند، سخت نیست. اینها برادر خود، یوسف را هم به قصد کُشت زدند و برای مُردن به چاه انداختند و 35 سال به پدرشان که پیغمبر بود و علم غیب داشت دروغ گفتند، حالا توقعی دارید ننگ جنایت بیمارستان المعمدانی را انکار نکنند؟
میتوان شامورتی شبکههای ماهوارهای بهائی برای شستن دهان نجس اسرائیل و آمریکا را باور کرد؟ سؤال مسخره «چه کسی جنگ را شروع کرد؟» در مورد دزدی که در خانه آمده، عقلانی است که رسانههاشان میگویند؟
جنایت این رسانههای دروغگو و بیحیا کمتر از صهیون و آمریکا نیست.
همانگونه که سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری و… و ساکتین مقصرند و آنهایی که برای زندگی و آزادی زن، اشک تمساح میریختند و اکنون همگی دچار خفگی و کوری اختیاری شدهاند. خاک بر شما و اعمالتان، که خیلی کذابید و بیشرم.
اینکه رسانههای استکباری برای جبران بیآبرویی و درز دهان باز کرده اسرائیل، حماس را همان داعش میدانند هم از گیجی سیلی است و نمیفهمند که سربالا تُف میکنند.
میخواهند جنایتکار را معرفی کنند ولی داعشی که آمریکا زاییده و شیر گاو نوشیده و انگلیس و فرانسه آن را بزرگ کرده و توسط اسرائیل آموزش داده شده و توسط جبهه مقاومت و به رهبری ایران به درک واصل شده را ناسزا میگویند که واقعاً لعنت ابدی بر داعش و داعشیان و سازندگان و حامیانش باد.
این هذیانگویی شما، تقاص خون کودکان مظلوم و فریاد مادران و آه پدران مظلومی است که دامنتان را گرفته و هنوز ابتدای ماجراست.
محاکمه شما و شیطان، مانده و «طوفانالاقصی» در برابر خشم مقدسی که دودمانتان را به باد خواهد داد و تنها راه مرگ اختیاری را پیش پایتان میگذارد، تنها نسیم قبل از توفان بود که هوش و کلاه از سرتان ربود. انتقام کودکان ترسیده و تشنه و گرسنه غزه را هم بدهکارید.
نویسنده : محمدهادی صحرایی – روزنامه کیهان ۴ آبان ۱۴۰۲