دسته‌ها
گفت‌وگو

کارگردان از لاک جیغ تا خدا : برای تبلیغ حجاب بهتر است درباره‌اش حرف نزنیم!

«از لاک جیغ تاخدا» عنوان برنامه ای با محوریت «تحول در حجاب» از صداوسیماست که توانسته جایگاه خوبی را بین مخاطبان داشته باشد. به بهانه روز عفاف و حجاب با تهیه کننده این برنامه گفتگو کردیم:

ترویج حجاب و برنامه‌سازی در این حوزه همواره یکی از دغدغه‌های مهم مسئولان کشور بوده است. دغدغه‌ای که هیچ‌گاه به یک برنامه و راهکار درست منجر نشد و هرساله شاهد حضور برنامه‌سازی‌ها و مراسم‌هایی در تضاد با این حکم شرعی خداوند بوده‌ایم.

دغدغه عفاف و حجاب از سوی مسئولان هر بار به شکل‌های مختلفی به‌صورت عمومی مطرح می‌شود. از نمایش عکس‌های افراد بدحجاب در مجلس شورای اسلامی تا تشکیل گروه امنیت اخلاقی نامحسوس که هر بار با حواشی فراوانی روبرو بوده است.

همه این‌ها در حالی است که هرساله این معضل عمیق‌تر می‌شود تا این سؤال بارها و بارها تکرار شود که به‌راستی برای ترویج فرهنگ عفاف و حجاب چه‌کاری باید انجام داد؟

 

در میان برنامه‌های مختلف و پرخرج تلویزیون در موضوعات گوناگون یکی دو سال اخیر برنامه‌ای با عنوان «از لاک جیغ تا خدا» از شبکه دوم سیما روی آنتن رفت که شاید بتوان از آن به‌عنوان اولین نمونه‌های موفق و تماشاگرپسند رسانه ملی در حوزه حجاب نام برد.

 

برنامه ۲۰ دقیقه‌ای که در هر قسمت از آن مخاطبان با فردی مواجه می‌شوند که حجاب برایش با یک تحول درونی آغازشده است و می‌خواهد حالا قصه‌اش را با مخاطبان در میان بگذارد.

کارگردان از لاک جیغ تا خدا
کارگردان از لاک جیغ تا خدا

در ادامه مطلب متن گفت وگوی صریح و صادقانه با آقای هاشم تفکری بافقی به عنوان کارگردان از لاک جیغ تا خدا را می خوانیم 

 

به اسلام بی‌اعتقاد شده بودم

 

هاشم تفکری بافقی را بسیاری از وبگردهای دهه شصتی بانام «هاشم بافقی» می‌شناسند و با رپ‌هایش خاطره دارند. همان رپ خوان تازه‌کاری که در بحبوحه اتفاقات ۸۸ رپ‌های متفاوت و انقلابی از خودش منتشر کرد که در آن دوران باعث شهرتش میان وب‌گردهای مجازی شد؛ اما زندگی او مثل کاراکترها و سوژه‌های برنامه‌اش دچار تحولات زیادی بوده است: «من یک آدم به‌شدت شرور، دعوایی و حسابی دخترباز بودم. حالا فکر کنید هر چیز عجیب‌وغریبی که یک جوان می‌خواهد داشته باشد.

 

از مدل عجیب ریش تا یقه‌باز و گردنبندی که گردنم انداخته بودم. در چنین فضایی نسبت به اسلام هم بغض زیادی داشتم این بغض دلیل هم داشت. چون تا آن زمان که من می‌فهمیدم و درک می‌کردم دو رئیس‌جمهور دیده بودم که هر دو روحانی بودند و من این دو را نماد اسلام می‌دیدم. در زندگی ما هم اگر فقر کم بود اما این فقر را به‌خوبی در زندگی اطرافیانم حس کرده بودم.

 

من حضور دختران فاحشه را در همسایگی‌مان دیده بودم و همه این‌ها باعث شده بود از اسلام بیزار باشم چون همه را نتیجه اسلام می‌دیدم. در زمان شانزده هفده‌سالگی من مردی پیدا شد که حرف از عدالت زد و خواست رئیس‌جمهور شود. خیلی پیگیرش شدم من و همه آدم‌هایی مثل من او را در وهله اول در قامت عدالت‌خواهی شناختیم که می‌خواست جلوی کسانی بایستد که من به دلیل فقر سیاسی که داشتم آن‌ها را نماد اسلام می‌دیدم.

 

به همین دلیل فکر می‌کردم اگر او حرف از عدالت می‌زند پس در اسلام عدالت وجود ندارد. همین موضوع باعث شد من به حرف‌های جدیدی که می‌زد مثل امام زمان و خیلی چیزهای دیگر فکر کنم؛ اما ضربه آخر را مستند «امام روح‌الله» که لبنانی‌ها ساخته بودند به من زد. در ۱۰ قسمت با یک آدم عجیب‌وغریب درگیر بودم که دیگر پای مستند ضجه می‌زدم.»

 

 

خواستم هنر بخوانم تا حرف‌هایم را به این زبان بزنم

 

ضربه آخر کار خودش را می‌کند و حالا هاشم بافقی بعد از دیدن مستند عزمش را جزم کرده تا درس بخواند و در دانشگاه در رشته هنر تحصیل کند. برای همین تمام تلاشش را می‌کند و بیش از یک سال خودش را خانه‌نشین می‌کند: «به خودم می‌گفتم می‌خواهم کاری بسازم که مثل امام روح‌الله بگیرد. من کسی بودم که ناظم مدرسه‌مان را کتک زده بودم و بعدازآن به بدترین مدرسه پاکدشت رفته بودم اما باید همه تلاشم را می‌کردم.

 

یک سال و نیم از خانه بیرون نیامدم. فکر می‌کردم جامعه مرا به گناه می‌اندازد. دوستانم را کنار گذاشتم. اگر بیرون می‌رفتم دلم می‌لرزید. من ورزش حرفه‌ای می‌کردم که به خاطر ورزش کردن نمی‌توانستم روزه‌بگیرم. همه این‌ها باعث شد که بخواهم خانه بمانم.

 

با رتبه تئاتر ۴۹۳ قبول شدم و برای مصاحبه رفتم به خاطر این مدت خانه‌نشینی ریش و موی خیلی بلندی داشتم. از من پرسیدند چرا آمدی تئاتر؟ دوست داشتی؟ گفتم نه من تئاتر دوست ندارم. گفتند حتماً دوست داشتی سینما قبول بشوی ولی نتوانستی؟ گفتم نه من از سینما هم خوشم نمی‌آید. گفتند پس از چه چیزی خوشتان می‌آید؟ گفتم من اعتقادی ندارم که باید هنر را دوست داشته باشم. من یک حرف‌هایی دارم که می‌خواهم در قالب هنر بزنم. حالا می‌خواهد تئاتر باشد. سینما باشد میکروفون باشد. 

 

 

با کارگری کردن خودم را تنبیه می‌کردم

 

حالا بعد از یک سال و نیم تحمل و خانه‌نشینی بالاخره وارد رشته تئاتر دانشگاه سوره می‌شود اما ورود به دانشگاه هم با حواشی زیادی همراه می‌شود که تا پایان ادامه دارد: «ترم اول دانشگاه باز سقوط کردم. حسابی گند زدم و خرابکاری کردم. وقتی عید شد دوباره با خودم خلوت کردم. بعدازآن تصمیم گرفتم به‌جای پوشیدن لباس‌های درست‌وحسابی، لباس‌های کهنه و گشادم را بپوشم و در دانشگاه باکسی کار نداشته باشم.

 

من لذت گناه را چشیده بودم. شما وقتی لذتی را می‌چشید سخت می‌توانید از آن دل بکنید. از سال ۸۶ تا ۸۸ حتی خودم را باکارهایی مثل کارگری در تابستان تنبیه می‌کردم. همه در دانشگاه می‌گفتند که هاشم دیوانه است. خیلی هم خوب درس و درسخوان بودم. حتی اساتید به نامی از من تعریف می‌کردند و تشویقم می‌کردند ادبیات نمایشی بخوانم.

 

خب من جامعه را خوب لمس کرده بودم فقر و فحشا را چشیده بودم؛ اما برای اینکه به خیال خودشان مرا آدم کنند برای تمرین مرا روبروی یکی از چهره‌ترین دخترهای کلاس می‌گذاشتند. در کلاس همه دست همدیگر را می‌گرفتند. من نمی‌توانستم بروم. من همه‌چیز را کنار گذاشته بودم. برای همین رفتم پاکدشت و به دانش‌آموزانی که چیزی بلد نبودند آموزش دادم. برای اولین بار تئاتر پاکدشت را در استان اول کردم؛ اما همه‌چیز این‌طور ادامه پیدا نکرد سال ۸۸ به‌یک‌باره همه‌چیز تغییر کرد. 

 

 

 

بسیج دانشگاه را به شکل دیگری دوباره راه انداختم

 

اتفاقات سیاسی و تلخ سال ۸۸ مثل همه دانشجوها بر زندگی تفکری هم تأثیر می‌گذارد تا در دانشگاه حسابی دچار مشکل شود: «من خودم را آدم حزب‌اللهی می‌دانستم وقتی دیدم در آن زمان به حزب‌اللهی‌ها ظلم می‌شود. حسابی به هم‌ریختم. بسیج دانشجویی مرا راه نداد.

 

بسیج شهری را هم دوست نداشتم. چون نگاهشان با من تفاوت داشت. بسیج دانشگاه ما ۵ نفر آقازاده داشت که اعتقاد داشتند همه‌کسانی که در این دانشگاه نفس می‌کشند کافر هستند. هیچ کاری هم نمی‌کردند. فتنه که شد اول در بسیج را بستند.

 

وقتی دیدم اوضاع خراب است یک روز رفتم آرایشگاه و خیلی صریح گفتم از ظاهر من ظاهر یک بچه بسیجی بساز. گفت دیوانه شدی؟ الکی گفتم گریم است. وارد دانشگاه که شدم همه ماتشان برد. می‌خواستند امتحانات را لغو کنند ولی من نگذاشتم و سر جلسه رفتم. می‌خواستند مرا بزنند اما من آدم کتک‌خوری نبودم. برای نظم گرفتن دانشگاه با هر مسئولی درافتادم.

 

در آخر هم دانشگاه ما تنها دانشگاهی بود در مرکز شهر بود که امتحاناتش خیلی لغو نشد. بعدازآن رفتم سازمان بسیج دانشجویی و گفتم که بسیج را تعطیل کردند. بدون هیچ سابقه‌ای رفتم و بسیج دانشگاه را گرفتم. اولین کاری هم که کردم باافتخار آن ۵ نفر را بیرون کردم و در بسیج را برای جذب همه باز کردم. حتی جلسات جناح مخالف را در آن برگزار کردم. همین‌که بچه‌ها می‌دیدند من خودم هم کارت ندارم و دنبال این حرف‌ها نیستم و در بسیج اجازه حرف زدن وجود دارد حسابی جذب شدند.

 

جو دانشگاه دوباره به سمت من برگشت. طوری که اگر کسی با حراست مشکل داشت به بسیج روی می‌آورد. رسید به‌جایی که دختر بدحجابی که در جلساتمان شرکت می‌کرد بعد از یک سال چادری شد و کلی اتفاقات مثبت افتاد. بالاخره لیسانس را به هر سختی که امکان داشت گرفتم؛ اما در دانشگاهی که رهبری نظر ویژه‌ای روی آن داشت و باید «شهید آوینی» تربیت می‌کرد اتفاقات اسفباری افتاد. حتی از من تعهد گرفتند که اگر مدرک گرفتم چیزی درباره دانشگاه نگویم. 

 

کارگردان از لاک جیغ تا خدا
کارگردان از لاک جیغ تا خدا

به خاطر رپ خوانی حسابی تکفیر شدم

 

فعالیت‌های رسانه‌ای و هنری تفکری به‌یک‌باره با رپ خوانی‌هایش میان اهالی فضای مجازی مشهور می‌شود. فعالیت‌هایی که مشابه آن پیش‌ازاین اتفاق نیفتاده بود: «وقتی دیدم سبک رپ خیلی شنونده دارد و جوان‌ها به سمت آن گرایش دارند. طی اتفاقی من که ترانه می‌گفتم دلم خواست تکست رپ بنویسم. اولین تکست رپم را نوشتم و خواندم در وبلاگم قراردادم.

 

به‌یک‌باره به‌طور عجیبی «هاشم بافقی» که هیچی نبود تبدیل به پدیده‌ای شد که مراکز امنیتی به او فکر می‌کنند. حتی تصور می‌کنند که شاید منافق باشد. من می‌خواستم رپ انقلابی را راه بیندازم. ولی از هر دو طرف حسابی تکفیر شدم. تکفیری که در بیست‌سالگی فشار زیادی را به من وارد کرد.

 

یک روز کسی آمد و برایم پیام گذاشت که من کمکت می‌کنم اما فعلاً رپ نخوان. گفت حزب‌الله خواننده ندارد بیا باهم در این حوزه کارکنیم. خب من هم تحریک شدم و قبول کردم. بعدازاینکه یک ماه باهم جلو رفتیم دیدم نمی‌توانم آدم کسی باشم و بیرون آمدم. بعدازآن با وحید یامین پور آشنا شدم. قرار شد تیتراژ برنامه «دیروز، امروز، فردا» را بخوانم که به‌یک‌باره یامین پور ممنوع‌التصویر شد و همه‌چیز منتفی شد.

 

البته چند موسیقی نیز از من در فضای مجازی منتشر شد. آقای یامین پور دنبال یک آدم برای دفترش بود که من خودم داوطلبانه خواستم این کار را انجام دهم. می‌خواهم بگویم برنامه‌سازی را از پایین‌ترین سطح ممکن شروع کردم و به‌مرور همه‌چیز را یاد گرفتم. روزی هم که دلم خواست خودم برنامه‌سازی را شروع کنم از کار بیرون آمدم. 

 

یکی از نامزدهای ریاست جمهوری پیشنهاد داد برایش بخوانم

 

صدای هاشم تفکری بافقی به مذاق برخی اهالی سیاست و رسانه خوش می‌آید تا انتخابات ۹۲ نیز برایش فصل تازه‌ای باشد اما او راه دیگری را انتخاب می‌کند: «در انتخابات ۹۲ مشاور یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری مرا صدا کرد و گفت پسر من یا مداحی گوش می‌کند یا رپ‌های شمارا بیا و برای ما بخوان. یک چک ۵۰ میلیونی هم روبرویم گذاشت.

 

گفتم نه من باید فکر کنم. گفت چک را بردار و بعد فکر کن. گفتم اگر چک را بردارم دیگر نمی‌توانم فکر کنم. هرچه اصرار کرد برنداشتم. وقتی بیرون آمدم واقعاً هیچ‌چیزی نداشتم اما دلم نخواست که این کار را انجام دهم با خودم می‌گفتم من خریدنی نیستم. دلم می‌خواست خودم کار تولید کنم که هیچ‌کس تحویلم نگرفت. وقتی ایده کار «لاک جیغ» را مطرح کردم همه مسخره‌ام کردند.

این طرح را به‌صورت آزمایشی با ۵ نفر ساختم. به من گفتند «اقرار به گناه» است و مشکل دارد هر دری زدم نشد حتی جایی کار می‌کردم که ازآنجا اخراج شدم. بعد از اخراج همه‌چیز را باختم و هیچ‌چیزی برای از دست دادن نداشتم. 

 

برنامه‌سازی را رها کردم و لباس‌فروشی زدم

 

هاشم بافقی به‌یک‌باره همه‌چیز را رها می‌کند به شهرش برمی‌گردد و با مقدار سرمایه‌ای که برایش باقی‌مانده یک لباس‌فروشی زنانه می‌زند و حسابی به کار می‌چسبد؛ اما برای خودش هم چند رپ تندوتیز در نقد دولت یازدهم در فضای مجازی منتشر می‌کند اما دوباره همه‌چیز تغییر می‌کند: «یک روز کسی با من تماس گرفت و گفت شبکه دو با موضوع عفاف و حجاب چند برنامه‌ساز را هم دعوت کرده است. تو هم برو.

 

وقتی رفتم آقای «سعید اشناب» صحبت می‌کرد و توضیح داد که ما باید کار فرهنگی درباره حجاب بسازیم. بچه‌ها خیلی نقدهای تندی به صداوسیما داشتند. من هم یک طرح تازه در ذهنم داشتم که شبیه این‌کاره‌ای فرم زده بود اما خوششان آمد. آن‌قدر ایده «لاک جیغ تا خدا» را توی سرم زده بودند که اصلاً می‌ترسیدم نشان بدهم.

 

وقتی آقای اشناب از من سابقه خواست من هاردم را به سیستم وصل کردم که نشان بدهم. به یکی از فایل‌ها حساس شد و هرچه گفتم خوب نیست، خودش باز کرد. دقیقاً همین فایل نسخه آزمایشی لاک جیغ بود. گفت این‌که خیلی فوق‌العاده است. تو چند تا از این دخترها می‌شناسی؟ من هم گفتم این ۵ نفر که در بسیج دانشگاه خودمان بودند و ازآنجا بود که لاک جیغ به‌طورجدی آغاز شد. برای شروع خیلی گشتیم. از هر ۱۰ نفر یک مورد خوب بود. خلاصه با بدبختی گشتیم و ۲۰ مورد ساختیم که با بازخورد خیلی خوبی مواجه شدیم. 

 

تا زمانی که روند محجبه شدن ادامه داشته باشد برنامه می‌سازم

 

بازخوردهای برنامه آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند تا سری‌های بعدی آن نیز پیشنهاد می‌شود. عوامل نیز در پیام‌هایشان با دخترانی مواجه می‌شوند که بعد از دیدن برنامه به خودشان آمده‌اند و محجبه شده‌اند تا لاک جیغ پا را فراتر از ۲۰ قسمت بگذارد و در حال حاضر به ۱۵۳ قسمت برسد.

 

طوری که برای بسیاری از بیننده‌ها این سؤال پیش بیاید آیا واقعاً تعداد آدم‌هایی که محجبه شده‌اند آن‌قدر زیاد است؟ «من در کار تلویزیونی به این نتیجه رسیده‌ام که کار نیکو کردن از پر کردن است. شما هرچه ادامه بدهی مردم نگاه می‌کنند و یک‌لحظه به خودشان می‌گویند چقدر آدم شل حجاب که الآن باحجاب شده است؟ واقعاً این تعداد آدم وجود دارد؟

 

من در حال حاضر ۱۵۳ قسمت لاک جیغ پخش کرده‌ام ولی تا الآن ۲۷۰۰ نمونه پیداکرده‌ایم که محجبه شده‌اند. ۱۵ روز مانده به ماه رمضان پارسال به من گفتند دوباره ۲۰ قسمت بسازم. گفتم نمی‌توانم. من آن بیست‌تا را با بدبختی پیدا کردم. اتفاقی از فردایش چند ایمیل آمد و ما ۵ قسمت تولید کردیم. وارد ماه رمضان که شدیم مثل بمب ترکید طوری که انتظارش را نداشتیم.

 

موجی از سوژه به سمت ما ریخت و در آخر قسمت اول را باکسی شروع کردیم که با آن قسمت اول متحول شد. حالا هر ۱۰ قسمت هم یک مورد از بچه‌هایی است که با دیدن برنامه متحول شده‌اند. به خودم گفته‌ام تا زمانی که این روند ادامه دارد دخترانی هستند که محجبه شوند این برنامه را کنار هر کار دیگری ادامه می‌دهم. 

 

سوژه‌ها از خانواده‌های مرفه و تحصیل‌کرده بودند

 

یک دختر محجبه روبه دوربین نشسته است و از تحولاتش و رسیدنش به حجاب برای باقی تعریف می‌کند. قصه به همین سادگی آغاز می‌شود و با همین رویه ادامه پیدا می‌کند؛ اما در این داستان کوتاه ۲۰ دقیقه‌ای چه چیزی وجود دارد و چرا مخاطب آن را باور می‌کند و حتی از آن تأثیر می‌گیرد: «ما راست گفتیم. همه‌چیز را همان‌طور که بود نشان دادیم. وقتی دربه‌در دنبال سوژه می‌گشتم. خیلی‌ها به من پیشنهاد دادند دو سه تا بازیگر بیاور و به آن‌ها پول بده و بگو برایت بازی کنند. گفتم ابداً این کار را نمی‌کنم.

 

بنایم همیشه صداقت بوده است. خدا را شکر هم این صداقت باعث شد که مخاطب باورش شود. در انتخاب‌هایمان هم برای خودمان اصول داشتیم. سوژه ما باید فردی از قشر مرفه، تحصیل‌کرده و با جایگاه اجتماعی بالا باشد. برای این کار هم دلیل داشتیم. اینکه همواره در رسانه‌ها قشر ضعیف را محجبه و چادری نشان داده‌اند انگار که فقط قشر ضعیف حجاب دارند و افراد تحصیل‌کرده و مرفه حجابشان با آن‌ها همیشه متفاوت است.»

 

 

کارگردان از لاک جیغ تا خدا
کارگردان از لاک جیغ تا خدا

بیشترین تحول در افراد تحصیل‌کرده و مرفه است

 

آقای کارگردان از لاک جیغ تا خدا معتقد است. موضوع برنامه‌اش تنها حجاب نیست. بلکه درباره «تحول» است و همه این «تحول» را به‌نوعی در زندگی تجربه کرده‌ایم و بیشتر قشر مرفه هستند که این تحول را تجربه می‌کنند: «من برای حجاب صرفاً برنامه نساخته‌ام. برای تحول ساخته‌ام. این افراد به ته خط رسیده بودند. بعضی یا بدنه مذهبی داشتند که عذاب وجدان آن‌ها را برگردانده است.

 

بعضی هم تا انتهایش رفته بودند. شهید آوینی تا انتهایش رفت. وقتی به ته ماجرا رسید و می‌فهمد که چیزی نیست. برمی‌گردد. در این برنامه آدم‌هایی داشتیم که خیلی پولدار بوده است، تحصیلات بالایی داشته از هر چیزی بهترین‌هایش را در اختیار داشته اما در انتها به این می‌رسد که چی؟ اکثر کسانی که برایشان تحول اتفاق می‌افتد از قشر مرفه و تحصیل‌کرده هستند. چون اعتمادبه‌نفس بالایی دارند و از برگشتن نمی‌ترسند.

 

برایشان مهم نیست بقیه دراین‌باره چه فکری می‌کنند. محبوبه ۸ سال در دبی بزرگ‌ترین سالن آرایش را داشته است؛ اما الآن با یک روحانی ازدواج‌کرده و محجبه شده است. غیر از خدا هیچ‌چیز دیگری نمی‌تواند در کار دست داشته باشد. به برنامه تعداد زیادی زنگ‌زده بودند پیام داده بودند و کلی انتقاد داشتند و حتی فحش داده بودند.

 

ما یک جلسه گذاشتیم و چندتایی آن‌ها را دعوت کردیم تا بچه‌های ما را به چالش بکشند. نشستند و حرف زدند و حتی با ما ناهار خوردند. یک‌دفعه وسط ضبط یکی از بچه‌ها بلند زیر گریه می‌زند و می‌گوید من می‌خواهم مثل این‌ها باشم چه‌کار کنم؟ آمده بود دعوا کند و خودش را تخلیه کند ولی یک صبح تا بعدازظهر با گروه بودن او را تغییر داد.

 

 

برای تبلیغ حجاب نباید مستقیم صحبت کرد

 

حرف زدن و ترویج فرهنگ عفاف و حجاب باید به چه شکل باشد؟ این سؤالی است که سال‌ها در جوابش ناتوان مانده‌ایم: «شما گشت ارشاد می‌گذارید تا به مردم تذکر حجاب بدهد و با مردم برخورد کند و یک خانم چادری به خانم‌ها تذکر حجاب بدهد؛ اما از آن‌طرف تلویزیون یک کارشناس خانم می‌آورد که با تندترین آرایش ظاهرشده است و مهربانانه با مخاطب حرف می‌زند.

 

خب دختر جامعه می‌گوید چرا باید حجاب داشته باشم. همین دختر در شبکه‌های ماهواره‌ای مجری‌های خانم بدون حجاب را خیلی خوش‌رو می‌بیند؛ اما فرد باحجاب را مدام در حال تندی می‌بیند. وضعیت حجاب در کشور ما را همین کسانی خراب کرده‌اند که اول انقلاب پونز بر پیشانی دخترها می‌کردند و هنوز هم توقع چنین برخوردی دارند. بهترین تبلیغ برای حجاب صحبت نکردن مستقیم درباره آن است. ما در برنامه سعی کرده‌ایم ترویج اخلاق داشته باشیم. به آدم‌ها بگوییم که ممکن است فرد مسلمان خطا داشته باشد اما اسلام خوب است. 

 

 

ازدواج خانم و آقای متحول

 

داستان برنامه «از لاک جیغ تا خدا» زمانی جذاب‌تر می‌شود که شما بدانید یکی از مجری‌های برنامه نیز یکی از متحول‌های پشت‌صحنه است که بعد از همکاری با گروه در برنامه «کدبانو» که برنامه دیگری از این تیم است، تصمیم به محجبه شدن گرفت و حالا علاوه بر بودن کنار اعضای برنامه همسر آقای کارگردان نیز شده است.

 

الهه چرندآبی درباره حضورش در برنامه و این تحول می‌گوید: «من سعی می‌کردم همان مسیری را بروم که جامعه نیز آن را می‌رود. وقتی با بچه‌های گروه سر ضبط می‌رفتم به‌خصوص سوژه‌های خارجی باور نمی‌کردم. حتی می‌گفتم این خانم آلمانی دروغ می‌گوید. مگر می‌شود یک نفر تمام رفاه و امکانات در کشورش را رها کند و اینجا بیاید و محجبه شود؛ اما به‌مرور این سوژه‌ها روی من تأثیر گذاشت.

 

می‌دیدم ولی باز قبول نمی‌کردم. همه دوستان من مدلینگ بودند. من حتی دوست چادری هم نداشتم. یک‌بار وقتی خانه‌یکی از سوژه‌ها رفتیم. گفت که حجاب درست‌وحسابی نداشته است؛ اما وقتی تلویزیون یک روحانی را نشان داد و گفت: برای امام زمانت چه‌کار کرده‌ای؟ این جمله انگار او را کوبیده بود. می‌گفت دلم می‌خواست محجبه شوم ولی نمی‌توانستم.

 

من هم دقیقاً همان حس و حال را داشتم. خانم دانمارکی که برای مصاحبه با او رفتیم به من گفت که انشا الله دفعه دیگر با چادر ببینمت. من فوری واکنش نشان دادم که عمراً من چنین کاری کنم. ولی همه‌چیز تغییر کرد. مادرم حتی با محجبه شدنم موافق نبود. اولین بار که چادر سر کردم و روسری‌ام را محکم‌تر سر کردم استرس هیچ‌چیز را به‌جز روبرو شدن با مادرم نداشتم. «

 

منبع : مهر نیوز

 

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

برای دانلود مستند از لاک جیغ تا خدا اینجا کلیک کنید 

[/box]

دسته‌ها
امر به معروف و نهی از منکر گفت‌وگو

هاشم تفکری بافقی : من هم یک «لاکِ جیغی» هستم

وقتی ۸۸ شد، بیشتر بچه‌ها من را یک آدم هنری می‌دانستند. یک هنری دیوانه که به هیچ‌کس محل نمی‌گذاشت. اما وقتی دیدم بچه حزب اللهی‌ها را در خیابان می‌زنند رفتم سلمانی و گفتم موهایم را کوتاه کن و با تیپی شبیه حزب‌اللهی‌ها وارد دانشگاه شدم.

هاشم تفکری بافقی
هاشم تفکری بافقی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

قرارمان با « هاشم تفکری بافقی » که روی بافقی بودنش هم خیلی تأکید داشت! بعد از ساعت اداری هماهنگ شد. او اما آن‌قدر با انرژی و صریح و بی‌پروا حرف زد که خستگی کار روزمره را از تنم‌مان درآورد. گفت‌وگوی‌مان ناخواسته بیشتر به مونولوگِ یک‌نفره‌یِ او بدل شد. مونولوگی از زندگی دراماتیک و سینماییش؛ از روزگاری که به خاطر فقر و اثر محیط، حتی از اسلام متنفر شده بود تا روزهایی که به یک بسیجی دو آتشه می‌مانست.

همان چند سوالی را هم که به فراخور حرف‌هایش پرسیده بودم حذف کردم، تا روایت زندگی او را سرراست‌تر بخوانید؛ روایت زندگی «هاشم تفکری بافقی»، تهیه‌کننده و کارگردان برنامه پرطرفدار «از لاک جیغ تا خدا» که تصویری است از سیر تحوّل خانم‌های چادری‌شده.

[/box]

از زندگی زیر پونز نقشه تا کتک زدن ناظم مدرسه!

من خودم را یک «لاک جیغی» می‌دانم. زندگی من هم شبیه سوژه‌های برنامه‌ام قصه‌ای دارد و تحولّی و فراز و فرودی. من از بچگی آدم شرّی بودم. دوم ابتدایی از مدرسه فرار کردم. به معلّممان فحش دادم و فرار کردم. دوم راهنمایی میدان شهدا بودم. تازه «سی.دی» آمده بود. من هم عاشق فیلم بودم.

چندتایی «فیلمفارسی» داشتم که بردم مدرسه بدهم به یکی از دوستانم. لو رفتم و اخراجم کردند! بعداً تصمیم گرفتند تایم بعدازظهر باشم. معلم‌ها به من به چشم یک آدم عوضی نگاه می‌کردند. یادم هست از سوم راهنمایی آمدیم «پاکدشت»؛ در جنوب شهر و زیر پونز نقشه.

طبیعتاً وقتی آنجا زندگی می‌کردیم، یعنی خیلی هم اوضاع مالی‌مان روبه‌راه نبود. هرچند از ما بدبخت‌تر هم آنجا پیدا می‌شد. در «پاکدشت» اوج بحران بود. منِ شرِّ از تهران رفته، توی پاکدشت بچه مظلومی بودم! برای اینکه در آن فضا کم نیاورم، جری‌تر شدم. بچه‌ها می‌رفتند مدرسه‌ای دولتی که به «گاوداری» معروف بود.

با اینکه دوستانم آنجا بودند، ولی خانواده دوست داشتند ریاضی را ادامه بدهم. درسم خیلی خوب بود. برای همین من را فرستادند مدرسه غیرانتفاعی. ریاضی دوست نداشتم. با همه لج کردم. دوم دبیرستان ناظممان را کتک زدم. بعد رفتم توی دفتر مدیر. می‌دانستم پرونده‌های تحصیلی کجاست. پرونده‌ام را برداشتم و آمدم بیرون. چند وقتی بلاتکلیف بودم. تا اینکه بهم گفتند می‌توانی بروی مدرسه گاوها!

 

[box type=”shadow” align=”” class=”” width=””]

از طرفی فقر هم فشار می‌آورد. رئیس‌جمهور «آخوند» بود و ما این‌ها را می‌دیدیم. بچه‌ها همه در فقر بودند. به درجات پایین جامعه اهمیتی داده نمی‌شد. خود من در آن سن و با اینکه خانواده‌ام مذهبی و عمویم هم شهید بود کم‌کم داشتم به کفر می‌رسیدم. شاید خدا را قبول نداشتم. ماه رمضان علناً روزه‌خوری می‌کردم.

 

چون باشگاه بدنسازی می‌رفتم و کشتی کَج کار می‌کردم خوش استیل بودم و صبح و ظهر دختربازی می‌کردم. کلاً عاشق‌پیشه بودم. یعنی نویسنده خوبی بودم و نامه‌های دوست‌دخترهای بچه‌های مدرسه را من می‌نوشتم.

با اینکه آن موقع ابرو برداشتن خیلی کار بدی بود، من ابرو برمی‌داشتم و ریشم را شبیه مدل‌هایی می‌کردم که تازه مد شده بود. حتی اول سال که می‌شد، چون گُنده بودم می‌رفتم صفحات اول کتاب‌ها را می‌کندم. هیچکس هم جرأت نداشت چیزی بگوید. ناظم و مدیر چون می‌دانستند من ناظمی را کتک زده‌ام با من کنار می‌آمدند. توی دلم نسبت به اسلام بغض پیدا کرده بودم. فکر می‌کردم مسبب بدبختی‌های من و دوستانم اسلام است.

[/box]

 

تا اینکه سال 84 شد و محمود احمدی‌نژاد آمد. آن موقع 16 ساله‌ها می‌توانستند رأی بدهند. حرف‌های احمدی‌نژاد را که می‌شنیدم، احساس می‌کردم یک نفری آمده که ضد نظام است! احساس می‌کردم کسی که ضدَّ آقای هاشمی رفسنجانی حرف بزند دارد ضد نظام اسلامی حرف می‌زند و مسلمان نیست. به اضافه اینکه احمدی‌نژاد از عدالت دم می‌زد. برای من قابل تصور نبود که عدالت با اسلام قابل جمع باشد.

هاشم تفکری بافقی
هاشم تفکری بافقی

در ستایش عدالتخواهی

محمود احمدی‌نژاد را عدالت‌طلب می‌دیدم و برای همین دوستش داشتم. برای اینکه خودم هم هرچند آدم بزن‌بهادر و به اصطلاح لاتی بودم، ولی عدالت‌خواهی‌ام بالا بود. یادم هست پیرزنی را می‌شناختم که می‌رفت آشغال جمع می‌کرد تا با فروش آن خرجش را دربیاورد. می‌دانستم شب‌ها، چه ساعتی، کجاست. پیدایش می‌کردم و آشغال‌ها را کول می‌گرفتم.

آدم‌هایی که من را می‌دیدند فکر می‌کردند برای خودم آشغال جمع می‌کنم. حتی مادرم فکر می‌کرد معتاد شده‌ام. احمدی‌نژاد با این روحیه‌اش و با حرف‌هایی که در سال اول ریاست‌جمهوریش در آمریکا زد، کم‌کم من را شیفته خودش کرد. یعنی شد اسطوره ذهن من. اسطوره‌ای که از اسلام و امام زمان (عج) و آقا صحبت می‌کرد.

طبیعتاً من شروع کردم به تحقیق کردن. و ضربه آخر را مستندی زد به نام «امام روح الله» که لبنانی‌ها ساخته بودند و من ده روز نشستم و هر ده قسمت آن را دیدم. با امام آنجا آشنا شدم. یادم هست ته آن مستند با خودم پیمان بستم که می‌خواهم هنرمند بشوم و تا آخر عمر هم کارهایی بسازم مثل «امام روح الله» تا آدم‌ها بعد از دیدنشان تغییر بکنند.

به خدا گفتم من دبیرستانم را کلاً درس نخواندم. شاگرد آخر کلاس شده‌ام. لجبازی کردم. خدایا کمکم کن. هم باید همه واحدهای دوم و سوم را پاس می‌کردم، هم باید کنکور هنر می‌دادم. برای همین خانه‌نشینیم شروع شد. هم‌زمان شروع کردم به قرآن خواندن و نماز خواندن.

هی عمیق‌تر شدم در این فضا و شناختم بیشتر شد. یک سال و هشت ماه طول کشید. همه واحدهایم را پاس کردم و شدم شاگرد سوم کلاس در امتحان نهایی و بعد کنکور دادم. رتبه 493 هنر را آوردم و 2 آزاد. و رفتم بوشهر تا جواب نهایی بیاید. چون ما دو مرحله‌ای بودیم. 6 ماه در بوشهر بودم تا اینکه آمدم «سوره». یعنی با این فضا وارد دانشگاه سوره شدم.

 

[box type=”note” align=”” class=”” width=””]

وقتی وارد دانشگاه سوره شدم خراب کردم. من، یک پسرِ خوش استیلِ بدنسازِ لاتِ جنوب شهریِ یقه باز که زنجیر نقره هم می‌اندازد، در دانشگاه خیلی خاطرخواه داشتم. همان زمان‌ها بین بچه‌های ادبیات نمایشی هم توی بازی تک بودم. انگار بعد از یک سال و 8 ماه خانه‌نشینی به اجتماع نیاز داشتم. برای همین اول دانشگاه حسابی گند زدم!

 

عید دوباره با خودم خلوت کردم. گفتم این‌طوری نمی‌شود. بعد از عید بدترین لباس‌هایم را پوشیدم. یعنی گشادترین و کهنه‌ترین لباس‌ها را. موها و ریشم را بلند کردم تا خیلی توجه جلب نکنم. 2 سال از دانشگاه گذشت و سال 88 شد. در این دو سال وجه سیاسی بودنم پررنگ‌تر شد. همان وقت‌ها از بسیج دل خوشی نداشتم. چون یک‌بار رفتم بسیج شهری در پاکدشت که برخوردشان خوب نبود.

[/box]

بچه‌های «لاک جیغی» خیلی راحت طریقت را می‌فهمند. اما آن‌هایی که فقط اهل شریعت هستند، بسیار خشک برخورد می‌کنند و غیرقابل اعتماد هستند. شما وقتی می‌خواهید انقلابی باشید، باید اهل طریقت باشید. بسیجی باید اهل خطر باشد.

 

photo_2016-05-06_10-44-48

ماجرای یک هنری دیوانه که به هیچ‌کس محل نمی‌گذاشت

وقتی 88 شد، موها و ریشم خیلی بلند بود، ظاهرم اصلاً حزب اللهی نبود. بیشتر بچه‌ها من را یک آدم هنری می‌دانستند. یک هنری دیوانه که به هیچ‌کس محل نمی‌گذاشت. اما وقتی دیدم بچه حزب اللهی‌ها را در خیابان می‌زنند رفتم سلمانی و گفتم موهایم را کوتاه کن و با تیپی شبیه حزب‌اللهی‌ها وارد دانشگاه شدم.

با خودم گفتم اگر قرار است کسی کتک بخورد، من هم باید بخورم. بالاخره ما احمدی‌نژادی هم بودیم و آن موقع احمدی‌نژاد زیاد در دانشگاه طرفدار نداشت. یادم هست که تنهایی مقاومت می‌کردم که امتحانات دانشگاه لغو نشود.

تنها دانشگاهی که در خیابان آزادی بود و امتحاناتش لغو نشد «سوره» بود. به خاطر اینکه من رفتم دفتر رئیس دانشگاه و اداره آموزش و داد و بیداد کردم. دوستم می‌گفت اخراجت می‌کنند. گفتم من 3 بار اخراج شده‌ام. گیرم این هم چهارمیش!

 

بعد از آن در دانشگاه دیگر کسی سلامم را علیک نگفت. تنهای تنها شدم. توی «سوره» کلاً 5 تا بسیجی داشتیم. در دفتر بسج را بسته بودند. قبلش هم من را توی بسیج راه نمی‌دادند. قبولم نداشتند. وقتی این شرایط را دیدم، خیلی پیگیر شدم. بعد در یک پروسه‌ای، بدون هیچ سابقه‌ای شدم مسئول بسیج دانشگاهمان.

وقتی مسئول بسیج شدم، سعی کردم تمام بچه‌های خشک مذهبی را که فکر می‌کردند هر کی در حیاط دانشگاه هست، کافر است، از بسیج بیرون کنم. در بسیج را به کل باز گذاشتم. ما در بسیجمان دختر می‌آمد با آستین بالا، موهای بیرون، ولی من می‌گذاشتمش مسئول یک جایی.

وقتی ما می‌رفتیم «راهیان نور» اگر راوی می‌آمد درباره حجاب و فلان حرف می‌زد و به بچه‌های من توهین می‌کرد، از اتوبوس پیاده‌اش می‌کردم. 2 بار هم این کار را کردم. مثلاً اگر یک خادمی گیر می‌داد به حجاب بچه‌ها با سر می‌رفتم توی صورتش.

برای همین بیشتر سعی می‌کردیم قبل از همه بسیج‌ها برویم «راهیان نور» و می‌شود گفت نطفه «از لاک جیغ تا خدا» همین جا بسته شد. یعنی بچه‌های ژیگولی که آمدند در بسیج و فضا را دیدند، مثل خودم متحول شدند. برای اینکه من آن‌ها را درک می‌کردم. رفته‌رفته حجاب دخترها تغییر می‌کرد. همان دحتری که با آستین کوتاه و لباس سفید تنگ می‌آمد بسیج، سال بعدش شد مسئول اردوی راهیان نور و شد یک آدم چادریِ مذهبی.

 

پروژه انتحار فرهنگی

یادم هست یکی از اساتید به خاطر چفیه داشتن من را می‌انداخت. 3 سال در بیرون و توی خیابان با چفیه بودم. وقتی دانشجو می‌دید که یک بچه بسیجی چشم پاک که دروغ هم نمی‌گوید و توهین هم نمی‌کند و نمی‌گوید حجابتان را رعایت کنید، می‌آمد راهیان نور و خود شهدا دست این‌ها را می‌گرفتند. خود بچه‌ها می‌دیدند که این فضا سالم‌تر و بهتر است.

بعضاً به بچه‌ها کتاب‌هایی درباره «حجاب» می‌دادیم و گپ می‌زدیم. هیچ اجباری نبود. آن‌ها آمده بودند در بسیج به هر دلیلی و بعد دیگر نمک‌گیر شده بودند. همان وقت‌ها که بچه‌ها متحول می‌شدند، فکر کردم کاش بشود مستند خیلی ساده‌ای ساخت، که آدم‌ها خیلی راحت و سرراست قصه تحولشان را تعریف کنند، مثل همین کاری که من کردم.

 

من در دانشگاه از ترم دوم وارد کار تعزیه و تئاتر شدم. خودم رفتم بازیگر تربیت کردم و مثلاً در 19 سالگی‌ام تئاتر مدارس پاکدشت را که هیچ‌کس به حساب نمی‌آورد در مناطق تهران اول کردم. 20 سالم که بود کتاب نمایش‌نامه‌ام را همین سازمان بسیج چاپ کرد و نزدیک به 1500 تا اجرای تئاتر داشتم.

همیشه یک شعار داشتم، می‌گفتم ما وقتی وارد یک دانشگاهی برای اجرای تئاتر می‌شویم، اگر در سالن باشیم، آن‌ها باید ما را انتخاب کند تا ببینند، ولی ما می‌خواهیم انتحار فرهنگی کنیم. یعنی مثل آدمی که بمب به خودش می‌بندد و لای جمعیت می‌رود. ما باید مثل بمب صدا کنیم. برای همین از تئاتر صحنه‌ای به تئاتر خیابانی شیفت پیدا کردیم و در دانشگاه‌ها بسیار فعال شدیم. خیلی‌ها که حتی به لحاظ سیاسی مخالف ما بودند، دوست داشتند توی گروه تئاتر ما باشند.

 

زمانی که امتحان عملی ورودی دانشگاه داشتم، استادی که روبه‌روی ما بود، پرسید چرا می‌خواهی تئاتر بخوانی؟ گفتم من هیچ علاقه‌ای به تئاتر ندارم. گفت می‌خواستی بروی سینما، ولی چون رتبه‌ات نرسید آمدی تئاتر؟ گفتم علاقه‌ای به سینما هم ندارم. گفت پس اینجا چه کار می‌کنی؟ گفتم برای من همان قدر تئاتر و سینما ارزش دارد که این میکروفن. من دنبال تریبون هستم. می‌خواهم عقیده‌ام را ابراز کنم. برای همین یک دوره‌ای «رپ» خواندم و شدم رپر حزب‌اللهی‌ها. حتی قرار بود تیتراژ برنامه «دیروز امروز فردا» را بخوانم که «وحید یامین‌پور» ممنوع التصویر شد.

 

هاشم تفکری بافقی
هاشم تفکری بافقی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

«از لاک جیغ تا خدا» چطور شکل گرفت؟

بعدتر شبکه دو آمده بود به برنامه‌سازان جوان فراخوان داده بود. می‌خواستند درباره «حجاب» کار کنند. من قبلش طرح «لاک جیغ» را چند جا داده بودم که قبول نکرده بودند. حتی یک قسمت پایلوت کار را هم برای نمونه ساخته بودم.

بیشتر بچه‌هایی که آنجا بودند فقط انتقاد می‌کردند، من طرح دیگری نوشتم برای شبکه دو و دادم به حاج‌آقای اشناب. ایشان از طرح خوشش آمد و گفت نمونه کار بیاور. من هم پایلوت «لاک جیغ» را نشانش دادم. آقای اشناب هم نشست و دید و خوشش آمد و گفت آن طرح را بریز دور، همین را می‌سازیم. و این جوری شد که «از لاک جیغ تا خدا» را ساختیم. یعنی کاملاً دست خدا پشتش بود.

[/box]

 

من فکر می‌کنم ما دو سبک هنرمند داریم. یک سری هنرمندهایی هستند که هیچ عقیده‌ای ندارند و کار مذهبی می‌سازند و چون هیچ عقیده‌ای ندارند و درکش نمی‌کنند، مخاطب با برنامه‌شان ارتباط برقرار نمی‌کند. «از لاک جیغ تا خدا» به چند دلیل مورد توجه مخاطب قرار گرفت.

یکی اینکه خودم مثل سوژه‌های برنامه‌ام متحول شده بودم. دوم اینکه من نویسنده خوبی بودم. یعنی از نویسندگی شیفت کرده بودم در تلویزیون و قصه را خوب می‌شناختم. سه اینکه من خیلی ماهواره می‌دیدم و فرم‌های مختلف را تجربه کرده بودم. و چون تصویربرداری هم بلد بودم و خودم ساختن فیلم را تجربه کرده بودم، به این نتیجه رسیدم که فرم برنامه باید جوری باشد که «هاشم بافقی» تویش دیده نشود.

وقتی که تصویرت به چشم نیاید، نه اینکه تصویر بد بگیری، وقتی که کارگردانیت به چشم نیاید، نه اینکه کارگردانی نکنی، آن وقت «سوژه» خوب دیده می‌شود. من فقط برایم این مهم بود که سوژه‌ام دیده شود. چون سوژه‌هایم «تحوّل» داشتند. همیشه تحوّل قشنگ است. چون «درام» دارد. به اضافه اینکه لطف خدا بود واقعاً.

 

در مسابقه «سه ستاره» ما بعد از «سمت خدا» دوم شدیم. برایم جالب بود که به آنونس تبلیغی ما کمترین زمان را داده بودند. ما را حتی برای تبلیغ روی آنتن زنده دعوت نکردند. پیش‌بینی این رتبه را نمی‌کردم، ولی خوشحالم. به من گفته بودند بیا در مورد این صحبت کن که مردم بهتان رأی دادند.

 

به دنبال تریبون!

من خیلی فکر می‌کردم که چه باید بگویم. همیشه دنبال تریبون بودم. این تریبون هر چی می‌تواند باشد. حالا چه تریبونی بهتر از برنامه زنده شب عید. آن روز خانمم شاهد است که حالم اصلاً خوب نبود. چون من آدمی نبودم که بروم بگویم دستتان درد نکند، جایزه دادید و بخواهم خودم را شیرین کنم.

قبلش هم در گروه به بچه‌ها گفته بودم اگر شیطان لالم نکند یک سری چیزها را می‌خواهم بگویم. خیلی فضای بدی است که در یک کشور اسلامی وقتی بخواهی به آقا عید را تبریک بگویی، مجری برگردد به تو بگوید نمی‌خواهی به مردم تبریک بگویی؟

البته من به مردم هم می‌خواستم تبریک بگویم، ولی این برخورد بد است دیگر. من عقیده‌ام را گفتم و هیچ ترسی هم ندارم. بحث دیدار با رهبری را هم واقعاً نمی پیش‌بینی نکرده بودم، ولی این ارادت خیلی از بچه‌های «لاک جیغی» است که می‌گویند کاش می‌شد آقا را از نزدیک ببینیم.

[box type=”success” align=”” class=”” width=””]

دولتی‌ها هم چون صداوسیما را برای خودشان نمی‌دانند، می‌خواهند آن را در منگنه بگذارند. دولت بودجه‌ای را که باید می‌داده، نداده تا به رسانه ملی فشار وارد کند. در مدت کوتاهی که آقای سرافراز آمده، واقعاً اقتصاد مقاومتی به معنای حقیقی کلمه آنتن را نگه داشته است. این را کسانی می‌فهمند که در سازمان هستند. آقای سرافراز بهترین عملکردی را که می‌شد، با وضعیت موجود ایجاد کرده و این جای تقدیر دارد.

[/box]

 

[su_note]

مطالب مرتبط را حتما بخوانید »» 

حریم من حجاب من در جشن ها [بخش هفتم و نهایی]

دانلود مستند محیط امن ,درباره استراحتگاه دانشجویان دختر و حجاب دانش‌آموزان

پازل کامل – شماره یک « حجاب در زمان پهلوی »

[/su_note]