تابحال شده در شبکه های اجتماعی به عکس یا ویدیویی از یکی از شهدای مدافع حرم برسید و بعد از تماشا اون دلتون بخواد بیشتر درباره اون شهید بدونید اما با جستجو به معنی قابل اعتمادی نرسید یا مطلب دیگه ای درباره اون شهید عزیز پیدا نکنید ؟ بله این مشکل درباره مستند سازی سبک زندگی شهدای مدافع حریم آل الله که در سال های اخیر به شهادت رسیدند وجود داره .
برچسب: شهدای مدافع حرم
دلم تنگ شده برای خانوادهام. اسم نمیبرم. همه. ولی امروز و دیروز دلم برای الهه خیلی تنگ شده. الهه بابا. الهی بابا فدات بشه دخترم.
شهید مدافع حرم محمدرضا زاهدی از شهدای دلاور فاطمیون است که برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) علاوه بر تحمل مشقتهای حضور در میدان نبرد، غم جانکاه دوری از خانواده و عزیزترین کسانش را نیز به جان خرید. آنچه در پی میآید، تصویر و متن نامه سراسر احساس و دلتنگی این شهید بزرگوار است که از جبهه سوریه برای خانواده و دختر خود نگاشته است.
روایت مادر و دوست شهید محمدرضا دهقان امیری از زندگی او
شهیدی که جای مزارش را هم تعیین کرد
قدم به حیاط زیبای امامزاده چیذر که میگذاری، از مزار احمدی روشن که رد میشوی و عکس چهره خندان و جوانش را که میبینی، دلت قرص میشود که اگر جنگ تمام شد، جهاد تمام نشده و راه برای آن که بخواهد و بخواهندش به پهنای آسمان باز است.
جلوتر اما امید جوانه زده در دل ریشه و برگ بیشتری میگیرد، جوانی فقط با 20 سال به آنها پیوسته که وقت رفتنشان به آغوش خدا از میان سنگرها، حتی در این دنیا حضور نداشته است.
قبری که خودش برای خودش انتخاب کرده بود: «مراسم هیأت که تمام شد به سمت حیاط امامزاده رفتیم، شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید میکرد که به حرفش گوش بدهم. با انگشت اشاره کرد و گفت که وقتی شهید شدم مرا آن جا دفن کنید. من که باورم نمیشد. حرفش را جدی نگرفتم. نمیدانستم که آن لحظه شنونده وصیت پسرم هستم و روزی شاهد دفن او در آن حیاط هستم.»
ابووصال نامی بود که به خاطر علاقهاش به شهید وصالی، همرزم دلاور چمران، بر او گذاشته بودند: «به شهدا خیلی علاقه داشت. از دوران دبیرستان این علاقهمندی شدیدتر شد. شهید اصغر وصالی فرمانده شهر پاوه مورد توجه خاص او بود و برای همین هم در سوریه اسم مستعار خودش را حسین وصالی گذاشت. حتی این اسم را روی اسلحهاش حک کرده بود.»
روز تولد محمدرضا دهقان امیری ، مصادف شده بود با زمانی که پیامبر(ص) امت را سفارش کرده بودند به پاسداشت عبادت در سحرگاه آن، مادرش نیز کام به عبادت گرفته شده فرزندش را به طه خواندن در گوشش تکمیل کرد.
میگوید: «دوران شیرخوارگی محمدرضا سوره طه را میخواندم و به او شیر میدادم. همان زمان این سوره را حفظ شدم و آن حالت معنوی و مهر مادری برایم لذتبخش بود.»
محمدرضا دهقان امیری از همان کودکی شوری در سر داشت و انگار که یک جا بند نمیشد، چه در خانه و در چه در مسجد: «رکعت اول بود که متوجه شدم محمدرضا نیست. با نگرانی نمازم را تمام کردم. محمدرضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم و حواسپرت و پابرهنه به خانه برگشتم. محمدرضا همه مهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها بازی میکرد. بچه بازیگوشی بود و کنترلش سخت. دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد میگرفت و در خانه تکرار میکرد میگفتم دهانت کثیف شده و میخواستم برود و دهانش را بشوید. باور میکرد و دهانش را میشست.
یک بار حرف زشتی را دو بار تکرار کرد. سری اول شست و برگشت. سری دوم که آن فحش را مجدد گفت، تشر زدم که دهانش را خوب نشسته است. این بار با مایع و صابون دهانش را شست.»
گذر زمان محمدرضا دهقان امیری را زودتر از آن چه همه فکرش را میکردند، بزرگوار کرد: «با یکی از رفقایش به سمت نانوایی محل میرفتند که میبینند چند نفراراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر میخواهند دخل را خالی کنند. ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرأت نداشت کاری کند. محمدرضا سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی را که آن جا بود به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله میکند. پشت گردنش میشکافد، زخمی به عمق یک بند انگشت. آن موقع فقط چهارده سالش بود که میخواست امر به معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت.»
نصیحتهای مادر و طه خواندنها اثر کرده بود؛ جوان رعنا جلوی مادر نشسته به درددلهایش گوش میداد :«گاهی از دست بعضی آدمها ناراحت میشدم و درددل میکردم و گلهمندی داشتم. میگفت که خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند؛ آتش دارد دورمان حلقه میزند. به این شکل به من میفهماند که غیبت نکنم.»
خیلی ختم قرآن میگرفت، میدیدم که نصف شبها با نور گوشیاش قرآن میخواند، آن هم قرآنی با خط ریز. درباره حجاب و غیرت دینی دیدگاه خودش را داشت و در مقتلها وقتی از افتادن روسری از سر حضرت زینب گفته میشد اصلاً باور نمیکرد. میگفت من نمیتوانم این حرفها را بپذیرم و قبول ندارم کسی که دختر حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (سها) است خودش متوجه نباشد که حجابش کنار رفته است. اینها تهمت و بیاحترامی به حضرت زینب است.»
پیش از رفتن، همان طور که رفقایش میگویند، از خودش و علایقش گذشت، حتی کوچکترین آنها تا بتواند پربکشد: «یکی از آخرین شبهای قبل از رفتن به سوریه قرار گذاشتیم و با هم بیرون رفتیم. خیلی اصرار کردم که نرود ولی آماده رفتن بود. دفاع از حرم را وظیفه خود میدانست و میگفت حالا که در توانش هست باید برود. گفتم که تو همه کارهایت را کردهای، از وابستگیهای دنیوی و مادی دل کندی، حتی موتورت را که خیلی دوست داشتی، به رفیقت بخشیدی آن وقت میگویی که برمیگردم؟ چه برگشتنی؟»
همان طور که در کتاب ابو وصال این خاطرات آورده شده، محمدرضا دهقان امیری در شهریور 20 سالگیاش وصیتنامه خود را نوشت؛ مهرماه به سفر بیپایان سوریه رفت و آبان پرکشید.
مادرش میگوید برادران شهیدش، پیش از آمدن محمد از سفر سوریه، خبر شهادتش را داده بودند: «حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم. خانهمان نورانی شده بود و من دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانهام شدهاند. مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم است. آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش. محمدرضا پیش ماست.»
منبع : روزنامه صبح نو ( شماره 200)
عکس نوشته ها :
روایتی از زندگی شهید محمد پورهنگ
ریحانه و فاطمه تازه ۱۷ماهشان تمامشده است. عکس محمد را گذاشتهایم روی میز کوچکی گوشه اتاق.
بچهها میروند سراغ عکس. روی محمد را میبوسند. دست بهصورت و دستانش میکشند. انتظار دارند دست محمد به سمتشان حرکت کند و با زبان خاص خودش بگوید: «ریحانه بیا بابایی. آفرین. باباجی رو بوس کردی؟… بیا بغلم دخترم! فاطمه جانم تو هم بیا بابا… بیا بغل بابا… خدایا شکرت برای این دوتا گل…» محمد فقط در عکس میخندد.
همه دور اتاق نشستهاند. کسی باورش نمیشود این جمع شدن برای ختم محمد باشد. همه غرق فکر و خیالند. دنیادنیا حرف و خاطره از محمد دارند اما کسی حرفی نمیزند. ریحانه و فاطمه (دوقلوهای محمد) که به سمت عکس میروند و دست به سر و صورتش میکشند، یکدفعه بغض همه میترکد. آقاجون دستمال سفیدش را درمیآورد و روی چشمهایش میگذارد. شانههای مردانهاش میلرزد. دائم میگوید: «محمد. بابا! رفتی آقاجون؟»
روزی که محمد آمد خواستگاری، گفت: «من خواب دیدم خدا به من 2 دختر دوقلو میدهد و همسری مهربان؛ اما همه را میگذارم و شهادت را انتخاب میکنم». خوابهای محمد همیشه رؤیای صادقه بود. اما در خواب دیده بود که موقع شهادت دخترانش بزرگ شده بودند.
در همان جلسه آشنایی گفت:« من طلبهام. حقوق ثابتی ندارم. زندگی با من شاید سخت باشد!» سرش را به طرف پنجره چرخاند و گفت:« اما در راه امامحسین(ع) فرش زیرپایم را هم میفروشم». با مهریه 14سکه در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) عقد کردیم. برای شروع زندگی هم رفتیم پابوس امامرضا(ع). همه فامیل و آشناها را هم برای سفر دعوت کردیم.
محمد 16ماه در سوریه بود. شهریور که آمد، ما را با خودش برد. در شهر حماء زندگی میکردیم. همسایهها از دیدن رفتار محمد با اهالی محل و خانوادهاش تعجب میکردند. آنقدر در آنجا محبوب بود که یکی از همسایهها میگفت: «شما از من که سالهاست در این محل زندگی میکنم شعبیترید». شعبی به زبان آنها یعنی محبوب و مردمی.
محمد در آنجا آرام و قرار نداشت. روز معلم از معلمان آنجا تقدیر میکرد، روز میلاد حضرت معصومه(س) با هزینه خودش برای دخترهای همسایههای سوری هدیه میخرید و با هم به خانه آنها میرفتیم. حتی کمیتهای برای شناسایی نیازمندان راه انداخته بود. قبل از این کسی آنجا این کارها را انجام نداده بود. فعالیتهای فرهنگی محمد آنقدر مورد توجه بود که وزیر فرهنگ سوریه از محمد تقدیر کرد و خواست کارهایش را در بقیه شهرها هم گسترش دهد. اما این دلسوزیها و همدلیها از چشم دشمنان هم دور نماند.
محمد در سوریه مجروح شد و انتقالش دادند بیمارستان بقیهالله(عج). حالش هر روز وخیمتر میشد. دلم قرار نمیگرفت. هر روز میرفتم بیمارستان. محمد را روی تخت دیدن سخت بود و خودم و اشکم را کنترل کردن سختتر. آن روز محمد زنگ زد و گفت: «امروز حالم بد است» و خواست کسی به دیدنش نرود.
طاقت نیاوردم. تنهایی رفتم بیمارستان. اصلا حال خودم را نمیفهمیدم. وقتی رسیدم دکترها و پرستارها دور تختش جمع شده بودند و مشغول احیایش بودند. میدانستم محمد میرود؛ اما جان مرا هم با خودش میبرد. محمد! خوش به سعادتات! دیدم دستهایش از کنار تخت رها شده و چشمهایش بسته است. دیدم روی صورتش را پوشاندند. تمام پلهها را تا حیاط دویدم. هنوز هم فکر میکردم محمد چشمهایش را باز میکند.
یادداشتی از امیر اسماعیلی
شکوفه هایی که هستند، گلهایی که نیستند
ریحانه؛ دختر 7 ساله گیلانی؛ امروز 31 شهریور و صبح اولین روز مدرسه، صبحانه خورد، لباس مدرسه پوشید، قرآن را بوسید و یکراست رفت مزار شهدای رشت تا با اجازه پدر راهی کلاس درس شود.
اصولاً ریحانه بابایی است! به همین دلیل اولین کاری که کرد، رفتن بالای سر پدر بود تا آرام بگیرد، آنوقت عکسش را ببوسد و بعد پی مدرسه و درس برود. جشن شکوفه های دبستان علامه طباطبایی رشت، امسال میزبان ریحانه است.
پدر ریحانه حامد کوچک زاده است که در حلب سوریه نبرد نصر (2) به شهادت رسید.نبرد نصر(2) بهمن ماه سال گذشته در شمال حلب انجام و منجر به فتح دو شهر نبل و الزهرا شد
در ادامه مطلب مطالبی درباره شهید حامد کوچک زاده می خوانیم
دست نوشته شهید حامد کوچک زاده بر کتاب من زنده ام
یکی از ویژگی های جالب شهید حامد (مهدی) کوچک زاده از شهدای مدافع حرم گیلانی، که از فعالان فرهنگی استان و از اکران کنندگان مردمی فیلم عمار بود خواندن کتاب و مطالعه بود.
یکی از دوستان شهید درباره این ویژگی شهید کوچک زاده می گوید: حامد کتاب هایی که می خرید پس از مطالعه بر آن نوشته ای به تقریر در می آورد و سپس کتاب را به دوستان خود هدیه می داد.
در یکی از این موارد، وی بر کتاب «من زنده ام» دست نوشته جالب دارد. شهید کوچک زاده در این کتاب نوشته است:
«در این دو روزی که این کتاب در دستم بود همراه با اسوه های ایستادگی و مردانگی و غیرت، زندگی کردم. با خواندن این کتاب، لحظه لحظه به بار مسئولیتمان نسبت به انقلاب اسالمی و ارزشهای آن که هزاران جان فدای آن گشته و چه زجرها و مصیبت ها را مردمان این مرز و بوم تحمل کردند تا پایبند به استقلال ایران اسلامی باشند (افزوده می شود). انشاءالله امام زمان (عج) عزیز در این مسیر ما را مستدام بدارد. به همه عزیزان و دوستان توصیه خواندن این کتاب ارزشمند را می کنم باشد تا با افتخار به این مرز و بوم انقلاب بسازیم.
حامد کوچک زاده ۵/۱/۹۳»
.
.
وصیت نامه شهید مدافع حرم گیلانی حامد کوچک زاده
که چندی پیش حین عملیات مستشاری در سوریه به شهادت رسید منتشر شد
مستند “از آسمان” بررسی زندگی شهید حامد کوچک زاده
از زبان همسر و دوستانش می پردازد را می توانید در ذیل مشاهده و دانلود نمایید.
دانلود ( 38 مگابایت)
بوسه حاج قاسم بر دست سردار گیلانی/ ماجرای دقیق شهادت شهید حامد کوچک زاده
مهدی کاسی باجناق و همرزم شهید حامد کوچک زاده در دیدار آیت الله قربانی و سردار عبدالله پور با خانواده این شهید گفت: ۵سال منطقه دوار الزیتون در شهر حلب در اشغال تکفیری ها بود. از ساعت ۱۰شب عملیات شروع شد وطی ۳روز عملیات موفق به آزاد سازی مناطق شدیم که پس از آزاد سازی این مناطق حاج قاسم آمد و در جمع رزمندگان گیلانی از این رزمندگان بسیار تقدیر و تشکر نمود و به نمایندگی از تمام رزمندگان دست جانباز سردار حق بین را بوسید و گفت که شما درب قلعه خیبر را فتح نمودید.
وی در ادامه گفت: شهید فرمانده آتشبار گردان بود، حدود ساعت ۳بامداد بود که آتش توپخانه دشمن زیاد شد کم کم صدا خیلی نزدیک شد، بعد از ساعاتی یک انفجار در نزدیکی و در ساختمان مجاور به گوش رسید. نمی دانستیم که شهید در آن ساختمان جهت شناسایی حضور یافته که از طریق بی سیم شهید را صدا زدیم که جوابی از سمت آن نمی آمد، خود را به ساختمان رساندیم که متوجه شدیم به آرزویش رسیده است.
همرزم شهید گفت: جایی نقل قولی از سردار عبدالله پور درباره شخصیت شهید خوش سیرت می خواندم که می گفتند کافی بود چند جوان به شهید خوش سیرت تحویل می دادی و بعد از چند روز یک بسیجی پایکار تحویل می گرفتی. همچین خصوصیاتی در شهید وجود داشت.
کاسی تصریح کرد: ایشان در قائله دفن شهدای گمنام در دانشگاه آزاد واحد رشت یکی از موثرترین افراد بودند که توانستند آن را به ثمر بنشانند و در آخر نیز مزد همهٔ خدمات را گرفتند.
در پایان این دیدار نیز تهیه کننده و نویسنده کتاب زندگی نامه شهدای لشکر ۲۷محمد رسول الله سپاه تهران که در کارنامه خود انتشار کتاب زندگی نامه شهید همدانی را دارد به تهیه کتاب از زندگی نامه و ساخت مستند تلویزیونی از شهید کوچک زاده خبر داد و تصریح کرد که این کتاب قبل از مراسم چهلمین روز درگذشت این شهید منتشر خواهد شد.
.
.
دانلود مستند بی قرار شهید حامد کوچک زاده
شکوفه هایی که هستند، گلهایی که نیستند
نرگس؛ صبح زود 31 شهریور، با نوازشهای مادرانه از خواب بیدار شد. با لبخندهای پدر بزرگ و مادر بزرگ صبحانه خورد تا برای رفتن به مدرسه آماده شود. او مثل همه بچه های سال اولی، برای روز اولِ سال اولِ مدرسه، راهی مدرسه شد، دوست پیدا کرد، خندید و بازی کرد.
امسال، جشن شکوفه های روستای زنگی کلای مازندران، میزبان نرگس دختر شهید اسماعیل خانزاده ، همان که چند ماه پیش در حلب به شهادت رسید، بود.
با این همه مهربانی، دل نرگس تاب نیاورد و بعد از مدرسه مستقیم رفت گلزار شهدا، تا با یاد او آرام شود. نرگس وقتی برای دیدار پدر می رود، تا روی سنگ مزار و به گمان بغل کردنش نخوابد، آرام نمی گیرد. نرگس امروز هم همین کار را کرد….
للّهـُمَّ صَـلِّ عَلے مُحَـمَّد وَ آلِـ مُحَـمَّد وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم
برای شادی روح شهید اسماعیل خانزاده صلوات .
شهید اسماعیل خانزاده پاسدار مدافع حرم حضرت زینب کبری سلام الله علیها در تاریخ 29/9/94 توسط تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید و به لاله های سرخ زینبی پیوست.
شهید اسماعیل خانزاده در روستای زنگی کلا دابو شهرستان محمودآباد متولد شد و در سن 31 سالگی در 29 آذر ماه همزمان با شب شهادت امام حسن عسگری یازدهمین اختر تابناک امامت در منطقه حلب سوریه در درگیری با اشرار داعش به شهادت رسید و از این شهید گرانقدر یک فرزند ۵ ساله به نام نرگس به یادگار مانده است.
این شهید عزیز نخستین شهید مدافع حرم شهرستان محمود آباد بود. پیش از این ده شهید مدافع حرم از مازندران به دست تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسیده بودند.
شهید اسماعیل خانزاده خادم افتخاری آستانهٔ مقدسهٔ امام زاده عبدالله علیه السلام بود.این امامزاده در ۱۲ کیلومتری جنوب غربی آمل و در روستای اسکومحله قرار دارد. این بقعهٔ مبارکه، از شاخص ترین و پر زائرترین زیارت گاه های ایران به شمار می رود.
وصیت شهید مدافع حرم اسماعیل خانزاده به دخترش
وارث: ای دختر عزیزم، جگر گوشه بابا ، خیال نکن من بیخیال تو بودم ، بدان که بابا تو را بینهایت دوست داشت اما چه کنم که بر من تکلیف بود و احساس مسئولیت داشتم بابا لحظه ای از یاد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگی در یاد تو خواهم بود ولی اگر دوست داری بابا هم از تو راضی و خوشحال شود حفظ حجاب و شعائر دینی کن و اگر روزی حافظ قرآن شدی به یاد من هم باش و برای شادی روح من قرآن تلاوت کن و همچون شب ها که برای من آیه الکرسی می خواندی بیا سر قبر بابا بخوان .
ویژه نامه فاطمی ها با موضوع شهدای لشکر فاطمیون که جملگی از برادران افغانستانی مدافع حرم بیبی زینب کبری (س) به شمار میروند، به عنوان ضمیمه توسط جوان آنلاین منتشر شده است .
در ویژه نامه فاطمی ها که در هشت صفحه تهیه شده است، گفت و گویی با خانواده شش شهید لشکر فاطمیون؛ شهیدان “علیرضا توسلی” معروف به ابوحامد که فرمانده و مؤسس لشکر فاطمیون بود، “رضا بخشی” معروف به فاتح جانشین فرماندهی لشکر، “رضا اسماعیلی”، “حمید احسانی”، “سیدمحمود حکیمی” و “عباس علیزاده” صورت پذیرفته است.
همچنین در ویژه نامه فاطمی ها از شهیدان مصطفی صدرزاده فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون و مهدی صابری فرمانده گروهان حضرت علی اکبر نیروی مخصوص لشکر فاطمیون نیز مطالبی آورده شده است.
با توجه به غربت و گمنامی شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون، برخی از شهدای معرفی شده در این ویژه نامه چون شهیدان حکیمی، علیزاده و احسانی برای اولین بار است که به خوانندگان ویژه نامه فاطمیها معرفی شدهاند.
ریشه یابی رشد، تربیت و همچنین اعتقاداتی که باعث شده رزمندگان افغانستانی لشکر فاطمیون در کشور بیگانهای چون سوریه حضور یابند و جان خود را از دست بدهند، خمیرمایه اصلی ویژه نامه فاطمی ها است که بر همین اساس عمده مطالب ویژه نامه فاطمیها در گفت و گو با خانواده شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون تهیه شده است.
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]
دانلود ویژه نامه فاطمی ها ؛ شهدای افانستانی مدافع حریم آل الله
حجم:2مگابایت
سرویس دهنده ایران | سرویس دهنده اروپا
[/box]
تا قبل از شروع بحران سوریه خیلیها معتقد بودند، آنچه «محور مقاومت» نامیده میشود، حتی وجود خارجی ندارد و اگر هم وجود داشت تنها شامل ایران، حزب الله و سوریه میشد که آن هم به دلیل هویت متفاوت نظام سوریه (سکولار) بعضاً «اتحاد نامقدس» نامیده میشد، اما بحران سوریه به همراه بحرانهای عراق و یمن سرآغازفصل جدیدی در گسترش جذابیت و افزایش قدرت محور مقاومت شد.
این در حالی است که طرف مقابل انتظارداشت این بحرانها محور مقاومت را تضعیف کند و برایدست یافتن به این هدف از هیچ اقدامی کوتاهی نکرد، اما پس از گذشت بیش از نیم دهه، محور مقاومت نه تنهاتضعیف نشده، بلکه قدرتمندتر از قبل ظاهر شده است وابتکار عمل را در دست دارد.
ویژه نامه حاضر تلاش میکند شاخصها، دلایل و ریشههای موفقیت و همچنین تحول گفتمانی مقاومت را در بستر بحرانهای منطقه ای نشان دهد. کارشناسان داخلی و خارجی مشارکت کننده دراین ویژه نامه معتقدند مقاومت به مذهب و رنگ خاصیتعلق ندارد و جذابیت آن شامل تمامی کسانی میشودکه میخواهند در مقابل نظام سلطه ایستادگی کنند.
این کارشناسان همچنین معتقدند کوره بحرانهای منطقه ای به افزایش عیار محور مقاومت کمک کرده و حالا محور مقاومت قابلیتهای خود را برای مبارزه با تروریسم ثابت کرده وسالم ترین و موفقترین جریان علیه گروههای تروریستی وایجاد امنیت در منطقه شده است. آنها پیش بینی میکنند پس از ریشه کنی تروریسم و ایجاد امنیت پایدار، تجارت واقتصاد میان اجزای محور مقاومت رونق خواهد گرفت که خارج از سلطه نظم امریکایی خواهد بود.
در بین مطالب، عملکرد هر یک از اجزای محور مقاومت به صورت کل و جزءمورد بررسی قرار گرفته است. در این میان حزب الله لبنان به دلیل نقش محوری که در این بحرانها به عهده گرفته، ازاهمیت کلیدی برخوردار است و به صورت خاص به ماهیت نوین این جنبش پرداخته شده است و نشان داده میشودچرا « حزب الله و جوانان امروز مثل خورشید میدرخشند» .
از سوی دیگر، کارشناسان پاشنه آشیل محور مقاومت رادر «جنگ روایتها» عنوان میکنند و تأکید دارند محورمقاومت در این زمینه با ضعفهای جدی مواجه است و اگرنتواند در این جنگ پیروز شود نمیتواند برنده واقعی نبرد باشد. نتیجه آنکه محور مقاومت مهمترین دستاورد برون مرزی انقلاب اسلامی ایران محسوب میشود و هم اکنون وارد مرحله نوینی شده که انتظار میرود با مرور زمان بیشاز پیش نقش خود را به عنوان مقام اول تأمین کننده امنیت منطقه تثبیت کند.
از دیگر دغدغههای این ویژه نامه نشان دادن مخاطرات و فرصتهایی است که جهان اسلام طی چند سال اخیر به ویژه از منظر ظهور جریانهای تکفیری مانند داعش وهمچنین صهیونیسم از شرق افغانستان تا شمال آفریقا مواجه است.
فهرستی از مطالب ویژه نامه عیار مقاومت :
رنگ مقاومت سیاسی است نه مذهبی و قومی
زمان اعتراف به شکست
در جنگ روایت ها
چگونه روایت ها مردم سوریه را میکشند؟!
مقاومت سالم ترین جریان علیه تروریسم است
میخواهم بخشی از مقاومت باشم
مقاومت به عنوان عقدهای قائم به خود
مجموعه پیچیده منافع و عقاید علت حضور ما در منطقه است
تروریسم به محور مقاومت شلیک می کند و هدف تسلیم رسمی فلسطین است
روز قدس تنها تریبون همه عقاید مقاومت
مقاومت در کوره بحرانها عیار خود را بالا برد
در ویژه نامه عیار مقاومت , مصاحبههایی با آقایان: محمد حسن جعفر زاده؛ ژنرال امین حطیط؛ سید احمد سادات؛ جاسم الموسوی؛ محمد حسن البحرانی؛ رمضان بورسا و… انجام شده است
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]
دانلود ویژه نامه عیار مقاومت
(حجم : 14 مگابایت)
سرویس دهنده ایران | سرویس دهنده اروپا
[/box]
نماهنگ ارغوان با بازی امیرحسین ارغوانی، فرزند شهید تقی ارغوانی، شهید مدافع حرم در نقش واقعی خود تولید شده است. نماهنگ ارغوان به کارگردانی مهدیار عقابی و براساس شعری از سیدضیاء محسنی کاری از باشگاه فیلم سوره حوزه هنری و تهیه شده در خانه موسیقی بسیج است.
عوامل تولید نماهنگ ارغوان عبارتند از نویسنده و کارگردان: مهدیار عقابی، موسیقی: گروه نسیم قدر، شاعر و سرپرست گروه: سیدضیاء محسنی، آهنگساز: محسن ناحی، تنظیم موسیقی: امید روشن بین، تصویربردار: یحیی رضایی، مدیر تولید: علی شمس، تهیه کننده: امیر پوروزیری، مجری طرح: باشگاه فیلم سوره، تهیه شده در: خانه موسیقی بسیج؛ در ادامه مطلب همراه بنیانا باشید
پخش آنلاین و دانلود نماهنگ ارغوان
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]
دانلود نماهنگ ارغوان , کیفیت عالی (حجم18 مگابایت) | دانلود از بیان باکس | دانلود از شاتل لند
دانلود نماهنگ ارغوان , کیفیت متوسط (حجم 12 مگابایت) | دانلود از بیان باکس | دانلود از شاتل لند
؛؛
دانلود فیلم پشت صحنه نماهنگ ارغوان (حجم شش مگابایت ) | دانلود از بیان باکس
؛
[/box]
صوت نماهنگ ارغوان
دانلود صوت نماهنگ ارغوان , کیفیت عالی (حجم سه مگابایت) | دانلود از بیان باکس | دانلود از شاتل لند
? تقدیر رهبر انقلاب از نماهنگ ارغوان ( سوم خرداد 95)
✅ رهبر معظم انقلاب در پی پخش نماهنگ”ارغوان” با موضوع مدافعان حرم از شبکههای مختلف تلویزیونی ضمن تحسین سازندگان این اثر پیام تشکری را ابلاغ فرمودند. پیام تشکر آیت الله خامنهای از سازندگان و تهیه کنندگان این اثر از سوی یکی از مسئولان دفتر معظم له به مدیر یکی از شبکه های تلویزیونی اعلام شد.
?منبع: خبرگزاری فارس
[/box]
متن شعر کلیپ ارغوان :
ز کودکی خادم این تبار محترمم
چونان حبیب مظاهر مدافع حرمم
به قصد حفظ حریم حرم به پا خیزم
کنار لشکر عشاق حسین هم قدمم
***
اگر که حرمت این بارگه شکسته شود
و یا اگر که ره کرببلا بسته شود
چونان زنم به پیکر غاصب شام و عراق
که بند بند وجودش ز هم گسسته شود
***
حکم دفاع از حرم ز شاه نجف دارم
به امر رهبرم هماره جان به کف دارم
هدف فقط رهایی عراق و سوریه نیست
مسیرم از حلب است قدس را هدف دارم
***
نه غصه جدایی از یار و وطن دارم
به امر حق به راه دل کفن به تن دارم
پریدن از قفس که بال و پر نمی خواهد
عشق است بال پریدن همان که من دارم
***
ذکر لبم یازینب به دلم واهمه نیست
به سرم جز زیارت حسین فاطمه نیست
خدا مرا از در این خانه جدا نکند
گدایی در این خانه مرا خاتمه نیست
***
خطوط قرمز دور حرم ز خون من است
چو برکه ام که مرگ من همان سکون من است
پیاده می روم ز مشهدالرضا تا شام
حال کبوتر حرم حال کنون من است
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
پای نماهنگ ارغوان به سایت شبکه بهایی «منو تو» و رسانههای صهیونیستی باز شد ؛ در این باره یادداشت مرتضی اسماعیلدوست در شماره 10 خرداد 95 روزنامه وطن امروز را می خوانیم
[/box]
هراس ضدانقلاب از چند دقیقه کلیپ ارغوان
از «ارغوان» ما تا ارغوان آنها
از «ارغوان» ما تا ارغوان آنها فاصلهای بسیار است؛ اینجا «نغمه ناخوانده» میخوانند و آنجا «شب ظلمانی» برقرار است. اینجا نشان عشق از پس حریم زینبی میجویند و آنجا صداهای تاریکی پشت درهای رسوایی به گوش میرسد!
نماهنگ «ارغوان» در ایران به پاسداشت سلحشورانی از جنس حبیب بنمظاهر به تصویر درآمد و بچههایی تشنه از معرفت حسینی به ایفای نقش در آن پرداختند و در آن سوی مرزها و در شبکه غیراخلاقی «منوتو» با نام جعلی آکادمی هنر، ارغوانهایی را به صحن توجه رساندند که لباس بیگانهپرستی هویتی دور و گمگشته برای آنها ساخته است.
اینجا سروده نشان از «به قصد حفظ حریم حرم به پا خیزم» دارد و ارغوان خشکیده در معرکه لندن از «مهتاب» میخواند و «افسوس رفت و آن دوران گذشت» و چه مضحکانه که آنها به فکر بچههای ایرانزمین میافتند و سایت شبکه «منوتو» در گزارشی درباره نماهنگ «ارغوان» به طعنه سخن میگوید، در حالی که سالهاست بساط انواع خیرهسریهای اخلاقی را در پشت زرق و برق جهانی افسونگر با عروسکان عاریه گرفته از قمار انسانیت نمایان میکند.
چند روزی از پخش نماهنگ «ارغوان» که به مناسبت وفات حضرت زینب(س) و برای شهدای مدافع حرم تولید شده، میگذرد و از ارادت مردم تا ابراز توجه رهبر فرصتی برای نگریستن به ارغوان بلندبالایی است که سرخی وجودش وامدار حرم زینبی بوده و صدایی که میخواند «حکم دفاع از حرم شاه نجف» دارد.
در میان همه شور و نور و روشنی که از پخش نماهنگ «ارغوان» رخ داد باز هم کینهجویان معاند با اندیشههای ناب مقاومت در اقدامی هماهنگ از طریق رسانههای خود اقدام به مقابله با حرکتی جهادی و مردمی کرده و با زیر سوال بردن اندیشههای دفاع از آرمانهایی ماندگار به نقد نماهنگی پرداختند که میخواند: «مسیرم از حلب است، قدس را هدف دارم»؛ همان مسیری که رهبر انقلاب چندی پیش بدان اشاره داشتند و پیمایش جهادها و مقاومتها را به توجه کشانده بودند.
نماهنگ ارغوان به کارگردانی مهدیار عقابی و براساس شعری از سیدضیا محسنی توسط خانه موسیقی بسیج تهیه شده است و در آن امیرحسین، فرزند شهید تقی ارغوانی یکی از شهدای گرانقدر مدافع حرم به همراه جمعی از نوجوانان حضور دارند و همین بهانهای شد برای انواع تحلیلهای همیشه فریبنده رسانههای غرب تا «اسکاینیوز» در نمایشی دروغپردازانه عنوان کند: «ایران نماهنگی پخش کرده است که کودکان را برای دفاع از همپیمان خود بشار اسد در سوریه و همچنین جنگیدن در عراق تشویق و دعوت میکند».
و «جروزالمپست» روزنامه انگلیسیزبان رژیم صهیونیستی در ادامه موضعگیریهای خصمانه خود و در یادداشتی که میتوان هراسی بسیار را از پشت واژههایش خواند، به دنبال تخطئه جهان ذهنی مردمان معتقد ایرانی و نسلهای برآمده از نگاه حسینی برآمده و عنوان دارد: «ایران از پسران نوجوان میخواهد سلاح در دست گرفته و در جنگ سوریه شرکت کنند…»
آنها به خوبی میدانند فرزندان خمینی در پی رسیدن به حرم حسینی شکوفاتر از همیشه از راه میرسند و آینده اسرائیل غاصب حالا بیش از پیش در خطر قرار دارد. فرزندانی ارغوانی همچون «امیرحسین ارغوانی» که عطر و معنای دفاع را از پدر به یادگار گرفتهاند و پشت مرزهای عاشقی به استوارترین شکل ممکن خواهند ایستاد.
کلیپ ارغوان تنها در چند دقیقه محدود هراسی بسیار در وجود مستکبران و دژخیمان افکنده است، چرا که میدانند نسلهای تازهای با مدد جستن از نور ولایت به سمت فتح مرزهای عاشقی به پا خاستهاند.
از سویی تولید چنین اثر هوشیارانهای درسی بزرگ به بسیاری از سازندگان آثار سینمایی و تلویزیونی است تا بدانند چگونه میتوان با کمترین امکانات ابزاری به شکلی بسیجیوار، قلب معناهایی عمیق از مقاومت، ایثار و جانفشانی را نشانه گرفت و وحشتی دهشتناک را بر چشمان دیوصفتان روزگار منتقل کرد. مسالهای که نیاز به نگاهی دغدغهمند و دلی شیدایی دارد، آنجا که «عشق است بال پریدن همان که من دارم» تا بتوان خواند و نمایش داد: «به سرم جز زیارت حسین فاطمه نیست».
خانهای ساده در گوشهای از قم. پیدا کردنش کمی سخت بود. نابلدی و راهنماییهای عجیب و غریب عابران یک ساعتی وقتمان را گرفت. آخرین خوان، خیابان ابوذر شرقی بود. خیابانی پر از خاطرات شهید مهدی صابری . پدر شهید با مهربانی از ما استقبال کرد. در کلام اول لهجه افغانیاش واضح نبود اما کم کم که صحبتها گل کرد میشد اصلیتش را تشخیص داد. آرامشش مثال زدنی بود. با پدر که بیشتر آشنا شدیم، خاطرات مهدی یک ضرب المثل را به ذهن تداعی میکرد. پسر کو ندارد نشان از پدر!
شاید بهتر باشد یک مقداری از اول شروع کنیم. شما از کی ایران تشریف دارید؟
من خودم از 1365 همزمان با دفاع مقدس و جنگ تحمیلی به ایران آمدم.
آن زمان چند سالتان بود؟
من نوجوان بودم و 14 سالم بود.
با خانواده آمدید؟
نه! تنها آمدم. من همراه تعدادی از دوستانم که برای کار آمده بودند، برای تحصیل آمدم. زمانی که جنگ افغانستان شروع شد، حضرت امام (ره) دستور داده بودند مرزها باز شود. تفتان مرز رسمی دو کشور بود و ما هم از آنجا آمدیم.
چرا طلبه شدید؟
چون پدرم عاشق علما و روحانیت بود، من را مخصوص برای درس خواندن فرستاد. دامادمان روحانی بود. در منطقه ما هر روحانی که از نجف میآمد پدرم حتماً او را دو سه شب مهمان میکرد و یک هفتهای با آنها بود. علاقه زیادی به علما داشت. ایشان در آن سن 5، 6 سالگی به من قرآن خواندن آموخت. در افغانستان اولین کتابی که بعد از قرآن میخوانند حافظ است. مخصوصاً در زمانهای سابق که مدرسه دولتی نبود، بعد از قرآن حافظ را میخواندند.
من آمدم و وارد حوزه شدم. بعد تقریباً دو سال پدرم آمد اهواز برای دیدن برادرم. برادرم پادگان صراط المستقیم اهواز بود. آن زمان تقریباً اکثر مناطق مرزی نزدیک خط مقدم همه دست برادران افغانی بود. یعنی پادگانهای مهم تدارکات، نگهبانی، مهمات و اسلحه و اینها کلاً به دست همین نیروهای افغانستانی بود.
از همان اول قم ساکن شدید؟
بله، از سال 65 که وارد شدم در حوزه بودم. فقط یک مدت 5، 6 ماهی، کار کردم.
کجا؟
تهران
چه کار میکردید؟
فکر میکنم سبزی کاری بود. خوب یادم نمانده است. فامیلهایم آن جا کار میکردند و من هم آن جا کنار آنها بودم. راستی مرغداری بود. یک مرغداری بعد پل شریف آباد!
کی ازدواج کردید؟
من خیلی زود ازدواج کردم. پدرم که این جا آمد میخواست برگردد افغانستان لذا گفت من که این جا آمدم حتماً شما بیا با من برویم افغانستان، آنجا ازدواج کن. من سال 67 ازدواج کردم.
16 ساله بودید؟
بله
رفتید افغانستان ازدواج کردید؟
نه. مشهد. داییام ساکن مشهد بود، من هم دختر داییام را گرفتم.
مشهد ازدواج کردید و دوباره برگشتید قم درس را ادامه دادید؟
بله درسم را ادامه دادم. البته چون اینجا فامیل نداشتیم برای ولادت مهدی رفتیم مشهد. یک ماه و چند روز آنجا بودیم. مهدی مشهد به دنیا آمد. 14 فروردین 1368.
وقتی که خداوند مهدی را داد، زندگی ما شیرینتر شد. مهدی از همان کوچکیاش واقعاً بچه شیرینی بود بچه رویش باز بود. لطف و عنایت خداوند با تولد مهدی شامل حال ما شد. الحمدالله خیلی مولود بابرکتی بود.
یعنی چه اتفاقاتی افتاد؟
با آمدن ایشان زندگی ما رونق گرفت. زندگی ما خوب شد.
وضع مالی منظورتان است؟
هم وضع مالی، هم وضع تحصیلی. از همه لحاظ خوب بود. نمیدانم چه حکمتی بود، من از همان کوچکی که مهدی تازه صحبت میکرد، به مهدی میگفتم مورخ تاریخ بابا! الآن نگاه میکنم، واقعاً به تاریخ پیوسته است.
چرا؟ منظورتان چه بود؟
نمیدانم چه منظوری بود. افتاده بود سر زبانم. الان وقتی که نگاه میکنم، مهدی خودش یک تاریخ شد. در تاریخ ثبت شد.
از کودکی آقا مهدی بگویید.
در همان دوره پیش دبستانی، حدوداً یک جزء قرآن را حفظ بود. الحمدالله حافظه قوی داشت. حافظه خوبی داشت. تا رسید کلاس اول، دوم ابتدایی. آن زمان سید طباطبایی که حافظ قرآن است، کوچک بود. پدرشان یک موسسهای داشت. موسسه حفظ قرآن در یک سال. یک آزمونی داشتند که سوره بقره و سوره آل عمران را 200 دانش آموز حفظ میکردند و از بین اینها حدوداً 80 نفر انتخاب میشدند که حافظ کل شوند. در آن جا هم امتحان داد و قبول شد. منتهی بعدش من در افغانستان مشکلاتی برایم پیش آمد که ایشان نتوانست ادامه دهد.
چه مشکلاتی؟
من برای مسافرتی رفتم افغانستان، بنا بود دو ماهه برگردم ولی مشکلاتی پیش آمد که نتوانستم و حدوداً 6 ماه آنجا ماندم و ایشان هم اینجا تنها بود. چون مسیرش طولانی بود دیگر نتوانست ادامه بدهد.
بعد از کلاس پنجم و ششم ایشان با هیئت آشنا شد. ما سمت خاک فرج قم مینشستیم. هیئتی داشتیم به نام هیئت ام ابیها. ایشان همان طور که در سن کوچکی حافظ بود صدای خیلی خوبی هم داشت. معلم خیلی خوبی داشت که الآن هر جا هست خداوند نگهدارش باشد به نام آقای جعفری، خیلی پرورش میداد مهدی را، به اصطلاح قرائت صبحگاهی قرآن به عهده ایشان بود.
معلمش در یک مسجدی فعالیت میکرد. ایام مناسبتها مهدی را میبرد آن مسجد تا نوحه بخواند، مخصوصاً در ایام محرم. مهدی از زمان کوچکی با هیئت بزرگ شد. صدای خیلی قشنگی داشت. آن زمان تازه شبکه قم راه افتاده بود. یک نوحه سینه زنی حضرت ابوالفضل العباس را خوانده بود و شبکه قم ضبط کرده بود و پخش میکرد. خیلی قشنگ میخواند.
الحمدالله در مدرسه تا دوره دبیرستان همیشه معدلش از 18 به پایین نیامد. همیشه 18 و 19 و 20 بود تا رسید دوره دانشگاهش که آمدیم یزدان شهر. ما اول ابوذر شرقی مینشستیم. آن جا یک هیئتی داشت. هیئت دیگری هم سمت ابوذر غربی بود به نام «حضرت علی اکبر». ایشان چون عاشق حضرت علی اکبر بود میآمد در این هیئت. شهید مهدی در هیئت حضرت علی اکبر(ع) بزرگ شد و رشد کرد. در هیئت سختترین کارها را انجام میداد مثلاً توزیع و پختن غذا، ظرف شستن. ماه محرم و صفر اصلاً مهدی از ما نبود.
شهید مهدی صابری دانشگاه چه رشتهای قبول شدند؟
رشته زمین شناسی.
علاقه داشتند به علوم تجربی؟
بله مخصوصاً در رشته کشاورزی و حشرات از کوچکی علاقه داشت. شهید مهدی شخصیت چند بعدی داشت. برای خودم جالب بود که از دوره دبیرستان علاقه خاصی به وسایل نظامی داشت. به اسلحه و مهمات علاقهمند بود و مجلات تخصصی مربوط به جنگافزار را میخرید. علاوه بر این به کوهنوردی هم علاقه داشت. عضو هیئت دوچرخه سواری قم هم بود. عضو امداد و نجات هلال احمر هم بود. تقریباً تا دوره پیشرفته کمکهای اولیه و امداد کوهستان، امداد نجات و زلزله را گذرانده بودند.
کدام دانشگاه مشغول بودند؟
دانشگاه پیام نور قم بود. فکر میکنم دانشگاه دولتی نیشابور هم قبول شده بود اما قم را ترجیح داد.
علاقه شید مهدی صابری به مجلس حضرت علی اکبر (ع) از کی شکل گرفت؟
ایشان همیشه مؤدبانه صحبت میکرد. در دانشگاه، خانه و حتی در نوشتههایش. کسی را با اسم کوچک صدا نمیکرد یا اینکه «آقا» یا «خانم» اولش اضافه میکرد.
همیشه حضرت علی اکبر (ع) را میگفت شاهزاده علی اکبر(ع) یا علی اکبر لیلا. ادبیات خاصی نسبت به این بزرگواران داشت. از دوره دبیرستانش علاقه خاصی به حضرت علی اکبر (ع) داشت. از گفتارش هم مشخص بود. آقای صدرزاده میگفت ما مسئولیت گروهان را به اینها دادیم و گفتیم که هر کسی اسمی برای گردان و گروهانش بگذارد. یک شب فرصت دادیم. ایشان در همان جلسه گفت که اسم گروهان من گروهان حضرت علی اکبر (ع) است.
شید مهدی صابری در وصیتنامهاش پس از بسم الله، یا شاهزاده علی اکبر (ع) نوشته و بعد از آن هم شعری درباره ایشان است و بعدش وصیتنامه شروع میشود.
ازدواج نکردند؟
نه ازدواج نکردند. شاید این هم یک حکمت و مصلحت الهی بود. من و مادرش اصرار داشتیم که ازدواج کند. منتهی ایشان راضی نمیشد. حتی قبل از رفتنش به سوریه ما یک موردی برایش پیدا کردیم. راضی نمیشد تا مادرش قسم داد. رفتیم آنجا. یک سری شرط و شروط برای آنها گذاشت که قبول نکردند.
به جای این که دختر خانم شرط و شروط بگذارد این شرط و شروط گذاشته بود! وقتی برگشتیم خیلی خوشحال بود. اینقدر خوشحالی کرد که من ناراحت شدم. گفتم کسی که رد میشود از یک جایی ناراحت میشود. تو برای چه خوشحال شدی؟
شرطهایش چه بود؟
این بود که من میخواهم سوریه بروم.
آقا مهدی صابری چه سالی عازم شوریه شدند؟
سال 92. البته از همان ابتدای شروع بحران ایشان تلاش میکرد تا برود. از زمانی که نیروهای فاطمیون اعزام شدند، ایشان پیگیر بود. اینقدر اصرار کرد که من از همان اول اجازه دادم و گفتم که از طرف من هیچ مشکلی ندارد اما به شرطی که رضایت مادرت را هم بگیری. چون تنها پسر خانواده بود برای مادرش خیلی سخت بود. اجازه نمیداد.
اوایل سال 93 خودم رفتم افغانستان. افغانستان خودش مرکز القاعده و طالبان است. ما هر وقت میخواهیم برویم از خانواده اجازه میگیریم. مهدی گفت اجازه میدهم اما به شرطی که شما برگشتید اجازه بدهید من بروم سوریه. من گفتم چشم اما تا من بر میگردم رضایت مادرت را هم بگیر. وقتی که من برگشتم تقریباً برج 5 بود خیلی خوشحال بود. مادرش را راضی کرده بود لذا اوایل شهریور رفت.
مادر را چه طور راضی کردند؟
وقتی قبر حجر بن عدی را تخریب کردند؛ ایشان خیلی ناراحتی کردند. شب گریه کرده بودند. مادرش میگفت وسطهای شب بود که دیدیم گریه میکند. آمدم، گفت که چه شده قبر اصحاب امیرالمؤمنین را تخریب کردند؟ اگر دستشان به حرم حضرت زینب (س) برسد قطعاً تخریب میکنند.
بعد به مادرش گفته بود عیبی ندارد. شما اجازه نمیدهید من نمیروم اما فردای قیامت اگر حضرت زینب(س) سؤال کرد که چرا نیامدی؟ چرا جوانت را نفرستادی؟ جواب حضرت زینب(س) به عهده خود شما! دیگر مادرش مجبور شده بود. مادرش میگفت صبر کن بعداً برو. گفت دری است که باز شده، مشخص نیست که تا چه وقت باز باشد. شاید بسته شد. به هر حال مادرش اجازه داد.
زمانی هم که میخواست برود اول صبح بود به من گفت بابا از ته دل راضی هستی؟ گفتم اگر از ته دل راضی نبودم که نمیگذاشتم شما بروی! من را کسی اجبار نکرده بود. گفت اگر از ته دل راضی هستی من دوست دارم خودت من را ببری. گفتم چشم. لباس پوشیدم و خودم او را تا پیش ماشینی که قرار بود آنها را ببرد فرودگاه رساندم.
آنجا گفتم اگر میماندی و سال آخر دانشگاهت را تمام میکردی بعد میرفتی بهتر بود. بنده خدا گریه کرد. گفت من دست خودم نیست. الآن درست است میروم دانشگاه پای درس استاد مینشینم اما روحم جای دیگری است. آرامش ندارم. بگذارید بروم. آرام که شدم دیگر نمیروم.
جریان فاطمیون از مشهد آغاز شد. بنیانگذار این نیرو شهید ابوحامد، سردار توسلی بود. بعد از مشهد که مرکز کار بود، قم دومین شهری بود که اعزام داشت. کسی که اعزام میکرد با مهدی آشنا بود. بعدها با ما هم آشنا شد. میگفت تا زمانی که رضایت پدر و مادرت نباشد من شما را نمیفرستم.
از قبل آموزش دیده بود یا این که همان موقع قبل اعزام دوره دیدند؟
قبلاً دورههای کوهنوردی و … را دیده بودند. عضو فعال بسیج مسجد هم بود اما همان طور که عرض کردم در قسمت اسلحه آموزشی واقعاً ندیده بود. 1 ماه هم همینجا آموزش دیدند.
چند ماه آنجا بودند؟
ایشان تقریباً چهار ماه آن جا بودند تا برگشتند.
یک بار برگشت و دوباره رفت؟
بله. دو سه روز اینجا ماند. بعد با مادرش رفت مشهد. مادرش میگفت موقع برگشت از زیارت در صحن حوض طلا دیدم میخندد. پرسیدم چرا میخندی؟ گفت مادر من اجازه شهادتم را از آقا گرفتم. قول داده بود برود، آرام شود دیگر برنگردد. گفت من دفعه اول واقعاً به خاطر خودم رفتم. به خاطر این که آرامش پیدا کنم اما الآن که میروم به عنوان انجام وظیفه است.
آنجا واقعاً غربت حضرت زینب (س)، غربت حرم حضرت رقیه (س) را هر شیعهای که ببیند برایش وظیفه و تکلیف است که برود. ثانیاً نیروهای فاطمیون از نظر فرهنگی خیلی ضعیف هستند. برای افرادی مثل من که یک مقداری آگاهی دارد. مخصوصاً برای طلبه و روحانی اصلاً واجب است که برود. چون جوانهایی هست اینجا که واقعاً عاشق اهل بیت (ع) هست اما از نظر مسائل دینی خیلی سطح پاییناند.
آقا مهدی طلبه هم بودند؟
مهدی واقعاً طلبه نبود اما از یک طلبه و یک روحانی بیشتر اطلاعات داشت. عقیدههایش نسبت به مسائل دینی و مذهبی زیاد بود. روحانی و استاد خودش با ما رفت و آمد دارد. هنگام شهادتش هم آن جا بود. تقریباً 20، 25 روز با شهید مهدی هم اتاق بودند. میگفت شب که میشد ما دو سه نفر روحانی بودیم، جمع میشدیم و در رابطه با فضائل حضرت علی (ع) یا امام حسین (ع) صحبت میکردیم.
مهدی از همه محفوظاتش بیشتر بود. هم در قسمت شعر و هم در قسمت احادیث. مخصوصاً این شعر و نوحهها. الآن سیستمش را نگاه کنید همه مداحان را ایشان میشناخت. از بس که زیاد مداحی گوش کرده بود. من خودم تعجب میکنم که علاقه عجیبی به مداحی داشت. در ماشین که می نشست روشن میکرد یا خودش شروع میکرد به خواندن.
شهید مهدی صابری دفعه اول رفتند، برگشتند چه میگفتند از سوریه؟
یکی از ویژگیهای مهدی به اصطلاح حفاظت و کارهای امنیتی بود. بعضی مدافعان از سیر تا پیاز را صحبت میکنند. بعضی چیزهایی که نباید در گروهها گفته شود را میگویند. اما واقعاً ایشان خیلی حفاظتی کار میکرد. سید ابراهیم میگفت در سوریه ناراحتیاش از این بود که پدر من هر سال میرود افغانستان و من باید خیلی مسائل امنیتی را رعایت کنم که برای پدرم مشکلی ایجاد نشود. اینجا حتی برای دوستانش نمیگفت من کجا هستم.
دفعه دوم که میخواست برود عاشقتر از مرحله اول بود. برای برگشت خیلی عجله داشت. اینکه میگوید شهید از شهادتش خبردار میشود واقعاً ایشان همین طور بود.
من شب قبل از رفتنش بیرون بودم. وقتی گفت که فردا وقت دارید تا محضر برویم؟ گفتم محضر برای چه؟ گفت من ماشین را به نام شما زدهام، همه کارهایش را انجام دادهام، فقط امضای شما مانده است. گفتم برای چه؟ گفت من میروم، به نام شما باشد راحتتر هستم. یک وقت خدایی نکرده تصادف میشود. بعد من شوخی میکردم که سفر قندهار که نمیخواهی بروی، برمی گردی! گفت نه به اسم شما باشد بهتر است.
به مسئول هیئت آقای فاطمی گفته بود که من دیگر برنمیگردم. چندتا وصیت کرده بود. یکی این بود که پرچم حضرت علی اکبر (ع) که از حرم حضرت معصومه به هیئت اهدا کردهاند را روی تابوت من بیندازید. بعد گفته بودند تابوتم را به یارید خانمان، حاج آقا میرزا محمدی را به یارید روضه بخواند و مداحی کند. شما گریه کنید و سینه بزنید.
تا قبل از شهادت مهدی، شهدای مدافع حرم مظلوم بودند. حتی تشییع جنازه عمومی هم نمیشدند. اعلام هم نمیشد اینها مدافع حرم بودند. همان طور بندگان خدا را مظلومانه میبردیم دفن میکردیم. مهدی اولین شهید در قم بود که در خانه و محله تشییع شد. از طرفی هم چون هیئتیهای زیادی او را میشناختند، جمعیت زیادی آمد. بعد آن دیگر تشییعها علنی شد.
ما مردمانی هستیم با فرهنگی چندهزارساله. دیگر این را هر پیر و جوان و کودک این کشور میداند. جزء جزء این فرهنگ قابل تأمل و اعتناست.
یکی از این عناصر و اجزای فرهنگی که همگی با هر دین و مسلک و مرامی به آن افتخار میکنیم و به آن احترام میگذاریم، فرهنگ مقاومت است که در حد اعلای خود در سالهای دفاعمقدس بروز کرده است. در تاریخ این کشور، هیچ زمانی خالی از مقاومت نبوده است. هر دوره تاریخی را که بررسی کنید، مردمانی را میبینید که بر سر خاک، دین، ناموس و… ایستادهاند، مقاومت کردهاند و تاریخساز شدهاند.
فرهنگ امری است یادگرفتنی و آموزش و تربیت، مسیری است که به فرهنگ ختم میشود. اما چه فرهنگی؟! آیا ما در تربیت کودکمان، آنهم در دنیای امروز، حواسمان به آشنایی او با فرهنگ مقاومت هست؟ اصلا میدانیم چرا باید کودک را با این مفاهیم آشنا کنیم؟ آیا فرهنگ مقاومت صرفا برای زمانی است که کشور در ناامنی و جنگ است یا به درد زندگی شخصی کودک هم میخورد؟ آیا آشنایی کودکان با فرهنگ مقاومت یعنی آموزش خشونت به آنها؟ و اینکه در نهایت چطور میتوان کودکی را با فرهنگ مقاومت آشنا کرد و این دست مفاهیم را با توجه به روح حساس کودک، در سلامت به او آموخت؟ در ادامه به پاسخ این سؤالات خواهیم پرداخت.همراه بنیانا باشید
درسش را بخواند کافیست!
چند درصد از پدرومادرهای امروزی به آشنا کردن فرزندشان با فرهنگ مقاومت اهمیت میدهند یا تربیت به شیوه فرهنگ مقاومت برایشان دغدغه است؟ برخی از ما که آنقدر در چنگ روانشناسیهای متفاوت و غیربومی اسیر شدهایم که مدام در حال افراط و تفریط هستیم.
اصلا خودمان هم آشنایی چندانی با فرهنگ مقاومت، ضرورت و پیامدهای آن نداریم. تمام هم و غممان این است که کودکمان خوب درس بخواند تا برای خودش کسی بشود، یعنی کسی شدن را فقط از یک مسیر و آنهم از دانشگاه و دکتر و مهندس شدن، میسر میدانیم.
درحالیکه اگر قرار است فردی بار بیاوریم که برای خود و جامعهاش مفید باشد و روحی بزرگوار و سالم داشته باشد، به جز درس خواندن و تشویق و تنبیه او باید به مسائل دیگری هم اهمیت بدهیم.
فرهنگ خشن یا فرهنگ مقاومت؟
همین که سخن از انتقال فرهنگ مقاومت به نسل جدید میشود، بعضیها در ذهنشان کودکانی تفنگ بهدست را تصور میکنند که خشونت از آنها میبارد و توانایی صلح، دوستداشتن و مدارا کردن با کسی را ندارند؛ آدمی که کشتن و کشته شدن برایش عادی است.
اما فرهنگ مقاومت الزاما بهمعنای آموزش خشونت نیست، بهمعنای تفنگ دست گرفتن هم نیست.
فرهنگ مقاومت اتفاقا به مدارا و صلح میانجامد. آموزش درست فرهنگ مقاومت، به کودک ما میگوید که دشمن کیست و در برابر چه کسانی و چه چیزهایی باید مقاومت کرد و به او مفاهیم ایثار و گذشت را میآموزد که جزء جداییناپذیر مقاومت هستند.
راههای آموزش فرهنگ مقاومت به کودکان
1- از همان کودکی، حواستان باشد که ستیزهجویی و خودخواهی دقیقا نقطه مقابل فرهنگ مقاومت است. کودک شما باید در مرحله اول دوست داشتن را فرابگیرد.
هرگز به او نگویید: «هرکی کتکت زد تو هم بزنش» این تربیت، از کودک شما فردی عصبی میسازد که گمان میکند تنها راه دفاع از خود کتکزدن دیگران است. از آنهایی هم نباشید که اجازه نمیدهند کودکشان هیچکدام از وسایلش را با دیگران شریک شود؛ «بدو اسباببازیهاتو قایم کن که الان پسرخاله میاد همه رو خراب میکنه» یا «ماشین کنترلیتو ندی دست بچهها که خرابش میکنن» شما با این جملات، کودکی مسئول و مراقب نخواهید داشت، آنچه نصیبتان میشود فردی خسیس، ستیزهجو، بدون داشتن روحیه گذشت و بخشش است.
2- کودکتان را به بخشش و گذشت تشویق کنید؛ «میتونی عروسکت رو به دوستت بدی» «اگر همکلاسیات مداد رنگیشو یادش رفته بود، بهش کمک کن» «از لقمه غذات به پسرخالهات هم بده» همه اینها پایههای بنیادین فرهنگ مقاومت، یعنی بخشش و گذشت هستند.
تا کودکی مهربان، باگذشت و بخشنده نداشته باشید، نمیتوانید انتظار جوانی را داشته باشید که میداند چگونه و چرا باید مقاومت کند. کودکی که قرار است با فرهنگ مقاومت و پایداری بزرگ شود باید توانایی گذشت از آنچه دوستشان دارد را داشته باشد.
3- از اسطورههای مقاومت کمک بگیرید. این فرهنگ، این مرز و بوم و این ادبیات، سرشار از اسطورههایی است که هم جذابند و هم اخلاقی! هم روحیه مقاومت در سراسر زندگیشان جریان داشته و هم آدمهای مهربان و اخلاقگرایی بودهاند. به الگوها و شهدایی که در همین 50سال اخیر در کشور داشتهایم توجه کنید، همگی قابلیت این را دارند که تبدیل به داستانهای شبانه برای کودک شما شوند. وجه مشترک همگیشان هم زیربار حرف زور نرفتن است.
4- کوچه، خیابان و بزرگراههای ما مزین به نام شخصیتها و اغلب شهدای دفاعمقدس هستند. آیا وقتی میگوییم «همت» فرزند ما تنها یک اتوبان را بهخاطر میآورد یا میداند شهیدهمت که بود و چه کرد؟ این رفتوآمدهای شهری را خالی از آموزش نگذارید، هر زمان که از کوچه یا خیابانی با این نامها گذر میکنید، یک وجه از شخصیت آن فرد را برای کودکتان در قالب داستان بسیار کوتاه بگویید و هر بار که از آنجا گذر میکنید به خاطرش بیاورید.
5- وجهه بسیجیها یا افرادی که این روزها از همهچیزشان گذشتهاند و در سوریه به مقاومت مشغولند، در ذهن کودک شما بسیار مهم است. از مدافعان حرم برای کودکتان بگویید.
از آنها نباشید که با آمدن هر قافله شهید گمنام، آه و فریادشان بالا میرود که چقدر شهید! یا آنهایی که از صبح تا شب توی گوش آدمها میخوانند: «اینا پول میگیرن میرن میجنگن» اتفاقا این رفتارهاست که به دوست نداشتن آدمها و بدگمانی و بیاعتمادی میانجامد.
6- قدرشناسی کنید و کودکتان را در این قدرشناسیها شریک کنید. شاید تعداد جانبازان بازمانده از دفاعمقدس کم باشد، اما بالاخره هستند آنهایی که بتوان بهعنوان یک مرجع و الگوی زنده به کودک معرفیشان کرد.
قرار نیست آن جانباز برای کودک شما از سختیهای جانبازی یا حتی آن قسمت کشت و کشتار جنگ بگوید؛ همین ارتباط نزدیک با روحیه مقاومت و آشنایی با افرادی که بهخاطر آسایش ما خودشان را تا پای جان به خطر انداختهاند، اثرات خودش را دارد.
این روزها خانوادههای شهدای مدافع حرم در اطرافمان هستند. با کودک و نوجوانتان از این رشادتها بگویید، به دیدار خانوادهها بروید و بگذارید فرزندتان با این فضا آشنا بشود.
7- به ایمان و ارتباط کودک با خدا حساس باشید. تاریخ نشان داده است، آدمهایی که باورهای قویتری داشتهاند آدمهای مقاومتری بودهاند. معنویت و ارتباط با خدا و آشنایی با دین اسلام که سرشار از فرهنگ مقاومت است، در این مسیر کار شما را بسیار آسان میکند. او را به مجالس مذهبی ببرید و با این کار او را واکسینه کنید.
8- از نشانههای مقاومت فاصله نگیرید. بازدید از موزه دفاعمقدس، بازدید از مناطق جنگی، استفاده از وسایلی که نماد مقاومت هستند مثل سربند، چفیه، یاریدهندهاند. درست است که اینها ظاهر ماجراست اما از ظاهر همیشه پلی به باطن خواهد بود.
9- دشمنشناسی را دستکم نگیرید و به آن به چشم یک سوژه بیفایده و لوث نگاه نکنید. فرزند شما باید بداند جهان امروزی، جهانی است که ممکن است هر لحظه آنکه ادعای دوستی کرده و برایش پیام تبریک سال نو فرستاده، بر سر بزنگاه، بزرگترین خیانتها، عداوتها و کشتارها را در جهان راه بیندازد. نگویید ما سیاسی نیستیم. آنچه در جهان امروزی جریان دارد، چیزی فراتر از سیاست است که باید با کودک و نوجوان در حد و اندازه خودش با زبانی مناسب سن و سالش به گفتوگو نشست.
10- کودکی عاشورایی تربیت کنید. عاشورا یکی از صحنههای بسیار مستعد برای ترویج فرهنگ مقاومت است و پر است از داستانهایی که به درد هر سن و سالی میخورد. هر مفهومی که لازمتان باشد را دارد؛ از ایثار و گذشت تا دشمنشناسی و ظلمستیزی و…
در تمام مسیر آموزش چند نکته را فراموش نکنید
از تکرارهای بیهوده پرهیز کنید. تکراری و طولانی بودن هر امری کودک را خسته و دلزده میکند.
از هنر کمک بگیرید. فیلم، ادبیات، نقاشی و… میتوانند غیرمستقیم و با زبانی لطیف با کودکان صحبت کنند.
داستان و شعر را جدی بگیرید. بچهها با هر چیزی که در قالب داستان و شعر عنوان شود، ارتباط بهتری میگیرند.
بازی و شادی و هیجان، جزء لاینفک زندگی کودکان است. هر آنچه با اینها پیوند بخورد تأثیر بهتری خواهد گذاشت.
تشویق کردن او را ولو با یک بوسه، بهخاطر بسپارید. رفتارهایی که به ازخودگذشتگی، ایثار، بخشش و… ربط دارد را حتما تشویق کنید.
نویسنده: مریم کمالی نژاد
وصیت نامه شهید حسین همدانی
در بخشی از وصیت نامه شهید حسین همدانی آمده است: از امام و مولایم حضرت آیتاللهالعظمی سیدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) که نتوانستم سرباز خوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا انشاالله به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم ، در مراسم تشییع پیکر سردار سرافراز اسلام شهید حسین همدانی، فرزند برومند ایشان، وهب همدانی وصیتنامه پدر شهید خود را قرائت کرد.
در این وصیت نامه آمده است:
بسمالله الرحمن الرحیم
سپاس خدای را که نعمتها فراوان بر ما ارزانی داشت و فراوان شکر که در عصر خمینی (ره) حیاتمان قرار داد، همه پدران و مادران ما در آرزوی این دوران بودند و ندیدند اما ما دیدیم.
دوران احیای اسلام عزیز و عزتمندی ملتهای مسلمان، مقاومت مجاهدان سپاه اسلام، عصر تحول و شکوه و عظمت در جهان اسلام، عصر بیداری ملتها، عصر زوال طاغوتها، عصر فروپاشی قدرتهای استکباری و عصر برگشتن به خویشتن.
خدا را هزاران شکر به خاطر نعمتهایش، نعمت زندگی در هشت سال دفاع مقدس، زندگی با مجاهدینی که محبوب خدا بودند و میهمان خدا شدهاند.
زندگی در کنار ملتی که خوش درخشیدند و در مقابل همه توطئهها و فشارهای سنگین دشمنان تسلیم نشدند و مدل شدند، نمونه شدند در بین ملتها که سرآمد همه آنها پدران، مادران، همسران و فرزندان شهیدان گرانقدر ما هستند.
چه افتخاری بالاتر از آنکه آزادگان ما و جانبازان ما و خانواده مقاومشان صبر را شرمنده کردند و 10 سال در اردوگاههای حزب بعث صفحه زرین بر تاریخ این ملت نگاشتند. جانبازان ما با تحمل دردهای فراوان حجت را بر ما تمام کردند که باید مقاومت را ادامه داد.
خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع).
مگر میتوان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامهدهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنهها و کمینها عبور میدهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.
بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف میکنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقعها این نفس سرکش سراغ من میآمد و مرا گول میزد، وسوسه میشدم، نق میزدم، در درونم اعتراض ایجاد میشد اما خدا مرا کمک میکرد، متوجه میشدم، پشیمان میشدم، توبه میکردم و از خدا طلب عفو و بخشش میکردم و مرا میپذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود.
خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم.
از همه دوستان و آشنایان حلالیت میطلبم، از امام و مولایم حضرت آیتاللهالعظمی سیدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) که نتوانستم سرباز خوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا انشاالله به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند.
از خانواده شهیدان، جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم که نمیتوانستم خدمتگذار خوبی باشم؛ مرا حلال کنند.
تشکر دارم از همسر عزیزم که همسنگر و همراه خوبی بودند، خداوند انشاالله این عمل شما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش میکنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل کمبودها یا کممهریها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند، عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد.
فرزندانم را سفارش میکنم و تأکید بر حفظ ارزشهای اسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزشهایش میتوانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشند، حجاب برتر بر شما واجب است رضایت پدر پیر شما با حفظ ارزشهاست. سعادتمندی و عاقبت به خیری شما را از خدای مهربان خواستارم.
برای خواهرانم و برادرم و فرزندان عزیزشان آرزوی سعادتمندی دارم، بسیار دوستان خوبی داشتم که یکایک آنها و زندگی با آنها همیشه در ذهن و خاطراتم ماندگار است و به این دوستی مفتخر هستم.
از همه آشنایان و دوستان میخواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛ اگر انشاالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران کنم!
هیچگونه بدهی ندارم و به کسی هم بدهکار نیستم، اما اگر کسی طلبکار بود بدهی را بدهید شاید یادم رفته باشد، به امید رحمت خدایم، خداحافظی با شما و طلب مغفرت بنده گنهکار حسین همدانی.
28 شهریور ماه 1394
مهدی صابری یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم است. او فرمانده گروهان حضرت علی اکبر(ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون بوده است. شهید صابری در لحظات آخر زندگیاش صدایش را ضبط کرده و اوضاع عملیات و نیروهایش را توصیف میکند.
ویدیو : شهید مدافع حرم افغانستانی دقایقی قبل از شهادت
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]دانلود ویدیو کیفیت عالی
تماشا ویدیو در آپارات [/box]