این روزهای شاهد حمله جرثومههای فساد و گناه و زناکارها به ارزشهای اسلامی-ایرانی هستیم … عنکبوتی که برای کن مقدس است ؛ جشنواره کن فرانسه که به خاطر رویکرد نژادپرستانه و تبلیغ سیاسی با انتقاداتی مواجه شد، در جهت همین رویکرد به استقبال یک فیلم ضعیف ضدایرانی و ضداسلامی رفت!
برچسب: سینمایی
هم اکنون ایالت متحده آمریکا به عنوان دارنده قویترین سیستم رسانهای با تولید سالانه هزاران قطعه موسیقی، انیمیشن، سریال و آثار سینمایی، در تئوریزه کردن اندیشه خود یکهتاز است.
این آثار رسانهای به عنوان یکی از اثرگذارترین ابزار آلات فرهنگی در گستراندن اهداف ایالت متحده نقش پر رنگی را ایفا میکند، در این راستا انیمیشن به عنوان ابزاری سرگرمکننده و پرطرفدار که مخاطبان زیادی را به خود جذب کرده است از بالاترین ظرفیت برای شکل دادن به فرهنگ عمومی یک جامعه برخوردار است.
فیلمساز به هیچ وجه فیلم ساختن مسئلهاش نبوده و قصد داشته فیلمی ضدایرانی بسازد و تأسفبار اینکه در رسیدن به این مقصود از مشاورانی با هویت ایرانی سود بردهاست!
فیلم مهمانخانه ماه نو محصول مشترک ایران و ژاپن چهارمین فیلمی است که بدون اکران در سینماها ، اکران آنلاین شدهاست.
این فیلم را تاکفومی تسوتسویی، فیلمساز ژاپنی ساخته که البته سوابق این فیلمساز در هیچ جا ثبت نشده و برای همین نمیدانیم این فیلم چندمین اثر اوست، مهمانخانه ماه نو اثری سطحی و خام است.
فیلمی که حتی نمیتواند تلویزیونی باشد و چه خوب که در اکران آنلاین نمایش دادهشد؛ چراکه چارچوب و مختصات ساختاری این اثر ربطی به قاب سینما ندارد، در خبرها آمده که تسوتسویی به دلیل علاقهاش به فرهنگ ایران این فیلم را ساخته است! کدام فرهنگ ایرانی؟
فیلم مهمانخانه ماه نو کاملاً ضدفرهنگ است و تأسفانگیز است که سازمان سینمایی ارشاد اجازه میدهد، یک فیلمساز ژاپنی با ساختن فیلم، فرهنگ یک مملکت را زیر سؤال ببرد. البته شاید اگر این فیلمساز بدون مشاور ایرانی فیلم مهمانخانه ماه نو را میساخت تا این حد تلخ و مشمئز کننده از کار در نمیآمد؛ چراکه طیفی از سینماگران ایرانی بیش از همه به سیاه نشان دادن جامعه ایران تمایل نشان میدهند.
فیلم مهمانخانه ماه نو ، مشاور فیلمنامه و کارگردانی ایرانی داشتهاست، اما انگار مشاوران هم نتوانستند فرهنگ مملکتشان را به فیلمساز خارجی تفهیم کنند، اثری که ضداخلاقی و ضدایرانی است از جایی شروع میشود که مونا دختر ۲۰ ساله در اداره منکرات است و مادرش نوشین او را آزاد میکند، چرا؟ نمیدانیم!
در ادامه موضوع کیست زنانه نوشین مطرح میشود که معلوم نیست چه کارکردی دارد، شوخیهای نوشین و مونا در ماشین به عنوان یک مادر و دختر به شدت زننده است، داستان از جای اشتباهی شکل میگیرد چرا نوشین باید نصف شب به آن هتل به دیدن آقای تاناکا برود؟ که مونا به این رفت و آمد شک کند؟
نگاه فیلمساز به خانواده و هویت انسانی به شدت ضداخلاقی است، مونا دوست پسر خود را در نبود مادرش به خانه میآورد و او را در کمد پنهان میکند، مونا و سهند میخواهند از ایران بروند و دوباره یک سکانس طولانی از مونا و سهند در خانه میبینیم.
فیلمساز چه اصراری به نمایش این خرده روایتها دارد، به نظر میرسد سینمایی مهمانخانه ماه نو میتوانست در ۱۰ دقیقه به مقصد نهایی اش برسد، اما آن قدر کش آمده که خط روایی گم شده است، از جایی که مونا موضوع مرد ژاپنی را میفهمد مخاطب دچار کلافگی میشود، رفتن مونا به خانه مادر بزرگش و خانه رؤیا نکتهای به فیلم اضافه نمیکند
فیلمساز سعی دارد موضوع فیلم را حساس جلوه بدهد، اما موضوع آنچنان هم جدی نیست که مخاطب در تعلیق قرار بگیرد این تعلیق که آن مرد ژاپنی چه رابطهای با نوشین دارد، اساساً برای یکی دو دهه پیش است، موضوع پیش آمده آنقدر ناچیز است که اگر نوشین حقیقت را به مونا میگفت هیچ اتفاقی پیش نمیآمد، در هر حال هم اتفاق عجیبی رخ نمیدهد، جز اینکه کشور ژاپن خواسته است فیلمی محصول مشترک بسازد و در آن ایران را بکوبد.
زنی باردار از سوی شوهرش رها میشود و برای کارگری به ژاپن پناه میبرد و در آنجا مردی کارخانهدار از زن نگهداری میکند و به زن پول میدهد که بچه تازه متولد شدهاش را نگهداری کند! چه ننگی بالاتر از این!
در چند سکانس نوشین و مرد ژاپنی را در فلاش بک کنار هم میبینیم. مرد ژاپنی پولدار و کارخانهدار است، اما آدمهای ایرانی فیلم منفعل و بیهویتاند، نوشین انگار معلم مدرسه است، اما او را در حال تدریس نمیبینیم، مونا و سهند دانشجوی دانشگاه سراسری علامه طباطبایی هستند، اما آنها را به عنوان یک دانشجو سر کلاس نمیبینیم و قصد دارند که به کانادا بروند، سهند چگونه توانسته وارد دانشگاه سراسری بشود؟
جوانی با این تیپ و شخصیت ناهنجار چگونه میتواند دانشجوی یک دانشگاه مهم باشد او بیشتر به لاتها شباهت دارد، اواخر فیلم که گم میشود دیگر حرفی از او نیست و چه جالب که در انتهای فیلم نوشین و مونا در مسافرخانه باهم آشتی میکنند و نوشین هم کیستش را عمل میکند، به نظر میآید فیلم مهمانخانه ماه نو یک شوخی بیمزه با ایران است.
فیلمساز چگونه به خودش جرئت داده فیلمی بسازد که در آن شخصیت ایرانی را خرد کند؟ و در آخر ما هیچ چیزی از پدر واقعی مونا نمیشنویم، احتمال دارد که داستان تعریف شده برای مونا دروغ باشد فیلمساز میتوانست با فلاش بک پدر واقعی مونا را نشان بدهد، این راه درستی برای متقاعد کردن مخاطب بود، اما در شرایط فیلم نمیتوانیم درک درستی از حرفهای مرد ژاپنی داشتهباشیم. اینکه در این همه سال مونا نخواسته از گذشته پدرش چیزی بداند هم از مسائل تعجبآور است.
مهمانخانه ماهنو از نظر محتوا با آسیبهای جدی مواجه است به طوری که نمیشود ابعاد و چارچوب ساختاری آن را درک کنیم. موضوعی که برای فیلم در نظر گرفته شده به شدت سطحی به نظر میرسد فیلمساز به هیچ وجه فیلم ساختن مسئلهاش نبوده و همانطور که گفته شد قصد داشته فیلمی ضدایرانی بسازد.
توجه به گریم نوشین در زمان حال و گذشته (۲۰ سال) هیچ نوع تغییری در چهره او رقم نمیزند. کشدار و کند بودن فیلم مهمانخانه ماه نو هم با تدوین سامان نگرفته است، بازیها بهشدت بد است به خصوص مهناز افشار در ایجاد احساس خود در مقابل دخترش، این بدترین تجربه بازی برای افشار محسوب میشود و این اثر بدترین تجربه همکاری ایران و ژاپن در فیلمسازی است؛
چراکه اگر این فیلم را یک فیلمساز ایرانی ساخته بود، میتوانستیم بگوییم این اثر یک ملودرام اجتماعی است، اما زمانی که یک فیلمساز خارجی به خودش اجازه میدهد فرهنگ و شرف ایرانی را زیر سؤال ببرد، جای تعجب دارد که چرا چنین فیلمی باید ساخته شود. این سؤالی است که مدام پرسیده میشود و گوش شنوایی از سازمان سینمایی برای آن وجود ندارد.
این یادداشت به قلم آقای افشین علیار در بخش فرهنگ و هنر روزنامه جوان در تاریخ سیزده خرداد 99 منتشر شده است.
در ادامه بخوانید »
گرگانسانهای شهادتطلب | نکات مهمی که درباره سینمایی ” شبی که ماه کامل شد ” باید بدانیم
سازمان سینمایی در مقابل خواسته عمومی مبارزه با پولشویی در سینما ساکت نباشد
***
دو سال بعد از دستگیری محمد امامی با پیش کشیده شدن نتایج تحقیق و تفحص از صندوق ذخیره فرهنگیان، بار دیگر پای این سرمایهگذار جنجالی و حاشیهدار سینما به رسانهها باز شد.
***
نام محمد امامی مالک موسسه «تصویر گستر پاسارگاد» همزمان با تولید سریال «شهرزاد» بر سر زبانها افتاد؛ جوان کمسن و سالی که در عکسهای منتشر شده همیشه لبخند به لب داشت و چهرهاش شبیه تصاویر کتابهای موفقیت مالی بود، یعنی دقیقاً شبیه همه آنهایی که قرار بود یک شبه میلیاردر شوند.
محمد امامی خیلی سریع در سینما شروع به سرمایه گذاری کرد، اما خیلی زودتر از آنکه بخواهد نان شهرت عکس داشتن با سلبریتیهای سینما را بخورد، قضیه فساد مالی در صندوق ذخیره ارزی فرهنگیان رو شد.
تأملی بر حاشیههای اخیر جشن حافظ
یک بام و دو هوا
«مراسم فرش قرمز آکادمی اسکار هنوز یکی از بهترین شواهد علاقه هالیوود به نمایشهای باشکوه و مجلل است؛ اتفاقی که به فانتزیهای پرزرق و برقی اختصاص داده شده که لباسها و فشنها آن را به ارمغان میآورند. این سنت به زمانی باز میگردد که ملاقات با بازیگران در خارج از استودیوها، بسیار دشوار بود. فرش قرمز، آن اوایل جایی بود که میتوانستید جان کرافورد را برای گرفتن یک عکس پیدا کنید یا شانس این را داشته باشید که یکبار با راک هادسون دست بدهید اما به مرور، این مراسم، آیین خودش را پدید آورد.»
نیویورکر مقالهاش را در بررسی «فشن اسکار» با این جملات آغاز میکند تا ما هم این شانس را داشته باشیم که یک بار هم از منظر این آیین به مراسم فرش قرمز جشنوارههای فیلم داخلی و یک بام و دوهوای سینمای ایران نظر کنیم.
پرده نخست: از این منطق کاپیتالیستی متنفریم وگرنه…
تأثیر و تأثر متقابل فرهنگ و اقتصاد، دستکم در عرصه سینما که تقاطع بزرگراههای هنر، رسانه، صنعت و تجارت است، بر کسی پوشیده نیست. حتی آنان که به سبک اروپایی، مخالف بردگی(!) فرهنگ برای اقتصادند و از هنر چیزی جز هنر نمیخواهند، منکر ساز کار درهمتنیده این دو در جهان امروز نیستند.
جهانی که از اشتیاق چند لحظه دست دادن با یک بازیگر یا گرفتن یک سلفی با او آغاز میشود، خیلی زود منطق اقتصادی خودش را باز مییابد. کسب سود هرچه بیشتر از هر طریقی، منطق اساسی کاپیتالیسم است که یعنی فقط کمی هوش لازم است که بفهمی از این اشتیاق، میشود خوب پول درآورد.
اگر جمعیت قابل توجهی از مردم، رؤیای فقط 24 ساعت زندگی در لباس سفیدبرفی و سیندرلا و پیتر پن را داشته باشند، خب چرا نباید همه دنیای دیزنی را در ازای دریافت پول به آنان هدیه داد؟ اگر هم عاقلتر از آنند که برای خرید رؤیا پول خرج کنند، باز هم میشود با منحصر کردن تعریف انسان بودن در نوع پوشش برای کسب وجاهت اجتماعی، ایشان را به مصرفگرایی فراخواند یا بلکه جز مصرفگرایی راهی برای پذیرفته شدن به عنوان عضو جامعه جهانی برایش باقی نگذاشت.
نیویورکر این طور ادامه میدهد: « نیکلاس اشمیدل، درباره یکی از سایتهای زرد لسآنجلسی -که اخبار و شایعات مربوط به سلبریتیها را پوشش میدهد- اشاره کرده است، اقتصادی که در پس بازتاب تصاویر سلبریتیها از طریق نمایش عکسها و فیلمهای زندگی روزمرهشان -وقتی که از یک مغازه جواهرفروشی خارج میشوند یا پول پارکینگی را پرداخت میکنند- نهفته است بسیار سودآورتر از تماشای آنان در مراسم فرش قرمز است.»
ساده میتوان فهمید که این مرحله پیشرفتهتری از همان فهم اقتصادی است؛ منطقی که روزی از ایجاد سازکاری برای عکس گرفتن با مشاهیر و چهرههای سینما پول درمیآورد، کمی بعدتر به این نتیجه میرسد که به جای فروختن لباس به ثروتمندان این طبقه، میتواند لباسهایش را به تن آنان کند و از خرامیدن ایشان روی فرش قرمز، جمعیت گستردهتری را به مصرف محصولاتش مشتاق سازد.
سپس در مرحلهای پیشرفتهتر، همین منطق حکم میکند که چرا باید سالی یک بار منتظر فرش قرمز اسکار شد حال آن که مردم در تمام طول سال، ولع شبیه شدن به سلبریتیها را دارند؛ اخبار آنها را پیگیری میکنند، اگر وسعشان برسد از همان برندی که بازیگر محبوبشان خرید کرده، کالایی را تهیه میکنند و اگر نه، بدل آن هم قادر است بازار مخصوص به خودش را خیلی هم موفق، ایجاد کند.
خانم الیکا عبدالرزاقی در یادداشتی در صفحه اینستاگرام شخصی خود چنین مینویسد: «عزیزان دل، نازنینان، در این چند سال اخیر طراحان لباس و گریمورها مثل سایر کشورها بدون دریافت کوچکترین وجهی لباس و گریم مراسم مهم رو بعهده می گیرن و ما به لطف این عزیزان با ظاهری آراستهتر در اینگونه مراسم شرکت میکنیم.»
او خود به اوضاع نابسامان اقتصادی اشاره میکند و برای رفع اتهام مخارج بالا و مصرفگرایی در حوزه مدولباس از صنف خود، در حقیقت به موضوعی اشاره میکند که گویای همان تأثیر و تأثر متقابل اقتصاد و فرهنگ است:.
- 1- طراحیهای تک لباس مخصوص جشنهای سینمایی، برای سلبریتی هیچ یا اندکی خرج برمیدارد.
- 2- برند یا شرکت طراح، از سودآوری فروش محصولاتش در ازای این اندک ضرر اطمینان دارد. یعنی از تأثیر فرهنگی این کار در تبلیغ کالای خود مطمئن است.
- 3- برند یا شرکت طراح، اطمینان دارد که حتی در اوضاع نابسامان اقتصادی، میتواند به سود مزبور دست یابد.
بد نیست به قیمتگذاری لباسهای طراحی شده برای بازیگران جشن حافظ نگاهی بیندازیم؛
«بانو متین ستوده
نام طرح : تندیس
قیمت:۲،۴۵۰،۰۰۰ تومان»
«بانو روشنک عجمیان درجشن حافظ
نام طرح : ققنوس
قیمت:۱،۸۵۰،۰۰۰ تومان»
«بانو مرجانه گلچین
نام طرح: فاخر
قیمت:۱،۸۵۰،۰۰۰ تومان»
اگرچه باید اذعان داشت که طراحی لباسهای این دوره جشن حافظ بعضاً به جهت پوشش و رعایت برخی موازین فرهنگی و بومی در طراحیها، جدا قابل توجه بودند اما سؤالات درباره پیوستهای اقتصادی این طراحیها و تأثیر آنان بر رفتار اقتصادی مردم، همچنان به قوت خود باقی است.
این که تشبّه جستن در نوع پوشش به مشاهیر، از جهت آراستگی و رعایت موازین دینی، اخلاقی و عرفی جامعه، تبعات سوئی نداشته باشد، شرط لازم یک جریان فرهنگی-اقتصادی است اما اگر این اتفاق، متضمن رفتارسازی سوء و غلط از نظر اقتصادی در مردم و ایجاد موج مصرفگرایی و هزینههای غیرمعقول برای پوشش شود، آیا باز هم مفید خواهد بود؟ آیا جامعه اسلامی، حتی با وجود رعایت حجاب به نسبت عرف معمول اهالی سینما، قیمت بالای تبلیغ اشرافیگری و مصرفگرایی و روحیات سرمایهداری را خواهد پذیرفت؟
پرده دوم: مدسازی از حاشیه سینما یا متن آن/ اعتراضی به پول درآوردن نداریم
ایرانی که در سینما شناخته شده و با سینما شناسانده میشود و به سمت این نظام سینمایی سوق داده میشود، همین ایران است؛ ایرانی در حرکت به سمت منش سرمایهداری با سینمایی که تازه کشف کرده که از اقبال فرهنگی بخشی از مردم به مشاهیر سینما، میتوان درآمد و سودآوری اقتصادی داشت.
خب چه کسی میتواند آنقدر نا آگاه باشد که ادعا کند چنین منطقی اشتباه است؟ مگر جز این است که منویات فرهنگی یک جامعه، تا با اقتصاد آن پیوند نخورد، راهی به خانههای مردم باز نخواهد کرد و گسترش و عمومیت نخواهد یافت و مگر جز این است که تا در کالاهای روز و مصرفی مردم از جمله لباس، پیوستهای فرهنگی رعایت نشود، تغییر رویه و حرکت به سمت سبک زندگی ایرانی-اسلامی محقق نخواهد شد.
بنابراین از این درهمتنیدگی گزیری نیست و این دو حلقه چنین زنجیرهای را نمیشود از یکدیگر گسست.
کسی به استفاده اقتصادی، اعتراضی ندارد بلکه اگر داشته باشد فهمی از سینما پیدا نکرده است کما این که اصولاً باید به سینمایی معترض بود که از تمام صنایع وابسته به این محصول پرقدرت فرهنگی، بعد از 30 سال، فقط به ظرفیتهای لباس پی برده است؛
آن هم به این شکل حداقلی که فقط در حاشیه یک جشن بزرگ سینمایی و فقط روی فرش قرمز آن، به تبلیغ کالای خود بپردازد حال آن که سینما اساساً در متن خود حاوی ظرفیتهای بزرگی برای اثرگذاری بر مدولباس و البته سایر کالاهای مصرفی مردم است.
تاکنون و طی این سالها، تنها کارکرد اقتصادی سینما در ایران به صورت فرامتنی بوده به این معنا که هر تولیدکننده یا بنگاه اقتصادی همواره در حواشی سینما، به دنبال استفاده از سلبریتیها برای تبلیغ کالای خود بوده است که تبعا به طور کاملاً مستقل و خصوصی و در تعامل با اشخاص حقیقی اتفاق افتاده است؛
حضور آقای حمید گودرزی در تبلیغات ایسامبل، آقای سام درخشانی در تبلیغات کارما و آقای بهرام رادان برای نوینچرم، نمونهای از اینها است. در کنار این روش، به دنبال پررنگتر شدن نقش آیین فستیوالهای سینمایی در سالهای اخیر، اقبال برخی برندها یا طراحان لباس به مراسم فرش قرمز و معرفی خود از طریق تقبل رایگان طراحی لباس و گریم بازیگران، روش دیگری را برای پیوند دادن یک حلقه فرهنگی-اقتصادی دیگری به حلقه فرهنگی-اقتصادی سینما در کشور به راه انداخته است.
روش محدود سوم نیز که بعضاً در کشور ما رواج داشته، سرمایهگذاری یک شرکت –اغلب شرکتهای مربوط به صنایع تولیدی کلان مثل خودرو و….- در تهیه و تولید فیلم است.
اما سخن همین است که چرا این ساز کارها در کشور ما ناقصالخلقه زاده میشوند و چرا سینمایی که به شکلی طبیعی در اصل و متن خود نوعی مدیوم تبلیغاتی به حساب میآید، در کشور ما هرگز به وجود نیامده و صنایع مرتبط با آن، شکل نگرفتهاند؟
چرا در حالی که اساساً فروش کالا در سینمایی چون هالیوود، از حضور فعال یک برند در زمینه مرتبط با محصولات خود در تولید فیلم آغاز میشود، در کشور ما تولیدکنندگان، عمدتاً براستفاده از شهرت و محبوبیت برخی سلبریتیها حساب باز میکنند؟
پرده سوم: یک بام و دو هوا
سینمای ایران تنها سینمایی است که میتواند این همه متناقض باشد. تنها سینمایی که میتواند به فیلمی چون «ابد و یک روز» 9 سیمرغ بلورین و 4 تندیس حافظ در بخشهای مهمی چون بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین کارگردانی بدهد و بعد انتظار داشته باشد که مردم لباسهای بازیگران آن فیلم را بپوشند.
تنها سینمایی که میتواند به اندازه کن، مخاطبخاص و روشنفکرمأب و دگراندیش داشته باشد و همزمان به اندازه هالیوود، پرخرج و زرقوبرقطلب و برخوردار از حمایت دولتی.
تنها سینمایی که ادعا دارد هرگز نمیخواهد به خدمت اهداف سیاسی کشورش درآید حتی اگر آن اهداف چیزی بیش از احترام به امنیت ملی، سخن گفتن از امید و زیبایی و دراولویت قرار دادن ذائقه مردمش نسبت به سلیقه فستیوالهای خارجی نباشند و در عین حال توقع بیشترین فروش، گستردهترین حمایتها و کمترین نظارتها را داشته باشد.
خب برای پیدا کردن اشکال پیوند نخوردن درست سینمای ایران با اقتصادش، بهتر است به این فکر کنیم که وقتی مهمترین جشنوارههای سینمایی به فیلمی چون «ابد و یک روز» جایزه میدهند، دقیقاً منتظر چه اتفاقی در تحرک اقتصادی کشور هستیم؟ مثلاً مردم علاقهمند و امیدوار میشوند که یک فلافلی دایر کنند چون برند مشهوری در این حوزه در فیلم همکاری کرده است؟
آیا هیچ برند فلافلی عاقلی حاضر است در فیلمی مشارکت کند که قرار است همه بدبختیهای شخصیتهایش ناشی از آن باشد؟ چنین فیلمی حتی از تبلیغ یک مافیای تولید مواد مخدر هم عاجز است چرا که حتی ساقیها و معتادانش، نه حتی از زاویهدیدی غلط، در فیلم، آن قدر زیبا و خوشبخت نیستند که آدم دوست داشته باشد در صنعت مربوط، شروع به فعالیت اقتصادی کند.
لطفاً تعجب نکنید! میشود سینما، صاحب تجربه بزرگی چون فیلم «پدرخوانده» باشد که مخاطب، علاقهمند یا دستکم کنجکاو به مناسبات مافیایی شود؛ اما ما حتی از این مقدار هم محرومیم.
فیلمی چون «آنیهال» از بهظاهر مستقلترین جریان سینمای هالیوود قادر است جریان مد جامعه را در مقطعی چنان تحت تأثیر قرار دهد که «فشن آنیهال» تیپ محبوب جامعه آن روز آمریکا و بسیاری کشورهای دیگر شود، همان طور که «جنگ ستارگان» نیز، از دستراستیترین جریان هالیوود میتواند تمام صنایع حاشیهای سینما ازجمله لباس، اسباببازی، کالای خواب، لوازمالتحریر، خوردنیها و نوشیدنیها و بسیاری دیگر را به تحرکی بزرگ وادارد آن چنان که با محصولات آن بتوان از تولد تا مرگ یک انسان را تأمین کرد.
اما وقتی خانم پریناز ایزدیار برای بازی در فیلم ابدویک روز جایزه میگیرد، انتظار ایجاد تمایل به تشبه جستن به لباس او در میان مخاطبان فیلم و مردم، همان قدر احمقانه است که فکر کنیم مردم میتوانند واقعاً زندگیای شبیه زندگی شخصیتهای فیلم را دوست داشته باشند.
بنابراین چیزی از سینما باقی نمیماند الا همین شهرت بازیگرانی، که چون خوب بازی کردهاند جایزه گرفتهاند نه چون نقششان دوستداشتنی و بهیادماندنی بوده است. پس منطقاً از نقش او برای تبلیغ یک کالا نمیتوان بهره برد اما از شخص او چرا. راز عقبماندگی سینمای ایران هم ناشی از همین رویکرد اشتباه به محتوای فیلمهای سینمایی است که عملاً شکلگیری زنجیره اقتصادی را ابتر میگذارد.
و این چنین است که سینمای ایران، خود را از همه ظرفیتهای بزرگ این ابزار کارآمد محروم میسازد و این طور ناقصالخلقه در چنین تناقضی به دام میافتد: به روشنفکری کن و به چشم پرکنی اسکار.
یادداشت: فاطمه ترکاشوند
با اکران فیلم سینمایی « کمپ ایکس ری »( camp x ray ) در چند پردیس سینمایی، بعد از مدتها یک فیلم خارجی در سینماهای ایران اکران عمومی گرفت، این در حالی است که ترافیک سنگین فیلمهای ایرانی اکران نشده باعث شده بسیاری از تهیهکنندهها نتوانند فیلمهایشان را به اکران برسانند.
« کمپ ایکس ری » با بازی پیمان معادی روایتی از زندان گوانتانامو است و بازیگر ایرانی نیز در این فیلم نقش مسلمانی را بازی میکند که بیگناه به زندان افتاده و در طول فیلم با زندانبانش ارتباط پیدا میکند.
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]ُ
نگاهی به کمپ ایکس ری ( camp x ray )
در میان فیلمهای مشهور سینمای هالیوود که برخی از آنها نیز کاملاً شرایط اکران در سینماهای کشور را دارند، چرا باید فیلم ناشناختهای به نام «کمپایکسری» به شهرت برسد و سر از اکران عمومی درآورد؟ پاسخ این سؤال تنها در حضور پیمان معادی در این فیلم است، بازیگر ایرانی که تابعیت ایالات متحده امریکا را نیز دارد و بعد از حضور در فیلمهای اصغر فرهادی به شهرت رسید. معادی به غیراز «کمپ ایکس ری» فعالیتهای دیگری نیز در هالیوود داشته است. بازی در
«13 ساعت: راز سربازان بنغازی» و «آخرین شوالیه» به همراه صداپیشگی در انیمیشن «Window Horses» از جمله این فعالیتها هستند.
[/box]
«کمپ ایکس ری» را پیتر ستلر کارگردانی کرده است. این فیلم اولین و تا امروز آخرین کارگردانی سینمایی ستلر به شمار میرود. این کارگردان پیش از این بیشتر یک طراح گرافیک بوده است. گفته میشود دیدن یک عکس از زندان گوانتانامو باعث شد جرقه ساخت این فیلم در سر ستلر زده شود.
«کمپ ایکس ری» با بودجه حدود یک میلیون دلار ساخته شده که فروش پایین فیلم باعث شد تا فیلم با شکست تجاری روبهرو شود. در صفحه ویکی پدیا این فیلم به نقل از «اریک کوهن»، منتقد سینمایی «آیندی وایر»، آمده است که کمپ ایکس ری را «نمایش اخلاقی و گاه سادهلوحانه از شرایط فاجعهآمیز بازداشتگاه زندانیان سیاسی ارتش امریکا» خوانده است.
شاید در میان امریکاییها پیدا کردن شخصی که بتواند فیلم «کمپ ایکس ری» را به خاطر بیاورد سخت باشد، اما این فیلم در ایران دنبال تماشاگر میگردد و با محتوای ضعیف از سینماهای تهران سردرآورده است.
کمپ ایکس ری فیلمی با رگههای سیاسی
شاید پرداختن یک فیلم اولی به موضوع چالشبرانگیز زندانیان گوانتانامو که از نظر حقوق بشر دولت امریکا را همیشه برابر افکار عمومی جهان قرار داده است، تنها برگ برنده ستلر در ساخت «کمپ ایکس ری» باشد. این فیلم تلاش دارد تا اسلام امریکایی را که در آن مسلمانان زیر پرچم دولت امریکا میتوانند آزاد باشند و زندگی متمدنانهای را تجربه کنند به تصویر میکشد.
حتی تصویر نهایی فیلم از نماز خواندن مسلمانان به سمت پرچم امریکا که بسیار گل درشت نیز از آب درآمده است، نشانهای از پروپاگاندا بودن «کمپ ایکس ری» دارد. از این رو برخی از منتقدان ایرانی عقیده دارند این فیلم «نه برای مصرف ایالات متحده که با حضور بازیگری ایرانی و برای مصرف ایرانیان ساخته میشود خود گواهی است بر اینکه تولید فیلم از جای خاصی به کارگردان سفارش شده است.»
[box type=”warning” align=”” class=”” width=””]
این فیلم کپیرایت دارد!
پخش فیلمهای خارجی بدون پرداخت حق مؤلف یا همان کپیرایت بارها در «جوان» مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. پیش از این نیز «جوان» با انتشار گزارشهایی نسبت به اکران فیلمهای خارجی به صورت غیرقانونی در چند پردیس سینمایی اعتراض کرده است.
جالب اینجاست که «کمپ ایکس ری» نیز در چنین پردیسهایی به روی پرده رفته است. از اینرو با شرکتی که مدیریت اجرایی «کمپ ایکس ری» را در ایران بر عهده دارد، تماس گرفتیم تا درباره چگونگی اکران فیلم سؤال کنیم.
در این تماس شخصی که خودش را کارمند ساده شرکت معرفی کرد از طی شدن تمامی مراحل خرید کپیرایت فیلم خبر داد و گفت: مدتها این شرکت در حال انجام مذاکره برای خرید کپیرایت و دوبله فیلم به فارسی بوده است. البته این شخص از ارائه اطلاعات بیشتر درباره هزینه پرداخت شده برای خرید کپیرایت خودداری کرد و از اینکه چرا باید در شرایطی که فیلمهای ایرانی نمیتوانند اکران شوند این فیلم توانسته اکران بگیرد نیز اظهار بیاطلاعی کرد.
[/box]
تضییع حق فیلمهای ایرانی
از زمان اکران فیلم «کمپ ایکس ری» در سینماهای امریکا بیش از یک سال میگذرد و دیگر فیلمی نو و تازه به شمار نمیرود. در عوض فیلمهای ایرانی هستند که هنوز اکران نشده و تلاش میشود در یک ماهه باقی مانده تا جشنواره فیلم فجر این فیلمها به نحوی اکران شوند.
در این شرایط سپردن چهار سالن سینما در مجهزترین پردیسهای سینمایی کشور به «کمپ ایکس ری» جز تضییع حقوق فیلمهای ایرانی معنایی ندارد. هماکنون تهیهکنندگان ایرانی مجبورند برای به دست آوردن اکران حتی دعوا هم بکنند در عوض فیلم متوسطی مانند «کمپ ایکس ری» بیسروصدا توانسته اکران بگیرد!
این موضوع حتی از سوی مهدی معزی، مدیر اجرایی فیلم کمپ ایکس ری، مورد تأیید قرار گرفته. معزی درباره اکران «کمپ ایکس ری» در این روزها، میگوید: «تعداد فیلمهای ایرانی که در نوبت اکران قرار دارند، قابل توجه و طبیعی است که حق داشتن سالن برای نمایش فیلمها، برای تهیهکنندگان ایرانی باشد که سیاستگذاری درست شورای صنفی اکران هم با اولویت فیلمهای ایرانی است. سعی ما هم بر این بود که با هماهنگی با این شورا و قوانینش پیش برویم.»
منبع: یادداشت جناب آقای محمد صادق عابدینی در روزنامه جوان