دسته‌ها
مقاله

درباره بیماری برهنگی و بدن نمایی در میان برخی هنرمندان

newspaperb_166824

 

درباره بیماری برهنگی و بدن‌نمایی

بدآموزی جنون خودشیفتگی، نودیسم و نارسیسیسم

نارسیس در متولوژی یونان مردی جوان بود که کنار رودخانه‌ای چهره و تن خویش را دید و بدان دل بست یعنی عاشق خود شد. نودیسم نیز خودشیفتگی و جنون عشق به خود است. نارسیسیسم به عریان‌گرایی نیز ترجمه می‌شود. افراد عقده‌ای بیمار در زمره نارسیسیست‌ها و نودیست‌ها قرار می‌گیرند؛ افرادی که مایلند به هر وسیله توجه دیگران را جلب کنند.

 

من نسبت به اهل هنر پیوسته احترام خاصی قائلم و مانند میلیون‌ها ایرانی وجود اهل هنر را برای شیرین، ظریف و لطیف و با معنی کردن روح جامعه و ارتقای ذوق و قریحه عمومی لازم می‌دانم. مردم، هنر و هنرمند را دوست دارند. در سفرهایی که گاهی به اطراف کشور می‌کنم هنرمندانی را می‌بینم که چه در صنایع سنتی و مستظرف ایرانی (از جمله خوشنویسی، میناکاری و تذهیب) چه در هنر آواز یا موسیقی یا نقاشی یا مینیاتور یا تئاتر یا نویسندگی یا شاعری یا در پیکرتراشی و مجسمه‌سازی فوق‌العاده‌اند و افسوس می‌خورم چرا مجال لازم برای شهرت یافتن آنان داده نمی‌شود.

 

به هر حال ایران یکی از گاهواره‌های شامخ هنر جهان شناخته می‌شود. موزه‌های بزرگ آمریکا، روسیه، فرانسه، انگلستان و آلمان پر از آثار هنری کهن ایران است. کسانی که به موزه لوور پاریس یا موزه بریتانیا در لندن یا موزه‌های مسکو و سن‌پترزبورگ سر می‌کشند، می‌دانند ویترین‌ها و غرفه‌های آثار باستانی هنری ایران از سنگ‌نقش گرفته تا پرده‌های نقاشی چقدر تماشاگران را به خود جلب می‌کند.

 

موزه‌های داخلی از دیدنی‌های شهرهای ما است ولی آنچه از ایران خارج شده 10 برابر آثار موجود در ایران است.

عرض کردم هنر و صنایع مستظرف ایرانی زینت‌بخش موزه‌های جهان است. در هنرهای جدید نیز خوشبختانه سینمای ایران مقام بلندی در جهان کسب کرده و حتی کارگردان جوان ایرانی جایزه اسکار را هم به دست آورده است.

 

خواننده عزیز! چقدر برای من مایه تاسف است وقتی هنرپیشه کم‌استعداد جوانی با زیبایی صوری نسبی به بهانه اینکه در ایران کارگردانان توقعات نامناسبی از ایشان داشته‌اند قهر می‌کند و از کشور خارج می‌شود. به جای اینکه با امکاناتی که دارد وارد یک آموزشگاه هنرپیشگی یا دانشکده سینمایی شود آسان‌ترین کار را در شکستن حریم احترام و شخصیت زن ایرانی می‌انگارد و تصور می‌کند همین که جلوی دوربین عکاسی ایستاد و با زننده‌ترین حالت و برهنگی عکس گرفت درهای استودیوهای هالیوود (شاید هم بالیوود) به روی او گشوده می‌شود و ایشان در مقام اول هنرپیشگان زن جهان، جهانی می‌شود و از شهرت بین‌المللی برخوردار.

 

من در فضای مجازی دیدم این خانم که شهرت چندانی نداشت تا پایش به خارج رسید از هول هلیم [حلیم غلط است و به معنای صبوری است. هلیم یعنی همان هلیم شیرین پرمایه صبحانه ایرانی‌ها در زمستان] در دیگ افتاد و 400 -300 تا عکس در حالت نیمه‌برهنه بسیار زشت و کریه و خلاف اخلاق گرفت و در فضای مجازی گذاشت.

خانم صدف طاهریان که به هوای تقلید افتاده، ای کاش به خاطر حرمت خانم‌های ایرانی از نشان دادن بدن خودشان خودداری می‌کردند، چون ایشان به هیچ‌وجه در زمره مدل‌های زیبا که بعضی تلویزیون‌های اروپایی مانند «مدا» می‌گذارند که به نمایش لباس بپردازند نیستند.  فرض می‌کنیم ادعاهای ایشان واقعیت داشته و در فضای سینمایی امروز عده‌ای از جوانان دیوسیرت کارگردان‌نما از ایشان توقعات بدنی داشته‌اند، این خانم که با این تصاویر زننده و پورنو دست خود را رو کرد و آبروی خود را برد!

 

هنرمندان زن شایسته درخور احترامی در جامعه سینمایی ایران درخشیده‌اند. سرکار خانم لیلا حاتمی دختر مرحوم علی حاتمی جز با وقار و متانت معصومانه و قدرت هنرپیشگی، چه کرده‌اند که این‌سان مورد توجه و احترام مردمند و در فیلم‌هایی که شرکت می‌کنند آن هم در کنار شوهر هنرمند و صاحب قریحه خود به جوایز بین‌المللی دست می‌یابد. او و خانم‌هایی دیگر پیوسته چنین موقر بوده‌اند و مورد احترام مردمند. آخر نیمه‌برهنه شدن آن هم با آن وضعیت زننده و شرم‌آور که سبب شهرت و محبوبیت نمی‌شود.

 

ملینا مرکوری، هنرپیشه زن یونانی را به یاد بیاورید که در فیلم‌های پیامبر(ص) اثر مصطفی عقاد و توپ‌های ناوارون و ده‌ها فیلم دیگر درخشید و به خاطر مبارزاتش با حکومت سرهنگان کودتاچی پس از انقضای دوران کودتا به وزارت فرهنگ و هنر یونان نائل شد؛ آیا او به نشانه اعتراض برهنه شد تا در فیلم بی‌سروتهی نقشی کوتاه و چند دقیقه‌ای بازی کند؟

خانم صدف طاهریان خجالت نکشید در تلویزیون معلوم‌الحال با آن لباس‌های زننده در کنار آن جوانک بی‌سواد و بی‌مایه‌ای که سعی می‌کند ادای گویندگان تلویزیون منقرض شده سابق را درآورد و خیلی لوس، بی‌سواد و بی‌مایه تشریف دارد ظاهر شد و با هر کلامی که آن مرد به زبان می‌آورد آنگونه جلف و زننده خندید. ای‌کاش می‌خندیدید خانم، شیهه کشیدید علیا مخدره!

 

آن فریادها، آن قهقهه‌های بی‌مورد، آن از شدت خنده بی‌تاب شدن‌ها و به هر بهانه‌ای دست‌ها و پاهای استخوانی را نشان دادن برای چه؟ آن همه غش و ریسه رفتن برای چه؟

خنده‌های زننده و شیهه‌وار شما با آن تکان دادن‌های عمدی بدن که نشان دهید دوری از ایران موجب خوشبختی و راحتی‌تان بوده چقدر چندش‌آور بود.

 

براستی به حال شما و هنر سینما زار و گریان شدم، به خدا خجالت کشیدم. یک هنرمند در هر رشته‌ای که خود را علاقه‌مند، پوینده و جوینده آن نشان می‌دهد باید نمونه و سمبل اخلاق و ادب و در خور احترام باشد. اخلاقیات در جوامع مختلف فرق می‌کند. بسیاری از مشی‌های جوامع غربی مانند اروتیسم، همجنس‌گرایی یا مثلا کشیدن ماری‌جوانا در جوامع سنتی مذموم شناخته می‌شود. در اخلاق ایرانی، برهنگی زن از 3 هزار سال پیش قابل اغماض نبوده در حالی که در یونان و روم پوشش چندان مساله مهمی به شمار نمی‌رفته است.

 

فرض کنید دختر یا زنی هنرپیشه که شهرتش از سینما یا تلویزیون ایران آغاز شده به خارج برود و در ازای برهنه شدن نقشی چند دقیقه‌ای به او واگذار شود یا در نقشی مستهجن ظاهر شود. من تنی چند از اینان را سراغ دارم که با گسستن از میهن و جامعه خود به غرب رفته و مدتی کوتاه مطرح بوده و سپس به دست فراموشی سپرده شده‌اند و هیچ‌کس یادی از آنان نمی‌کند و سرنوشت‌شان شبیه قهرمانان کتاب دومین شانس کنستانتین ویرژیل گئورگیو، نویسنده رومانیایی است که بسیاری از مهاجران از اروپای شرقی به آمریکا و کشورهای اروپای غربی متاثر، محزون و متعجب شده بودند که چرا در انزوا و تنهایی قرار گرفته‌اند و کسی سراغ‌شان نمی‌رود.

 

خانم صدف طاهریان به نظر من هم به خود بد کرد و هم به نسل جوان کشور که انتظار بداخلاقی از امثال او را ندارد.

اخیرا یک فیلم در حال اکران ایرانی به نام «یتیم‌خانه ایران» اثر ارزشمند کارگردانی به نام آقای ابوالقاسم طالبی را دیدم. فیلمی درباره قحطی و کشتار عام سال 1296 ه. ش/1917 م در ایران که حدود 5/2 تا 3 میلیون در آن مصیبت جنگ جهانی که بر کشور بی‌طرف ایران تحمیل شد در حقیقت کشتار شدند.

 

چند دختر و بانویی که در آن فیلم ایفای نقش می‌کردند با آنکه حجاب اسلامی کامل داشتند اما یک به یک، هنرپیشگان هنرمند، بااستعداد و فوق‌العاده‌ای بودند که در من این احساس به وجود آمد که در سال 1296 ه.ش هستم و براستی آنچه می‌بینم صحنه‌های واقعی است نه مجازی. به خانم طاهریان به جای هر روز برهنه شدن توصیه می‌کنم ابتدا زبان انگلیسی خود را تکمیل و سپس در یک کلاس هنرپیشگی نام‌نویسی کند.

 

در مرور زمان ثابت شده است زنی که لباس بر تن دارد جذابیت، رمزآلودگی، متانت و فریبندگی بسیار بیشتری بر مدل‌های برهنه دارد. نودیست‌ها جماعتی که برهنگی را دوست می‌دارند در آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و سوئد فراوانند اما همچون اجساد برهنه مردگان در کنار کوره‌های آدمسوزی زشت و دست‌کم عادی به نظر می‌رسند. انسان این راز و رمز را دریافت که به لباس ولو از الیاف گیاهان روی آورد.

 

در قاره آفریقا و استرالیا و در جنگل‌های آمازون برهنگان در حال ترک برهنگی‌اند. چگونه است که دختری پرورده شده در کشوری اسلامی و در جامعه‌ای مسلمان و سنتی که احتمالا خانواده‌ای متوسط و حتی پایین‌تر از متوسط دارد (زیرا خانواده‌های سنتی بالا تن به هنرپیشه شدن دختران خود نمی‌دهند) ناگهان به عصر انسان‌های لخت آفریقا، اقیانوسیه و جزایر دورافتاده یا جنگل آمازون رجعت می‌کند به این دستاویز که می‌خواهد هنرپیشه شود؟

من اینان را مانند یک پدر می‌گویم؛ نه قشری‌ام، نه تندخو و نه کینه‌توز. این راه هنرپیشه شدن نیست؛ بزودی گم و گور و فراموش خواهی شد.

 

مقاله خسرو معتضد در وطن امروز

دسته‌ها
رسانه ملی

سبک زندگی بازیگران سینما و الگوهای غلط جامعه

سبک زندگی بازیگران سینما
سبک زندگی بازیگران سینما

 

فلان بازیگر یا مجری رادیو و تلویزیون ازدواج کرد، بچه دار شد، مسافرت رفت، طلاق گرفت و… این روزها  کم نیست اخباری از این دست با تیترهای زرد و  ژورنالیستی  که در رسانه های حقیقی یا  مجازی به کرار شاهد آن هستیم؛ حقیقت امر آن است که رسانه ها به خصوص رسانه های زرد یا به قول جلال آل احمد رنگین نامه ها که فضای مجازی هم با گروه ها و کانال های مختلف به آن اضافه شده است بیشتر از هر چیز به سبک زندگی بازیگران سینما و چهره های مشهور می پردازند و این قشر را پررنگتر از اقشار دیگر نشان  می دهند تا هم رسانه خودشان بهتر دیده شود  و هم مخاطبان بیشتری جذب کنند موضوعی که البته  محدود به فضای رسانه ای ایران نیست و در همه  جای دنیا با رشد صنعت ستاره سازی رسانه ای  این  وضعیت  وجود دارد.

 

در کشور ما  با توجه به سیاست های غلطی که در چند سال گدشته برای ستاره سازی  از بازیگران و خوانندها و ورزشکازران  در عرصه فرهنگی از سوی  برخی مدیران اتخاذ شده است حواشی زندگی و  روابط خانوادگی و حتی غیراخلاقی این قشر بیشتر از هرچیز دیده می شود؛ به خصوص اینکه  در عمل فرهنگ  و فرهنگ سازی در سیستم فرهنگی ما  برای دست اندرکاران این عرصه  وجود ندارد و یا بسیار کم اهمیت است. 

 

حقیقت آن است که  ما سعی داریم توسط این عوامل ساختمان بزرگی را  برای جامعه مان  بنا  کنیم و الگو سازی داشته باشیم، لذا نگاه مسئولان  به این ستاره های ساخته شده نگاه  کارگرانی است که نیازی به فرهنگ سازی و سواد فرهنگی ندارند اما هر روز و به اشکال مختلف با این کارگران مصاحبه می کنیم تصاویر آنها و نقطه نظراتشان را در مجلات و نشریات می آوریم  و از آنها  بیبشتر از خود  ساختمان بزرگ نمایی می کنیم .

 

در عین حال هیچ اهتمامی به آموزش و یا فرهنگ سازی در درون خود آنها نداریم اینجاست که ساختمان فراموش می شود  و کارگر ساده ای که باید  شن  و سیمان این بنا را  تامین کند  آنقدر درگیر حواشی  می شود  که وظیفه خودش را از یاد می برد  و یا ظاهر خود او مهمتر از کیفیت کارش می شود و….

 

متاسفانه این حدیث فرهنگ و مدیریت فرهنگی در کشور ماست. کارگر نماد مهندسی می شود  و یک اشتباه او  در رفتار و کردارش تمام پروژه عظیم ساختمان فرهنگی را زیر سوال می برد.

 

این روزها  متاسفانه به دلیل  اینکه در دوران گذار از جامعه سنتی به مدرن جامعه  قرار داریم  با مشکلات متعددی روبرو هستیم. از تعلل در ازدواج گرفته تا طلاق های عجیب و غریب از اعتیاد در اشکال مختلف گرفته  تا …

 

اما  براستی عوامل این رخدادهای عارضی دراجتماع ما چیست ؟ برخی معتقدند ورود و حضور پررنگ ماهواره  در کشور را که از فتنه 88 به اوج رسید یکی از مهمترین عوامل  موثر این اتفاق می دانند،  برخی بیکاری و تعلل و تاخیر در ازدواج را عامل اصلی تعریف می کنند،‌ برخی دیگر نیازآفرینی ها کاذب هرروز دنیای مدرنیته را موثر می دانند که باعث احساس کمبود و فقط نسبی در افراد می شود و مشکل آفرینی می گردد  و… حقیقت آن است  که همه این عوامل در کنار هم بحران های کنونی را ساخته اند.

 

بااین حال آنچه بیش از بقیه  نمود دارد نبود مدیریت فرهنگی و روح مدیریتی در فرهنگ است؛ شاید در سخنرانی ها و برنامه های  مختلف از مهندسی فرهنگی و نیاز به آن  بسیار گفته شده باشد، ولی حقیقت آن است که  هیچ خروجی ملموسی از این کنگره های خنثی و سخنرانی های شعارگونه برای فرهنگ نمی یابیم. 

 

آمارهای طلاق در کشور بسیارنگران کننده هستند و در این میان ملموس ترین ساخته دست مدیران فرهنگی کشور یعنی چهره های  مشهور و رسانه ای که سبک زندگی بازیگران سینما با سبک مدیریتی  مسئولان گره خورد نگران کننده تر است.

 

 

  تقریبا هرازگاهی خبر طلاق های چهرهای مشهور که از بازیگران و اهالی تلویزیون وسینما در جایگاههای مختلف هستند در لیست اخبار رسانه ها قرار می گیرد حتی زوج های جوانی که مدت زمان ازدواج شان به یکسال هم نمی رسد  و وصلت آنها  با سروصدای وسیع رسانه ای هم همراه بوده است موضوعی که شاید  جنجالی ترین نمونه آن ازدواج و جدایی فرزاد حسنی مجری رادیو و تلویزیون و آزاده نامداری که او نیز از مجریان تلویزیون بود محسوب می شود

 

طلاقی که حتی حواشی مختلف آن به رسانه ها کشیده شد؛ در حالی که تا پیش از آن  ازدواج این دو به عنوان نماد خانواده ای نوپا به اشکال مختلف و در برنامه های تلویزیونی رسانه ای شده بود.  اما این ازدواج و طلاق نه اولین از نوع خود بود و نه آخرین  کار به جایی رسیده  اگر زوج هنری یا رسانه ای زندگی موفقی داشته باشند باعث توجه عموم می می شود  و این یک هشدار جدی است.

 

 البته مهارت های زندگی  و دخالتهای عناصر مختلف از جمله دوستان دوران مجردی  حاشیه سازی رسانه ها  و توقعات  عجیب و غیرمنطقی طرفین را نیز باید از دلایل  این زندگی های ناموفق دانست  اما آنچه قطعیت دارد سبک زندگی غلطی است  که چند سالی در میان هنرمندان و چهره های شناخته شده کشور با سوءمدیریت مدیران باب شده است.

 

 

زندگی تجردی به یک روال درآمده  و خانواده در عمل به یک شعار در آمده است. مطمئنا مدیریت  تنها به سخنرانی و موعظه خلاصه نمی شود چه در سینما و چه در صداوسیما مدیریت متعهد و فرهنگی باید سعی کند تا سبک زندگی اسلامی و سنتی را ملاک کار خود قرار دهد  نه به اسم حرفه ای گری در رسانه ای که الگویش غرب است خانواده را برنمی تابد.

 

رسانه ای که بر ای چهره هایش،  تجرد یا تاهل عملا اهمیتی ندارد، رسانه ای فاقد مدیریت فرهنگی است حتی در صداوسیما که مدعی است از سینما وضعیتی بهتر دارد سبک زندگی غیراسلامی به اشکال مختلف به نیروها تزریق می شود.  حضور زنان  مجرد یا متاهل در شیفت های کاری شبانگاهی امری است که در سالهای اخیر به یک روال عادی تبدیل شده است.

 

حریم های محرم و نامحرم حتی در روابط سازمانی  به اشکال مختلف شکسته شده  چنانچه اگر شما از بیرون به روابط حتی نیروهای فنی داخل صداو سیما نگاه کنید متوجه نمی شوید اینها با هم محرم هستند یا نامحرم و تازه این  برای نیروهای فنی است  و برای چهره ها بسیار بدتر.

 

 

اسلام دینی است که در آن سبک زندگی حتی در جزیی ترین رفتارها  ترسیم شده است  تا یک زندگی سالم و به دور از دغدغه برای زوجین ایجاد شود و آنها  آرامش گران همدیگر باشند. خارج از شعارهایی که در صداوسیما به عنوان پیشگام فرهنگ سازی در کشور مطرح می شود سبک زندگی اسلامی و مدیریت فرهنگی گمشده این ساختار عظیم به عنوان نمونه ای ساختار کلی فرهنگی در کشور است.

 

اگر حتی مشکلات جدید با ساختارهای جدید ایجاد می شد این مدیریت فرهنگی است که باید در چارچوب سبک زندگی اسلامی تلاش کند این مشکلات برطرف شود نه اینکه مشکلات را به حال خود رها کنند تا جامعه خودش به داد خودش برسد.

 

منبع : یادداشت معصومه طاهری در فرهنگ نیوز (17مهر95)  

دسته‌ها
مقاله

فیلم فروشنده , غیرت یا جنون گاوی ؟

فیلم فروشنده , غیرت یا جنون گاوی ؟
فیلم فروشنده , غیرت یا جنون گاوی ؟

 

یادداشتی بر فیلم فروشنده اصغر فرهادی

 

تکنیک اصغر فرهادی آن قدر قوی است که نمی‌خواهد روابط نامشروع را توجیه کند؛ چون روابط نامشروع با رضایت طرفین است و نه تنها در جهان، که در بین غیر مذهبی‌های ایرانی هم تا مقدار زیادی پذیرفته شده است.

 

گروه فرهنگ و هنر فرهنگ نیوز، حسین شاه آبادی: فیلم فروشنده اصغر فرهادی را دیدم. فیلمی فوق‌العاده فنی و به همان اندازه غیر هنری. من اصرار دارم که فنی بودن کارگردان را از هنرمند بودن او جدا کنم، اگرچه در زبان عربی به هنرمندان هم فنان می‌گویند. به هر حال به نظر من اصغر فرهادی تکنیک را خوب می‌شناسد و برای اهلش هم خوب خوش‌رقصی می‌کند. نمونه‌اش همین استفاده موفق تئاتر در سینماست که تجربه ناموفقش را زیاد دیده بودیم.

 

حالا دوباره آقای کارگردان به خانواده ایرانی پرداخته و درون‌مایه جنسی‌اش را که در همه فیلم‌هایش به چشم می‌خورد این بار پررنگ‌تر و صریح‌تر ارائه کرده است. در فیلم فروشنده ، شهاب حسینی از خانه پیمان معادی «در جدایی نادر از سیمین» به دلیل خراب شدن ظاهر خانه رخت برمی‌بندد و با همسرش ترانه علی‌دوستی که اینجا رعنایی است برای خودش، به خانه‌ای در پشت بام یک ساختمان قدیمی می‌رود.

 

همان اوایل فیلم رعنا در حمام خانه خود مورد تجاوز مردی غریبه قرار می‌گیرد و این تازه اول ماجراست. عماد (شهاب حسینی) که از طرفی معلم محبوب دبیرستان است و از طرف دیگر پیرمرد پرمشکل نقش اصلی تئاتر، به دنبال مجرم اصلی می‌گردد و رعنا از آسیب وارده بسیار ناراحت است.

بگومگوهای آن دو نشان می‌دهد که دغدغه‌شان خیلی هم مشترک نیست و یکی بیشتر به دنبال بازیابی آبروی از دست رفته در بین دوستان و همسایگان است و دیگری به دنبال فراموش کردن خاطره تلخ پیش‌آمده.

 

داستان آن جا جالب می‌شود که در این بازی دزد و پلیس، عماد پیرمرد مجرم را در خانه قبلی‌اش گیر می‌اندازد. پیرمردی که طبق عادت به خانه زن بدکاره می‌رفته و این بار که خانه عوض شده است، به جای زن بدکاره، رعنای جوان را در حمام می‌بیند و همان جا وسوسه می‌شود و چنگ در گیسوی او می‌اندازد و باقی ماجرا!

 

حالا پیرمرد شرمنده است و این ماییم که باید به او حق بدهیم در این زندگی کثیف، او را ببخشیم. او مظلومانه از عماد عذرخواهی می‌کند. اما عماد که همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی جدایی نادر از سیمین در لباس جدید است، آن قدر رگ غیرتش بیرون زده که از او نگذرد و تا او را به جزای عملش نرساند کوتاه نیاید. این جاست که شفاعتگر این پیرمرد متجاوز، همان رعنای قربانی می‌شود و «فراموشی» تنها گزینه‌ای است که پیش روی همسرش می‌گذارد.

 

اصغر فرهادی بیشتر از این که یک کارگردان زبردست باشد، یک نویسنده ماهر است. اگر چه این بت بزرگ خیلی از سینمایی‌ها، ضعف‌هایی را در فیلم فروشنده به جا می‌گذارد که خیلی از طرفدارانش هم دیگر کوتاه می‌آیند.

او که در ایجاد تعلیق و گره در داستان متبحر شده است، به جای این که هنرمندانه تصاویر مهم را نشان دهد و برای تعلیق از غفلت زاویه دید ما استفاده کند، گل ماجرا را حذف می‌کند و آخر سر برای حل مساله آن را نشان‌مان می‌دهد! خب این چه هنری است؟

 

مثلا در «جدایی نادر از سیمین»، صحنه تصادف زن با ماشین را نشان نداد و در دقایق پایانی که همه فکر می‌کردند سقط شدن بچه به خاطر دعوای زن با نادر است، صرفا در یک گزاره گفت که چنین تصادفی رخ داده است. و حالا در « فیلم فروشنده » به جای نشان دادن نشانه‌هایی از پیرمرد، کل صحنات را حذف می‌کند تا آخر سر او را نشان دهد. این تکنیک فقط در فیلم‌های پلیسی معنی دارد که اصلا با روایت فیلم‌های فرهادی جور در نمی‌آید. پس باید قبول کرد که فیلم‌های او از نظر درام و فضاسازی موفق است ولی از نظر منطق داستانی، ضعف جدی دارد.

 

فیلم فروشنده
فیلم فروشنده

به هر حال تمام تکنیک فرهادی این است که حدس تو را حدس می‌زند و بعد از آن که خنثایش کرد، حرف خودش را می‌زند. مثلا وقتی همه چیز مشخص شده و تو انتظار داری که عماد از پیرمرد انتقام بگیرد، پیرمرد دچار عارضه قلبی می‌شود و نفسش بند می‌آید.

تو خیال می‌کنی که او مرده است اما لحظاتی بعد به هوش می‌آید. حالا که خیالت راحت شد، عماد با پیرمرد در اتاق تنها می‌شود تا حقش را ادا کند. او داروها و پول‌های پیرمرد را در کیسه می‌گذارد و وقتی که می‌خواهد تحویل پیرمرد دهد، سیلی محکمی به صورت او می‌زند.

 

این جا عکس العمل سینما خیلی مهم بود. با سیلی عماد، کل سینما به وجد آمد و برای او کف زد. اما انگار این چیزی نبود که کارگردان یا نویسنده می‌خواست. او می‌خواست رگ غیرتی که به خروش آمده است را بخواباند و برای جامعه آلوده و بیماری که تصورش را می‌کند راه‌کار باطل خود را عرضه نماید.

 

من اگر بودم، لااقل پیرمرد را طوری نمایش می‌دادم که به عماد حق دهد و به نمایشگر نشان دهد که این حداقل حق او بود. اما این جا با همان یک سیلی پیرمرد قربانی می‌شود و این بار مجرم غیرقابل بخشش داستان عماد می‌شود. همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی… رعنا نیز گویا دیگر خودش را همسر او نمی‌داند!

 

این بخش‌های فیلم را که می‌دیدم آیه «وَ لا تَأْخُذْکمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللَّهِ»[1] در ذهنم تکرار می‌شد. یعنی نسبت به آن دو در دین خدا مهربانی یا رافتی شما را نگیرد. اما خب چه کنیم، کارگردان تکنیک را خوب بلد است و خوب می‌داند که چه کار کند که تو قلبت دقیقا ضد آیه قرآن حکم کند. با خودم فکر می‌کردم که اگر امثال فرهادی بودند، دیگر نیازی نبود که فیلم‌هایی مثل «محلل» یا «تختی برای سه نفر» را بسازند و این قدر مستقیم دین را بکوبند و خیلی‌ها را علیه خود بشورانند.

 

با تکنیک‌های فرهادی تو می‌توانی فیلمی بسازی که از جمهوری اسلامی مجوز بگیرد و از اسکار و کن جایزه بهترین‌ها را. حتی اگر شهاب حسینی‌ات هم جایزه‌اش را به منجی آخر تقدیم کند، همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی است که نماینده همین‌ها در زمین حریف است. پس در هر صورت تو با امثال فرهادی داری گل به خودی می‌زنی و بعد هم توپ را دودستی تقدیم حریف می‌کنی.

 

تکنیک فرهادی آن قدر قوی است که نمی‌خواهد روابط نامشروع را توجیه کند. چون روابط نامشروع با رضایت طرفین است و نه تنها در جهان، که در بین غیر مذهبی‌های ایرانی هم تا مقدار زیادی پذیرفته شده است. او می‌گوید حتی تجاوز به عنف که در ابتدا همه ازش بدشان می‌آید، با راه‌کار غیرت پاسخ داده نمی‌شود و در این جامعه بیمار که پیرمرد سنتی و مذهبی‌اش اهل روابط مخفی و حتی تجاوز است هم باید بخشیده شود.

 

در فیلم فروشنده او جوان‌ها که از طرفی مظهر پاکی و از طرف دیگر مظهر گرایش به غرب هستند، در روابطی کامل آزاد به سر می‌برند. رعنا و کتی مثل دو دوست یا خواهر برای بابک و بقیه هستند. اما این‌ها هیچ کدام نگاه بد به هم ندارند و برعکس کاملا صادقانه به هم کمک می‌کنند. فقط بابک و پیرمرد متجاوزند که اهل روابط مخفی هستند. این‌ها هستند که به قضاوت عماد می‌شوند «هرزه» یا «خیانت‌گر».

 

شاید بگویید قضاوت‌هایم خیلی تند و گاه بی‌سند است. برای اثبات شما را ارجاع می‌دهم به نام فیلم: «فروشنده». این را برای آن‌ها که می‌گویند فیلم‌های فرهادی پایان‌باز است می‌گویم. همان‌ها که می‌گویند معلوم نشد دختر نادر بالاخره با مادرش رفت یا پدرش. کافی بود به نام «جدایی نادر از سیمین» بیندیشند.

 

فرهادی خوب می‌داند که در جامعه ایران که به مردسالاری شناخته شده باید تا آخر فیلم طرف حق را به نادر بدهد ولی در نهایت این سیمین مظلوم است که می‌خواسته ایران را ترک کند و به خاطر نادر هنوز مانده است. این جا نام فیلم قضاوت کارگردان را صراحتا بیان می‌کند: نادرِ مقصر، از سیمین جدا می‌شود و در نهایت نشان می‌دهد که دختر چه کسی و کجا را انتخاب می‌کند؛ پدر ظالم در ایران، یا مادر مظلوم در خارج؟

 

حالا « فیلم فروشنده » روایت دیگری است از همین ایران و همین مردمان و مخصوصا مردانش. من اسم فیلم را «معامله‌گر» می‌گذارم. چون به اعتقاد کارگردان مردان همیشه حریص و خائن ایران، برای شهوترانی خانواده خود را معامله می‌کنند.

مذهبی‌هایش برای آبروی خود، عرض همسر را معامله می‌کنند و امثال بابک برای جور کردن این معامله‌ها، خانه‌ها را معامله می‌کنند. درست است که نام اول فیلم «برسد به دست آهو» یا «مشتری» بوده و با نمایشنامه «مرگ فروشنده» پیوند خورده، اما همان معامله‌گر ناموس، منطقی‌ترین اسم برایش است.

 

آن قدر فیلم فروشنده سیاه است که من هم به کارگردان حق می‌دهم در خانه‌ای که نادر از سیمین جدا شد، رعنا از عماد جدا شود و پیرمرد از خانه و خانواده‌اش. فرهادی صراحتا طرف‌دار رعنا و نگاه مسامحه‌گر اوست و این عماد است که غیرتش او را به جنون گاوی کشانده است! معلمی که خودش به بچه‌ها گفته بود انسان به مرور گاو می‌شود، به قضاوت کارگردان به خاطر غیور بودنش «گاو» یا مبتلا به «جنون گاوی» شده است! این جا جملات آخر «لیندا»ی تئاتر به مردش «ویلی» تحقق می‌یابد که گفت: ما دیگر به راحتی رسیدیم… دیگر اجاره نباید بدهیم… اما تو دیگر در میان ما نیستی!

 

فرهادی در مصاحبه‌هایش هر چه می‌خواهد بگوید، بگوید. او در فیلم، بی‌پرده حرفش را زده و غیرت مردانه را به جنون گاوی تشبیه کرده و خیلی راحت آن را به لجن کشیده است. طبیعتا در فیلم‌های بعدی او، خیانت‌های دو طرفه و تجاوز جسورانه‌تر مطرح خواهد شد، اگر هم‌چنان اهل فرهنگ خواب باشند… مدیران ما اگر نسبت به چنین اموری بی‌توجه‌اند، کاش لااقل نیش‌های سیاسی فیلم را بهتر بفهمند.

 

از خانه خراب عماد و رعنا گرفته تا شهری که عماد می‌خواهد همه‌اش را خراب کند. این‌ها همان خوش‌رقصی‌های فرهادی برای جشنواره‌هاست. قابل پیش‌بینی بود فروشنده از جشنواره کن که مدافع اقلیت‌هایی چون هم‌جنس‌بازان است، نخل طلای کن را از آن خود کند.

 

پیشنهادی برای کارگردان فیلم فروشنده :

 

نمی‌دانم چرا این قدر اصرار دارند که خیانت و تجاوز درون‌مایه اصلی داستان‌ها شود. اما اگر ریشه‌اش بی‌هنری است، پیشنهاد می‌کنم کمی هنری‌تر بیندیشند. هنر رابطه مستقیمی دارد با زیبایی. آنچه زیباست را به زیبایی می‌نمایاند و زشتیِ نازیبایی‌ها را هم به خوبی نمایش می‌دهد. اما اگر اهل تکنیک باشی، خیلی حرفه‌ای می‌توانی زشت‌ها را زیبا کنی و زیبایی‌ها را زشت.

 

خانواده ایرانی از دیرباز به پاکدامنی و صمیمیت شهره بوده است. غربی و شرقی این را گفته‌اند. حالا هنر این است که این پاکدامنیِ گم‌شده عصر امروز را نشان دهی یا همان را هم به کثافت بکشانی؟ می‌شود که زوج جوان را به جای تصویر کردن در کازینوی غربی، در خانه ایرانی نشان دهی و معاشقه‌ها و محبت‌هایش را در اوج حیا و لطافت به نمایش بگذاری.

شاید هنوز تعریف واقعی خانواده ایرانی را درست نگرفته‌ایم که آن را در نمایشنامه «مرگ فروشنده» می‌جوییم. نیمش را بگذار به حساب کسانی که به تو این را نشان نداده‌اند، و نیم دیگرش را به حساب خودت که تکنیک را بر هنر مقدم کرده‌ای.

 

[1] نور، 2

 

 

 

دسته‌ها
کیوسک

بازیگران جشن حافظ و تاملی بر حاشیه‌های اخیر آن

بازیگران جشن حافظ و تاملی بر حاشیه‌های اخیر آن

بازیگران جشن حافظ و تاملی بر حاشیه‌های اخیر آن

تأملی بر حاشیه‌های اخیر جشن حافظ

یک بام و دو هوا

 

«مراسم فرش قرمز آکادمی اسکار هنوز یکی از بهترین شواهد علاقه هالیوود به نمایش‌های باشکوه و مجلل است؛ اتفاقی که به فانتزی‌های پرزرق و برقی اختصاص داده شده که لباس‌ها و فشن‌ها آن را به ارمغان می‌آورند. این سنت به زمانی باز می‌گردد که ملاقات با بازیگران در خارج از استودیوها، بسیار دشوار بود. فرش قرمز، آن اوایل جایی بود که می‌توانستید جان کرافورد را برای گرفتن یک عکس پیدا کنید یا شانس این را داشته باشید که یک‌بار با راک هادسون دست بدهید اما به مرور، این مراسم، آیین خودش را پدید آورد.»

 

نیویورکر مقاله‌اش را در بررسی «فشن اسکار» با این جملات آغاز می‌کند تا ما هم این شانس را داشته باشیم که یک بار هم از منظر این آیین به مراسم فرش قرمز جشنواره‌های فیلم داخلی و یک بام و دوهوای سینمای ایران نظر کنیم.

 

پرده نخست: از این منطق کاپیتالیستی متنفریم وگرنه…

تأثیر و تأثر متقابل فرهنگ و اقتصاد، دست‌کم در عرصه سینما که تقاطع بزرگراه‌های هنر، رسانه، صنعت و تجارت است، بر کسی پوشیده نیست. حتی آنان که به سبک اروپایی، مخالف بردگی(!) فرهنگ برای اقتصادند و از هنر چیزی جز هنر نمی‌خواهند، منکر ساز کار درهم‌تنیده این دو در جهان امروز نیستند.

 

جهانی که از اشتیاق چند لحظه دست دادن با یک بازیگر یا گرفتن یک سلفی با او آغاز می‌شود، خیلی زود منطق اقتصادی خودش را باز می‌یابد. کسب سود هرچه بیشتر از هر طریقی، منطق اساسی کاپیتالیسم است که یعنی فقط کمی هوش لازم است که بفهمی از این اشتیاق، می‌شود خوب پول درآورد.

 

اگر جمعیت قابل توجهی از مردم، رؤیای فقط 24 ساعت زندگی در لباس سفیدبرفی و سیندرلا و پیتر پن را داشته باشند، خب چرا نباید همه دنیای دیزنی را در ازای دریافت پول به آنان هدیه داد؟ اگر هم عاقل‌تر از آنند که برای خرید رؤیا پول خرج کنند، باز هم می‌شود با منحصر کردن تعریف انسان بودن در نوع پوشش برای کسب وجاهت اجتماعی، ایشان را به مصرف‌گرایی فراخواند یا بلکه جز مصرف‌گرایی راهی برای پذیرفته شدن به عنوان عضو جامعه جهانی برایش باقی نگذاشت.

 

نیویورکر این طور ادامه می‌دهد: « نیکلاس اشمیدل، درباره یکی از سایت‌های زرد لس‌آنجلسی -که اخبار و شایعات مربوط به سلبریتی‌ها را پوشش می‌دهد- اشاره کرده است، اقتصادی که در پس بازتاب تصاویر سلبریتی‌ها از طریق نمایش عکس‌ها و فیلم‌های زندگی روزمره‌شان -وقتی که از یک مغازه جواهرفروشی خارج می‌شوند یا پول پارکینگی را پرداخت می‌کنند- نهفته است بسیار سودآورتر از تماشای آنان در مراسم فرش قرمز است.»

 

ساده می‌توان فهمید که این مرحله پیشرفته‌تری از همان فهم اقتصادی است؛ منطقی که روزی از ایجاد سازکاری برای عکس گرفتن با مشاهیر و چهره‌های سینما پول درمی‌آورد، کمی بعدتر به این نتیجه می‌رسد که به جای فروختن لباس به ثروتمندان این طبقه، می‌تواند لباس‌هایش را به تن آنان کند و از خرامیدن ایشان روی فرش قرمز، جمعیت گسترده‌تری را به مصرف محصولاتش مشتاق سازد.

 

سپس در مرحله‌ای پیشرفته‌تر، همین منطق حکم می‌کند که چرا باید سالی یک بار منتظر فرش قرمز اسکار شد حال آن که مردم در تمام طول سال، ولع شبیه شدن به سلبریتی‌ها را دارند؛ اخبار آن‌ها را پیگیری می‌کنند، اگر وسع‌شان برسد از همان برندی که بازیگر محبوب‌شان خرید کرده، کالایی را تهیه می‌کنند و اگر نه، بدل آن هم قادر است بازار مخصوص به خودش را خیلی هم موفق، ایجاد کند.

 

خانم الیکا عبدالرزاقی در یادداشتی در صفحه اینستاگرام شخصی خود چنین می‌نویسد: «عزیزان دل، نازنینان، در این چند سال اخیر طراحان لباس و گریمورها مثل سایر کشورها بدون دریافت کوچک‌ترین وجهی لباس و گریم مراسم مهم رو بعهده می گیرن و ما به لطف این عزیزان با ظاهری آراسته‌تر در اینگونه مراسم شرکت می‌کنیم.»

 

او خود به اوضاع نابسامان اقتصادی اشاره می‌کند و برای رفع اتهام مخارج بالا و مصرف‌گرایی در حوزه مدولباس از صنف خود، در حقیقت به موضوعی اشاره می‌کند که گویای همان تأثیر و تأثر متقابل اقتصاد و فرهنگ است:.

 

  • 1- طراحی‌های تک لباس مخصوص جشن‌های سینمایی، برای سلبریتی هیچ یا اندکی خرج برمی‌دارد.
  • 2- برند یا شرکت طراح، از سودآوری فروش محصولاتش در ازای این اندک ضرر اطمینان دارد. یعنی از تأثیر فرهنگی این کار در تبلیغ کالای خود مطمئن است.
  • 3-  برند یا شرکت طراح، اطمینان دارد که حتی در اوضاع نابسامان اقتصادی، می‌تواند به سود مزبور دست یابد.

بد نیست به قیمت‌گذاری لباس‌های طراحی شده برای بازیگران جشن حافظ  نگاهی بیندازیم؛

 

«بانو متین ستوده

نام طرح : تندیس

قیمت:۲،۴۵۰،۰۰۰ تومان»

 

«بانو روشنک عجمیان درجشن حافظ

نام طرح : ققنوس

قیمت:۱،۸۵۰،۰۰۰ تومان»

 

«بانو مرجانه گلچین

نام طرح: فاخر

قیمت:۱،۸۵۰،۰۰۰ تومان»

 

اگرچه باید اذعان داشت که طراحی لباس‌های این دوره جشن حافظ بعضاً به جهت پوشش و رعایت برخی موازین فرهنگی و بومی در طراحی‌ها، جدا قابل توجه بودند اما سؤالات درباره پیوست‌های اقتصادی این طراحی‌ها و تأثیر آنان بر رفتار اقتصادی مردم، همچنان به قوت خود باقی است.

 

این که تشبّه جستن در نوع پوشش به مشاهیر، از جهت آراستگی و رعایت موازین دینی، اخلاقی و عرفی جامعه، تبعات سوئی نداشته باشد، شرط لازم یک جریان فرهنگی-اقتصادی است اما اگر این اتفاق، متضمن رفتارسازی سوء و غلط از نظر اقتصادی در مردم و ایجاد موج مصرف‌گرایی و هزینه‌های غیرمعقول برای پوشش شود، آیا باز هم مفید خواهد بود؟ آیا جامعه اسلامی، حتی با وجود رعایت حجاب به نسبت عرف معمول اهالی سینما، قیمت بالای تبلیغ اشرافیگری و مصرف‌گرایی و روحیات سرمایه‌داری را خواهد پذیرفت؟

 

پرده دوم: مدسازی از حاشیه سینما یا متن آن/ اعتراضی به پول درآوردن نداریم

ایرانی که در سینما شناخته شده و با سینما شناسانده می‌شود و به سمت این نظام سینمایی سوق داده می‌شود، همین ایران است؛ ایرانی در حرکت به سمت منش سرمایه‌داری با سینمایی که تازه کشف کرده که از اقبال فرهنگی بخشی از مردم به مشاهیر سینما، می‌توان درآمد و سودآوری اقتصادی داشت.

 

خب چه کسی می‌تواند آن‌قدر نا آگاه باشد که ادعا کند چنین منطقی اشتباه است؟ مگر جز این است که منویات فرهنگی یک جامعه، تا با اقتصاد آن پیوند نخورد، راهی به خانه‌های مردم باز نخواهد کرد و گسترش و عمومیت نخواهد یافت و مگر جز این است که تا در کالاهای روز و مصرفی مردم از جمله لباس، پیوست‌های فرهنگی رعایت نشود، تغییر رویه و حرکت به سمت سبک زندگی ایرانی-اسلامی محقق نخواهد شد.

 

بنابراین از این درهم‌تنیدگی گزیری نیست و این دو حلقه چنین زنجیره‌ای را نمی‌شود از یکدیگر گسست.

کسی به استفاده اقتصادی، اعتراضی ندارد بلکه اگر داشته باشد فهمی از سینما پیدا نکرده است کما این که اصولاً باید به سینمایی معترض بود که از تمام صنایع وابسته به این محصول پرقدرت فرهنگی، بعد از 30 سال، فقط به ظرفیت‌های لباس پی برده است؛

آن هم به این شکل حداقلی که فقط در حاشیه یک جشن بزرگ سینمایی و فقط روی فرش قرمز آن، به تبلیغ کالای خود بپردازد حال آن که سینما اساساً در متن خود حاوی ظرفیت‌های بزرگی برای اثرگذاری بر مدولباس و البته سایر کالاهای مصرفی مردم است.

فاطمه ترکاشوند
فاطمه ترکاشوند

تاکنون و طی این سال‌ها، تنها کارکرد اقتصادی سینما در ایران به صورت فرامتنی بوده به این معنا که هر تولیدکننده یا بنگاه اقتصادی همواره در حواشی سینما، به دنبال استفاده از سلبریتی‌ها برای تبلیغ کالای خود بوده است که تبعا به طور کاملاً مستقل و خصوصی و در تعامل با اشخاص حقیقی اتفاق افتاده است؛

 

حضور آقای حمید گودرزی در تبلیغات ایسامبل، آقای سام درخشانی در تبلیغات کارما و آقای بهرام رادان برای نوین‌چرم، نمونه‌ای از این‌ها است. در کنار این روش، به دنبال پررنگ‌تر شدن نقش آیین فستیوال‌های سینمایی در سال‌های اخیر، اقبال برخی برندها یا طراحان لباس به مراسم فرش قرمز و معرفی خود از طریق تقبل رایگان طراحی لباس و گریم بازیگران، روش دیگری را برای پیوند دادن یک حلقه فرهنگی-اقتصادی دیگری به حلقه فرهنگی-اقتصادی سینما در کشور به راه انداخته است.

 

روش محدود سوم نیز که بعضاً در کشور ما رواج داشته، سرمایه‌گذاری یک شرکت –اغلب شرکت‌های مربوط به صنایع تولیدی کلان مثل خودرو و….- در تهیه و تولید فیلم است.

 

اما سخن همین است که چرا این ساز کارها در کشور ما ناقص‌الخلقه زاده می‌شوند و چرا سینمایی که به شکلی طبیعی در اصل و متن خود نوعی مدیوم تبلیغاتی به حساب می‌آید، در کشور ما هرگز به وجود نیامده و صنایع مرتبط با آن، شکل نگرفته‌اند؟

 

چرا در حالی که اساساً فروش کالا در سینمایی چون هالیوود، از حضور فعال یک برند در زمینه مرتبط با محصولات خود در تولید فیلم آغاز می‌شود، در کشور ما تولیدکنندگان، عمدتاً براستفاده از شهرت و محبوبیت برخی سلبریتی‌ها حساب باز می‌کنند؟

 

بازیگران جشن حافظ و تاملی بر حاشیه‌های اخیر آن
بازیگران جشن حافظ و تاملی بر حاشیه‌های اخیر آن

پرده سوم: یک بام و دو هوا

سینمای ایران تنها سینمایی است که می‌تواند این همه متناقض باشد. تنها سینمایی که می‌تواند به فیلمی چون «ابد و یک روز» 9 سیمرغ بلورین و 4 تندیس حافظ در بخش‌های مهمی چون بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین کارگردانی بدهد و بعد انتظار داشته باشد که مردم لباس‌های بازیگران آن فیلم را بپوشند.

 

تنها سینمایی که می‌تواند به اندازه کن، مخاطب‌خاص و روشنفکرمأب و دگراندیش داشته باشد و همزمان به اندازه هالیوود، پرخرج و زرق‌وبرق‌طلب و برخوردار از حمایت دولتی.

 

تنها سینمایی که ادعا دارد هرگز نمی‌خواهد به خدمت اهداف سیاسی کشورش درآید حتی اگر آن اهداف چیزی بیش از احترام به امنیت ملی، سخن گفتن از امید و زیبایی و دراولویت قرار دادن ذائقه مردمش نسبت به سلیقه فستیوال‌های خارجی نباشند و در عین حال توقع بیشترین فروش، گسترده‌ترین حمایت‌ها و کمترین نظارت‌ها را داشته باشد.

 

 

خب برای پیدا کردن اشکال پیوند نخوردن درست سینمای ایران با اقتصادش، بهتر است به این فکر کنیم که وقتی مهم‌ترین جشنواره‌های سینمایی به فیلمی چون «ابد و یک روز» جایزه می‌دهند، دقیقاً منتظر چه اتفاقی در تحرک اقتصادی کشور هستیم؟ مثلاً مردم علاقه‌مند و امیدوار می‌شوند که یک فلافلی دایر کنند چون برند مشهوری در این حوزه در فیلم همکاری کرده است؟

 

آیا هیچ برند فلافلی عاقلی حاضر است در فیلمی مشارکت کند که قرار است همه بدبختی‌های شخصیت‌هایش ناشی از آن باشد؟ چنین فیلمی حتی از تبلیغ یک مافیای تولید مواد مخدر هم عاجز است چرا که حتی ساقی‌ها و معتادانش، نه حتی از زاویه‌دیدی غلط، در فیلم، آن قدر زیبا و خوشبخت نیستند که آدم دوست داشته باشد در صنعت مربوط، شروع به فعالیت اقتصادی کند.

لطفاً تعجب نکنید! می‌شود سینما، صاحب تجربه بزرگی چون فیلم «پدرخوانده» باشد که مخاطب، علاقه‌مند یا دست‌کم کنجکاو به مناسبات مافیایی شود؛ اما ما حتی از این مقدار هم محرومیم.

 

فیلمی چون «آنی‌هال» از به‌ظاهر مستقل‌ترین جریان سینمای هالیوود قادر است جریان مد جامعه را در مقطعی چنان تحت تأثیر قرار دهد که «فشن آنی‌هال» تیپ محبوب جامعه آن روز آمریکا و بسیاری کشورهای دیگر شود، همان طور که «جنگ ستارگان» نیز، از دست‌راستی‌ترین جریان هالیوود می‌تواند تمام صنایع حاشیه‌ای سینما ازجمله لباس، اسباب‌بازی، کالای خواب، لوازم‌التحریر، خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها و بسیاری دیگر را به تحرکی بزرگ وادارد آن چنان که با محصولات آن بتوان از تولد تا مرگ یک انسان را تأمین کرد.

 

اما وقتی خانم پریناز ایزدیار برای بازی در فیلم ابدویک روز جایزه می‌گیرد، انتظار ایجاد تمایل به تشبه جستن به لباس او در میان مخاطبان فیلم و مردم، همان قدر احمقانه است که فکر کنیم مردم می‌توانند واقعاً زندگی‌ای شبیه زندگی شخصیت‌های فیلم را دوست داشته باشند.

 

بنابراین چیزی از سینما باقی نمی‌ماند الا همین شهرت بازیگرانی، که چون خوب بازی کرده‌اند جایزه گرفته‌اند نه چون نقش‌شان دوست‌داشتنی و به‌یادماندنی بوده است. پس منطقاً از نقش او برای تبلیغ یک کالا نمی‌توان بهره برد اما از شخص او چرا. راز عقب‌ماندگی سینمای ایران هم ناشی از همین رویکرد اشتباه به محتوای فیلم‌های سینمایی است که عملاً شکل‌گیری زنجیره اقتصادی را ابتر می‌گذارد.

 

و این چنین است که سینمای ایران، خود را از همه ظرفیت‌های بزرگ این ابزار کارآمد محروم می‌سازد و این طور ناقص‌الخلقه در چنین تناقضی به دام می‌افتد: به روشنفکری کن و به چشم پرکنی اسکار.

 

یادداشت: فاطمه ترکاشوند

 

دسته‌ها
گزارش

هنرمندان حامی «نماینده صراف» حق‌الناس را تقبل کنند!

پوران درخشنده
پوران درخشنده

 

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

چرا مشاهیر سینما در آستانه انتخابات به تبلیغاتچی نامزدهای ناشناس بدل می‌شوند؟ / در بسیاری از کشورهای دنیا، افراد شاخص و سلبریتی‌ها در کارزار انتخاباتی سیاستمداران و کمپین‌های تبلیغاتی آن‌ها حضور فعال دارند، پدیده‌ای که به خودی خود مردود نیست و اگر معقولانه و صادقانه باشد، مفید هم هست

[/box]

در بسیاری از کشورهای دنیا، افراد شاخص و سلبریتی‌ها در کارزار انتخاباتی سیاستمداران و کمپین‌های تبلیغاتی آن‌ها حضور فعال دارند، پدیده‌ای که به خودی خود مردود نیست و اگر معقولانه و صادقانه باشد، مفید هم هست؛ برای مثال در انتخابات ریاست‌جمهوری 2016 ایالات متحده، هنرمندانی مثل استیون اسپیلبرگ، تام هنکس و جورج کلونی به «هیلاری کلینتون» برای تأمین مخارج انتخابات که چیزی حدود 1/7 میلیارد یورو است، کمک می‌کنند.

 

هرچند همواره برخی از سینماگران داخلی شعار «هنر برای هنر» و دوری از «هنر سیاسی» را در توجیه گرایش نداشتن خود به ساخت آثاری در راستای اهداف جمهوری اسلامی ایران بیان می‌کنند، اما در جمهوری اسلامی ایران هم خصوصاً از زمان روی کار آمدن دولت اصلاحات، حضور هنرمندان در فضای تبلیغات انتخابات به صورت جدی آغاز شد و برخی از سینماگران از طریق مصاحبه و تهیه بیانیه‌های مختلف به حمایت از اشخاص یا لیست‌های انتخاباتی پرداختند.

 

در سال‌های اخیر و با فراگیر شدن شبکه‌های اجتماعی در فضای مجازی، عرصه فعالیت‌های تبلیغاتی انتخاباتی هم در این بستر گسترش یافت و برخی هنرمندان در قالب صفحات شخصی یا از طریق کمپین‌های مجازی به حمایت از برخی افراد و لیست‌های انتخاباتی پرداختند و نمونه جدی و پررنگ آن در انتخابات مجلس شورای اسلامی سال 94 شکل گرفت که به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود.

 

کمپین‌هایی شورانگیز

کیومرث پوراحمد، کارگردان مجموعه «قصه‌های مجید» در حمایت از کمپین 2 میلیون رأی نوشته: «یک بار راه خشونت را رفتیم، به ترکستان بود، الان هم که سوریه و لیبی پیش چشمانمان است، به گمانم فقط راه باقی مانده صندوق رأی است.» باید از ایشان پرسید دقیقاً منظورشان از خشونت چیست و از طرف کیست؟

 

تلاش برای رسیدن به صنعت هسته‌ای کشور از جانب ایران یا ترور دانشمندان هسته‌ای به دست بیگانگان؟! و اصولاً ایشان شناخت درستی از وظایف قوه مقننه دارند یا آن را با وزارت خارجه یا شورای عالی امنیت ملی اشتباه گرفته است؟!

 

مهنازافشار، بازیگر سینمای ایران و همسرآقازاده‌ای میلیاردر که گاهی برای تغییر آب و هوا از امریکا به ایران سفر می‌کند در توئیتر می‌نویسد: «با تمام آنچه مشخص است… من می‌دانم بهتر است که… من به لیست اصلاح‌طلبان رأی می‌دهم و امیدوارم آنچه نباید نشود.» وقتی که جای کلانتر در شهر خالی شود، اینگونه می‌شود که برخی علامه دهر می‌شوند و همه چیز فهم و به سیستم هم متلک‌اندازی می‌کنند که نکند آنچه نباید نشود، انگار توهمات و تهمت‌های بازندگان انتخابات سال 88 تمامی ندارد.

 

 

مشت نمونه خروار

در بین حمایت‌های مختلف از لیست «امید» در تهران، در همین ابتدای کار مجلس جدید و با رأی آوردن لیست مورد نظر که به هر حال بخشی از سبد رأی خود را مدیون حمایت‌های بخشی از هنرمندان است، نام خانم «فاطمه حسینی» فرزند «صفدر حسینی» یکی از مدیران دولتی معزول در ماجرای رسوایی فیش‌های حقوقی اخیر، سر و صدای زیادی به پا کرد.

 

برخی به موضوع «حق اوقات فراغت فرزندان» در فیش پدر «فاطمه حسینی» اشاره کردند و برخی به ماجرای تأسیس صرافی ایشان در سال‌های اخیر و در ایام وقوع بحران ارزی در کشور پرداختند، اما برخی از اهالی فرهنگ به موضوع اخیر از زاویه دیگری نگاه می‌کنند و آن حمایت‌های برخی از هنرمندان از لیست انتخاباتی اصلاح‌طلبان در مجلس و رأی‌آوری اشخاصی مثل «فاطمه حسینی» است.

 

آیا هنرمندانی چون ترانه علیدوستی، حمید فرخ‌نژاد، پیمان قاسم‌خانی و امیر جعفری که آشکارا و به قول خودشان قاطعانه از لیست «امید» حمایت کردند، امروز پاسخگوی ماجرا هستند؟ هنرمندانی مثل لیلی رشیدی و آزاده صمدی که مشخصاً از «فاطمه حسینی» حمایت کرده بودند، حتی حاضر به مصاحبه با خبرنگاران در این زمینه نشدند.

 

 

او را نمی‌شناختم، دوستان معرفی کردند

مجید مظفری بازیگر با سابقه سینما و تلویزیون یکی از افرادی بود که در زمان انتخابات در توصیف سیده فاطمه حسینی گفته بود: «جمعیت مملکت ما جوان است و به نماینده جوانی همچون سیده فاطمه حسینی که مشکلات جوانان را بفهمد و برای حل آن‌ها تلاش کند، نیاز دارد.»

 

مظفری در گفت‌وگو با سایت خبری فردا در پاسخ به سؤال اینکه چقدر این نماینده را می‌شناخت، گفت: «من شناختی از این خانم و فیش‌های حقوقی پدر او نداشتم. یکی از دوستانم وی را معرفی و تحصیلات و عملکردش را ذکر کرد. به من هم از دفترشان زنگ زدند و گفتند شما او را تأیید می‌کنید؟ من هم گفتم بنده به دوستم اعتماد دارم و به واسطه ایشان تأیید می‌کنم در واقع من هیچ پیش زمینه‌ای در مورد ایشان نداشتم

 

مظفری البته به حقوق‌های نجومی که افرادی مانند پدر فاطمه حسینی می‌گیرند نیز معترض است و می‌گوید: «این مسئله خیلی زشت و بد و ناجوانمردانه است. اینکه یک نفر چنین نگاهی داشته باشد نسبت به جامعه‌ای که الان در وضعیت بد اقتصادی هست و خودش را تافته جدابافته بداند، خیلی بد است.» این بازیگر سینما در خصوص نطق حسینی در مجلس برای دفاع از خود و پدرش نیز گفت: «بنده کار این خانم در مجلس و عمل غیرقانونی ایشان را در حمایت از خودشان تأیید نمی‌کنم.»

 

حمایت‌هایی که حق الناس است

وقتی شخصی بدون آگاهی و اطلاعات لازم در زمینه‌ای بخواهد برای مطرح شدن اظهار نظر کند و در تمام زمینه‌ها از سیاست و فرهنگ تا مسائل اجتماعی خود را صاحبنظر و همه‌چی‌دان بداند و در موج رسانه‌های جناحی درگیر شود و با سوءاستفاده از احساساتش وارد بازی برخی احزاب تشنه قدرت شود، اتفاقات اخیر رخ می‌دهد و برخی از مشاهیر با توجه به هوادارانی که دارند بدون شناخت از فردی از آن حمایت می‌کنند و آن شخص را به کرسی مهم مجلس می‌رسانند و بعد هم مسئولیت اشتباه خود را بر عهده نمی‌گیرند. چند «فاطمه حسینی» دیگر در لیست شما کشف می‌شود؟

 

مگر نه اینکه رأی مردم بیت‌المال است؟ حق‌الناس فقط پول‌های اختلاس و حقوق‌های نجومی نیست، هر رأی به افراد نالایق که مسئولش هنرمندان باشند، حق الناس است و حساب و کتاب دارد.

اخیراً یک خبرنگار اصلاح‌طلب از اینکه به او پیشنهاد شده با دریافت مبلغی از یک مدیر نجومی حمایت کند، پرده برداشت. نکند برخی از مبالغ دریافت‌های نجومی در حوزه هنر صرف استخدام سینماگران و بازیگران می‌شود؟!

 

نویسنده: میلاد نجفی

 

دسته‌ها
فیلم

نظر رهبری درباره درباره جشنواره کن + چند روایت معتبر درباره شهاب حسینی

کلیپ نظر رهبری درباره درباره جشنواره کن

تماشا در آپارات | لینک اصلی در افسران
می‌گویند ۴۰ سالگی سن پیامبری است! و او در آغاز از چلّه درآمدنش رویاها را محقق کرده و غیرممکن‌ها را ممکن. او حالا بر فراز تاریخ ایستاده؛ بر شانه غول‌ها. بر شانه خسرو شکیبایی و پرویز پرستویی و عزت‌الله انتظامی.  

متولد بهمن 52 در تهران؛ با اصلیتی تنکبانی؛ اولین فرزند خانواده؛ نامش را «سیدشهاب‌الدین» گذاشتند؛ شبیه نام پدرش «سیدفخرالدین» که 30 سال کارمند آموزش و پرورش بود و اهل شعر و داستان و ترجمه. پدرش متولد شهریور 28 بود و دو سال قبل از فوتش کتاب داستانی منتشر کرد با عنوان «فقط آنجا بود که خود را شناختم».

پدرش رفت و او را در اوج ندید. او که حالا تنها بازیگر ایرانی برنده نخل طلاست. او که جایزه‌اش را در چند جمله ساده و صمیمانه، بی هیچ کنایه و اطواری، به مردم سرزمینش تقدیم کرد؛ او که حالا نامش بر سر زبان ها افتاده و همه از او حرف می زنند؛ از «سید شهاب الدین حسینی تنکابنی». 

او در 22 سالگی ازدواج کرد. در روزگار دانشجویی؛ جوانی سرگشته از طبقه متوسط جامعه که به امکانات تفریحی متمولانه دسترسی نداشت. او ازدواج کرد تا در کنار همسرش آینده را از آن خودش کند. ازدواج کرد تا درگیر روابط آزاد و آزادی های یواشکی نشود. تا او را در یکی از پارتی‌ های شبانه دستگیر نکنند. او و همسرش روی پای خودشان ایستادند و زندگی شان را ساختند.

او اهل خانواده بود و مسئولیت پذیری؛ اهل تعهد و پایبندی و وفاداری. خودش می‌گوید: «خانواده فرد را کنترل می‌کند، جلوی تکروی‌های او را می‌گیرد. شما به عنوان مرد خانواده ملزم هستید به سرنوشت دو نفر دیگر فکر کنید به همین دلیل آهسته و پیوسته جلو می‌روید، با فکر عمل می‌کنید، پخته‌تر تصمیم می‌گیرید و وقتی همه اینها درست اتفاق بیفتد، نتیجه‌ای جز موفقیت نخواهید داشت.»  

 

تاریخ نشان داد حق با اوست؛ او که به همه ثابت کرد بین موفقیت و تحقق رؤیاها و خانواده داری و عشق به همسر رابطه معناداری هست. او که اهل کوشش بود و استقلال و مبارزه. اهل جنگیدن برای تحقق رؤیاهای دور و دراز. او که عاشق آدم هایی مثل خسرو شکیبایی بود؛ عاشق آدمهایی که «دست همت روی زانوی خودشان می‌گذارند و بلند می‌شوند» عاشق آدم هایی مثل خودش که سال 71 در کلاس های «حمید سمندریان» شرکت کرد و نقش کوتاهی را در یک نمایشنامه به عهده گرفت.

او در آن نمایش فقط سه بار روی صحنه می‌آمد؛ بار اول می‌گفت: «قبله عالم، دروازه‌های جنوبی شهر درهم شکست» بار دوم می‌گفت: «دروازه‌های شمالی درهم شکست» و آخرین بار هم می‌گفت: «شهر درهم شکست» او این تئاتر را دو سال تمرین کرد و چهار بار اجرا! 

 

او گرفتار تعلقات روشنفکرانه نشد. دنبال اسم در کردن نبود. برایش اهمیتی نداشت عکسش را روی دیوار خانه ها می زنند یا نه. از او امضا می خواهند، باهاش سلفی می گیرند یا نه. دنبال مرید جمع کردن نبود. نمی خواست برای پول بیشتر خودش را به مانکنی برای تبلیغات برندها تبدیل کند.

دلش می خواست پدر خوبی برای «محمدامین» و «امیرعلی» و شوهر خوبی برای همسرش باشد و اگر لیاقتش را داشت؛ آن قدر کارش را خوب انجام دهد که مردم او را «هنرمند» لقب بدهند. او با اینکه در نقش «سوپراستار» بازی کرد، اما سوپراستار نبود. خودش می گفت: «من به واژه هنرمند اعتقاد دارم نه سوپراستار، ما انسان ها همه در حال آموختن هستیم، آن هم وقتی که همه مردم کار ما را تأیید کنند، تازه به ما می‌گویند؛ هنرمند!»

 

او کارنامه پر و پیمانی دارد با کلی فیلم و سریال خاطره انگیز. از سریال «پلیس جوان» سیروس مقدم که نام او را بر سر زبان ها انداخت تا بازی در فیلم های اصغر فرهادی و کیانوش عیاری و غیره. او در همه سال ها کوشیده کارش را درست انجام دهد.

خودش را با نقش یکی کند. چه وقتی توی «درباره الی» نقش یک جوانِ نیمه مدرن و از فرنگ برگشته را بازی می کرد، با آن دیالوگ ماندگار که در اوج درماندگی به گلشیفته فراهانی می گفت: «سپیده تو چیکار کردی؟» چه وقتی توی «جدایی نادر از سیمین» نقش یک مرد سنتیِ نیمه عصبی و بیچاره را بازی می کرد و توی دادگاه به پیمان معادی با عجز و سرخوردگی و تحقیر می گفت: «تو مردی؟!» و سرش را جوری به در کوبید که از شدت ضربه ورم کرد و چه وقتی که در فیلم «دلشکسته» نقش یک جوان بسیجیِ هیئتی را بازی می کرد و عاشق دختری انتلکت و مدرن شده بود و از آرمان و امام حسین (ع) حرف می زد.

اما هیچ کدام این نقش ها او را آرام نمی‌کرد. او را که یکی از عادت هایش خواندن وصیت نامه های شهدا است و جایی گفته بود: «ما چیزی جز تجلی اراده پروردگار نیستیم. اگر هستیم خدا خواسته که زندگی کنیم و من از او می‌خواهم کمک کند تا همگی بتوانیم سهم بودنمان را ادا کنیم.»

او مضمون این حرف را در دیدار هنرمندان با رهبر انقلاب هم گفته بود. در سال 89. روزهای بعد از ۸۸. سال اختلاف ها و کدورت ها و آشوب ها. سالی که دیدار با رهبر انقلاب هزینه داشت و خیلی‌ها از آمدن به آن جلسه سر باز زدند. بعضی ها هم به نشانه اعتراض پشت میکروفون سکوت کردند و از تریبون پایین آمدند.

او اما آمد و پشت تریبون رفت تا سبزی ها او را «مزدور نظام» خطاب کنند. تا به او بد و بیراه بگویند. او اما با گونه های از شوق جمع شده، از حضورش در سریال «شوق پرواز» گفت؛ از بازی در نقش شهید عباس بابایی. او گفت: «ما «سربازان فرهنگی» کشورمان هستیم، بسان نسل قبل که «سربازان رزمنده» کشورمان بودند و کیان مملکت را حفظ کردند.» 

می گویند 40 سالگی سن پیامبری است! و او در آغاز از چله درآمدنش رویاها را محقق کرده و غیرممکن ها را ممکن. او حالا بر فراز تاریخ ایستاده؛ بر شانه غول ها؛ بر شانه خسرو شکیبایی و پرویز پرستویی و عزت الله انتظامی. او یگانه شده و منحصر به فرد.

او تحقق آرزوهای چند نسل بازیگری در سینما و همه خاک صحنه خورده های تئاتر ایران است. او عصاره کار و زحمت و ممارست است؛ در روزگار قحطی بازیگران بکر و نمونه. «سیدشهاب الدین حسینی تنکابی» حالا دو راه بیشتر ندارد. یا از شر تمجیدها و تعارف ها خودش را خلاص کند و به پیش برود، یا آن قدر در جا بزند و عقب برود تا او را با خاطره محو و مبهمی از بازیگری بیاد بیاوریم که از آخرین بازماندگان دوران رنج و خودساختگی بود.

او چند وقت دیگر که آب ها از آسیاب بیفتد ناچار است انتخاب کند، هر انتخابی. فقط کاش خودش را فراموش نکند؛ خودی که روزگاری می گفت: «هیچ کوهنوردی پس از فتح قله آن بالا نمی‌ماند، باید پایین بیاید و تجدید نیرو کند و برای بالا رفتن دوباره آماده شود…».

دسته‌ها
کیوسک

اکران فیلم آمریکایی کمپ ایکس ری در تهران!

کمپ ایکس ری ( camp x ray )
کمپ ایکس ری ( camp x ray )

 

با اکران فیلم سینمایی « کمپ ایکس ری »( camp x ray ) در چند پردیس سینمایی، بعد از مدت‌ها یک فیلم خارجی در سینماهای ایران اکران عمومی گرفت، این در حالی است که ترافیک سنگین فیلم‌های ایرانی اکران نشده باعث شده بسیاری از تهیه‌کننده‌ها نتوانند فیلم‌هایشان را به اکران برسانند.

« کمپ ایکس ری » با بازی پیمان معادی روایتی از زندان گوانتانامو است و بازیگر ایرانی نیز در این فیلم نقش مسلمانی را بازی می‌کند که بی‌گناه به زندان افتاده و در طول فیلم با زندانبانش ارتباط پیدا می‌کند.

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]ُ

نگاهی به کمپ ایکس ری ( camp x ray )

در میان فیلم‌های مشهور سینمای هالیوود که برخی از آن‌ها نیز کاملاً شرایط اکران در سینماهای کشور را دارند، چرا باید فیلم ناشناخته‌ای به نام «کمپ‌ایکس‌ری» به شهرت برسد و سر از اکران عمومی درآورد؟ پاسخ این سؤال تنها در حضور پیمان معادی در این فیلم است، بازیگر ایرانی که تابعیت ایالات متحده امریکا را نیز دارد و بعد از حضور در فیلم‌های اصغر فرهادی به شهرت رسید. معادی به غیراز «کمپ ایکس ری» فعالیت‌های دیگری نیز در هالیوود داشته است. بازی در

«13 ساعت: راز سربازان بنغازی» و «آخرین شوالیه» به همراه صداپیشگی در انیمیشن «Window Horses» از جمله این فعالیت‌ها هستند.

[/box]

«کمپ ایکس ری» را پیتر ستلر کارگردانی کرده است. این فیلم اولین و تا امروز آخرین کارگردانی سینمایی ستلر به شمار می‌رود. این کارگردان پیش از این بیشتر یک طراح گرافیک بوده است. گفته می‌شود دیدن یک عکس از زندان گوانتانامو باعث شد جرقه ساخت این فیلم در سر ستلر زده شود.

«کمپ ایکس ری» با بودجه حدود یک میلیون دلار ساخته شده که فروش پایین فیلم باعث شد تا فیلم با شکست تجاری روبه‌رو شود. در صفحه ویکی پدیا این فیلم به نقل از «اریک کوهن»، منتقد سینمایی «آیندی وایر»، آمده است که کمپ ایکس ری را «نمایش اخلاقی و گاه ساده‌لوحانه از شرایط فاجعه‌آمیز بازداشتگاه زندانیان سیاسی ارتش امریکا» خوانده است.

شاید در میان امریکایی‌ها پیدا کردن شخصی که بتواند فیلم «کمپ ایکس ری» را به خاطر بیاورد سخت باشد، اما این فیلم در ایران دنبال تماشاگر می‌گردد و با محتوای ضعیف از سینماهای تهران سردرآورده است.

 

کمپ ایکس ری فیلمی با رگه‌های سیاسی

شاید پرداختن یک فیلم اولی به موضوع چالش‌برانگیز زندانیان گوانتانامو که از نظر حقوق بشر دولت امریکا را همیشه برابر افکار عمومی جهان قرار داده است، تنها برگ برنده ستلر در ساخت «کمپ ایکس ری» باشد. این فیلم تلاش دارد تا اسلام امریکایی را که در آن مسلمانان زیر پرچم دولت امریکا می‌توانند آزاد باشند و زندگی متمدنانه‌ای را تجربه کنند به تصویر می‌کشد.

حتی تصویر نهایی فیلم از نماز خواندن مسلمانان به سمت پرچم امریکا که بسیار گل درشت نیز از آب درآمده است، نشانه‌ای از پروپاگاندا بودن «کمپ ایکس ری» دارد. از این رو برخی از منتقدان ایرانی عقیده دارند این فیلم «نه برای مصرف ایالات متحده که با حضور بازیگری ایرانی و برای مصرف ایرانیان ساخته می‌شود خود گواهی است بر اینکه تولید فیلم از جای خاصی به کارگردان سفارش شده است.»

 

[box type=”warning” align=”” class=”” width=””]

این فیلم کپی‌رایت دارد!

پخش فیلم‌های خارجی بدون پرداخت حق مؤلف یا همان کپی‌رایت بارها در «جوان» مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. پیش از این نیز «جوان» با انتشار گزارش‌هایی نسبت به اکران فیلم‌های خارجی به صورت غیرقانونی در چند پردیس سینمایی اعتراض کرده است.

جالب اینجاست که «کمپ ایکس ری» نیز در چنین پردیس‌هایی به روی پرده رفته است. از این‌رو با شرکتی که مدیریت اجرایی «کمپ ایکس ری» را در ایران بر عهده دارد، تماس گرفتیم تا درباره چگونگی اکران فیلم سؤال کنیم.

در این تماس شخصی که خودش را کارمند ساده شرکت معرفی کرد از طی شدن تمامی مراحل خرید کپی‌رایت فیلم خبر داد و گفت: مدت‌ها این شرکت در حال انجام مذاکره برای خرید کپی‌رایت و دوبله فیلم به فارسی بوده است. البته این شخص از ارائه اطلاعات بیشتر درباره هزینه پرداخت شده برای خرید کپی‌رایت خودداری کرد و از اینکه چرا باید در شرایطی که فیلم‌های ایرانی نمی‌توانند اکران شوند این فیلم توانسته اکران بگیرد نیز اظهار بی‌اطلاعی کرد.

[/box]

 

تضییع حق فیلم‌های ایرانی

از زمان اکران فیلم «کمپ ایکس ری» در سینماهای امریکا بیش از یک سال می‌گذرد و دیگر فیلمی نو و تازه به شمار نمی‌رود. در عوض فیلم‌های ایرانی هستند که هنوز اکران نشده و تلاش می‌شود در یک ماهه باقی مانده تا جشنواره فیلم فجر این فیلم‌ها به نحوی اکران شوند.

در این شرایط سپردن چهار سالن سینما در مجهزترین پردیس‌های سینمایی کشور به «کمپ ایکس ری» جز تضییع حقوق فیلم‌های ایرانی معنایی ندارد. هم‌اکنون تهیه‌کنندگان ایرانی مجبورند برای به دست آوردن اکران حتی دعوا هم بکنند در عوض فیلم متوسطی مانند «کمپ ایکس ری» بی‌سروصدا توانسته اکران بگیرد!

این موضوع حتی از سوی مهدی معزی، مدیر اجرایی فیلم کمپ ایکس ری، مورد تأیید قرار گرفته. معزی درباره اکران «کمپ ایکس ری» در این روزها، می‌گوید: «تعداد فیلم‌های ایرانی که در نوبت اکران قرار دارند، قابل توجه و طبیعی است که حق داشتن سالن برای نمایش فیلم‌ها، برای تهیه‌کنندگان ایرانی باشد که سیاستگذاری درست شورای صنفی اکران هم با اولویت فیلم‌های ایرانی است. سعی ما هم بر این بود که با هماهنگی با این شورا و قوانینش پیش برویم.»

 

منبع: یادداشت جناب آقای محمد صادق عابدینی در روزنامه جوان