دسته‌ها
گفت‌وگو

کارگردان از لاک جیغ تا خدا : برای تبلیغ حجاب بهتر است درباره‌اش حرف نزنیم!

«از لاک جیغ تاخدا» عنوان برنامه ای با محوریت «تحول در حجاب» از صداوسیماست که توانسته جایگاه خوبی را بین مخاطبان داشته باشد. به بهانه روز عفاف و حجاب با تهیه کننده این برنامه گفتگو کردیم:

ترویج حجاب و برنامه‌سازی در این حوزه همواره یکی از دغدغه‌های مهم مسئولان کشور بوده است. دغدغه‌ای که هیچ‌گاه به یک برنامه و راهکار درست منجر نشد و هرساله شاهد حضور برنامه‌سازی‌ها و مراسم‌هایی در تضاد با این حکم شرعی خداوند بوده‌ایم.

دغدغه عفاف و حجاب از سوی مسئولان هر بار به شکل‌های مختلفی به‌صورت عمومی مطرح می‌شود. از نمایش عکس‌های افراد بدحجاب در مجلس شورای اسلامی تا تشکیل گروه امنیت اخلاقی نامحسوس که هر بار با حواشی فراوانی روبرو بوده است.

همه این‌ها در حالی است که هرساله این معضل عمیق‌تر می‌شود تا این سؤال بارها و بارها تکرار شود که به‌راستی برای ترویج فرهنگ عفاف و حجاب چه‌کاری باید انجام داد؟

 

در میان برنامه‌های مختلف و پرخرج تلویزیون در موضوعات گوناگون یکی دو سال اخیر برنامه‌ای با عنوان «از لاک جیغ تا خدا» از شبکه دوم سیما روی آنتن رفت که شاید بتوان از آن به‌عنوان اولین نمونه‌های موفق و تماشاگرپسند رسانه ملی در حوزه حجاب نام برد.

 

برنامه ۲۰ دقیقه‌ای که در هر قسمت از آن مخاطبان با فردی مواجه می‌شوند که حجاب برایش با یک تحول درونی آغازشده است و می‌خواهد حالا قصه‌اش را با مخاطبان در میان بگذارد.

کارگردان از لاک جیغ تا خدا
کارگردان از لاک جیغ تا خدا

در ادامه مطلب متن گفت وگوی صریح و صادقانه با آقای هاشم تفکری بافقی به عنوان کارگردان از لاک جیغ تا خدا را می خوانیم 

 

به اسلام بی‌اعتقاد شده بودم

 

هاشم تفکری بافقی را بسیاری از وبگردهای دهه شصتی بانام «هاشم بافقی» می‌شناسند و با رپ‌هایش خاطره دارند. همان رپ خوان تازه‌کاری که در بحبوحه اتفاقات ۸۸ رپ‌های متفاوت و انقلابی از خودش منتشر کرد که در آن دوران باعث شهرتش میان وب‌گردهای مجازی شد؛ اما زندگی او مثل کاراکترها و سوژه‌های برنامه‌اش دچار تحولات زیادی بوده است: «من یک آدم به‌شدت شرور، دعوایی و حسابی دخترباز بودم. حالا فکر کنید هر چیز عجیب‌وغریبی که یک جوان می‌خواهد داشته باشد.

 

از مدل عجیب ریش تا یقه‌باز و گردنبندی که گردنم انداخته بودم. در چنین فضایی نسبت به اسلام هم بغض زیادی داشتم این بغض دلیل هم داشت. چون تا آن زمان که من می‌فهمیدم و درک می‌کردم دو رئیس‌جمهور دیده بودم که هر دو روحانی بودند و من این دو را نماد اسلام می‌دیدم. در زندگی ما هم اگر فقر کم بود اما این فقر را به‌خوبی در زندگی اطرافیانم حس کرده بودم.

 

من حضور دختران فاحشه را در همسایگی‌مان دیده بودم و همه این‌ها باعث شده بود از اسلام بیزار باشم چون همه را نتیجه اسلام می‌دیدم. در زمان شانزده هفده‌سالگی من مردی پیدا شد که حرف از عدالت زد و خواست رئیس‌جمهور شود. خیلی پیگیرش شدم من و همه آدم‌هایی مثل من او را در وهله اول در قامت عدالت‌خواهی شناختیم که می‌خواست جلوی کسانی بایستد که من به دلیل فقر سیاسی که داشتم آن‌ها را نماد اسلام می‌دیدم.

 

به همین دلیل فکر می‌کردم اگر او حرف از عدالت می‌زند پس در اسلام عدالت وجود ندارد. همین موضوع باعث شد من به حرف‌های جدیدی که می‌زد مثل امام زمان و خیلی چیزهای دیگر فکر کنم؛ اما ضربه آخر را مستند «امام روح‌الله» که لبنانی‌ها ساخته بودند به من زد. در ۱۰ قسمت با یک آدم عجیب‌وغریب درگیر بودم که دیگر پای مستند ضجه می‌زدم.»

 

 

خواستم هنر بخوانم تا حرف‌هایم را به این زبان بزنم

 

ضربه آخر کار خودش را می‌کند و حالا هاشم بافقی بعد از دیدن مستند عزمش را جزم کرده تا درس بخواند و در دانشگاه در رشته هنر تحصیل کند. برای همین تمام تلاشش را می‌کند و بیش از یک سال خودش را خانه‌نشین می‌کند: «به خودم می‌گفتم می‌خواهم کاری بسازم که مثل امام روح‌الله بگیرد. من کسی بودم که ناظم مدرسه‌مان را کتک زده بودم و بعدازآن به بدترین مدرسه پاکدشت رفته بودم اما باید همه تلاشم را می‌کردم.

 

یک سال و نیم از خانه بیرون نیامدم. فکر می‌کردم جامعه مرا به گناه می‌اندازد. دوستانم را کنار گذاشتم. اگر بیرون می‌رفتم دلم می‌لرزید. من ورزش حرفه‌ای می‌کردم که به خاطر ورزش کردن نمی‌توانستم روزه‌بگیرم. همه این‌ها باعث شد که بخواهم خانه بمانم.

 

با رتبه تئاتر ۴۹۳ قبول شدم و برای مصاحبه رفتم به خاطر این مدت خانه‌نشینی ریش و موی خیلی بلندی داشتم. از من پرسیدند چرا آمدی تئاتر؟ دوست داشتی؟ گفتم نه من تئاتر دوست ندارم. گفتند حتماً دوست داشتی سینما قبول بشوی ولی نتوانستی؟ گفتم نه من از سینما هم خوشم نمی‌آید. گفتند پس از چه چیزی خوشتان می‌آید؟ گفتم من اعتقادی ندارم که باید هنر را دوست داشته باشم. من یک حرف‌هایی دارم که می‌خواهم در قالب هنر بزنم. حالا می‌خواهد تئاتر باشد. سینما باشد میکروفون باشد. 

 

 

با کارگری کردن خودم را تنبیه می‌کردم

 

حالا بعد از یک سال و نیم تحمل و خانه‌نشینی بالاخره وارد رشته تئاتر دانشگاه سوره می‌شود اما ورود به دانشگاه هم با حواشی زیادی همراه می‌شود که تا پایان ادامه دارد: «ترم اول دانشگاه باز سقوط کردم. حسابی گند زدم و خرابکاری کردم. وقتی عید شد دوباره با خودم خلوت کردم. بعدازآن تصمیم گرفتم به‌جای پوشیدن لباس‌های درست‌وحسابی، لباس‌های کهنه و گشادم را بپوشم و در دانشگاه باکسی کار نداشته باشم.

 

من لذت گناه را چشیده بودم. شما وقتی لذتی را می‌چشید سخت می‌توانید از آن دل بکنید. از سال ۸۶ تا ۸۸ حتی خودم را باکارهایی مثل کارگری در تابستان تنبیه می‌کردم. همه در دانشگاه می‌گفتند که هاشم دیوانه است. خیلی هم خوب درس و درسخوان بودم. حتی اساتید به نامی از من تعریف می‌کردند و تشویقم می‌کردند ادبیات نمایشی بخوانم.

 

خب من جامعه را خوب لمس کرده بودم فقر و فحشا را چشیده بودم؛ اما برای اینکه به خیال خودشان مرا آدم کنند برای تمرین مرا روبروی یکی از چهره‌ترین دخترهای کلاس می‌گذاشتند. در کلاس همه دست همدیگر را می‌گرفتند. من نمی‌توانستم بروم. من همه‌چیز را کنار گذاشته بودم. برای همین رفتم پاکدشت و به دانش‌آموزانی که چیزی بلد نبودند آموزش دادم. برای اولین بار تئاتر پاکدشت را در استان اول کردم؛ اما همه‌چیز این‌طور ادامه پیدا نکرد سال ۸۸ به‌یک‌باره همه‌چیز تغییر کرد. 

 

 

 

بسیج دانشگاه را به شکل دیگری دوباره راه انداختم

 

اتفاقات سیاسی و تلخ سال ۸۸ مثل همه دانشجوها بر زندگی تفکری هم تأثیر می‌گذارد تا در دانشگاه حسابی دچار مشکل شود: «من خودم را آدم حزب‌اللهی می‌دانستم وقتی دیدم در آن زمان به حزب‌اللهی‌ها ظلم می‌شود. حسابی به هم‌ریختم. بسیج دانشجویی مرا راه نداد.

 

بسیج شهری را هم دوست نداشتم. چون نگاهشان با من تفاوت داشت. بسیج دانشگاه ما ۵ نفر آقازاده داشت که اعتقاد داشتند همه‌کسانی که در این دانشگاه نفس می‌کشند کافر هستند. هیچ کاری هم نمی‌کردند. فتنه که شد اول در بسیج را بستند.

 

وقتی دیدم اوضاع خراب است یک روز رفتم آرایشگاه و خیلی صریح گفتم از ظاهر من ظاهر یک بچه بسیجی بساز. گفت دیوانه شدی؟ الکی گفتم گریم است. وارد دانشگاه که شدم همه ماتشان برد. می‌خواستند امتحانات را لغو کنند ولی من نگذاشتم و سر جلسه رفتم. می‌خواستند مرا بزنند اما من آدم کتک‌خوری نبودم. برای نظم گرفتن دانشگاه با هر مسئولی درافتادم.

 

در آخر هم دانشگاه ما تنها دانشگاهی بود در مرکز شهر بود که امتحاناتش خیلی لغو نشد. بعدازآن رفتم سازمان بسیج دانشجویی و گفتم که بسیج را تعطیل کردند. بدون هیچ سابقه‌ای رفتم و بسیج دانشگاه را گرفتم. اولین کاری هم که کردم باافتخار آن ۵ نفر را بیرون کردم و در بسیج را برای جذب همه باز کردم. حتی جلسات جناح مخالف را در آن برگزار کردم. همین‌که بچه‌ها می‌دیدند من خودم هم کارت ندارم و دنبال این حرف‌ها نیستم و در بسیج اجازه حرف زدن وجود دارد حسابی جذب شدند.

 

جو دانشگاه دوباره به سمت من برگشت. طوری که اگر کسی با حراست مشکل داشت به بسیج روی می‌آورد. رسید به‌جایی که دختر بدحجابی که در جلساتمان شرکت می‌کرد بعد از یک سال چادری شد و کلی اتفاقات مثبت افتاد. بالاخره لیسانس را به هر سختی که امکان داشت گرفتم؛ اما در دانشگاهی که رهبری نظر ویژه‌ای روی آن داشت و باید «شهید آوینی» تربیت می‌کرد اتفاقات اسفباری افتاد. حتی از من تعهد گرفتند که اگر مدرک گرفتم چیزی درباره دانشگاه نگویم. 

 

کارگردان از لاک جیغ تا خدا
کارگردان از لاک جیغ تا خدا

به خاطر رپ خوانی حسابی تکفیر شدم

 

فعالیت‌های رسانه‌ای و هنری تفکری به‌یک‌باره با رپ خوانی‌هایش میان اهالی فضای مجازی مشهور می‌شود. فعالیت‌هایی که مشابه آن پیش‌ازاین اتفاق نیفتاده بود: «وقتی دیدم سبک رپ خیلی شنونده دارد و جوان‌ها به سمت آن گرایش دارند. طی اتفاقی من که ترانه می‌گفتم دلم خواست تکست رپ بنویسم. اولین تکست رپم را نوشتم و خواندم در وبلاگم قراردادم.

 

به‌یک‌باره به‌طور عجیبی «هاشم بافقی» که هیچی نبود تبدیل به پدیده‌ای شد که مراکز امنیتی به او فکر می‌کنند. حتی تصور می‌کنند که شاید منافق باشد. من می‌خواستم رپ انقلابی را راه بیندازم. ولی از هر دو طرف حسابی تکفیر شدم. تکفیری که در بیست‌سالگی فشار زیادی را به من وارد کرد.

 

یک روز کسی آمد و برایم پیام گذاشت که من کمکت می‌کنم اما فعلاً رپ نخوان. گفت حزب‌الله خواننده ندارد بیا باهم در این حوزه کارکنیم. خب من هم تحریک شدم و قبول کردم. بعدازاینکه یک ماه باهم جلو رفتیم دیدم نمی‌توانم آدم کسی باشم و بیرون آمدم. بعدازآن با وحید یامین پور آشنا شدم. قرار شد تیتراژ برنامه «دیروز، امروز، فردا» را بخوانم که به‌یک‌باره یامین پور ممنوع‌التصویر شد و همه‌چیز منتفی شد.

 

البته چند موسیقی نیز از من در فضای مجازی منتشر شد. آقای یامین پور دنبال یک آدم برای دفترش بود که من خودم داوطلبانه خواستم این کار را انجام دهم. می‌خواهم بگویم برنامه‌سازی را از پایین‌ترین سطح ممکن شروع کردم و به‌مرور همه‌چیز را یاد گرفتم. روزی هم که دلم خواست خودم برنامه‌سازی را شروع کنم از کار بیرون آمدم. 

 

یکی از نامزدهای ریاست جمهوری پیشنهاد داد برایش بخوانم

 

صدای هاشم تفکری بافقی به مذاق برخی اهالی سیاست و رسانه خوش می‌آید تا انتخابات ۹۲ نیز برایش فصل تازه‌ای باشد اما او راه دیگری را انتخاب می‌کند: «در انتخابات ۹۲ مشاور یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری مرا صدا کرد و گفت پسر من یا مداحی گوش می‌کند یا رپ‌های شمارا بیا و برای ما بخوان. یک چک ۵۰ میلیونی هم روبرویم گذاشت.

 

گفتم نه من باید فکر کنم. گفت چک را بردار و بعد فکر کن. گفتم اگر چک را بردارم دیگر نمی‌توانم فکر کنم. هرچه اصرار کرد برنداشتم. وقتی بیرون آمدم واقعاً هیچ‌چیزی نداشتم اما دلم نخواست که این کار را انجام دهم با خودم می‌گفتم من خریدنی نیستم. دلم می‌خواست خودم کار تولید کنم که هیچ‌کس تحویلم نگرفت. وقتی ایده کار «لاک جیغ» را مطرح کردم همه مسخره‌ام کردند.

این طرح را به‌صورت آزمایشی با ۵ نفر ساختم. به من گفتند «اقرار به گناه» است و مشکل دارد هر دری زدم نشد حتی جایی کار می‌کردم که ازآنجا اخراج شدم. بعد از اخراج همه‌چیز را باختم و هیچ‌چیزی برای از دست دادن نداشتم. 

 

برنامه‌سازی را رها کردم و لباس‌فروشی زدم

 

هاشم بافقی به‌یک‌باره همه‌چیز را رها می‌کند به شهرش برمی‌گردد و با مقدار سرمایه‌ای که برایش باقی‌مانده یک لباس‌فروشی زنانه می‌زند و حسابی به کار می‌چسبد؛ اما برای خودش هم چند رپ تندوتیز در نقد دولت یازدهم در فضای مجازی منتشر می‌کند اما دوباره همه‌چیز تغییر می‌کند: «یک روز کسی با من تماس گرفت و گفت شبکه دو با موضوع عفاف و حجاب چند برنامه‌ساز را هم دعوت کرده است. تو هم برو.

 

وقتی رفتم آقای «سعید اشناب» صحبت می‌کرد و توضیح داد که ما باید کار فرهنگی درباره حجاب بسازیم. بچه‌ها خیلی نقدهای تندی به صداوسیما داشتند. من هم یک طرح تازه در ذهنم داشتم که شبیه این‌کاره‌ای فرم زده بود اما خوششان آمد. آن‌قدر ایده «لاک جیغ تا خدا» را توی سرم زده بودند که اصلاً می‌ترسیدم نشان بدهم.

 

وقتی آقای اشناب از من سابقه خواست من هاردم را به سیستم وصل کردم که نشان بدهم. به یکی از فایل‌ها حساس شد و هرچه گفتم خوب نیست، خودش باز کرد. دقیقاً همین فایل نسخه آزمایشی لاک جیغ بود. گفت این‌که خیلی فوق‌العاده است. تو چند تا از این دخترها می‌شناسی؟ من هم گفتم این ۵ نفر که در بسیج دانشگاه خودمان بودند و ازآنجا بود که لاک جیغ به‌طورجدی آغاز شد. برای شروع خیلی گشتیم. از هر ۱۰ نفر یک مورد خوب بود. خلاصه با بدبختی گشتیم و ۲۰ مورد ساختیم که با بازخورد خیلی خوبی مواجه شدیم. 

 

تا زمانی که روند محجبه شدن ادامه داشته باشد برنامه می‌سازم

 

بازخوردهای برنامه آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند تا سری‌های بعدی آن نیز پیشنهاد می‌شود. عوامل نیز در پیام‌هایشان با دخترانی مواجه می‌شوند که بعد از دیدن برنامه به خودشان آمده‌اند و محجبه شده‌اند تا لاک جیغ پا را فراتر از ۲۰ قسمت بگذارد و در حال حاضر به ۱۵۳ قسمت برسد.

 

طوری که برای بسیاری از بیننده‌ها این سؤال پیش بیاید آیا واقعاً تعداد آدم‌هایی که محجبه شده‌اند آن‌قدر زیاد است؟ «من در کار تلویزیونی به این نتیجه رسیده‌ام که کار نیکو کردن از پر کردن است. شما هرچه ادامه بدهی مردم نگاه می‌کنند و یک‌لحظه به خودشان می‌گویند چقدر آدم شل حجاب که الآن باحجاب شده است؟ واقعاً این تعداد آدم وجود دارد؟

 

من در حال حاضر ۱۵۳ قسمت لاک جیغ پخش کرده‌ام ولی تا الآن ۲۷۰۰ نمونه پیداکرده‌ایم که محجبه شده‌اند. ۱۵ روز مانده به ماه رمضان پارسال به من گفتند دوباره ۲۰ قسمت بسازم. گفتم نمی‌توانم. من آن بیست‌تا را با بدبختی پیدا کردم. اتفاقی از فردایش چند ایمیل آمد و ما ۵ قسمت تولید کردیم. وارد ماه رمضان که شدیم مثل بمب ترکید طوری که انتظارش را نداشتیم.

 

موجی از سوژه به سمت ما ریخت و در آخر قسمت اول را باکسی شروع کردیم که با آن قسمت اول متحول شد. حالا هر ۱۰ قسمت هم یک مورد از بچه‌هایی است که با دیدن برنامه متحول شده‌اند. به خودم گفته‌ام تا زمانی که این روند ادامه دارد دخترانی هستند که محجبه شوند این برنامه را کنار هر کار دیگری ادامه می‌دهم. 

 

سوژه‌ها از خانواده‌های مرفه و تحصیل‌کرده بودند

 

یک دختر محجبه روبه دوربین نشسته است و از تحولاتش و رسیدنش به حجاب برای باقی تعریف می‌کند. قصه به همین سادگی آغاز می‌شود و با همین رویه ادامه پیدا می‌کند؛ اما در این داستان کوتاه ۲۰ دقیقه‌ای چه چیزی وجود دارد و چرا مخاطب آن را باور می‌کند و حتی از آن تأثیر می‌گیرد: «ما راست گفتیم. همه‌چیز را همان‌طور که بود نشان دادیم. وقتی دربه‌در دنبال سوژه می‌گشتم. خیلی‌ها به من پیشنهاد دادند دو سه تا بازیگر بیاور و به آن‌ها پول بده و بگو برایت بازی کنند. گفتم ابداً این کار را نمی‌کنم.

 

بنایم همیشه صداقت بوده است. خدا را شکر هم این صداقت باعث شد که مخاطب باورش شود. در انتخاب‌هایمان هم برای خودمان اصول داشتیم. سوژه ما باید فردی از قشر مرفه، تحصیل‌کرده و با جایگاه اجتماعی بالا باشد. برای این کار هم دلیل داشتیم. اینکه همواره در رسانه‌ها قشر ضعیف را محجبه و چادری نشان داده‌اند انگار که فقط قشر ضعیف حجاب دارند و افراد تحصیل‌کرده و مرفه حجابشان با آن‌ها همیشه متفاوت است.»

 

 

کارگردان از لاک جیغ تا خدا
کارگردان از لاک جیغ تا خدا

بیشترین تحول در افراد تحصیل‌کرده و مرفه است

 

آقای کارگردان از لاک جیغ تا خدا معتقد است. موضوع برنامه‌اش تنها حجاب نیست. بلکه درباره «تحول» است و همه این «تحول» را به‌نوعی در زندگی تجربه کرده‌ایم و بیشتر قشر مرفه هستند که این تحول را تجربه می‌کنند: «من برای حجاب صرفاً برنامه نساخته‌ام. برای تحول ساخته‌ام. این افراد به ته خط رسیده بودند. بعضی یا بدنه مذهبی داشتند که عذاب وجدان آن‌ها را برگردانده است.

 

بعضی هم تا انتهایش رفته بودند. شهید آوینی تا انتهایش رفت. وقتی به ته ماجرا رسید و می‌فهمد که چیزی نیست. برمی‌گردد. در این برنامه آدم‌هایی داشتیم که خیلی پولدار بوده است، تحصیلات بالایی داشته از هر چیزی بهترین‌هایش را در اختیار داشته اما در انتها به این می‌رسد که چی؟ اکثر کسانی که برایشان تحول اتفاق می‌افتد از قشر مرفه و تحصیل‌کرده هستند. چون اعتمادبه‌نفس بالایی دارند و از برگشتن نمی‌ترسند.

 

برایشان مهم نیست بقیه دراین‌باره چه فکری می‌کنند. محبوبه ۸ سال در دبی بزرگ‌ترین سالن آرایش را داشته است؛ اما الآن با یک روحانی ازدواج‌کرده و محجبه شده است. غیر از خدا هیچ‌چیز دیگری نمی‌تواند در کار دست داشته باشد. به برنامه تعداد زیادی زنگ‌زده بودند پیام داده بودند و کلی انتقاد داشتند و حتی فحش داده بودند.

 

ما یک جلسه گذاشتیم و چندتایی آن‌ها را دعوت کردیم تا بچه‌های ما را به چالش بکشند. نشستند و حرف زدند و حتی با ما ناهار خوردند. یک‌دفعه وسط ضبط یکی از بچه‌ها بلند زیر گریه می‌زند و می‌گوید من می‌خواهم مثل این‌ها باشم چه‌کار کنم؟ آمده بود دعوا کند و خودش را تخلیه کند ولی یک صبح تا بعدازظهر با گروه بودن او را تغییر داد.

 

 

برای تبلیغ حجاب نباید مستقیم صحبت کرد

 

حرف زدن و ترویج فرهنگ عفاف و حجاب باید به چه شکل باشد؟ این سؤالی است که سال‌ها در جوابش ناتوان مانده‌ایم: «شما گشت ارشاد می‌گذارید تا به مردم تذکر حجاب بدهد و با مردم برخورد کند و یک خانم چادری به خانم‌ها تذکر حجاب بدهد؛ اما از آن‌طرف تلویزیون یک کارشناس خانم می‌آورد که با تندترین آرایش ظاهرشده است و مهربانانه با مخاطب حرف می‌زند.

 

خب دختر جامعه می‌گوید چرا باید حجاب داشته باشم. همین دختر در شبکه‌های ماهواره‌ای مجری‌های خانم بدون حجاب را خیلی خوش‌رو می‌بیند؛ اما فرد باحجاب را مدام در حال تندی می‌بیند. وضعیت حجاب در کشور ما را همین کسانی خراب کرده‌اند که اول انقلاب پونز بر پیشانی دخترها می‌کردند و هنوز هم توقع چنین برخوردی دارند. بهترین تبلیغ برای حجاب صحبت نکردن مستقیم درباره آن است. ما در برنامه سعی کرده‌ایم ترویج اخلاق داشته باشیم. به آدم‌ها بگوییم که ممکن است فرد مسلمان خطا داشته باشد اما اسلام خوب است. 

 

 

ازدواج خانم و آقای متحول

 

داستان برنامه «از لاک جیغ تا خدا» زمانی جذاب‌تر می‌شود که شما بدانید یکی از مجری‌های برنامه نیز یکی از متحول‌های پشت‌صحنه است که بعد از همکاری با گروه در برنامه «کدبانو» که برنامه دیگری از این تیم است، تصمیم به محجبه شدن گرفت و حالا علاوه بر بودن کنار اعضای برنامه همسر آقای کارگردان نیز شده است.

 

الهه چرندآبی درباره حضورش در برنامه و این تحول می‌گوید: «من سعی می‌کردم همان مسیری را بروم که جامعه نیز آن را می‌رود. وقتی با بچه‌های گروه سر ضبط می‌رفتم به‌خصوص سوژه‌های خارجی باور نمی‌کردم. حتی می‌گفتم این خانم آلمانی دروغ می‌گوید. مگر می‌شود یک نفر تمام رفاه و امکانات در کشورش را رها کند و اینجا بیاید و محجبه شود؛ اما به‌مرور این سوژه‌ها روی من تأثیر گذاشت.

 

می‌دیدم ولی باز قبول نمی‌کردم. همه دوستان من مدلینگ بودند. من حتی دوست چادری هم نداشتم. یک‌بار وقتی خانه‌یکی از سوژه‌ها رفتیم. گفت که حجاب درست‌وحسابی نداشته است؛ اما وقتی تلویزیون یک روحانی را نشان داد و گفت: برای امام زمانت چه‌کار کرده‌ای؟ این جمله انگار او را کوبیده بود. می‌گفت دلم می‌خواست محجبه شوم ولی نمی‌توانستم.

 

من هم دقیقاً همان حس و حال را داشتم. خانم دانمارکی که برای مصاحبه با او رفتیم به من گفت که انشا الله دفعه دیگر با چادر ببینمت. من فوری واکنش نشان دادم که عمراً من چنین کاری کنم. ولی همه‌چیز تغییر کرد. مادرم حتی با محجبه شدنم موافق نبود. اولین بار که چادر سر کردم و روسری‌ام را محکم‌تر سر کردم استرس هیچ‌چیز را به‌جز روبرو شدن با مادرم نداشتم. «

 

منبع : مهر نیوز

 

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

برای دانلود مستند از لاک جیغ تا خدا اینجا کلیک کنید 

[/box]

دسته‌ها
گفت‌وگو

گفت‌وگو با علی فریدونی ,عکاس حاضر در کشتار حجاج سال66

علی فریدونی
علی فریدونی

گفت‌وگوی با علی فریدونی ، عکاس حاضر در کشتار حجاج

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

   نهم مردادماه، سالروز کشتار حجاج ایرانی به دست نیروهای امنیتی عربستان سعودی است. 275 ایرانی در حج خونین سال 66 به شهادت رسیدند و صدها تن مجروح شدند. آقای علی فریدونی، عکاس اعزامی خبرگزاری ایرنا به این مراسم بود. با او درباره خاطراتش از حوادث آن روز به گفت‌وگو نشستیم.

[/box]

 

شما را معمولاً به‌عنوان عکاس جنگ می‌شناسند. لطفاً کمی بیشتر خود را معرفی بفرمایید.

من علی فریدونی هستم. قبل از انقلاب استخدام خبرگزاری ایرنا شدم و بعد از انقلاب به‌صورت تجربی عکاسی را پیگیری کردم. با آغاز جنگ و فرمان حضرت امام (رحمه‌الله‌علیه)، به‌رغم اینکه متأهل بودم و 2 فرزند هم داشتم، اما جنگ در اولویت زندگی‌ام قرار گرفت.

 

در سلسله عملیات گوناگون در جبهه حضور داشتم و تجربه کسب می‌کردم. در مناطق گوناگون، از اعزام نیرو تا بازگشت آزادگان و خط مقدم و … هم بودم. در طول سی و سه ماه، بیش از 22 عملیات را تجربه کردم و بیش از 25 هزار فریم ثبت کرده‌ام که بخشی از آنها در کتاب «عکاسان جنگ، علی فریدونی» منتشر شده است.

 

در حالیکه این مراسم یک مراسم خبری بود، چه شد که شما به مراسم حج اعزام شدید؟

علی فریدونی : در این مراسم عکاسی کردن فوق‌العاده سخت است. برخی استادان من در ایرنا فرموده بودند که هر دوربینی را که وهابی‌ها می‌دیدند، طرف را بازداشت می‌کردند و دوربینش را می‌شکستند. آن سال آقای رسول قدیری نیا که دبیر عکس ایرنا بودند، با توجه به شرایطی که تجربه کرده بودم، من را به‌عنوان عکاس تشویقی برای این مراسم انتخاب کرد.

 

طبق روال چند سال بعد نوبت من برای عکاسی از این مراسم می‌رسید اما شرایطی که وجود داشت منجر به اعزام من شد. فکر می‌کنم از مجموعه رسانه‌های آن موقع بیش از ده عکاس و خبرنگار برای پوشش این مراسم اعزام شدند.

 

ما اعزام شدیم و در بعثه مشغول به کار خودمان بودیم. یک مراسمی در مدینه انجام شد. با جمعیتی بسیار زیاد و بدون هیچ‌گونه درگیری مراسم انجام شد. ما هم عکاسی کردیم. آن مراسم خیلی مورد توجه قرار گرفت و پوشش گسترده داده شد.

 

بعد از آن اعزام شدیم به مکه. مثل هر سال، چند روز قبل از راهپیمایی برائت از مشرکین، نماینده ایران با وزیر حج عربستان سعودی دیداری برای هماهنگی و انتخاب مسیر داشتند. مسیرها انتخاب شد، هماهنگ شد و اجازه راهپیمایی برائت از مشرکین را دادند؛ اما ما غافل بودیم که آنها می‌خواستند انتقام مراسم مدینه را از شیعیان و مسلمان در مکه بگیرند.

 

حتی روز قبل از راهپیمایی یک ماکت خیلی بزرگ از قدس را بچه‌ها ساخته بودند و جلوی بعثه گذاشته بودند. شب قبل از مراسم نیروهای امنیتی عربستان گشت‌های زیادی زدند و دور تا دور بعثه را شناسایی و نیروهای مسلحشان را مستقر کردند؛ اما ما هنوز هم فکر می‌کردیم که این کارها به خاطر امنیت است. صبح روز راهپیمایی هم که تیربارها و تانک‌ها مستقر شدند ما غافل بودیم از اتفاقی که برایش برنامه‌ریزی کرده بودند.

 

 

جمعیت چطور بود؟

علی فریدونی :  در حج آن سال تعداد زیادی از بچه‌های جبهه و جنگ هم حضور داشتند. کسانی که عمدتاً زیر سی سال داشتند. بعضی‌هایشان با همسرانشان حضور داشتند. از بسیاری از کشورهای اسلامی در مراسم راهپیمایی آن سال حضور پیدا کردند. شاید به میلیون می‌رسید جمعیتی که در آن روز گرد آمده بودند.

 

 

آقای علی فریدونی شما در زمان حادثه کجا بودید؟

علی فریدونی : من در طبقه نهم که نماینده ایران در حال سخنرانی بود حضور داشتم. از آن ارتفاع و با لنز واید هم امکان ثبت همه جمعیت وجود نداشت. تقریباً ده دقیقه به پایان مراسم مانده بود که با بی‌سیم اطلاع دادند که راه‌پیمایان با نیروهای امنیتی درگیر شده‌اند. بلافاصله مراسم قطع شد. عده‌ای با آسانسور به پایین رفتند ولی من بر اساس تجربه‌ام در میدان جنگ، همه 9 طبقه را از پله به پایین آمدم.

 

به پایین که رسیدم، دیدم مجروحان در حال بازگشت‌اند. من هم عکاسی می‌کردم و سعی می‌کردم به جلو بروم تا ببینم چه اتفاقی در حال افتادن است. همینطور که جلو می‌رفتم و مجروحان ایرانی و غیرایرانی را می‌دیدم، احساس کردم که شرایط عین روز عاشوراست. داشتند مدام می‌کشتند و قتل‌عام می‌کردند.

 

به‌ویژه پیرزنان و پیرمردان و جانبازان و معلولان از همه بیشتر آسیب‌دیده بودند. من جلو می‌رفتم و می‌دیدم که قمقمه و کفش و چادر در خیابان ریخته است. تا اینکه به خط مقدم رسیدم. آنجا دیدم که واقعاً درگیری مسلحانه است.

 

 پشت سطل‌های بزرگی که بود کمین گرفتم و عکاسی کردم. می‌دیدم که از بالای ساختمان‌های نیمه‌کاره و پل‌ها و … با آجر و سنگ و باتوم و چماق و تیر مستقیم و … جمعیت را می‌زنند و جمعیت وحشت‌زده در حالی عقب‌نشینی است.  شرایط خیلی وحشتناک بود و توصیف کردن شرایط، بعد از سال‌ها هنوز برایم سخت است. من چنین وحشیگری‌ای را نزد بعثی‌ها در جبهه‌های جنگ هم ندیده بودم.

 

 

شعارهای جمعیت چه بود؟ آیا رفتارهای تحریک‌کننده انجام شده بود؟

علی فریدونی : نه اصلاً، شعارها هماهنگ شده بود و مثل همه برنامه‌های دیگر مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل گفته می‌شد. سال‌های قبل هم همین‌ها گفته می‌شد اما مشخص بود که آنها می‌خواستند زهرچشم بگیرند. من به‌عنوان یک عکاس خبرنگار حس کردم که برنامه‌ریزی آمریکایی و اسراییلی برای از بین بردن وحدت انجام شده بود.

 

 

شرایط خود شما چطور بود؟

علی فریدونی : من از ناحیه صورت و کمر مجروح شده بودم و به‌رغم اینکه تجربه زیادی در جبهه‌ها داشتم، اما واقعاً ترسیده بودم. تنها کاری که از دستم برمی‌آمد این بود که لنز وایدم را روی دوربین بستم و دوربین را بالا گرفتم و بدون اینکه نگاه کنم عکس می‌گرفتم. بعداً که عکس‌ها را ظاهر کردیم، دیدم که یک لشکر دارند به سمت ما می‌آیند و قتل‌عام می‌کنند.

 

حلقه‌های عکس من تمام شد. از اینجا به بعد حفظ این عکس‌ها از جانم برایم مهم‌تر بود. چون تنها سند این اتفاق بود. با شرایط خاص توانستیم عکس‌ها را خارج کنیم. چفیه‌ای خونی دورشان پیچیدم و در میان خانم‌ها حرکت کردم و دوربین‌ها و فیلم‌ها را تقسیم کردیم.

 

 

همین عکس‌های اندک هم بسیار کم دیده شده‌اند، علت چیست؟

علی فریدونی : بعد از آن یک مسابقه‌ای برگزار شد با عنوان حج خونین. متأسفانه خیلی کم عکس به آن جشنواره رسید. البته هفت فریم از عکس‌های من برگزیده شدند ولی بعد از آن هرگز اجازه ارائه پیدا نکردم. البته در پوستر سال بعد از کشتار هم یکی از عکس‌ها استفاده شد.

حتی سال 89 که بازنشسته شدم و در خانه هنرمندان پاسداشتی برایم گرفته بودند، وزارت ارشاد دولت دهم به بهانه به هم خوردن روابط ایران و عربستان مانع نمایش این عکس‌ها شد.

منبع: روزنامه صبح نو

 

دسته‌ها
گفت‌وگو

مهدیار عقابی :دلیل اصلی هراس اسرائیل از ارغوان فرهنگ سازی نوجوانان است

مهدیار عقابی
مهدیار عقابی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

هنوز چند روزی از پخش نماهنگ «ارغوان» نگذشته بود که هم در داخل کشور و هم در خارج، شاهد بازتاب‌های فراوان این اثر بودیم. «ارغوان» یک نماهنگ چهار دقیقه‌ای است اما باعث شد تا رسانه‌های غربی و صهیونیستی برای آن حاشیه‌هایی را ایجاد کنند.

 

آن‌ها نوشتند که ایران قصد دارد تا با این کار، نوجوانان را برای جنگیدن در سوریه تشویق کند. به ویژه اینکه محور روایت این اثر، شهید تقی ارغوانی یکی از شهدای مدافع حرم است و فرزند او هم در این نماهنگ بازی می‌کند. به همین مناسبت با مهدیار عقابی کارگردان «ارغوان» گفت‌وگو کردیم. در ادامه مطلب همراه بنیانا باشید

[/box]

***

 

کیهان * نماهنگ «ارغوان» امروز برای بسیاری از مردم ما شناخته شده است، به همین دلیل هم بسیاری از مردم علاقه‌مند هستند تا شما را به عنوان کارگردان این اثر بشناسند. پس لطفا درباره خودتان توضیح دهید!

من مهدیار عقابی هستم، متولد سال 1363، کارمند باشگاه فیلم سوره و دانشجوی رشته سینما. تاکنون چهار نماهنگ ساخته‌ام که عبارتند از «اشتیاق» با موضوع نیمه شعبان، «قطار قم – مشهد» برای دهه کرامت، «بارانی شد» و «ارغوان».

 

مهدیار عقابی
مهدیار عقابی

کیهان *  «ارغوان» قبل از اینکه تبدیل به نماهنگ شود، یک سرود بود. ایده تبدیل این سرود به نماهنگ چگونه به وجود آمد؟

مهدیار عقابی :  اولین بار محمدحسین میری، مدیر خانه موسیقی بسیج یک فایل صوتی را برای من ارسال کرد که یک سرود درباره مدافعان حرم بود. وقتی این سرود را شنیدم، به نظرم رسید که به شدت قابلیت تبدیل شدن به یک نماهنگ را دارد. خودم هم همیشه علاقه‌مند بودم که در این زمینه کاری انجام دهم. ضمن اینکه جای چنین آثاری درباره مدافعان حرم واقعا خالی است، آن هم در شرایطی که مسئله مدافعان حرم، موضوع داغ این روزهای جامعه ماست.

 

تقریبا حدود 20 روز درگیر کار روی ایده بودیم تا به فیلمنامه تبدیل شد و در کمتر از دو روز، نماهنگ «ارغوان» را تصویربرداری و ضبط کردیم. اتفاق عجیبی بود؛ بچه‌های تولید و تدارکات و کارگردانی و … همه جلیقه ضدگلوله پوشیدند و کار ساخت را انجام دادند. اصلا فکرش را نمی‌کردیم که بتوانیم طی دو روز این کار را انجام دهیم و به نتیجه و تاثیرگذاری مطلوبی هم برسیم. از ابتدا تاکید داشتیم که خیلی پروژه فاخر و گران‌قیمتی نشود و با حداقل امکانات بیشترین بهره‌برداری را ببریم که خدا را شکر این اتفاق هم افتاد.

کیهان : * شخصیت‌محوری این نماهنگ، شهید تقی ارغوانی است و فرزندش امیرحسین ارغوانی نیز در این اثر بازی می‌کند. چرا این شهید را از میان همه شهدای مدافع حرم انتخاب کردید؟

 

مهدیار عقابی : ما به طور معجزه‌وار به این شهید رسیدیم. 12 ساعت قبل از تصویربردای، هنوز درگیر انتخاب یک شهید بودیم؛ گزینه‌های متعددی را دیده بودم و اصلا قرار نبود که درباره این شهید کار کنیم و از امیرحسین، فرزند شهید ارغوانی استفاده کنیم.

 

البته در فیلمنامه من اسم کاراکتر اصلی خودم را امیرحسین نوشته بودم و یکی از دوستان وقتی دید که من خیلی درگیر این شخصیت هستم، یک مستند به من نشان داد که امیرحسین ارغوانی در آن مستند حرف زده بود و دیدم او همان کسی است که مدت‌ها دنبالش بودم.

 

اصلا این اتفاق باعث شد که ارغوان، «ارغوان» بشود. ما اصلا قرار نبود به خاطر مسائلی که ممکن بود به وجود بیاید از شخصیت‌های واقعی شهید و فرزند شهید استفاده کنیم، اما قسمت بر این بود که تصویر شهید ارغوانی و پسرش در کار باشد.

 

مهدیار عقابی
مهدیار عقابی

* واکنش خانواده شهید ارغوانی بعد از دیدن این نماهنگ چه بود؟

مهدیار عقابی : شاید اگر واکنش خانواده شهید ارغوانی به این نماهنگ را با یک خاطره تعریف کنم جذاب‌تر باشد؛ موقع ضبط کار، مادر امیرحسین ارغوانی کسالت داشت، به همین دلیل هم او با عمه‌اش سر پروژه آمد. عمه امیرحسین ارغوانی بعد از پخش «ارغوان» با مدیر تولید ما تماس گرفت و گفت که بعد از شهادت شهید ارغوانی، پدر و مادر ما به شدت ناراحت بودند.

 

با دیدن این کار حال آن‌ها متفاوت شده است و سرحال شده‌اند و حتی اگر تاثیرگذاری ارغوان تنها روی این دو نفر هم باشد برای ما کافی است. بعد که مواضع رسانه‌های صهیونیستی درباره این کار اعلام شد، آن‌ها حالشان بهتر شد و تاثیر خون شهید ارغوانی را بهتر درک کردند.

 

* فکر می‌کنید دلیل اصلی هراس رسانه‌های صهیونیستی از یک نماهنگ چهار دقیقه‌ای چیست؟

مهدیار عقابی : بارها این نوع واکنش‌ها را از آن‌ها دیده‌ایم. هر جا ما بخواهیم فرهنگسازی کنیم آن‌ها احساس خطر می‌کنند. نماهنگ «ارغوان» هم در حال فرهنگسازی بین کودکان و نوجوانان است و روحیه حماسه و جهاد را به آن‌ها آموزش می‌دهد و این آموزش فقط فرهنگی است. اشتباهی که رسانه‌های خارجی دچار آن شدند و به نفع ما شد این بود که تعبیر آن‌ها این بود که قصد ما آموزش نظامی است.

 

آن‌ها به خوبی می‌دانند که اگر این آموزش فرهنگی اتفاق بیفتد خیلی اتفاق‌های بیشتری را شاهد خواهند بود. به همین دلیل هم به شدت موضع می‌گیرند و سعی می‌کنند تا واقعیت را طور دیگری جلوه دهند. چون اگر آن‌ها هم می‌خواستند تاکید کنند که جمهوری اسلامی ایران درحال آموزش فرهنگی به نوجوانان خودش است، برای ما تبلیغ می‌کردند.

 

به همین دلیل، هم واقعیت را تحریف کردند و آموزش فرهنگی را، آموزش نظامی جلوه دادند و گفتند که جمهوری اسلامی در حال تشویق نوجوانان خود برای جنگ است، در صورتی که هیچ گاه چنین اتفاقی قرار نیست بیفتد. البته این به نفع ما شد و باعث شد تا «ارغوان» بیشتر دیده شود و تاثیرگذاری فرهنگی آن افزایش یابد.

 

مهدیار عقابی
مهدیار عقابی

کیهان : * آموزش فرهنگی « ارغوان » برای نوجوانان چیست؟

مهدیار عقابی : ماجرای مدافعان حرم با شهدا و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس خیلی متفاوت است. ما در زمان جنگ تحمیلی در هر محله‌ای حداقل سه، چهار شهید جبهه و جنگ داشتیم و مردم هم کاملا نسبت به آن‌ها واقف بودند. اما امروز شهدای مدافع حرم بسیار غریب هستند و بسیاری از مردم اصلا نسبت به آن‌ها و اینکه چرا و چگونه رفته‌اند، آگاهی ندارند.

 

ما می‌خواستیم بگوییم که اگر یک نوجوان یکی از همکلاسی‌هایش فرزند شهید مدافع حرم است وظیفه‌اش است که حال او را خوب نگه دارد. حواسمان باشد که این بچه‌ها به روحیه نیاز دارند. به ویژه اینکه متاسفانه برخی از سر ناآگاهی تهمت می‌زنند که شهدای مدافع حرم برای پول رفتند، در صورتی که اصلا این شکلی نیست.

 

مهدیار عقابی
مهدیار عقابی

کیهان : * شاید هم یکی از دلایل ترس صهیونیست‌ها از «ارغوان» به خاطر یکی از بیت‌های این سرود است که می‌گوید: «هدف فقط رهایی عراق و سوریه نیست/ مسیرم از حلب است قدس را هدف دارم»

مهدیار عقابی : به نظرم تمام هنرمندی شاعر این سرود در همین بیت است و رویکرد آن را وسیع‌تر کرده است. واقعا هم همین‌طور است؛ عراق و سوریه برای ما بهانه است و هدف اصلی ما مبارزه با صهیونیسم است و با تفکر صهیونیستی دشمن هستیم. ما خواهان قدس هستیم و این به درستی در شعر استفاده شده است.

 

چون هدف و پیام کار مستقیم گفته شده است آن‌ها هم مستقیم‌تر واکنش نشان داده‌اند. میزانسنی که در نماهنگ «ارغوان» اتفاق می‌افتد و پسربچه بالای پله‌ها می‌رود و اشاره می‌کند و می‌گوید «مسیرم از حلب است، قدس را هدف دارم» فرمی شبیه به احمد متوسلیان می‌یابد. این تصویر کاملا برای آن‌ها آشناست و از این می‌ترسند. یعنی فرم و محتوا کاملا در کنار هم قرار گرفت تا رعب و وحشت را به جان آن‌ها بیندازد.

 

مهدیار عقابی
مهدیار عقابی

کیهان : * چرا با اینکه چند سال است در سوریه درگیر هستیم و هر روز نیز تعدادی از جوانانمان شهید می‌شوند، سینمای ما تا این حد نسبت به این موضوع بی تفاوت است و به جز چند مستند و فیلم کوتاه، کار عمده دیگری صورت نگرفته است؟ در صورتی که به نظر می‌رسد فضای فرهنگی و هنری ما هم باید در خدمت این قضیه باشد.

مهدیار عقابی : واقعا جای این موضوع در سینمای ما خالی است. وقتی «ارغوان» تا این حد مورد اقبال قرار می‌گیرد به خاطر این نیست که کاری فوق‌العاده یا شگفت‌انگیز است، بلکه دلیل این اتفاق، خلا چنین آثاری است که به نظرم این خلأ بسیار بد است.

 

به نظرم یک بخشی از این خلأ به خود ما هنرمندان برمی‌گردد، و به مدیریت فرهنگی و صداوسیما و … ربطی ندارد. منِ هنرمند باید ابتدا چنین دغدغه‌ای داشته باشم، من که تعلقات دنیوی دارم و نمی‌توانم به راحتی به آنجا بروم و بجنگم ، باری بر دوشم است و باید دین خودم را به کسانی که در این جنگ حضور دارند ادا کنم.

 

اما متاسفانه چنین موضوعی چندان دغدغه هنرمندان ما نیست و ارغوان اثبات کرد که اگر یک هنرمند چنین دغدغه‌ای داشته باشد، صدا و سیما و فضای مجازی و مدیریت فرهنگی و … استقبال و همراهی می‌کنند. همچنان که وقتی حضرت آقا درباره «ارغوان» ابراز نظر می‌فرمایند یعنی به طور غیرعلنی فرمان می‌دهند که باید این‌گونه آثار ساخته شود و نیاز جامعه است.

 

به نظرم قالب نماهنگ برای مسائل روز که به واکنش سریع نیاز دارد، خیلی مناسب است. یعنی کاری که یک نماهنگ سه چهار دقیقه‌ای انجام می‌دهد، قطعا یک فیلم سینمایی انجام نمی‌دهد. به ویژه اینکه ما در نماهنگ با شعر کار می‌کنیم و قابلیت خلاقیت و تخیل کار را بالا می‌برد. البته ساخت نماهنگ کار سختی هم هست و نمی‌توان گفت که آسان است اما به هر حال دوستانی که دغدغه انقلاب و دفاع مقدس دارند، خیلی خوب می‌توانند در این عرصه کار کنند.

 

کیهان : * در تشکر رهبر انقلاب از «ارغوان» چه مطالبی عنوان شده است؟

مهدیار عقابی : من در اخبار رسانه‌ها متوجه شدم و ایشان فرموده‌اند که از عوامل ارغوان تقدیر شود. البته من یک عنصر خیلی کوچک در ساخت این کار هستم. ارغوان حاصل گرد هم آمدن 30 ، 40 نفر بود که همه دغدغه داشتند و شرایطی را فراهم کردند تا این اثر به نتیجه برسد. خیلی از زحمات را دیگر عوامل کشیدند؛ از محمدرضا شفاه مدیر باشگاه فیلم سوره و محمدحسین میری مدیر خانه موسیقی بسیج گرفته تا نیروهای تدارکات و …

 

مهدیار عقابی
مهدیار عقابی

کیهان *  معمولا افراد پس از موفقیت در عرصه ساخت این گونه آثار وارد کار ساخت فیلم و سریال می‌شوند. آیا شما هم چنین برنامه‌ای دارید؟

مهدیار عقابی : نه! من فعلا نماهنگ را جدی گرفته‌ام. وقتی نخستین کارم یعنی «اشتیاق» بازخورد خوبی یافت، فکر کردم شاید یک اتفاق و استثنا باشد، اما بازتاب‌های «ارغوان» نشان داد که عرصه نماهنگ‌سازی بسیار مهم و تاثیرگذار است.

 

این قالب برای گفتن حرف‌ها و دغدغه‌های من بسیار مناسب است و فعلا در همین عرصه کار خواهم کرد. من مدل جدیدی از نماهنگ را تجربه می‌کنم، به این ترتیب که در آن از نمایش تصاویر عجیب و غریب پرهیز می‌شود و بیشتر تاکید روی داستان و محتواست.

 

به نظرم این شیوه، بومی‌سازی شده مدل‌های نماهنگ غربی است. بیشتر نماهنگ‌هایی که در ایران ساخته می‌شوند مدل غربی دارند و فرمگرا هستند و مخاطب عام آن‌ها را پس می‌زند.

به همین دلیل هم هست که اتفاقی که برای نماهنگ «ارغوان» افتاد برای خیلی دیگر از نماهنگ‌ها رخ نداده است، چون آن‌ها بیشتر درگیر بازی‌های فرمی‌هستند و این درحالی است که در «ارغوان» تاکید بیشتر بر محتوای مردمی بود که خدا را شکر نتیجه گرفتم و به امید خدا در همین فضا هم خواهم ماند. 

 

مصاحبه ای از آرش فهیم منتشر شده در روزنامه کیهان ( 24 خرداد 95 )

 

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

برای دانلود نماهنگ ارغوان و پشت صحنه آن + متن شعر اینجا کلیک کنید 

[/box]

دسته‌ها
گفت‌وگو

سبک زندگی شهید مهدی صابری از نگاه پدر

پدر شهید مهدی صابری
پدر شهید مهدی صابری

خانه‌ای ساده در گوشه‌ای از قم. پیدا کردنش کمی سخت بود. نابلدی و راهنمایی‌های عجیب و غریب عابران یک ساعتی وقتمان را گرفت. آخرین خوان، خیابان ابوذر شرقی بود. خیابانی پر از خاطرات شهید مهدی صابری . پدر شهید با مهربانی از ما استقبال کرد. در کلام اول لهجه افغانی‌اش واضح نبود اما کم کم که صحبت‌ها گل کرد می‌شد اصلیتش را تشخیص داد. آرامشش مثال زدنی بود. با پدر که بیشتر آشنا شدیم، خاطرات مهدی یک ضرب المثل را به ذهن تداعی می‌کرد. پسر کو ندارد نشان از پدر!

شاید بهتر باشد یک مقداری از اول شروع کنیم. شما از کی ایران تشریف دارید؟

 من خودم از 1365 هم‌زمان با دفاع مقدس و جنگ تحمیلی به ایران آمدم.

آن زمان چند سالتان بود؟

من نوجوان بودم و 14 سالم بود.

با خانواده آمدید؟

نه! تنها آمدم. من همراه تعدادی از دوستانم که برای کار آمده بودند، برای تحصیل آمدم. زمانی که جنگ افغانستان شروع شد، حضرت امام (ره) دستور داده بودند مرزها باز شود. تفتان مرز رسمی دو کشور بود و ما هم از آنجا آمدیم.

پدر شهید مهدی صابری
پدر شهید مهدی صابری

چرا طلبه شدید؟

چون پدرم عاشق علما و روحانیت بود، من را مخصوص برای درس خواندن فرستاد. دامادمان روحانی بود. در منطقه ما هر روحانی که از نجف  می‌آمد پدرم حتماً او را دو سه شب مهمان می‌کرد و یک هفته‌ای با آن‌ها بود. علاقه زیادی به علما داشت. ایشان در آن سن 5، 6 سالگی به من قرآن خواندن آموخت. در افغانستان اولین کتابی که بعد از قرآن می‌خوانند حافظ است. مخصوصاً در زمان‌های سابق که مدرسه دولتی نبود، بعد از قرآن حافظ را می‌خواندند.

من آمدم و وارد حوزه شدم. بعد تقریباً دو سال پدرم آمد اهواز برای دیدن برادرم. برادرم پادگان صراط المستقیم اهواز بود. آن زمان تقریباً اکثر مناطق مرزی نزدیک خط مقدم همه دست برادران افغانی بود. یعنی پادگان‌های مهم تدارکات، نگهبانی، مهمات و اسلحه و این‌ها کلاً به دست همین نیروهای افغانستانی بود.

  از همان اول قم ساکن شدید؟

بله، از سال 65 که وارد شدم در حوزه بودم. فقط یک مدت 5، 6 ماهی، کار کردم.

کجا؟

تهران

چه کار می‌کردید؟

فکر می‌کنم سبزی کاری بود. خوب یادم نمانده است. فامیل‌هایم آن جا کار می‌کردند و من هم آن جا کنار آن‌ها بودم. راستی مرغداری بود. یک مرغداری بعد پل شریف آباد!

کی ازدواج کردید؟

من خیلی زود ازدواج کردم. پدرم که این جا آمد می‌خواست برگردد افغانستان لذا گفت من که این جا آمدم حتماً شما بیا با من برویم افغانستان، آن‌جا ازدواج کن. من سال 67 ازدواج کردم.

پدر شهید مهدی صابری
پدر شهید مهدی صابری

16 ساله بودید؟

بله

رفتید افغانستان ازدواج کردید؟

نه. مشهد. دایی‌ام ساکن مشهد بود، من هم دختر دایی‌ام را گرفتم.

 مشهد ازدواج کردید و دوباره برگشتید قم درس را ادامه دادید؟

بله درسم را ادامه دادم. البته چون اینجا فامیل نداشتیم برای ولادت مهدی رفتیم مشهد. یک ماه و چند روز آنجا بودیم. مهدی مشهد به دنیا آمد. 14 فروردین 1368.

وقتی که خداوند مهدی را داد، زندگی ما شیرین‌تر شد. مهدی از همان کوچکی‌اش واقعاً بچه شیرینی بود بچه رویش باز بود. لطف و عنایت خداوند با تولد مهدی شامل حال ما شد. الحمدالله خیلی مولود بابرکتی بود.

یعنی چه اتفاقاتی افتاد؟

با آمدن ایشان زندگی ما رونق گرفت. زندگی ما خوب شد.

شهید مهدی صابری
شهید مهدی صابری

وضع مالی منظورتان است؟

هم وضع مالی، هم وضع تحصیلی. از همه لحاظ خوب بود. نمی‌دانم چه حکمتی بود، من از همان کوچکی که مهدی تازه صحبت می‌کرد، به مهدی می‌گفتم مورخ تاریخ بابا! الآن نگاه می‌کنم، واقعاً به تاریخ پیوسته است.

چرا؟ منظورتان چه بود؟

نمی‌دانم چه منظوری بود. افتاده بود سر زبانم. الان وقتی که نگاه می‌کنم، مهدی خودش یک تاریخ شد. در تاریخ ثبت شد.

شهید مهدی صابری
شهید مهدی صابری

از کودکی آقا مهدی بگویید.

در همان دوره پیش دبستانی، حدوداً یک جزء قرآن را حفظ بود. الحمدالله حافظه قوی داشت. حافظه خوبی داشت. تا رسید کلاس اول، دوم ابتدایی. آن زمان سید طباطبایی که حافظ قرآن است، کوچک بود. پدرشان یک موسسه‌ای داشت. موسسه حفظ قرآن در یک سال. یک آزمونی داشتند که سوره بقره و سوره آل عمران را 200 دانش آموز حفظ می‌کردند و از بین این‌ها حدوداً 80 نفر انتخاب می‌شدند که حافظ کل شوند. در آن جا هم امتحان داد و قبول شد. منتهی بعدش من در افغانستان مشکلاتی برایم پیش آمد که ایشان نتوانست ادامه دهد.

چه مشکلاتی؟

من برای مسافرتی رفتم افغانستان، بنا بود دو ماهه برگردم ولی مشکلاتی پیش آمد که نتوانستم و حدوداً 6 ماه آنجا ماندم و ایشان هم اینجا تنها بود. چون مسیرش طولانی بود دیگر نتوانست ادامه بدهد.

 بعد از کلاس پنجم و ششم ایشان با هیئت آشنا شد. ما سمت خاک فرج قم می‌نشستیم. هیئتی داشتیم به نام هیئت ام ابیها. ایشان همان طور که در سن کوچکی حافظ بود صدای خیلی خوبی هم داشت. معلم خیلی خوبی داشت که الآن هر جا هست خداوند نگهدارش باشد به نام آقای جعفری، خیلی پرورش می‌داد مهدی را، به اصطلاح قرائت صبحگاهی قرآن به عهده ایشان بود.

شهید مهدی صابری
شهید مهدی صابری

معلمش در یک مسجدی فعالیت می‌کرد. ایام مناسبت‌ها مهدی را می‌برد آن مسجد تا نوحه بخواند، مخصوصاً در ایام محرم. مهدی از زمان کوچکی با هیئت بزرگ شد. صدای خیلی قشنگی داشت. آن زمان تازه شبکه قم راه افتاده بود. یک نوحه سینه زنی حضرت ابوالفضل العباس را خوانده بود و شبکه قم ضبط کرده بود و پخش می‌کرد. خیلی قشنگ می‌خواند.

الحمدالله در مدرسه تا دوره دبیرستان همیشه معدلش از 18 به پایین نیامد. همیشه 18 و 19 و 20 بود تا رسید دوره دانشگاهش که آمدیم یزدان شهر. ما اول ابوذر شرقی می‌نشستیم. آن جا یک هیئتی داشت. هیئت دیگری هم سمت ابوذر غربی بود به نام «حضرت علی اکبر». ایشان چون عاشق حضرت علی اکبر بود می‌آمد در این هیئت. شهید مهدی در هیئت حضرت علی اکبر(ع) بزرگ شد و رشد کرد. در هیئت سخت‌ترین کارها را انجام می‌داد مثلاً توزیع و پختن غذا، ظرف شستن. ماه محرم و صفر اصلاً مهدی از ما نبود.

شهید مهدی صابری دانشگاه چه رشته‌ای قبول شدند؟

رشته زمین شناسی.

علاقه داشتند به علوم تجربی؟

بله مخصوصاً در رشته کشاورزی و حشرات از کوچکی علاقه داشت. شهید مهدی شخصیت چند بعدی داشت. برای خودم جالب بود که از دوره دبیرستان علاقه خاصی به وسایل نظامی داشت. به اسلحه و مهمات علاقه‌مند بود و مجلات تخصصی مربوط به جنگ‌افزار را می‌خرید. علاوه بر این به کوهنوردی هم علاقه داشت. عضو هیئت دوچرخه سواری قم هم بود. عضو امداد و نجات هلال احمر هم بود. تقریباً تا دوره پیشرفته کمک‌های اولیه و امداد کوهستان، امداد نجات و زلزله را گذرانده بودند.

شهید مهدی صابری
شهید مهدی صابری

کدام دانشگاه مشغول بودند؟

دانشگاه پیام نور قم بود. فکر می‌کنم دانشگاه دولتی نیشابور هم قبول شده بود اما قم را ترجیح داد.

علاقه شید مهدی صابری  به مجلس حضرت علی اکبر (ع) از کی شکل گرفت؟

ایشان همیشه مؤدبانه صحبت می‌کرد. در دانشگاه، خانه و حتی در نوشته‌هایش. کسی را با اسم کوچک صدا نمی‌کرد یا اینکه «آقا» یا «خانم» اولش اضافه می‌کرد.

همیشه حضرت علی اکبر (ع) را می‌گفت شاهزاده علی اکبر(ع) یا علی اکبر لیلا. ادبیات خاصی نسبت به این بزرگواران داشت. از دوره دبیرستانش علاقه خاصی به حضرت علی اکبر (ع) داشت. از گفتارش هم مشخص بود. آقای صدرزاده می‌گفت ما مسئولیت گروهان را به این‌ها دادیم و گفتیم که هر کسی اسمی برای گردان و گروهانش بگذارد. یک شب فرصت دادیم. ایشان در همان جلسه گفت که اسم گروهان من گروهان حضرت علی اکبر (ع) است.

شید مهدی صابری  در وصیت‌نامه‌اش پس از بسم الله، یا شاهزاده علی اکبر (ع) نوشته و بعد از آن هم شعری درباره ایشان است و بعدش وصیت‌نامه شروع می‌شود.

شهید مهدی صابری
شهید مهدی صابری

ازدواج نکردند؟

نه ازدواج نکردند. شاید این هم یک حکمت و مصلحت الهی بود. من و مادرش اصرار داشتیم که ازدواج کند. منتهی ایشان راضی نمی‌شد. حتی قبل از رفتنش به سوریه ما یک موردی برایش پیدا کردیم. راضی نمی‌شد تا مادرش قسم داد. رفتیم آنجا. یک سری شرط و شروط برای آنها گذاشت که قبول نکردند.

به جای این که دختر خانم شرط و شروط بگذارد این شرط و شروط گذاشته بود! وقتی برگشتیم خیلی خوشحال بود. این‌قدر خوشحالی کرد که من ناراحت شدم. گفتم کسی که رد می‌شود از یک جایی ناراحت می‌شود. تو برای چه خوشحال شدی؟

شرط‌هایش چه بود؟

این بود که من می‌خواهم سوریه بروم.

شهید مهدی صابری
شهید مهدی صابری

آقا مهدی صابری چه سالی عازم شوریه شدند؟

سال 92. البته از همان ابتدای شروع بحران ایشان تلاش می‌کرد تا برود. از زمانی که نیروهای فاطمیون اعزام شدند، ایشان پیگیر بود. این‌قدر اصرار کرد که من از همان اول اجازه دادم و گفتم که از طرف من هیچ مشکلی ندارد اما به شرطی که رضایت مادرت را هم بگیری. چون تنها پسر خانواده بود برای مادرش خیلی سخت بود. اجازه نمی‌داد.

اوایل سال 93 خودم رفتم افغانستان. افغانستان خودش مرکز القاعده و طالبان است. ما هر وقت می‌خواهیم برویم از خانواده اجازه می‌گیریم. مهدی گفت اجازه می‌دهم اما به شرطی که شما برگشتید اجازه بدهید من بروم سوریه. من گفتم چشم اما تا من بر می‌گردم رضایت مادرت را هم بگیر. وقتی که من برگشتم تقریباً برج 5 بود خیلی خوشحال بود. مادرش را راضی کرده بود لذا اوایل شهریور رفت.

مادر را چه طور راضی کردند؟

وقتی قبر حجر بن عدی را تخریب کردند؛ ایشان خیلی ناراحتی کردند. شب گریه کرده بودند. مادرش می‌گفت وسط‌های شب بود که دیدیم گریه می‌کند. آمدم، گفت که چه شده قبر اصحاب امیرالمؤمنین را تخریب کردند؟ اگر دست‌شان به حرم حضرت زینب (س) برسد قطعاً تخریب می‌کنند.

بعد به مادرش گفته بود عیبی ندارد. شما اجازه نمی‌دهید من نمی‌روم اما فردای قیامت اگر حضرت زینب(س) سؤال کرد که چرا نیامدی؟ چرا جوانت را نفرستادی؟ جواب حضرت زینب(س) به عهده خود شما! دیگر مادرش مجبور شده بود. مادرش می‌گفت صبر کن بعداً برو. گفت دری است که باز شده، مشخص نیست که تا چه وقت باز باشد. شاید بسته شد. به هر حال مادرش اجازه داد.

زمانی هم که می‌خواست برود اول صبح بود به من گفت بابا از ته دل راضی هستی؟ گفتم اگر از ته دل راضی نبودم که نمی‌گذاشتم شما بروی! من را کسی اجبار نکرده بود. گفت اگر از ته دل راضی هستی من دوست دارم خودت من را ببری. گفتم چشم. لباس پوشیدم و خودم او را تا پیش ماشینی که قرار بود آنها را ببرد فرودگاه رساندم.

آنجا گفتم اگر می‌ماندی و سال آخر دانشگاهت را تمام می‌کردی بعد می‌رفتی بهتر بود. بنده خدا گریه کرد. گفت من دست خودم نیست. الآن درست است می‌روم دانشگاه پای درس استاد می‌نشینم اما روحم جای دیگری است. آرامش ندارم. بگذارید بروم. آرام که شدم دیگر نمی‌روم.

جریان فاطمیون از مشهد آغاز شد. بنیان‌گذار این نیرو شهید ابوحامد، سردار توسلی بود. بعد از مشهد که مرکز کار بود، قم دومین شهری بود که اعزام داشت. کسی که اعزام می‌کرد با مهدی آشنا بود. بعدها با ما هم آشنا شد. می‌گفت تا زمانی که رضایت پدر و مادرت نباشد من شما را نمی‌فرستم.

شهید مهدی صابری
شهید مهدی صابری

از قبل آموزش دیده بود یا این که همان موقع قبل اعزام دوره دیدند؟

قبلاً دوره‌های کوهنوردی و … را دیده بودند. عضو فعال بسیج مسجد هم بود اما همان طور که عرض کردم در قسمت اسلحه آموزشی واقعاً ندیده بود. 1 ماه هم همینجا آموزش دیدند.

چند ماه آنجا بودند؟

ایشان تقریباً چهار ماه آن جا بودند تا برگشتند.

یک بار برگشت و دوباره رفت؟

بله. دو سه روز اینجا ماند. بعد با مادرش رفت مشهد. مادرش می‌گفت موقع برگشت از زیارت در صحن حوض طلا دیدم می‌خندد. پرسیدم چرا می‌خندی؟ گفت مادر من اجازه شهادتم را از آقا گرفتم. قول داده بود برود، آرام شود دیگر برنگردد. گفت من دفعه اول واقعاً به خاطر خودم رفتم. به خاطر این که آرامش پیدا کنم اما الآن که می‌روم به عنوان انجام وظیفه است.

آنجا واقعاً غربت حضرت زینب (س)، غربت حرم حضرت رقیه (س) را هر شیعه‌ای که ببیند برایش وظیفه و تکلیف است که برود. ثانیاً نیروهای فاطمیون از نظر فرهنگی خیلی ضعیف هستند. برای افرادی مثل من که یک مقداری آگاهی دارد. مخصوصاً برای طلبه و روحانی اصلاً واجب است که برود. چون جوان‌هایی هست اینجا که واقعاً عاشق اهل بیت (ع) هست اما از نظر مسائل دینی خیلی سطح پایین‌اند.

آقا مهدی طلبه هم بودند؟

مهدی واقعاً طلبه نبود اما از یک طلبه و یک روحانی بیشتر اطلاعات داشت. عقیده‌هایش نسبت به مسائل دینی و مذهبی زیاد بود. روحانی و استاد خودش با ما رفت و آمد دارد. هنگام شهادتش هم آن جا بود. تقریباً 20، 25 روز با شهید مهدی هم اتاق بودند. می‌گفت شب که می‌شد ما دو سه نفر روحانی بودیم، جمع می‌شدیم و در رابطه با فضائل حضرت علی (ع) یا امام حسین (ع) صحبت می‌کردیم.

مهدی از همه محفوظاتش بیشتر بود. هم در قسمت شعر و هم در قسمت احادیث. مخصوصاً این شعر و نوحه‌ها. الآن سیستمش را نگاه کنید همه مداحان را ایشان می‌شناخت. از بس که زیاد مداحی گوش کرده بود. من خودم تعجب می‌کنم که علاقه عجیبی به مداحی داشت. در ماشین که می نشست روشن می‌کرد یا خودش شروع می‌کرد به خواندن.

مهدی صابری
مهدی صابری

شهید مهدی صابری دفعه اول رفتند، برگشتند چه می‌گفتند از سوریه؟

یکی از ویژگی‌های مهدی به اصطلاح حفاظت و کارهای امنیتی بود. بعضی مدافعان از سیر تا پیاز را صحبت می‌کنند. بعضی چیزهایی که نباید در گروه‌ها گفته شود را می‌گویند. اما واقعاً ایشان خیلی حفاظتی کار می‌کرد. سید ابراهیم می‌گفت در سوریه ناراحتی‌اش از این بود که پدر من هر سال می‌رود افغانستان و من باید خیلی مسائل امنیتی را رعایت کنم که برای پدرم مشکلی ایجاد نشود. اینجا حتی برای دوستانش نمی‌گفت من کجا هستم.

دفعه دوم که می‌خواست برود عاشق‌تر از مرحله اول بود. برای برگشت خیلی عجله داشت. اینکه می‌گوید شهید از شهادتش خبردار می‌شود واقعاً ایشان همین طور بود.

من شب قبل از رفتنش بیرون بودم. وقتی گفت که فردا وقت دارید تا محضر برویم؟ گفتم محضر برای چه؟ گفت من ماشین را به نام شما زده‌ام، همه کارهایش را انجام داده‌ام، فقط امضای شما مانده است. گفتم برای چه؟ گفت من می‌روم، به نام شما باشد راحت‌تر هستم. یک وقت خدایی نکرده تصادف می‌شود. بعد من شوخی می‌کردم که سفر قندهار که نمی‌خواهی بروی، برمی گردی! گفت نه به اسم شما باشد بهتر است.

به مسئول هیئت آقای فاطمی گفته بود که من دیگر برنمی‌گردم. چندتا وصیت کرده بود. یکی این بود که پرچم حضرت علی اکبر (ع) که از حرم حضرت معصومه به هیئت اهدا کرده‌اند را روی تابوت من بیندازید. بعد گفته بودند تابوتم را به یارید خانمان، حاج آقا میرزا محمدی را به یارید روضه بخواند و مداحی کند. شما گریه کنید و سینه بزنید.

تا قبل از شهادت مهدی، شهدای مدافع حرم مظلوم بودند. حتی تشییع جنازه عمومی هم نمی‌شدند. اعلام هم نمی‌شد اینها مدافع حرم بودند. همان طور بندگان خدا را مظلومانه می‌بردیم دفن می‌کردیم. مهدی اولین شهید در قم بود که در خانه و محله تشییع شد. از طرفی هم چون هیئتی‌های زیادی او را می‌شناختند، جمعیت زیادی آمد. بعد آن دیگر تشییع‌ها علنی شد.

دسته‌ها
گفت‌وگو

آیت الله بهجت (ره) در نگاه سید حسن نصرالله (مصاحبه با المنار)

شبکه تلویزیونی المنار لبنان در تاریخ 14 فروردین 95 مصاحبه‌ای اختصاصی با سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله انجام داد. وی در این گفت‌وگو به تشریح نحوه آشنایی‌اش با آیت‌الله بهجت و خاطرات خود و نیز فضایل و کرامات ایشان پرداخت. اینک متن تفصیلی آن تقدیم خوانندگان عزیز می‌شود. در ادامه مطلب همراه بنیانا باشید

آیت الله بهجت
آیت الله بهجت

 

* اگر ممکن است بفرمائید در چه سالی با آن عارف بزرگ آیت الله بهجت آشنا شدید و این آشنایی چگونه صورت گرفت؟

– تقریباً پس از سال ۱۹۸۵ میلادی، زمانی که ما به‌صورت هیئت‌هایی به جمهوری اسلامی ایران می‌رفتیم. سن من در آن زمان ۲۵ یا ۲۶ سال بود. ما که هیئتی از مسئولان و فرماندهانِ وقت حزب‌الله بودیم، برای پی‌گیری موضوعات لبنان، منطقه و بویژه مسائل مقاومت لبنان، با برادران مسئول جمهوری اسلامی دیدار می‌کردیم.

 

در اولین سفر چون اطلاعات بسیار کم و محدودی از قم داشتیم، به بعضی از برادران مسئول گفتیم: «می‌خواهیم به زیارت قم مشرف شویم، با چه کسی دیدار کنیم؟». یکی از افرادی که آن‌ها بسیار تأکید کردند که اگر به قم مشرف شدید به دیدارشان بروید، آیت‌الله‌العظمی شیخ بهجت (رحمه‌ًْالله‌علیه) بود.

 

 این قضیه مربوط به دوران زندگانی امام خمینی (رضوان‌الله‌علیه) است. اولین‌باری که مشرف شدیم، بنده نیز یکی از مجموعه مسئولان حزب‌الله و البته کم‌سن‌وسال‌ترینشان بودم. شهید سید عباس موسوی (ره) و دیگران نیز حضور داشتند. حضرت ایشان ما را پذیرفتند و ما در محضرشان نشستیم. بنده از همان دیدار اول، هیبت شدیدی را در این دیداراحساس کردم تا جایی که وقتی در محضر ایشان قرار گرفتیم، بنده و برخی برادران که سؤالاتی در ذهن داشتیم، همه سؤالاتمان را فراموش کردیم.

 

حضرت ایشان در بیشتر مدت جلسه ساکت بودند و به ما می‌نگریستند؛ اما ما نمی‌توانستیم به ایشان نگاه کنیم. در میان جلسه، شهید سید عباس یا یکی از برادران ـ که دقیق یادم نیست ـ از ایشان خواست توصیه‌ای بکنند؛ حضرت ایشان نیز همین توصیه‌هایی را که در کتاب «النّاصح» وجود دارد، بیان و تأکید کردند: به آنچه می‌دانید عمل کنید؛ از گناه دوری کنید؛ در اول وقت نماز بخوانید؛ بر محمد و آل محمد (ص) زیاد صلوات بفرستید؛ بسیار استغفار کنید. این چیزی است که به یاد دارم. همین مسئله در دیدارهای بعدی نیز تکرار می‌شد. این آغاز آشنایی نزدیک و مستقیم ما بود.

 

ما هر یک یا دو سال، به‌طور کامل و رسمی در قالب این هیئت‌ها سفر می‌کردیم و مقید بودیم وقتی به زیارت قم مشرّف می‌شویم، حتماً به دیدار ایشان برویم. البته شاید در برخی سفرها، به دلیل اینکه جناب شیخ مشهد بودند، دیداری صورت نمی‌گرفت، اما بیشتر اوقاتی که ایشان در قم حضور داشتند، ما توفیق دیدار می‌یافتیم.

 

photo_2016-06-27_21-37-00

 

* جنابعالی تأثیر شخصیت آیت‌الله بهجت را در شخصیت و زندگی خودتان چگونه ارزیابی می‌کنید؟

– بنده و برخی برادران لبنانی بسیار تشنه شناخت، درک، دانستن و هدایت و رشدیافتن بودیم. البته ما کتاب‌ها را می‌خواندیم، ولی وجود کسی که در محضر ایشان بنشیند و ایشان شما را رشد دهد و شما معتقد باشید که او انسانی کامل و واصل است و همه این مراحل را گذرانده و به‌عبارتی علم و معرفت و همچنین تجربه دارد و فقط از سر فکر و برهان صحبت نمی‌کند، بلکه از سر برهان و یافتن سخن می‌گوید و در این راه گام زده است، باعث می‌شد هر کلمه‌ای که از ایشان می‌شنیدیم، هر خلأیی را در وجودمان در هر حجمی که بود، پُر می‌کرد.

 

 ما به ایشان گوش می‌سپردیم و تلاش می‌کردیم تا آنجا که می‌توانیم به سخنان ایشان عمل کنیم. سخنان ایشان توشه معنوی ما بود و برای مدتی طولانی احساس آرامش، اطمینان، وثوق و یقین می‌کردیم.

 شاید این از ویژگی‌هایی بود که در کار ما در حزب‌الله انعکاس یافت و باعث شد ما با وجود همه دشواری‌ها… چون معروف است ازجمله ویژگی‌های حزب‌الله، توکل بر خداوند، اطمینان به وعده الهی، یقین به یاری خداوند، پناه‌بردن به خدا، کمک‌خواستن از او و توسل است و این‌ها همه چیزهایی است که ما در قالب عبارت‌هایی ساده از حضرت شیخ می‌شنیدیم؛ عبارت‌هایی که به هر کسی می‌گفتند و ما تلاش می‌کردیم بقدرِ فهممان ترجمه‌شان کنیم. می‌توانم بگویم ایشان در همهٔ بُرهه گذشته، سرچشمه معنوی اصلی و واقعی ما بودند.

 

 

* آیا آیت‌الله بهجت بر حزب‌الله لبنان و مشخصاً مقاومت تأثیر داشتند؟ این تأثیر تا چه حدی بود؟ ممکن است توضیح بفرمایید؟

– مسئولان اصلی حزب‌الله هرگاه فرصتی پیدا می‌کردند، می‌رفتند خدمت ایشان. قاعدتاً این مجال وجود نداشت که بچه‌های حزب‌الله و گروه‌های عظیم و پُرشمار را به محضر ایشان بفرستیم؛ وقت و شرایط ایشان اجازه نمی‌داد. ما نمی‌خواستیم زیاد مزاحم ایشان شویم، اما وقتی با ایشان دیدار می‌کردیم و بازمی‌گشتیم همین‌جا در لبنان، رهنمودها و توصیه‌های حضرت ایشان را به کادرهای حزب‌الله منتقل می‌کردیم و طبیعتاً بسیار توجه نشان می‌دادند.

 

یا گاهی به‌واسطهٔ برخی برادران لبنانی طلبه یا برادران ایرانی‌مان که به لبنان رفت‌وآمد داشتند و ما به نقل ایشان اطمینان داشتیم، چیزهایی برای ما نقل می‌شد. برادران این نکته‌ها و توصیه‌ها را یادداشت و به آن‌ها عمل می‌کردند و برای عمل به آن‌ها اصرار داشتند.

 

بله، ایشان در واقع پدری معنوی بودند و ما نیز ایشان را پدری معنوی می‌دانستیم. این موضوع پس از رحلت امام خمینی تقویت شد. هنگامی که دیدیم رهبر و ولی امر ما، یعنی حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای (دام‌ظله)، وقتی برای زیارت به قم مشرف می‌شوند، بسیار اصرار دارند با جناب شیخ دیدار کنند، توشه بگیرند، سؤال کنند، استفاده ببرند و از راهنمایی‌های او بهره ببرند، دیگر تکلیف ما به‌عنوان سربازان و پیروان آن رهبر، مشخص بود. درنتیجه شاید پس از رحلت امام خمینی این اُبوت روحی و معنوی و ارتباط روحی قوی‌تر شد.

 

 

* در دیدارهایتان با شیخ بهجت ایشان چه نصیحت‌ها و توصیه‌هایی به شما می‌کردند؟ هرقدر ممکن است توضیح بفرمائید.

– یک بخش توصیه‌های شخصی بود که خودمان درخواست می‌کردیم. در دیدارها اصرار داشتیم گزارش کوتاهی از شرایط لبنان، مؤمنان لبنان و مقاومت بدهیم، حضرت ایشان هم با دقت گوش می‌دادند و گاهی توصیه‌ها و نکته‌هایی بیان می‌کردند؛ مثلاً تأکید بر جنبه ایمانی، فرهنگی و عقیدتی و کار در این جهت.

 

قاعدتاً این تا حد زیادی در دستور کار حزب‌الله قرار می‌گرفت. همچنین در موضوع اموال گفتند که احتیاطاً همیشه مقداری پول برای روزهای دشوار، کنار بگذارید. ما معمولاً این کار را می‌کردیم؛ تا امروز هم به یاری خداوند متعال، مقداری برای روزها و شرایط سخت کنار می‌گذاریم. باقی توصیه‌ها شخصی بود؛ مثلاً در مورد زیارت، عبادات و توجه به مسائل علمی.

 

مثلاً به بنده و برخی برادران تأکید می‌کردند درس بخوانید، درس بدهید و…. ما هم تلاشمان بر این بود، حتی وقتی‌که به‌واسطهٔ شرایط، این کار برایمان سخت می‌شد. مثلاً درست است که بنده نمی‌توانم به آن معنا درس بخوانم و تدریس کنم، ولی بسیار اصرار دارم که فارغ از کتاب‌های فرهنگی که نیاز داریم، کتاب‌های علمی حوزوی تازه، قدیمی و جدید را بخوانم. همچنین به برکت کامپیوتر، صوت درس خارج حضرت آقا و برخی دیگر از مراجع را گوش می‌کنم؛ یعنی می‌کوشیم ارتباطمان را با موضوع علمی حفظ کنیم. این از نکته‌هایی بود که ایشان در برخی دیدارها به آن اشاره کرده بودند.

 

photo_2016-06-27_21-37-11

* از قرار معلوم حضرت آیت‌الله بهجت دو پیام به شخص شما فرستادند. آیا ممکن است بفرمائید محتوای آن دو پیام چه بود؟

– فراموش نمی‌کنم چند ماه قبل از جنگ ۳۳ روزه، یکی از برادران طلبه لبنانی که در قم درس می‌خواند، آمد و مستقیماً یا به‌واسطهٔ یکی از برادران به من گفت: «حضرت شیخ بهجت به شما پیام داده‌اند که از امروز به بعد، به این دعا پایبند باشید: «اللهم اجعلنی فی درعک الحصینة آلتی تجعل فی‌ها من تشاء؛ خداوندا! مرا در زره مستحکم خود که هرکس را که بخواهی در آن قرار می‌دهی، بگذار».

 

سه بار صبح و سه بار شب. پرسیدم: چیزی شده است؟! دلیلی دارد؟! گفت: من نمی‌دانم. فقط گفتند که برو این ذکر را به فلانی بگو یا به او برسان. قاعدتاً ماهیت دعا به جنبه امنیتی، حفاظت، پاسداری و… اشاره دارد؛ چه اینکه دشواری شرایط ما در لبنان معلوم است. تهدیدات امنیتی و احتمال کشته شدن وجود دارد، همان‌طور که پیش از این برادرانمان کشته شدند؛ ازجمله دبیرکلّمان، شهید سید عباس و همسر و فرزند کوچکش.

 

 طبیعی است که انسان احساس خطر کند. اما چرا در آن زمان؟! بنده با خودم گفتم، شاید چیزی هست. ذهنم بیشتر به‌سمتِ موضوع امنیتی یعنی احتمال ترور، انفجار یا… رفت، اما تنها پس از چند ماه، جنگ رخ داد و اسرائیلیان از روز اول جنگ، از هر راهی به دنبال پیداکردن من و بمباران محل حضورم بودند.

 

به‌گفتهٔ خود اسرائیلیان، برخی عملیات‌های بمبارانِ بسیار شدید و عظیم جنگ ۳۳ روزه، به دلیل آن بوده است که احتمال می‌دادند یا اطلاعاتی داشتند که من در فلان ساختمان هستم و آن ساختمان را به‌شدت بمباران کردند. بعدها بنده فهمیدم شاید این ذکر، مربوط به پاسداری و حفاظت دوران جنگ بوده است و نه پیش از جنگ و مسائل امنیتی.

 

در زمان جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶ میلادی، شرایط بسیار بد و سخت بود. به یاد دارید که در آن جنگ، تقریباً همه جهان استکبار علیه ما بسیج شده و بسیاری از کشورهای منطقه این جنگ را تأئید می‌کردند. حتی در داخل جامعه لبنان در این‌باره اختلاف وجود داشت؛ افرادی وجود داشتند که حداقل ما را تأئید نمی‌کردند و حتی انتقاد می‌کردند.

 

نمی‌خواهم بگویم در کنار دشمن بودند؛ حداقل در کنار ما نبودند، انتقاد می‌کردند و…. ما واقعاً احساس غربت داشتیم و حس می‌کردیم در یک محاصره شدید قرار گرفته‌ایم. حتی در ظاهر، وقتی عوامل مادی، سیاسی، نظامی و میدانی را می‌بینیم، انسان نمی‌توانست به‌راحتی از پیروزی حرف بزند.

 

شاید آنچه در میان بسیاری از برادران و مسئولان لبنان غلبه داشت، این بود که این جنگ به کربلا منتهی خواهد شد و نه مثلاً بدر یا خیبر. ولی بنده اینجا دو واقعه تاریخی را در مورد دو شخصیت بیان می‌کنم:

اول: حضرت شیخ بهجت که در روزهای اول به بنده پیام دادند. بنده الآن واقعاً به یاد ندارم چه کسی این پیام را برایم آورد، چون در دوران جنگ بسیار گرفتار بودیم و نقل‌قول هم غیرمستقیم بود، یعنی برادری که از قم آمده بود با یکی از برادران ما تماس گرفته بود و آن برادر به یکی از برادران همراه بنده خبر داده بود و او برایم نقل کرد که: شیخ بهجت به شما پیام داده‌اند که «آرام باشید و مطمئن که ان‌شاءالله در این جنگ پیروز خواهید شد».

 

قاعدتاً این سخن انگیزه روحی فوق‌العاده‌ای به ما داد؛ چراکه ما به حضرت شیخ بهجت اطمینان و ایمان داشتیم، آن هم زمانی که هیچ افق و احتمالی برای اندیشه پیروزی وجود نداشت. بنده همان موقع این ماجرا را به برادرانی که شیخ بهجت را می‌شناختند و در ردهٔ مسئولان گفتم. گفتم خبر بسیار خوبی از حضرت شیخ به دستم رسیده است که: «نگران و هراسان نباشید. ان‌شاءالله به‌زودی در این نبرد پیروز خواهید شد». این تقریباً در هفته اول جنگ بود که همه شرایط، بد و دشوار می‌نمود.

 

شخصیت دوم هم حضرت آقا بود. ایشان نیز در هفته اول جنگ، به بنده پیام دادند که این جنگ بسیار شبیه جنگ احزاب است؛ «جان‌ها به لب خواهند رسید و به خدا گمان‌هایی می‌برید». (احزاب/۱۰) ولی به خدا توکل کنید و ثبات داشته باشید، در این جنگ پیروز خواهید شد و حتی پس از آن، به یک قدرت منطقه‌ای تبدیل خواهید شد.

 

بنده به شوخی به برادری که یکی از مسئولان بلندپایه است و به بیروت آمد و این پیام را از حضرت آقا آورد، گفتم: «ما همینکه از این جنگ سالم بیرون بیائیم، برایمان کافی است و قدرت‌منطقه‌ای‌شدن پیش‌کش!».

 

پس، از هر دو نفر برای ما بشارت رسید. شاید اولین‌باری است که این را در یک دیدار عمومی می‌گویم، اما این برای بنده و برادرانم یک انگیزه روحی، ایمانی و معنوی فوق‌العاده بود؛ زیرا حضرت آقا، ولی‌امر و رهبر هستند و آیت‌الله بهجت، پدر و مرشد ما بودند و ما برای ایشان آن جایگاه بلند را قائل بودیم و حتی پس از رحلت امام خمینی ایشان را بی‌نظیر می‌دانستیم.

 

وقتی در روزهای اول، بشارت‌هایی در این اندازه و سطح از این دو جایگاه به ما رسید، تأثیری تعیین‌کننده در جنگ داشت. به‌همین‌خاطر ما با وجود همهٔ شرایط سخت، با یقین به پیروزی‌مان، به جنگ ادامه می‌دادیم. هیچ تردیدی نداشتیم که ان‌شاءالله از این جنگ، پیروز خارج خواهیم شد. این آن دو پیامی بود که در هنگام جنگ و پیش از آن به بنده رسید.

 

 

* آیت‌الله بهجت پس از شهادت فرزندتان سید هادی نصرالله (ره) پیام تسلیتی برای شما فرستادند؛ درحالی‌که می‌دانیم در این زمینه هیچ تعارفی نمی‌کردند و حتی اصلاً پیام نمی‌دادند. اگر ممکن است محتوای آن پیام را بفرمایید.

– بنده جزئیات را به یاد ندارم چون آن روزها بسیار تحت فشار بودم و پیام‌های زیادی به دستم رسید. بنده بعد از آن وقتی به قم رفتم، به دیدار ایشان مشرف شدم و از ایشان برای این عنایت پدرانه تشکر کردم.

 

photo_2016-06-27_21-37-07

* جنابعالی خبر رحلت آیت‌الله بهجت را چگونه شنیدید و چه تأثیری بر شما گذاشت؟

– قاعدتاً بسیار متأثر شدیم و احساس کردیم خسارت عظیمی به ما وارد شد. یعنی از طرفی همیشه احساس می‌کردیم ایشان منبع زلال و سرچشمه پاکی هستند که هر لحظه می‌توانید به ایشان پناه ببرید و ثانیاً اعتقاد داشتیم که وجود ایشان به‌خودی‌خود حتی اگر هیچ کاری نکنند، مایه برکت است؛ یعنی اگر فقط برای ما و همه مؤمنان و مجاهدان دعا کنند، پشتیبان معنوی و روحی قدرتمندی برای ما خواهد بود؛ احساس کردیم این پشتیبان را از دست دادیم. اما چیزی که مصیبت را سبک می‌کرد این بود که ما اعتقاد داشتیم حیات، دعا و توجه ایشان از جهان دیگر در این زمینه شاید برای مؤمنان و دوستداران و عاشقانشان مفیدتر باشد.

 

 

* آیا از آیت‌الله بهجت کرامتی مشاهده کردید؟ و اگر ممکن است بعضی از این کرامات را برای ما نیز نقل بفرمائید.

– بنده دو داستان را به یاد می‌آورم که به استخاره ربط دارند. داستان اول برای شخص بنده بسیار مهم است. سال ۱۹۸۹ میلادی (1368 ش) یعنی پس از وفات امام و رسیدن حضرت آقا به مقام رهبری مسلمانان و امت، در تشکیلات حزب‌الله چیزی به نام دبیرکل وجود نداشت.

 

ما شورایی داشتیم که حتی رئیس یا مدیر نداشت، فقط یک منشی داشت. برادران در آن دوران و همچنین به توصیه حضرت آقا به این نتیجه رسیدند که کار حزب‌الله باید تحول پیدا کند و دبیرکل داشته باشد؛ دبیرکلی که مسئولیت‌هایی را بر عهده بگیرد و با مردم صحبت و با مسئولان دیدار کند. قاعدتاً دبیرکل حزب‌الله، رهبر حزب‌الله نیست.

 

البته اختیارات خوبی دارد؛ مدیر حزب‌الله است و براساس سلسله‌مراتب، شخص اول است که مورد مراجعه و تماس قرار می‌گیرد و اجرای تصمیمات رهبری شورایی را پی‌گیری می‌کند. این یک مسئله تازه بود. شرایط لبنان هم بسیار پیچیده و حساس است.

 

 ما دربارهٔ یک کار اجتماعی، فرهنگی یا تبلیغاتی صحبت نمی‌کنیم، در حال سخن گفتن دربارهٔ نبرد، جنگ، کشتن، خون‌ها، اموال، نوامیس، تخریب خانه‌ها و همچنین نبردهای سخت و حاد سیاسی هستیم.

 

آن روز در تهران جلسه گذاشتیم و برادران بین خودشان روی این ایده توافق کردند. بنده سنم از همه کمتر بود و بعضی از حاضران حداقل در درس‌های سطح [در حوزه علمیه] استاد من بودند. فرض بر این بود که یکی از برادران شناخته‌شده، این مسئولیت را بر عهده بگیرد؛ حال یا شهید سید عباس موسوی یا برادرمان شیخ صبحی طفیلی یا…. اما وقتی بین خودشان جلسه گذاشتند، به این نتیجه رسیدند که بهتر است از فلانی، یعنی بنده بخواهند که این مسئولیت را بپذیرم.

 

 آمدند و با تحکم با من صحبت کردند. من گفتم: «نمی‌توانم؛ اولاً بنده سنم از همه شما کمتر است و در بین شما افرادی هستند که قدیمی‌تر و بزرگ‌ترند». بنده این جزئیات را می‌گویم چون جواب آیت‌الله بهجت در این زمینه تعیین‌کننده بود. گفتم: «بعضی از شما استاد من هستید و من اصلاً خجالت می‌کشم جلسه یا حزبی را مدیریت کنم که شما اعضا یا رهبرانش باشید».

 

 گفتم: «من از لحاظ شخصی، اخلاقی و روانی نمی‌توانم و لیاقت این مسئولیت را ندارم». آن‌ها خیلی اصرار کردند. بنده گفتم: «خیلی خُب، من می‌ترسم اگر بپذیرم ـ این نکته خیلی مهم است ـ شما من را رها کنید، یکی در دفترش بنشیند و دیگری در خانه‌اش و من را با همه این مصیبت‌ها تنها بگذارید و من نمی‌توانم». آن‌ها گفتند: «ما وعده می‌دهیم کمکت کنیم، با تو باشیم و پشتت را خالی نمی‌کنیم. تو فقط قبول کن». من قبول نکردم.

 

ساعت‌ها بحث کردیم. گفتم: محال است، امکان ندارد. در نهایت می‌دانی، ما متدین‌ها و مخصوصاً طلبه‌ها برای خودمان راه‌های خروجی داریم! گفتند راه خروج از این بحث، استخاره است. گفتند: «ما همین‌جا می‌نشینیم تا قبول کنی و اگر قبول نکنی باید استخاره کنی و به آن پایبند باشی. همگی از خداوند طلب خیر می‌کنیم». من هم دیدم این احتمالاً برای من یک باب فرج است؛ چون من می‌خواهم از پذیرش این مسئولیت فرار کنم و آنان می‌خواهند مرا به آن ملزم کنند.

 

یکی از افراد بلند شد و گفت: «قرآن بیاوریم استخاره کنیم». گفتم: «نه! این مسئله حساس است، استخاره شما را قبول نمی‌کنم». گفتند: «خودت استخاره کن». گفتم: «نه»! بحثمان در تهران ساعت ۱۲ شب تمام شد. گفتم: «من امشب یکی از برادران را می‌فرستم تا از حضرت آیت‌الله بهجت استخاره بگیرد».

 

قاعدتاً بنده به‌هیچ‌وجه نگفتم ماجرا و جزئیات چیست. با یکی از برادران در قم تماس گرفتم؛ کسی که اکثراً وقتی ما خدمت آیت‌الله می‌رسیدیم، ایشان هم همراهمان بود و حضرت شیخ آن برادر را می‌شناخت. نگفتم مسئله چیست، فقط چون برادران تا صبح از من جواب می‌خواستند گفتم: «لطفاً نماز صبح برو مسجد آیت‌الله بهجت و به ایشان بگو فلانی سلام می‌رساند و برای یک مسئله بسیار مهم، استخاره می‌خواهد»؛ فقط همین.

 

برادری که واسطه بود، از هیچ‌چیز خبر نداشت و هیچ سابقهٔ ذهنی هم نداشت. تصور کرده بود یک مسئلهٔ شخصی مشخص است. رفته بود و پشت سر حضرت شیخ نماز خوانده و از ایشان استخاره خواسته بود و قبل از طلوع آفتاب با من تماس گرفت. گفت که حضرت شیخ سلام رساندند و گفتند ـ جواب عجیب و غریب ایشان این است ـ: «پیشنهادشان را نپذیر! بعضی از کسانی که به تو می‌گویند و وعده می‌دهند که کنارت خواهند ماند و کمکت خواهند کرد، این کار را نمی‌کنند».

 

وقتی سراغ من آمدند، من جواب را صراحتاً به آن‌ها گفتم، جواب را پنهان نکردم، تعارف نکردم، تا کسانی که وعده می‌دهند و نمی‌خواهند به وعده‌شان وفا کنند بدانند دستشان برای حضرت شیخ روست. من جواب را برایشان خواندم؛ آن‌ها بسیار متعجب شدند و بحث تمام شد و دیگر در این‌باره با من بحث نکردند.

 

این مثالی بود از آنچه شخصاً برای من رخ داد. فقط این را اضافه کنم که آنچه بعدها برایم رخ داد و همه شرایط و حوادث لبنان و آنچه داخل و علیه حزب‌الله رخ داد، شواهدی بر صحت نتیجهٔ این استخاره بود؛ یعنی براساس نتایج و حوادثی که بعدها رخ داد صلاح دین، دنیا و آخرت من در آن استخاره بود.

 

داستان دوم هم مربوط به زمانی است که یکی از دوستان و برادران روحانی ما که زیاد به این موضوعات اعتقاد نداشت، در قم به دیدار بنده آمده بود. فهمید که وقت دیدار بنده با حضرت شیخ بهجت رسیده است و می‌خواهم به آنجا بروم. گفت: «من را با خودت می‌بری؟» گفتم: «بیا اگر ایشان پذیرفت شما هم می‌آیید، چون داخل برنامه نبود». او با ما وارد جلسه شد و در پایان جلسه به آیت‌الله بهجت گفت: «آقا از شما یک استخاره می‌خواهم.»

 

من آنجا بودم و دیدم که حضرت شیخ، خواندن قرآن را طول نداد. دو سه جمله گفت و قرآن را گرفت و باز کرد و به آن روحانی گفت: «به آن‌جایی که می‌خواهی بروی نرو! کسانی که می‌خواهی بروی نزدشان، تو را نمی‌پذیرند و ناراحتت می‌کنند. این سفر را نرو». آن برادر روحانیِ همراه ما که پوستش سفید بود و مثل من سبزه نبود، سرخ شد.

 

 غافلگیر شده بود. وقتی از خانه خارج شدیم گفتم: «تو را چه شده است؟ مگر چه شد؟» گفت: «الله اکبر، الله اکبر، من این مسائل را باور نداشتم. تو می‌دانی نیت من برای استخاره چه بود؟» گفتم: نه. گفت: «من می‌خواستم به فلان کشور غربی سفر کنم و یک ماه رمضان در منزل بستگانم بمانم و بروم تبلیغ.

 

می‌ترسیدم که آن‌ها پذیرای من هستند یا نه؟ برای دو یا سه روز من را می‌پذیرند، اما تردید داشتم سی روز هم قبولم می‌کنند یا نه؟ یعنی این حدیث نفس من بوده است. حضرت شیخ آیه قرآن را نخواند، حدیث نفس من را خوانده بود و به سؤالات و ترس و شک‌هایم پاسخ داد». این ماجرایی است که مستقیماً در آن حضور داشتم.

 

 

* می‌دانیم که حضرتعالی اطلاع گسترده‌ای از مکاتب عرفانی دارید، شاخصه و ویژگی برجسته روش شیخ بهجت را نسبت به دیگر روش‌ها و مکاتب عرفانی چه می‌دانید؟

– ما هر چه از آیت الله بهجت شنیدیم یا هر چه از توصیه‌های ایشان خواندیم، مدام به ما می‌گفتند: قال الله تعالی، قال رسول الله (ص)، قال امیرالمؤمنین (ع) و… یعنی دائماً به ائمه معصومین (سلام‌الله‌علیهم) ارجاع می‌دادند.

بنده شخصاً در همه دیدارهایی که داشتیم، نشنیدم که ایشان بگوید: فلان فیلسوف، عارف، حکیم یا استاد گفت. همه‌چیز را به کتاب خدا و احادیث رسول‌الله و اهل‌بیت پاک ایشان (ع) ارجاع می‌دادند و این یعنی این مکتب، اصیل، زلال و پاک است و به‌هیچ‌وجه اضافه، کژی و التباس ندارد و شما در حال بهره‌مندی از سرچشمه زلال و اصیل هستید.

 

دوم: شفافیت و عدم پیچیدگی. ایشان چیزی را برای شما توضیح نمی‌دادند و شما را وارد مباحثی نمی‌کردند که عمرتان را در آن‌ها تباه کنید و آخر هم بفهمید یا نفهمید، بلکه فقط احساس می‌کردید به‌سادگی دست شما را می‌گیرد و به شما می‌گوید که راه این است؛ یعنی ساده می‌کردند.

 

ما عبارت «شریعت سمحة؛ آئین سهل» و اینکه دین ما دین آسانی است و نه دین سختی و صعوبت، را خوانده‌ایم. مثلاً وقتی توصیه‌های حضرت شیخ بهجت را که در همین کتاب «النّاصح» هم هست، می‌بینید که به شما می‌گویند این چند کار مشهور را انجام بده، مشاهده می‌کنید که فهم این مسائل بسیار آسان است؛ عالم، فیلسوف، فقیه، طلبه فاضل، انسان معمولی، تاجر، کشاورز، جوان، رزمنده جبهه و همه، این‌ها را می‌فهمند.

 

ضمن اینکه عمل به این‌ها آسان است و تنها به اراده، عزم، مراقبت و تداوم نیاز دارد. به‌همین‌خاطر، احساس می‌کنید مکتب سیروسلوک و عرفان حضرت شیخ بهجت برای همه مردم است و نه فقط نخبگان، خواص یا تنها کسانی که شرایط تحصیل علمی یا حوزوی را داشته‌اند. این‌طور نیست که باقی مردم از برکت این راه عظیم و بزرگ الهی محروم باشند.

 

photo_2016-06-27_21-37-05

* مشهور است که حضرت شیخ بهجت به مقامات معنوی بسیار بالایی رسیده بودند و کرامت‌های پرشمار و متنوعی در مکان‌ها و زمان‌های متفاوت از خود نشان دادند. تا آنجا که امام خمینی (ره) می‌گویند: حضرت ایشان دارای قدرت موت اختیاری بودند. همچنین حضرت آقا دربارهٔ ایشان گفتند: ایشان سرچشمه فیوضات معنوی بی‌پایان بودند. تا آنجا که حتی کسانی که به مسائل غیبی ایمان نداشتند یا گاهی باورش برایشان مشکل بود، به وجود کرامت‌های بسیار عظیم در طول عمر ایشان اعتراف می‌کردند. به نظر شما چرا حضرت آیت‌الله بهجت به این مراتب رسیدند و به این کرامت‌ها و فیوضات عظیم دست یافتند؟

– من ناتوان‌تر و کوچک‌تر از آنم که به این سؤال پاسخ بدهم. نمی‌دانم!

 

 

* شیخ مصباح یزدی و دیگران نقل می‌کنند که امام بارها شخصاً به منزل شیخ بهجت می‌رفتند و یکی دو ساعت نزد ایشان می‌ماندند، درحالی‌که امام، کمتر به دیدار کسی می‌رفتند جز شیخ بهجت که همیشه به دیدارهایشان با ایشان ادامه می‌دادند. حضرت آقا نیز مرتباً برای دیدار با شیخ بهجت از تهران به قم می‌رفتند. گویا ایشان از توصیه‌ها و نصیحت‌های شیخ بهجت حتی در زمینه سیاسی و نه فقط عبادی و روحی، استفاده و با ایشان دربارهٔ مهم‌ترین مسائل امت اسلام و تهدیدهای عظیم و سرنوشت‌سازی که متوجه آن بوده است، مشورت می‌کردند. این رابطه را چگونه توصیف می‌کنید؟

 

– رابطه‌شان چنانکه اشاره کردید معروف است و با گذشت زمان، برخی جزئیات این رابطه که اکثراً مخفی بوده است، روشن‌تر می‌شود. نه امام و نه رهبر، این مسائل را نشر نمی‌دادند تا چه رسد به حضرت شیخ بهجت.

 

در هر صورت، این نشان‌دهندهٔ سطح اعتقاد امام و حضرت آقا به آیت‌الله بهجت است؛ چون هر دو ایشان وقتی در این مسئولیت و مقام قرار داشتند، به شیخ بهجت تکیه و از ایشان درخواست دعا می‌کردند و کمک می‌خواستند؛ این نشان می‌دهد اعتقاد شدیدی به عظمت حضرت شیخ و مقام بلند و معنویت بسیار بالا و عظیم ایشان داشتند.

 

photo_2016-06-27_21-37-02

* رابطه آیت‌الله بهجت را به‌عنوان یک عارف با جامعه چگونه ارزیابی می‌کنید؟ چون در میان عوام مشهور است که عارف، گوشه‌نشین است و زیاد با جامعه و مسائل و مشکلات آن رابطه‌ای ندارد، ولی در مورد شیخ بهجت ما شاهد خلاف این هستیم، به‌گونه‌ای که حضرت ایشان با وجود این سطح بالا از عرفان با مسائل، موضوعات و مشکلات مردم مرتبط بودند. این جنبه را چگونه می‌بینید؟

 

– این نیز یکی از خصوصیت‌های بسیار ویژهٔ حضرت شیخ بود که خلاصه عمرش را برای خودش نگه نداشت، بلکه آن را به مردم بخشید. او پذیرای همه کس بود و با همگان هم‌سخن می‌شد. کوچک، بزرگ، عالم، انسان معمولی، حوزوی‌ها و… از ایشان سؤال می‌کردند و ایشان در کمال لطف و با لبخند، محبت، صبر و تحمل به همه‌شان جواب می‌دادند.

 

 همچنین این نشان‌دهندهٔ شدت عشق حضرت شیخ به مردم است. این عشق دوطرفه بود؛ یعنی این محبت عظیم، احترام شدید و عشق عموم مؤمنان به حضرت شیخ بهجت که شاید ایشان را حتی از دور هم ندیده بودند، نشان‌دهندهٔ میزان عشق، علاقه، احترام، اُبّوت و توجهی است که در دل ایشان نسبت به این مردم وجود داشت. شیخ به آن‌ها پاسخ می‌داد و برای آنان خیرخواهی می‌کرد.

 

بنده با تجربه‌ای که دارم، می‌دانم انسان وقتی یک مطلب را تکرار می‌کند خسته می‌شود، ولی حضرت شیخ با وجود سن بالا، بیماری و… خسته نمی‌شد و مدام می‌خواست این پاسخ‌های صحیح و دلسوزانه را تکرار کند. رابطه ایشان با مردم واقعاً دوطرفه بود. همچنین این نشان‌دهندهٔ مسئولیت‌پذیری عظیم حضرت شیخ در قبال امت است؛

 

یعنی انسان گاهی فکر می‌کند حضرت شیخ در برخی جزئیات سیاسی و عرصه‌ها حضور نداشت، ولی وقتی دقیق‌تر می‌شود احساس می‌کند جایگاه روحانی و معنوی حضرت شیخ، ذخیره‌ای برای ایفای نقشی متفاوت با آن چیزی بود که ما از برخی علما، مراجع یا اساتید توقع داریم.

 

حضرت شیخ این نقش را به بهترین وجه ایفا کردند. بنده معتقدم گذشت زمان، بسیاری از مسائل پشت پرده را که ما از آن‌ها خبر نداریم، فاش خواهد کرد. چه‌بسا تحولاتی که به برکت موضع‌گیری‌ها، دعا و توجه ایشان به‌وجود آمد که ما فکر می‌کنیم علتش چیز دیگری است.

 

 

* توصیف شما به‌عنوان رهبر مقاومت لبنان از اهمیت عرفان و ارتباطش با موضوعات روحی مقاومت در تمام جهان عرب و مشخصاً حزب‌الله چیست؟

– بنده ادعا می‌کنم اگر واقعاً این جنبه روحی و معرفتی نبود، مقاومت لبنان اصلاً نمی‌توانست وجود داشته باشد و در منطقه منتشر شود. یعنی اگر به سال آغاز به کار مقاومت لبنان، یعنی ۱۹۸۲ میلادی، بازگردیم، می‌بینیم که نیروهای اشغالگر اسرائیلی، بخش زیادی از خاک لبنان را اشغال کرده و به بیروت، رسیده بودند؛ تانک‌های اسرائیلی رسیده بودند به همین‌جایی که ما نشسته‌ایم.

 

جامعه بین‌المللی و تمام جهان از اسرائیل حمایت می‌کردند. اکثریت کشورهای عربی سرسپرده و ضعیف بودند. جمهوری اسلامی درگیر جنگ تحمیلی از سوی صدام حسین بود؛ چه اینکه تجاوز به لبنان، دقیقاً پس از آزادسازی خرمشهر توسط ایران صورت گرفت. شرایط لبنان نیز بسیار دشوار بود. هیچ امیدی به شکست‌دادن اسرائیل وجود نداشت.

 

صحبت از صدهزار سرباز اسرائیلی مستقر در لبنان بود. قدرتمندترین ارتش منطقه با همراهی نیروهای آمریکایی، انگلیسی و بین‌المللی در لبنان حضور داشتند؛ همچنین بخشی از لبنانی‌ها با اشغالگران همکاری می‌کردند. تعداد مقاومان بسیار کم بود؛ یعنی در حد چند صد نفر. این گروه کم‌شمار و مستضعف چگونه می‌توانست چنین نیروهای مقتدری را شکست دهد؟

 

وقتی به آن روزها بازمی‌گردیم، زمینه فکری و انگیزهٔ آن جوانانی که سلاح برداشتند، جنگیدند، در میدان مقاومت ماندند و راه را ادامه دادند همین ایمانشان به «الله» بود و اینکه وقتی با دشمن می‌جنگند در حال عمل به تکلیف شرعی و واجب دینی‌شان هستند و اگر از جنگ و جهاد شانه خالی کنند، روز قیامت مورد سؤال قرار خواهند گرفت، درحالی‌که اگر جهاد کنند، رضایت خدا را درپی‌خواهد داشت؛ شأن و مرتبتشان روز قیامت بالا خواهد رفت، اهل بهشتشان خواهد نمود و از آتش دورشان می‌کند.

 

 زمینه فکری‌شان این بود. واقعاً اهل آخرت و اهل‌الله بودند، اهل دنیا نبودند؛ از لاشه این دنیا، هیچ‌چیزی نمی‌خواستند، حتی اهل دنیای ساکن لبنان به آن‌ها می‌گفتند: شما دیوانه‌اید! شما چند جوان می‌خواهید اسرائیل را شکست دهید؟! این ضرب‌المثل در لبنان معروف بود که: چشم آیا تاب درفش دارد؟ عقل می‌گوید چشم نمی‌تواند جلوی درفش را بگیرد. آن‌ها این جوانان را به دیوانگی متهم می‌کردند.

یادم هست بعضی از بچه‌ها همان جواب عباس در کربلا را می‌دادند که: عشق حسین مرا دیوانه کرده است.

 

پس موضوع، محاسبات مادی نبود. براساس محاسبات مادی، هیچ مقاومتی نباید در لبنان برپا می‌شد و باید به شرط‌های اسرائیل و آمریکا و هرچه به ما تحمیل می‌کردند تن می‌دادیم. بنده به یاد دارم در هفته‌های اول، اولین گروه به دیدار حضرت امام خمینی رفتند و پرسیدند تکلیف ما چیست؟ و گفتند شرایطمان سخت، تعدادمان کم، امکاناتمان بسیار اندک و دشمنمان تا این حد بزرگ است، ولی ما حاضریم به تکلیف شرعی‌مان، هرچه که باشد عمل کنیم.

 

حضرت امام گفتند: «تکلیف شما حتی اگر تعدادتان کم و امکاناتتان اندک باشد، مقاومت و مبارزه با اسرائیل است. به خدا توکل کنید و به او اطمینان داشته باشید؛ خداوند شما را یاری خواهد کرد». یعنی امام از پیروزی ما بعد از ۱۸ سال سخن گفت؛ گفت خداوند شما را یاری خواهد کرد و پیروزی بر پیشانی شما حک شده است.

 

ایشان می‌دیدند که این مجموعه بر اسرائیل پیروز خواهد شد. گفت به خداوند اطمینان داشته باشید و به او توکل کنید. همچنین امام، همان صحبت معروفی را که همیشه می‌گفت، تکرار کرد: شما مسئول نتیجه نیستید، مسئول ادای تکلیف هستید. تکلیفتان را انجام دهید و نتیجه بر عهده خداست، البته بدانید که پیروز می‌شوید. پس آغاز کار، با این زمینهٔ فکری، ایمانی و روحی بود.

 

درواقع انگیزهٔ کسانی که آن روزها می‌جنگیدند و بسیاری از آن‌ها به شهادت رسیدند و بسیاری از آنان نیز همچنان در قید حیات هستند، یک انگیزهٔ الهی محض بود. از لاشه این دنیا هیچ نمی‌خواستند و حتی پیش‌بینی نمی‌کردند که مثلاً بیست یا سی سال زنده بمانند تا پس از آن در امنیت، صلح، عزت و پیروزی به‌سر ببرند.

 

چنین پیش‌بینی‌هایی وجود نداشت. این روحیه همچنان وجود دارد و حاکم است. وصیت‌نامه شهیدان، مخصوصاً شهادت‌طلبان را بخوانید. با وجود اینکه بعضی از این شهیدان بسیار شبیه «درس نخوانده» ها بودند و در حوزه‌های علمیه، دانشگاه‌ها و… درس نخوانده بودند، اما هنگامی که متن‌هایشان را می‌خوانید از میزان معرفت و عشقی که بیان می‌کنند، غافلگیر می‌شوید.

 

 

* نظر شما دربارهٔ اهمیت عرفان و توجه اهل علم و مخصوصاً علما به امور عرفانی چیست؟ همچنین اهمیت کسب معرفت عرفانی و الهی در مدارس علمیه و توسط طلاب حوزه‌های علمیه چیست؟

-این از موضوعاتی است که جایش در حوزه‌های علمیهٔ ما، حداقل در حوزه‌های علمیه عراق، لبنان و شامات خالی بود. متأسفانه این مسئله در غیرایران ممنوع بود و به‌شدت با آن دشمنی می‌شد. امام خمینی در منشور روحانیت، کمی دراین‌باره صحبت می‌کنند. در ایران ماجرا طور دیگری بوده است، البته آنجا نیز بسیار سخت بوده.

 

من این را فقط یک نقص شدید نمی‌دانم، بلکه آن را یک نقص خطرناک می‌نامم، چون انسان وقتی غنی‌تر و قوی‌تر می‌شود، اما تقوا و معرفتش بالا نمی‌رود طغیان می‌کند، استبداد می‌ورزد و منحرف می‌شود. ضمانت حقیقی برای فرد یا افرادی که می‌خواهند یک عالم واقعی یا یک قدرت بزرگ سیاسی، نظامی یا اقتصادی شوند، همین جنبهٔ ایمانی، معرفتی، معنوی و روحانی است و هرگونه ضعف، سستی یا افول در این زمینه، دنیا و آخرت ما را در معرض خطر قرار می‌دهد.

 

به‌همین‌خاطر، این مسئله باید از تحصیل فقه، اصول فقه و باقی موضوعات واجب‌تر باشد، چون اگر این جنبهٔ روحانی را به طالب علم ندهیم مثل این است که جوانی را بیاورید و استفاده از اسلحه و مواد منفجره را به او بیاموزید و قدرتمندش کنید، ولی محافظ الهی و بازدارندهٔ دینی به او ندهید و او را رها کنید میان مردم. این چه خواهد کرد؟ خون، اموال و نوامیس مردم را از بین خواهد برد. طلبه از رزمنده خطرناک‌تر است، چون اگر دین، تقوا، ورع و معرفتی نداشته باشد که جلوی انجام معصیت و اشتباهاتی از این قبیل را بگیرد، دین مردم را از بین خواهد برد.

 

 

* کرامت‌های بسیاری از حضرت آیت‌الله بهجت نقل شده و به حد تواتر رسیده است. کسانی که این کرامت‌ها را نقل کرده‌اند، افرادی معمولی یا ـ اگر تعبیر درستی باشد ـ کوچکی نیستند، بلکه شخصیت‌های بزرگی همچون امام خمینی و حضرت آقا هستند. یکی از مسائلی که نقل شده آن است که حضرت امام اعتقاد داشتند، آیت‌الله بهجت دارای موت اختیاری و مانند آن بودند. سؤال این است که به نظر شما بزرگ‌ترین کرامت حضرت ایشان چیست؟

 

– اعتقاد قاصر بنده که مدعی هیچ‌چیز در این جهان نیستم، آن است که شاید بزرگ‌ترین کرامت ایشان احیای نفوس بود؛ تأثیر عظیمی که در نفوس می‌گذاشت. شاید نقل کنند کسی به یک درخت خشک دست کشید و درخت سبز شد، یا به یک درخت بی‌ثمر دست کشید و دعایی خواند و میوه داد. نفوس بشری بسیار پیچیده‌تر و دشوارتر از آن درخت ساده‌اند. معادله درخت بسیار ساده است.

 

نفوس بشری، مخصوصاً در این دوران و در دهه‌های اخیر، تحت تسلط شیطان‌های جن و انس‌اند. واقعاً حدیث شریفی که ـ به این مضمون ـ می‌فرماید: «القابض علی دینه کالقابض علی الجمر؛ نگه‌داشتن دین مانند نگه‌داشتن ذغال گداخته در دست است»، بر هر پسر و دختر جوان و بر طلبه‌ها تطبیق می‌کند. نفوس مرده، ترش‌رو، تباه‌شده، سرگردان و پیچیده وقتی مقابل حضرت شیخ می‌نشینند یا به سخنان ایشان گوش می‌دهند، این تحول معنوی و روحی عظیم برایشان رخ می‌دهد.

 

مُرده زنده‌کردنِ واقعی این است، این نیست که شما روح را به جسم برگردانید تا فرد بایستد و به خوردن و آشامیدن بپردازد. مُرده زنده‌کردن یعنی احیای این روح‌ها و این مردم، از طریق بازگرداندنشان به راه خداوند، آن هم در پرخطرترین و دشوارترین زمانه‌ها که شدیدترین دلایل برای انحراف و دوری وجود دارد.

 

هر کسی ـ حداقل تمام کسانی که من از نزدیک می‌شناسم ـ وقتی به محضر آیت‌الله بهجت می‌رسیدند، در یک یا دو دیدار ـ نیازی نبود طلبه یا شاگرد ایشان شوند ـ می‌دیدند که زندگی‌شان از اساس متحول شد و این مسئله ادامه یافت؛ فکر می‌کنم این شاید یکی از بزرگ‌ترین کرامت‌ها بود. این کرامت را می‌توانم یک کرامت کلّی بنامم، نه یک کرامت جزئی در یک جایگاه یا داستان خاص.

 

photo_2016-06-27_21-37-09

* رابطه آیت‌الله بهجت را با امام مهدی (عج) چگونه می‌بینید؟

-ما فقط از افراد موثق شنیدیم؛ من شخصاً از ایشان سؤالی نپرسیدم. وقتی دیدار می‌کردیم، از ذهنم می‌گذشت، ولی از پرسیدن چنین سؤالی خجالت می‌کشیدم یا می‌ترسیدم؛ چه اینکه یک سؤال بسیار شخصی است. احساس می‌کردم چنین سؤالی، حضرت شیخ را بسیار به زحمت می‌اندازد؛ چه می‌خواست بگوید؟ مجبور می‌شد که…. اما افراد موثقی که از حضرت شیخ سؤال کرده بودند، جواب‌های ایشان را نقل می‌کنند.

 

بنده شخصاً به این مسئله اعتقاد دارم و تقریباً برایمان از مسلمات است؛ چه اینکه در تاریخ غیبت کبری، در مورد بعضی از بزرگ‌ترین علمای ما که قطعاً موثق و پاک بودند، از طریق افراد موثق به‌نحو تواتر نقل شده است که چنین تشرف‌هایی محضر صاحب‌الزمان (عج) داشته‌اند. مقام آیت‌الله بهجت، از بسیاری از افرادی که خوانده‌ایم تشرف داشته‌اند، پائین‌تر نیست. برای کسی در مقام روحانی والای حضرت شیخ بهجت، بسیار منطقی و عادی است که چنین تشرف عظیمی پیدا کند.

 

همچنین به عقیده قاصر بنده در این زمینه‌ها، نقش تربیتی شیخ بهجت چنین ارتباطی را می‌طلبد. درهرصورت، بنده ادعای دیگری می‌کنم، یعنی برای این ماجرا دلیل دیگری می‌آورم؛ بنده اعتقاد دارم در طول غیبت کبری و طول این دوران‌ها، بسیار نیاز هست که افراد مورد وثوق، شناخته‌شده و راستگو، با امام صاحب‌الزمان (ع) دیدار داشته باشند.

 

دلیلش هم حفاظت از اعتقاد شیعه امامیه است، زیرا با گذشت زمان ـ مخصوصاً وقتی صدها سال می‌گذرد ـ افرادی می‌آیند و می‌گویند: «این امام غایبی که منتظرش هستید کجاست؟!». باب شک بازمی‌شود. امروز آنچه در روایت‌های شریف از امامانمان (ع) نقل شده است را داریم می‌بینیم و می‌شنویم که زمانی خواهد رسید که گفته خواهد شد: «مات أو هلک، فی أی واد سلک». امروز افرادی هستند که می‌گویند هرجا بوده، مرده و از میان رفته است! پس، جنبهٔ علمی به جای خود؛ امروز علما و محققان ما پژوهش و سخنرانی می‌کنند، کتاب می‌نویسند و دلایلی علمی می‌آورند که موجب اطمینان و حتی علم به وجود امام صاحب‌الزمان (ع)، زنده‌بودن و غیبت ایشان می‌شود و اینکه ایشان همان‌گونه که ما منتظر ایشان هستیم، منتظر اذن خداوند برای خروج، ظهور و اقامه عدل در زمین هستند.

 

ولی این دلایل همچنان علمی هستند و ابلیس و شیاطین می‌توانند لحظاتی از طریق نقاط ضعف نفس بشر نفوذ کنند و بگویند این‌ها حرف‌های فلسفی، علمی، کلامی و تخصصی است، ولی هیچ‌کس او را ندیده و با او دیدار نکرده. بنده معتقدم این ماجرا برای حفظ و حراست از این عقاید، بسیار مهم است. صاحب‌الزمان (ع) می‌توانند چنین کار و مأموریتی را بدون منافات پیدا کردن با غیبت کبری انجام دهند.

 

همچنین در تاریخ نقل شده است که چنین دیدارهایی بوده است. در هر نسلی ما نیاز به دیدار و افرادی داریم که دیدار کنند. بنده بیش از این را به شما بگویم. الآن افرادی پیدا شده‌اند که می‌گویند چه کسی گفته است سیدبحرالعلوم به دیدار امام زمان (ع) مشرف شده؟ چه کسی گفته آن داستان برای مقدس اردبیلی پیش آمد؟ چه کسی گفته علامه حلی…؟ و مانند این سؤالات.

 

هرچه هم کتاب، سند و… بیاورید، یک بحث علمی بسیار دقیق راه می‌اندازند تا این موضوعات را نابود کنند و بگویند این‌ها همه‌اش قصه است؛ به قول خودمان همه‌اش حرف است و هیچ مبنای علمی که بتوان مسئله‌ای عقیدتی در این اندازه را بر آن بنا کرد وجود ندارد. بنده می‌دانم بعضی افراد، دچار تردید شده‌اند که آیا واقعاً صاحب‌الزمان وجود دارد و زنده است؟ قاعدتاً علم و استدلال به او می‌گویند بله، اما قلب او مضطرب است. اما وقتی کسی با وثوق بالا پیدا می‌شود و از حضرت شیخ بهجت نقل می‌کند که من دیدار کردم، مشرف شدم و… جزئیات ذکر می‌کند که در کتاب «الناصح» و… موجود است، دل این افراد بسیار قرص می‌شود؛ چون شیخ بهجت برایشان از دروغگویی و… منزه است و به دنبال هیچ‌گونه قدرتی نیست، دکانی ندارد، به‌دنبال جلب محبت یا ستایش مردم نیست و نیازی هم ندارد به مردم بگوید من دیدار داشته‌ام.

 

حتی شرایط صحبت شیخ بهجت دربارهٔ دیدارشان با صاحب‌الزمان (ع) این راستگویی عظیم را مستحکم‌تر می‌کند، چون تحت فشار و اصرار افراد بیان کرده‌اند. افراد بسیاری پرسیده‌اند و ایشان پاسخ نگفته است. ایشان این ماجرا را ابتدای مرجعیت یا قبل مرجعیتشان نگفته‌اند؛ این را در آخرین سال‌ها گفته‌اند. این را بر گردن خود می‌دانستند و می‌خواستند آن را به انجام برسانند. به همین دلیل بنده این نقل‌ها را در مورد همه نسل‌های گذشته، از ابتدای غیبت کبری تا امروز می‌پذیرم. شایسته است به‌صورت اجمالی این را بپذیرید.

 

 

امام زمان (ع) است که انتخاب می‌کند چه کسی با او دیدار کند؛ کسی نمی‌تواند به امام تحمیل کند با ایشان دیدار داشته باشد؛ تصمیم این ماجرا با امام (ع) است. ایشان قطعاً از مصالح باخبرند و با کسی دیدار می‌کنند که اگر برای مردم نقل کرد، مردم باورش کنند و به او اطمینان داشته باشند تا این هدف که به آن اشاره کردم محقق شود.

می‌خواهم بگویم آنچه اخیراً و پیش از رحلت آیت‌الله بهجت دربارهٔ دیدار یا دیدارهای ایشان با صاحب‌الزمان نقل شد، بسیار بر تثبیت عقاید مؤمنان و شیعیان تأثیر گذاشت؛ کسانی که به‌واسطهٔ تشکیک‌های موجود در بخش‌های مختلف در این حوزه، شک و تردید کم‌کم در حال نفوذ به دل‌هایشان بود.

 

 

* شایعه مشهوری از شیخ بهجت وجود دارد که ایشان به پیران، پیش از جوانان وعده می‌دادند که دوران ظهور امام حجت (عج) را خواهند دید، ولی وقتی چنین چیزی را از ایشان می‌پرسیدند، ایشان انکار می‌کردند و می‌گفتند وظیفه همهٔ مؤمنان، چه جوان و چه پیر، انتظار ظهور است. آیا شما از حضرت شیخ بهجت مشخصاً چنین ماجرایی را پرسیدید و پاسخ ایشان چه بود؟

 

– بله، این همان چیزی بود که اشاره کردم. در اولین دیدارهایی که ما خدمت حضرت شیخ می‌رفتیم، برادران ما می‌پرسیدند که آیا شما ظهور و فرج مولانا صاحب‌الزمان را نزدیک می‌دانید؟ غایت آمال ما نیز همچون همه مؤمنان و شیعیان اهل‌بیت (علیهم‌السلام) همین است.

 

حضرت شیخ همیشه به شما امید می‌داد، اما هیچ وقتی مشخص نمی‌کرد. این همان سیرهٔ اهل‌بیت (علیهم‌السلام) است. می‌گفتند: ان‌شاءالله فرج نزدیک است، باید منتظر باشیم و کار کنیم. اما ما هیچ‌وقت از ایشان زمان مشخصی را حتی به‌صورتِ تعیین اجمالی نشنیدیم؛ هیچ وقت نگفتند: به همین زودی‌ها، آینده نزدیک یا….

 

یک روز کسی نزد من آمد و ادعا کرد چنین چیزی را با گوش‌های خودش از حضرت شیخ شنیده است. من به نقل آن شخص اطمینان داشتم. بسیار تعجب کردم. این ماجرا مربوط به سال‌ها پیش است. او تاریخ را به میلادی تبدیل کرد و گفت ظهور امام (ع) سال ۱۹۹۷ میلادی خواهد بود. من به او گفتم مطمئنی؟! محال است حضرت شیخ، وقت تعیین کنند؛ این مخالف سیرهٔ علما، روایت‌هایمان دربارهٔ نهی از تعیین وقت و… است. گفت: نه، مطمئنم و خودم شنیده‌ام. در اولین‌باری که [پس از این نقل] به قم رفتم و خدمت حضرت شیخ مشرف شدم این را پرسیدم؛ نگفتم چه کسی، تا موجب تخریبش نشوم.

 

گفتم: «آقا کسی برای ما نقل کرده است که از شما شنیده ظهور در سال ۹۷ خواهد بود». من این سؤال را سال ۹۶ یعنی یک سال قبل از سال ادعا شده، از ایشان پرسیدم. حضرت شیخ به‌شدت عصبانی شدند؛ آن‌قدر که من از سؤالم پشیمان شدم. بسیار ناراحت شدند. گفتند: «استغفرالله، استغفرالله، معاذالله. من وقت تعیین نمی‌کنم؛ من چنین چیزی نگفته‌ام؛ آنان از طرف من دروغ می‌گویند. من به‌هیچ‌وجه چنین چیزی نگفتم».

 

من گفتم خیلی خب، کافی است. چون ایشان بسیار عصبانی شده بودند. این سؤال و نفی‌اش پیش از ۱۹۹۷ بود. من سؤال کردم و ایشان گفتند: به‌هیچ‌وجه؛ هرکس از من برایتان نقل کرد که من فلان سال را تعیین کرده‌ام، دروغ است. باور نکنید.

 

منبع: روزنامه معظم کیهان

دسته‌ها
امر به معروف و نهی از منکر گفت‌وگو

هاشم تفکری بافقی : من هم یک «لاکِ جیغی» هستم

وقتی ۸۸ شد، بیشتر بچه‌ها من را یک آدم هنری می‌دانستند. یک هنری دیوانه که به هیچ‌کس محل نمی‌گذاشت. اما وقتی دیدم بچه حزب اللهی‌ها را در خیابان می‌زنند رفتم سلمانی و گفتم موهایم را کوتاه کن و با تیپی شبیه حزب‌اللهی‌ها وارد دانشگاه شدم.

هاشم تفکری بافقی
هاشم تفکری بافقی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

قرارمان با « هاشم تفکری بافقی » که روی بافقی بودنش هم خیلی تأکید داشت! بعد از ساعت اداری هماهنگ شد. او اما آن‌قدر با انرژی و صریح و بی‌پروا حرف زد که خستگی کار روزمره را از تنم‌مان درآورد. گفت‌وگوی‌مان ناخواسته بیشتر به مونولوگِ یک‌نفره‌یِ او بدل شد. مونولوگی از زندگی دراماتیک و سینماییش؛ از روزگاری که به خاطر فقر و اثر محیط، حتی از اسلام متنفر شده بود تا روزهایی که به یک بسیجی دو آتشه می‌مانست.

همان چند سوالی را هم که به فراخور حرف‌هایش پرسیده بودم حذف کردم، تا روایت زندگی او را سرراست‌تر بخوانید؛ روایت زندگی «هاشم تفکری بافقی»، تهیه‌کننده و کارگردان برنامه پرطرفدار «از لاک جیغ تا خدا» که تصویری است از سیر تحوّل خانم‌های چادری‌شده.

[/box]

از زندگی زیر پونز نقشه تا کتک زدن ناظم مدرسه!

من خودم را یک «لاک جیغی» می‌دانم. زندگی من هم شبیه سوژه‌های برنامه‌ام قصه‌ای دارد و تحولّی و فراز و فرودی. من از بچگی آدم شرّی بودم. دوم ابتدایی از مدرسه فرار کردم. به معلّممان فحش دادم و فرار کردم. دوم راهنمایی میدان شهدا بودم. تازه «سی.دی» آمده بود. من هم عاشق فیلم بودم.

چندتایی «فیلمفارسی» داشتم که بردم مدرسه بدهم به یکی از دوستانم. لو رفتم و اخراجم کردند! بعداً تصمیم گرفتند تایم بعدازظهر باشم. معلم‌ها به من به چشم یک آدم عوضی نگاه می‌کردند. یادم هست از سوم راهنمایی آمدیم «پاکدشت»؛ در جنوب شهر و زیر پونز نقشه.

طبیعتاً وقتی آنجا زندگی می‌کردیم، یعنی خیلی هم اوضاع مالی‌مان روبه‌راه نبود. هرچند از ما بدبخت‌تر هم آنجا پیدا می‌شد. در «پاکدشت» اوج بحران بود. منِ شرِّ از تهران رفته، توی پاکدشت بچه مظلومی بودم! برای اینکه در آن فضا کم نیاورم، جری‌تر شدم. بچه‌ها می‌رفتند مدرسه‌ای دولتی که به «گاوداری» معروف بود.

با اینکه دوستانم آنجا بودند، ولی خانواده دوست داشتند ریاضی را ادامه بدهم. درسم خیلی خوب بود. برای همین من را فرستادند مدرسه غیرانتفاعی. ریاضی دوست نداشتم. با همه لج کردم. دوم دبیرستان ناظممان را کتک زدم. بعد رفتم توی دفتر مدیر. می‌دانستم پرونده‌های تحصیلی کجاست. پرونده‌ام را برداشتم و آمدم بیرون. چند وقتی بلاتکلیف بودم. تا اینکه بهم گفتند می‌توانی بروی مدرسه گاوها!

 

[box type=”shadow” align=”” class=”” width=””]

از طرفی فقر هم فشار می‌آورد. رئیس‌جمهور «آخوند» بود و ما این‌ها را می‌دیدیم. بچه‌ها همه در فقر بودند. به درجات پایین جامعه اهمیتی داده نمی‌شد. خود من در آن سن و با اینکه خانواده‌ام مذهبی و عمویم هم شهید بود کم‌کم داشتم به کفر می‌رسیدم. شاید خدا را قبول نداشتم. ماه رمضان علناً روزه‌خوری می‌کردم.

 

چون باشگاه بدنسازی می‌رفتم و کشتی کَج کار می‌کردم خوش استیل بودم و صبح و ظهر دختربازی می‌کردم. کلاً عاشق‌پیشه بودم. یعنی نویسنده خوبی بودم و نامه‌های دوست‌دخترهای بچه‌های مدرسه را من می‌نوشتم.

با اینکه آن موقع ابرو برداشتن خیلی کار بدی بود، من ابرو برمی‌داشتم و ریشم را شبیه مدل‌هایی می‌کردم که تازه مد شده بود. حتی اول سال که می‌شد، چون گُنده بودم می‌رفتم صفحات اول کتاب‌ها را می‌کندم. هیچکس هم جرأت نداشت چیزی بگوید. ناظم و مدیر چون می‌دانستند من ناظمی را کتک زده‌ام با من کنار می‌آمدند. توی دلم نسبت به اسلام بغض پیدا کرده بودم. فکر می‌کردم مسبب بدبختی‌های من و دوستانم اسلام است.

[/box]

 

تا اینکه سال 84 شد و محمود احمدی‌نژاد آمد. آن موقع 16 ساله‌ها می‌توانستند رأی بدهند. حرف‌های احمدی‌نژاد را که می‌شنیدم، احساس می‌کردم یک نفری آمده که ضد نظام است! احساس می‌کردم کسی که ضدَّ آقای هاشمی رفسنجانی حرف بزند دارد ضد نظام اسلامی حرف می‌زند و مسلمان نیست. به اضافه اینکه احمدی‌نژاد از عدالت دم می‌زد. برای من قابل تصور نبود که عدالت با اسلام قابل جمع باشد.

هاشم تفکری بافقی
هاشم تفکری بافقی

در ستایش عدالتخواهی

محمود احمدی‌نژاد را عدالت‌طلب می‌دیدم و برای همین دوستش داشتم. برای اینکه خودم هم هرچند آدم بزن‌بهادر و به اصطلاح لاتی بودم، ولی عدالت‌خواهی‌ام بالا بود. یادم هست پیرزنی را می‌شناختم که می‌رفت آشغال جمع می‌کرد تا با فروش آن خرجش را دربیاورد. می‌دانستم شب‌ها، چه ساعتی، کجاست. پیدایش می‌کردم و آشغال‌ها را کول می‌گرفتم.

آدم‌هایی که من را می‌دیدند فکر می‌کردند برای خودم آشغال جمع می‌کنم. حتی مادرم فکر می‌کرد معتاد شده‌ام. احمدی‌نژاد با این روحیه‌اش و با حرف‌هایی که در سال اول ریاست‌جمهوریش در آمریکا زد، کم‌کم من را شیفته خودش کرد. یعنی شد اسطوره ذهن من. اسطوره‌ای که از اسلام و امام زمان (عج) و آقا صحبت می‌کرد.

طبیعتاً من شروع کردم به تحقیق کردن. و ضربه آخر را مستندی زد به نام «امام روح الله» که لبنانی‌ها ساخته بودند و من ده روز نشستم و هر ده قسمت آن را دیدم. با امام آنجا آشنا شدم. یادم هست ته آن مستند با خودم پیمان بستم که می‌خواهم هنرمند بشوم و تا آخر عمر هم کارهایی بسازم مثل «امام روح الله» تا آدم‌ها بعد از دیدنشان تغییر بکنند.

به خدا گفتم من دبیرستانم را کلاً درس نخواندم. شاگرد آخر کلاس شده‌ام. لجبازی کردم. خدایا کمکم کن. هم باید همه واحدهای دوم و سوم را پاس می‌کردم، هم باید کنکور هنر می‌دادم. برای همین خانه‌نشینیم شروع شد. هم‌زمان شروع کردم به قرآن خواندن و نماز خواندن.

هی عمیق‌تر شدم در این فضا و شناختم بیشتر شد. یک سال و هشت ماه طول کشید. همه واحدهایم را پاس کردم و شدم شاگرد سوم کلاس در امتحان نهایی و بعد کنکور دادم. رتبه 493 هنر را آوردم و 2 آزاد. و رفتم بوشهر تا جواب نهایی بیاید. چون ما دو مرحله‌ای بودیم. 6 ماه در بوشهر بودم تا اینکه آمدم «سوره». یعنی با این فضا وارد دانشگاه سوره شدم.

 

[box type=”note” align=”” class=”” width=””]

وقتی وارد دانشگاه سوره شدم خراب کردم. من، یک پسرِ خوش استیلِ بدنسازِ لاتِ جنوب شهریِ یقه باز که زنجیر نقره هم می‌اندازد، در دانشگاه خیلی خاطرخواه داشتم. همان زمان‌ها بین بچه‌های ادبیات نمایشی هم توی بازی تک بودم. انگار بعد از یک سال و 8 ماه خانه‌نشینی به اجتماع نیاز داشتم. برای همین اول دانشگاه حسابی گند زدم!

 

عید دوباره با خودم خلوت کردم. گفتم این‌طوری نمی‌شود. بعد از عید بدترین لباس‌هایم را پوشیدم. یعنی گشادترین و کهنه‌ترین لباس‌ها را. موها و ریشم را بلند کردم تا خیلی توجه جلب نکنم. 2 سال از دانشگاه گذشت و سال 88 شد. در این دو سال وجه سیاسی بودنم پررنگ‌تر شد. همان وقت‌ها از بسیج دل خوشی نداشتم. چون یک‌بار رفتم بسیج شهری در پاکدشت که برخوردشان خوب نبود.

[/box]

بچه‌های «لاک جیغی» خیلی راحت طریقت را می‌فهمند. اما آن‌هایی که فقط اهل شریعت هستند، بسیار خشک برخورد می‌کنند و غیرقابل اعتماد هستند. شما وقتی می‌خواهید انقلابی باشید، باید اهل طریقت باشید. بسیجی باید اهل خطر باشد.

 

photo_2016-05-06_10-44-48

ماجرای یک هنری دیوانه که به هیچ‌کس محل نمی‌گذاشت

وقتی 88 شد، موها و ریشم خیلی بلند بود، ظاهرم اصلاً حزب اللهی نبود. بیشتر بچه‌ها من را یک آدم هنری می‌دانستند. یک هنری دیوانه که به هیچ‌کس محل نمی‌گذاشت. اما وقتی دیدم بچه حزب اللهی‌ها را در خیابان می‌زنند رفتم سلمانی و گفتم موهایم را کوتاه کن و با تیپی شبیه حزب‌اللهی‌ها وارد دانشگاه شدم.

با خودم گفتم اگر قرار است کسی کتک بخورد، من هم باید بخورم. بالاخره ما احمدی‌نژادی هم بودیم و آن موقع احمدی‌نژاد زیاد در دانشگاه طرفدار نداشت. یادم هست که تنهایی مقاومت می‌کردم که امتحانات دانشگاه لغو نشود.

تنها دانشگاهی که در خیابان آزادی بود و امتحاناتش لغو نشد «سوره» بود. به خاطر اینکه من رفتم دفتر رئیس دانشگاه و اداره آموزش و داد و بیداد کردم. دوستم می‌گفت اخراجت می‌کنند. گفتم من 3 بار اخراج شده‌ام. گیرم این هم چهارمیش!

 

بعد از آن در دانشگاه دیگر کسی سلامم را علیک نگفت. تنهای تنها شدم. توی «سوره» کلاً 5 تا بسیجی داشتیم. در دفتر بسج را بسته بودند. قبلش هم من را توی بسیج راه نمی‌دادند. قبولم نداشتند. وقتی این شرایط را دیدم، خیلی پیگیر شدم. بعد در یک پروسه‌ای، بدون هیچ سابقه‌ای شدم مسئول بسیج دانشگاهمان.

وقتی مسئول بسیج شدم، سعی کردم تمام بچه‌های خشک مذهبی را که فکر می‌کردند هر کی در حیاط دانشگاه هست، کافر است، از بسیج بیرون کنم. در بسیج را به کل باز گذاشتم. ما در بسیجمان دختر می‌آمد با آستین بالا، موهای بیرون، ولی من می‌گذاشتمش مسئول یک جایی.

وقتی ما می‌رفتیم «راهیان نور» اگر راوی می‌آمد درباره حجاب و فلان حرف می‌زد و به بچه‌های من توهین می‌کرد، از اتوبوس پیاده‌اش می‌کردم. 2 بار هم این کار را کردم. مثلاً اگر یک خادمی گیر می‌داد به حجاب بچه‌ها با سر می‌رفتم توی صورتش.

برای همین بیشتر سعی می‌کردیم قبل از همه بسیج‌ها برویم «راهیان نور» و می‌شود گفت نطفه «از لاک جیغ تا خدا» همین جا بسته شد. یعنی بچه‌های ژیگولی که آمدند در بسیج و فضا را دیدند، مثل خودم متحول شدند. برای اینکه من آن‌ها را درک می‌کردم. رفته‌رفته حجاب دخترها تغییر می‌کرد. همان دحتری که با آستین کوتاه و لباس سفید تنگ می‌آمد بسیج، سال بعدش شد مسئول اردوی راهیان نور و شد یک آدم چادریِ مذهبی.

 

پروژه انتحار فرهنگی

یادم هست یکی از اساتید به خاطر چفیه داشتن من را می‌انداخت. 3 سال در بیرون و توی خیابان با چفیه بودم. وقتی دانشجو می‌دید که یک بچه بسیجی چشم پاک که دروغ هم نمی‌گوید و توهین هم نمی‌کند و نمی‌گوید حجابتان را رعایت کنید، می‌آمد راهیان نور و خود شهدا دست این‌ها را می‌گرفتند. خود بچه‌ها می‌دیدند که این فضا سالم‌تر و بهتر است.

بعضاً به بچه‌ها کتاب‌هایی درباره «حجاب» می‌دادیم و گپ می‌زدیم. هیچ اجباری نبود. آن‌ها آمده بودند در بسیج به هر دلیلی و بعد دیگر نمک‌گیر شده بودند. همان وقت‌ها که بچه‌ها متحول می‌شدند، فکر کردم کاش بشود مستند خیلی ساده‌ای ساخت، که آدم‌ها خیلی راحت و سرراست قصه تحولشان را تعریف کنند، مثل همین کاری که من کردم.

 

من در دانشگاه از ترم دوم وارد کار تعزیه و تئاتر شدم. خودم رفتم بازیگر تربیت کردم و مثلاً در 19 سالگی‌ام تئاتر مدارس پاکدشت را که هیچ‌کس به حساب نمی‌آورد در مناطق تهران اول کردم. 20 سالم که بود کتاب نمایش‌نامه‌ام را همین سازمان بسیج چاپ کرد و نزدیک به 1500 تا اجرای تئاتر داشتم.

همیشه یک شعار داشتم، می‌گفتم ما وقتی وارد یک دانشگاهی برای اجرای تئاتر می‌شویم، اگر در سالن باشیم، آن‌ها باید ما را انتخاب کند تا ببینند، ولی ما می‌خواهیم انتحار فرهنگی کنیم. یعنی مثل آدمی که بمب به خودش می‌بندد و لای جمعیت می‌رود. ما باید مثل بمب صدا کنیم. برای همین از تئاتر صحنه‌ای به تئاتر خیابانی شیفت پیدا کردیم و در دانشگاه‌ها بسیار فعال شدیم. خیلی‌ها که حتی به لحاظ سیاسی مخالف ما بودند، دوست داشتند توی گروه تئاتر ما باشند.

 

زمانی که امتحان عملی ورودی دانشگاه داشتم، استادی که روبه‌روی ما بود، پرسید چرا می‌خواهی تئاتر بخوانی؟ گفتم من هیچ علاقه‌ای به تئاتر ندارم. گفت می‌خواستی بروی سینما، ولی چون رتبه‌ات نرسید آمدی تئاتر؟ گفتم علاقه‌ای به سینما هم ندارم. گفت پس اینجا چه کار می‌کنی؟ گفتم برای من همان قدر تئاتر و سینما ارزش دارد که این میکروفن. من دنبال تریبون هستم. می‌خواهم عقیده‌ام را ابراز کنم. برای همین یک دوره‌ای «رپ» خواندم و شدم رپر حزب‌اللهی‌ها. حتی قرار بود تیتراژ برنامه «دیروز امروز فردا» را بخوانم که «وحید یامین‌پور» ممنوع التصویر شد.

 

هاشم تفکری بافقی
هاشم تفکری بافقی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

«از لاک جیغ تا خدا» چطور شکل گرفت؟

بعدتر شبکه دو آمده بود به برنامه‌سازان جوان فراخوان داده بود. می‌خواستند درباره «حجاب» کار کنند. من قبلش طرح «لاک جیغ» را چند جا داده بودم که قبول نکرده بودند. حتی یک قسمت پایلوت کار را هم برای نمونه ساخته بودم.

بیشتر بچه‌هایی که آنجا بودند فقط انتقاد می‌کردند، من طرح دیگری نوشتم برای شبکه دو و دادم به حاج‌آقای اشناب. ایشان از طرح خوشش آمد و گفت نمونه کار بیاور. من هم پایلوت «لاک جیغ» را نشانش دادم. آقای اشناب هم نشست و دید و خوشش آمد و گفت آن طرح را بریز دور، همین را می‌سازیم. و این جوری شد که «از لاک جیغ تا خدا» را ساختیم. یعنی کاملاً دست خدا پشتش بود.

[/box]

 

من فکر می‌کنم ما دو سبک هنرمند داریم. یک سری هنرمندهایی هستند که هیچ عقیده‌ای ندارند و کار مذهبی می‌سازند و چون هیچ عقیده‌ای ندارند و درکش نمی‌کنند، مخاطب با برنامه‌شان ارتباط برقرار نمی‌کند. «از لاک جیغ تا خدا» به چند دلیل مورد توجه مخاطب قرار گرفت.

یکی اینکه خودم مثل سوژه‌های برنامه‌ام متحول شده بودم. دوم اینکه من نویسنده خوبی بودم. یعنی از نویسندگی شیفت کرده بودم در تلویزیون و قصه را خوب می‌شناختم. سه اینکه من خیلی ماهواره می‌دیدم و فرم‌های مختلف را تجربه کرده بودم. و چون تصویربرداری هم بلد بودم و خودم ساختن فیلم را تجربه کرده بودم، به این نتیجه رسیدم که فرم برنامه باید جوری باشد که «هاشم بافقی» تویش دیده نشود.

وقتی که تصویرت به چشم نیاید، نه اینکه تصویر بد بگیری، وقتی که کارگردانیت به چشم نیاید، نه اینکه کارگردانی نکنی، آن وقت «سوژه» خوب دیده می‌شود. من فقط برایم این مهم بود که سوژه‌ام دیده شود. چون سوژه‌هایم «تحوّل» داشتند. همیشه تحوّل قشنگ است. چون «درام» دارد. به اضافه اینکه لطف خدا بود واقعاً.

 

در مسابقه «سه ستاره» ما بعد از «سمت خدا» دوم شدیم. برایم جالب بود که به آنونس تبلیغی ما کمترین زمان را داده بودند. ما را حتی برای تبلیغ روی آنتن زنده دعوت نکردند. پیش‌بینی این رتبه را نمی‌کردم، ولی خوشحالم. به من گفته بودند بیا در مورد این صحبت کن که مردم بهتان رأی دادند.

 

به دنبال تریبون!

من خیلی فکر می‌کردم که چه باید بگویم. همیشه دنبال تریبون بودم. این تریبون هر چی می‌تواند باشد. حالا چه تریبونی بهتر از برنامه زنده شب عید. آن روز خانمم شاهد است که حالم اصلاً خوب نبود. چون من آدمی نبودم که بروم بگویم دستتان درد نکند، جایزه دادید و بخواهم خودم را شیرین کنم.

قبلش هم در گروه به بچه‌ها گفته بودم اگر شیطان لالم نکند یک سری چیزها را می‌خواهم بگویم. خیلی فضای بدی است که در یک کشور اسلامی وقتی بخواهی به آقا عید را تبریک بگویی، مجری برگردد به تو بگوید نمی‌خواهی به مردم تبریک بگویی؟

البته من به مردم هم می‌خواستم تبریک بگویم، ولی این برخورد بد است دیگر. من عقیده‌ام را گفتم و هیچ ترسی هم ندارم. بحث دیدار با رهبری را هم واقعاً نمی پیش‌بینی نکرده بودم، ولی این ارادت خیلی از بچه‌های «لاک جیغی» است که می‌گویند کاش می‌شد آقا را از نزدیک ببینیم.

[box type=”success” align=”” class=”” width=””]

دولتی‌ها هم چون صداوسیما را برای خودشان نمی‌دانند، می‌خواهند آن را در منگنه بگذارند. دولت بودجه‌ای را که باید می‌داده، نداده تا به رسانه ملی فشار وارد کند. در مدت کوتاهی که آقای سرافراز آمده، واقعاً اقتصاد مقاومتی به معنای حقیقی کلمه آنتن را نگه داشته است. این را کسانی می‌فهمند که در سازمان هستند. آقای سرافراز بهترین عملکردی را که می‌شد، با وضعیت موجود ایجاد کرده و این جای تقدیر دارد.

[/box]

 

[su_note]

مطالب مرتبط را حتما بخوانید »» 

حریم من حجاب من در جشن ها [بخش هفتم و نهایی]

دانلود مستند محیط امن ,درباره استراحتگاه دانشجویان دختر و حجاب دانش‌آموزان

پازل کامل – شماره یک « حجاب در زمان پهلوی »

[/su_note]

دسته‌ها
گفت‌وگو

ندا ملکی درباره زندگی شخصی و اجرای برنامه‌ها می گوید

[box type=”success” align=”” class=”” width=””]

دکتر ندا ملکی، مجری تلویزیون، سال ۵۹ در اردبیل در خانواده‌ای فرهنگی و متدین به دنیا آمد. وی از دوران کودکی به فعالیت‌های دینی علاقه‌مند بود و بیشتر اوقات همراه با مادربزرگش به یادگیری قرآن کریم می‌پرداخت.

مادربزرگش با وجود اینکه سواد خواندن قرآن داشت اما نمی‌توانست معانی آیات الهی را بخواند به همین جهت ندا پس از مدرسه به خانه مادربزرگش می‌رفت و معانی قرآن را از پارسی به گویش آذری ترجمه می‌کرد.

مادربزرگش نیز به او نماز را می‌آموخت. حضور در ویژه‌برنامه نوروز ۷۹ شبکه قرآن سیما به‌عنوان «جوان موفق» به دلیل کسب رتبه سوم مسابقات قرائت قرآن دانشجویان سراسر کشور، سبب راهیابی وی به عرصه اجرا و حضور در رسانه ملی شد‌‌. خانم ندا ملکی  در کارنامه فعالیت‌های خود اجرا در برنامه‌هایی همچون آیین‌ زندگی، تا نیایش، اشراق، صبح عالی بخیر، مصیر، روشنا، اشاره، آفتاب شرقی و… را دارد.

وی ابتدا به کار در رسانه ملی علاقه‌مند نبود و زمانی که پیشنهاد اجرای یک برنامه‌ را با او در میان گذاشتند، نپذیرفت اما پس از مشورت و تایید پدرش و همچنین علاقه به تاثیرگذاری در عرصه معارف، وارد رسانه ملی شد.

روزنامه وزین «وطن امروز» با این مجری محبوب و محجوب گفت‌وگو کرده است. متن این گفت گو را در ادامه می خوانیم ؛ همراه بنیانا باشید [/box]

ندا ملکی
ندا ملکی

***

  خانم ندا ملکی ! درباره خود و دوران کودکی‌تان بگویید.

بسم‌الله‌الرحمن الرحیم. پیش از هر چیز شهادت 5 هزار نفر از حجاج بویژه حدود 500 تن از حاجیان ایرانی بیت‌الله الحرام در فاجعه منا را که تعدادی از همکاران بنده هم در میان این شهدای مظلوم بودند، خدمت امام زمان حضرت مهدی موعود(عج)، نایب آن حضرت رهبر حکیم و بزرگوار انقلاب اسلامی، خانواده آن عزیزان و همه ملت سوگوار ایران تسلیت می‌گویم و علو درجات را برای آن شهدا از خدای متعال مسالت می‌کنم.

 

در دوران کودکی خاطراتی تکرارناپذیر برای همه رقم می‌خورد. اگر ماجراجو هم باشیم این دوران جذاب‌تر و شیرین‌تر می‌شود. پرتحرک و ماجراجو بودم و به مطالعه علاقه زیادی داشتم طوری که در دوران مدرسه تمام کتاب‌های کتابخانه را خوانده بودم حتی برخی کتاب‌ها را چند بار می‌خواندم. علاقه زیادی به داستان‌های «ژول ورن» داشتم و ادبیات هم از حوزه‌های مورد علاقه من برای مطالعه بود.

 

وقتی از کتاب‌های کتابخانه مدرسه خسته می‌شدم، سراغ کتابخانه پدرم می‌رفتم و کتاب‌های تفسیر قرآن، مجموعه آثار آیت‌الله شهید مطهری و برخی کتاب‌های دیگر را که مطالب‌شان را اصلا متوجه نمی‌شدم، مطالعه می‌کردم البته بعدها در دوران دانشگاه تازه متوجه معنای آنچه در گذشته خوانده بودم شدم. خلاصه! در کودکی‌ام قدری ادای انسان‌های فرهیخته را درمی‌آوردم!

 

  خانواده‌ چقدر در حضور شما در عرصه‌های قرآنی و دینی مؤثر بود؟

پدر و مادرم فرهنگی هستند و در عرصه‌های اجتماعی بسیار فعال و من زمان زیادی را با مادربزرگم سپری می‌کردم. مادربزرگی داشتم که می‌توانم بگویم عاشقش بودم. ایشان توانایی خواندن قرآن را داشت و همواره با کلام خدا مأنوس بود. مادربزرگم به زبان فارسی صحبت نمی‌کرد و نمی‌توانست ترجمه فارسی قرآن را بخواند.

یک روز از من خواست پس از مدرسه به خانه آنها بروم و ترجمه قرآن را از فارسی به گویش آذری برایش بگویم. از آن به بعد، من هر روز بعد از مدرسه ترجمه قرآن را می‌خواندم و از فارسی به آذری برمی‌گرداندم. مادربزرگم هم به من نماز خواندن یاد می‌داد.

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

یادم هست بسیاری از نمازهای مستحبی را با اینکه سخت بود به اتفاق ایشان می‌خواندم و گویی این یک توفیق الهی بود که چراغ عشق به قرآن در وجود بنده به فضل الهی روشن شود و امیدوارم تا آخر عمر هم روشن بماند.

 بعد از آن انس من با قرآن و اعتماد به نفسم بیشتر شد تا جایی که از دوم ابتدایی در مسابقات قرآن شرکت می‌کردم تا اینکه سال 76 نفر اول مسابقات قرآن دانش‌آموزی استان اردبیل شدم.

[/box]

برای پیشرفت در امور قرآنی هم، یا کتاب می‌خواندم یا به نوارهای قرآن گوش می‌دادم. البته به یاد دارم تهیه نوار قرآن خیلی سخت بود و امکانات آموزشی مثل الان نبود اما پشتکار زیادی داشتم. ضمن اینکه برای تلاوت بهتر ورزش هم می‌کردم و این امر نشاط بنده را بیشتر می‌کرد. همانطور که می‌دانید ورزش به بحث نفسگیری در تلاوت قرآن بسیار کمک می‌کند.

 

چه عواملی موجب شد در مسیر یادگیری علوم قرآن و حدیث قدم بگذارید؟

چند مؤلفه در این موضوع تاثیرگذار بود. بخش زیادی به رفتارهای خانواده مربوط می‌شد. اینکه خانواده‌ای بتواند نه با زبان ظاهری که در عمل، به فرزندانش دین را آموزش بدهد خیلی در تربیت فرزند و تصمیم‌گیری او در انتخاب مسیر زندگی مهم و موثر است.

 

یادم نمی‌آید تا حدود نوجوانی خانواده‌ام درباره دین با من حرف زده باشند اما در رفتارشان نماز خواندن بویژه نماز اول وقت، دروغ نگفتن و خیلی از مسائل دینداری را یاد گرفتم.

 

پدرم صداقت زیادی داشته و دارند و مهربانی و خوش‌خلقی‌ای که در مادرم می‌دیدم، بی‌نظیر بود. هر دو در عین حال که نماز می‌خواندند رفتارهای صحیحی داشتند و من از آنها کلام دروغی نشنیدم، همین امر باعث شد کم‌کم من هم به خواندن نماز علاقه‌مند شدم و صدق گفتار از همان زمان در من نهادینه شد.

 

  آنها به شما برای رعایت حجاب تذکر هم می‌دادند؟

هیچ‌گاه به یاد ندارم خانواده‌ام به زبان مرا تشویق به اعمال نیکو کرده باشند. هیچ‌وقت پدر یا مادرم به من نگفتند حجابت را رعایت کن یا درس بخوان. من طبق آنچه در زندگی دیدم رفتار می‌کردم یعنی پدر و مادرم الگوی عملی افعال نیکو بودند.

  به یادگیری قرآن از طریق گوش دادن به نوارهای قرآن اشاره کردید. آیا اولین نوار قرآنی که گوش دادید، به یاد دارید؟

بله! تلاوت سوره مبارکه «کهف» با صدای مرحوم استاد «عبدالباسط» بود که شاید بیش از 200 بار آن نوار را گوش داده باشم و این نوار قرآن را مادرم از یکی از سفرهای زیارتی که داشتند به‌عنوان سوغات برایم خریده بودند.

  شما در دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد در رشته علوم قرآن و حدیث تحصیل کردید؛ دلیل‌تان برای انتخاب این رشته چه بود؟ البته خبر داریم برای دوره دکترای رشته تحصیلی‌تان را تغییر داده‌اید.

در دوران مدرسه معدلم بسیار بالا و خوب بود به همین دلیل والدین و اطرافیان توقع داشتند حتما در رشته‌ پزشکی تحصیل کنم اما بعد از کنکور و کسب رتبه خوب و با وجود اینکه رشته‌ام علوم تجربی بود، اولویت رشته‌ها را کارشناسی علوم قرآنی که یکی از رشته‌های نیمه‌متمرکز بود، زدم.

پس از قبولی در رشته کارشناسی علوم قرآنی دانشکده علوم قرآنی تهران، برخی نزدیکان‌مان ناراحت شدند و می‌گفتند تو باید پزشکی بخوانی اما من تصمیمم را گرفته بودم. در مصاحبه هم بین 80 نفر، چهارم شدم.

  پس از قبولی در رشته کارشناسی علوم قرآنی والدین‌تان چه عکس‌العملی داشتند؟

آنها هم چندان راضی نبودند اما به مرور زمان وقتی علاقه من به کسب دانش در این رشته را دیدند، متقاعد شدند. آنها به من قدرت عمل و استقلال می‌دادند و مرا برای پیشرفت همراهی می‌کردند.

  والدین شما معلم بودند. آنها در دوران تحصیل هم به شما کمک می‌کردند؟

تا حدودی! البته بدترین خاطره تحصیلم زمانی بود که مادرم معلمم شدند! آن زمان کلاس دوم بودم و دوست داشتم مادرم به‌عنوان معلم به من توجه بیشتری کنند اما برعکس شد. ایشان به من کم‌محلی می‌کردند و برخوردشان در کلاس با من طوری بود که مجبور شوم درس‌ها را در همان کلاس یاد بگیرم البته این روش باعث شد در یادگیری پیشرفت بهتری داشته باشم. ضمن اینکه در منزل با مهر بی‌پایان مادری جبران می‌کردند.

 

در دوران مدرسه به انشا هم خیلی علاقه‌مند بودم طوری که مسؤول نوشتن انشاهای اعضای خانواده هم شده بودم(!) به یاد دارم در دوره‌ای یکی از اقوام ما معلم خواهرم بود و می‌دانست من به انشا علاقه زیادی دارم به همین جهت وقتی برای خواهرم انشا می‌نوشتم، نمره 20 به او می‌داد و در پایین برگه می‌نوشت: «آفرین ندا»!

 

صبح‌ها با صوت تلاوت قرآن پدرم بیدار می‌شدم

 

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

 چه شد که به تحصیل و یادگیری امور قرآنی علاقه‌مند شدید؟

دوران کودکی خیلی وقت‌ها صبح‌ها با نوای تلاوت قرآن پدرم از خواب بیدار می‌شدم و در خانواده به امور دینی توجه زیادی می‌شد به همین جهت از همان زمان انس با قرآن در وجودم نقش بسته بود.

به نظر من هر چیزی اگر در دوران کودکی در ذهن افراد نقش ببندد، در بزرگسالی هم دنبال خواهد شد. مهر قرآن به دلم افتاده بود و هر کسی هر چه می‌کرد نمی‌توانست مرا از آیات الهی دور کند. 

مادربزرگم بهانه‌ای شد تا بتوانم با قرآن انس بگیرم و برای اینکه برای او معنای قرآن را بگویم، خودم هم با آیات الهی و معانی آنها آشنا شدم.

همواره در خانواده‌ها بهتر است علاوه بر پدر و مادر نفر سومی که شخصیت ایشان محبوب کودک است و رفتارهایش با معیارهای آن خانواده همخوانی دارد، در کنار او باشد. چون معمولا بچه‌ها حرف‌شنوی‌شان از آن نفر سوم بهتر است.

[/box]

photo_2015-10-29_22-16-32

 

فکر می‌کردم رسانه جایی برای فعالیت‌های دینی نیست

 

  چگونه وارد صداوسیما و عرصه اجرا در رسانه ملی شدید؟

یک سال در دوران مدرسه جهشی خوانده بودم به همین دلیل وقتی 17 ساله بودم وارد دانشگاه شدم. پس از ورود به دانشگاه همواره در مسابقات قرآن شرکت می‌کردم به طوری که سال 78 موفق به کسب رتبه سوم مسابقات کشوری قرآن دانشجویی شدم و از همان زمان زندگی‌ام وارد مسیر جدیدی شد. البته سال 76 هم رتبه اول را در سطح استان اردبیل در مسابقات قرآن دانش‌آموزی کسب کرده بودم.

 

پس از این موفقیت، در زمان آقای مهندس فرهمند، مدیر وقت شبکه قرآن به‌عنوان «جوان موفق» در یکی از برنامه‌های این شبکه حضور یافتم. بعد از گذشت 15 روز از پخش این برنامه، تهیه‌کننده برنامه با من تماس گرفت و گفت: «می‌توانید برنامه تخصصی قرآنی را اداره کنید؟»

 

من در آن زمان فکر می‌کردم رسانه جایی برای فعالیت‌های مذهبی و قرآنی نیست و شاید به دلیل روحیات خاصی که دارم برای رسانه و اجرای برنامه تخصصی گزینه مناسبی نباشم.

 

با این وجود با پدرم مشورت کردم و ایشان با این امر موافقت کردند و من به دلیل تایید پدرم پذیرفتم و فکر کردم اگر از اجرای این برنامه خوشم نیاید، دیگر نمی‌روم. موافقتم را اعلام کردم و قرار شد از من تست بگیرند.

در آزمونی که گرفتند باید 20 دقیقه به صورت تخصصی درباره موضوعات قرآنی صحبت می‌کردم. 19 سال داشتم که پیشنهاد حضور در رسانه ملی را پذیرفتم. در آن زمان فضای حاکم متفاوت بود و مثل حالا فوران اطلاعات نبود اما من به پشتوانه مطالعات گذشته و رشته تحصیلی‌ام، وارد عرصه اجرای برنامه‌های تلویزیونی شدم.

 

برای یک دختر جوان قرار گرفتن در این موقعیت کمی سخت بود و من هم به گویندگی علاقه چندانی نداشتم اما بعد از مدتی که اقبال فراوان مخاطبان را دیدم، متوجه شدم کاری که انجام می‌دهم، کاری قرآنی در رسانه است و می‌تواند اثرگذاری خوبی داشته باشد و همین امر باعث علاقه‌مندی من به اجرا شد.

در آن دوران در کنار اجراهای زنده تلویزیونی، با وجود مشکلات، امکانات کم و… برنامه‌های تولیدی را هم اجرا می‌کردم. بعد، اجرای برنامه‌های آیین زندگی و تا نیایش شبکه تهران را برعهده گرفتم.

پس از گذشت چند سال از اجرای تلویزیونی، سال 82 آزمون گویندگی در سازمان صداوسیما برگزار شد و من موفق به قبول شدن در این آزمون شدم و پس از آن به‌عنوان گوینده رسمی شبکه یک سیما وارد برنامه آفتاب شرقی شدم و از همان زمان کار خود را به صورت رسمی آغاز کردم که تاکنون هم به لطف خدا ادامه دارد.

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

 اولین اجرای تلویزیونی خودتان را به یاد دارید؟ چه حسی داشتید؟

وارد استودیو شده و متن بلندی آماده کرده بودم. وقتی اولین بخش برنامه تمام شد، آقای کلانتری کارگردان برنامه با خوشحالی پایش را زمین کوبید و گفت: «خیلی عالی بود». بعد از 15 سال سابقه اجرا هنوز هم استرس روز اول را برای اجرا دارم که البته فکر می‌کنم این استرس از لوازم کار اجرای تلویزیونی است و باعث بهتر شدن کیفیت اجرا می‌شود. [/box]

 

  نظر خانواده درباره اجرای شما چه بود؟

هیچ‌‌وقت ندیدم پدرم درباره برنامه من نظر دهند. ایشان فرد درون‌گرایی هستند و سکوتشان دلالت بر رضایت از کارم دارد البته پدرم در جمع هم از من حرفی نمی‌زنند که مبادا من به خودم مغرور شوم و نتوانم پیشرفت بیشتری کنم.

در کنار این رفتار در بیشتر مواقع با من مشورت می‌کنند که این امر برایم بسیار ارزشمند است و باعث می‌شود من بیشتر به مطالعه و کسب دانش روز بپردازم. ضمن اینکه ایشان علاقه فراوانی به پیشرفت بنده در عرصه‌های دانش مانند نوشتن مقاله‌های علمی- پژوهشی یا تدریس در دانشگاه‌های معتبر و… دارند.

 

در مقابل مادرم خیلی وقت‌ها درباره اجراهایم نظر می‌دهند و می‌گویند: «تو بهترینی» (احتمالا این حس مادرانه است) و همواره از من تعریف می‌کنند که این امر مایه دلگرمی‌ام است.

 

ندا ملکی
ندا ملکی

احساس کردم برای تبلیغ دین اسلام باید در رسانه بمانم

 

  چرا پس از اجرای اول همچنان به حضور در این عرصه علاقه نشان دادید؟ پوشش شما چه تاثیری بر این انتخاب داشت؟

بعد از اولین باری که اجرا داشتم و حتی تا چند برنامه دیگر، هنوز برای اینکه بخواهم رسماً مجری شوم تردید داشتم اما هر‌چه برنامه بیشتر پیش رفت، استقبال مردم مرا به ادامه کار بیشتر تشویق می‌کرد. گویی مردم در حوزه اجرای برنامه‌های دینی روی رفتار بیرونی مجری بسیار حساس هستند و توقع دارند مجری برنامه‌های معارفی گفتار و رفتارش با یکدیگر همخوانی داشته باشد.

در هر صورت این علاقه در من بتدریج ایجاد شد و احساس کردم نه به‌عنوان مجری بلکه به فضل الهی به‌عنوان مبلّغ دین خدا و پیامبر اعظم(ص) و اهل بیت(ع) وظیفه‌ای برای ادامه کار برعهده دارم. البته گاهی هنوز این تردید همراه من است و از خودم می‌پرسم آیا ورودم به این کار درست بود یا نه؟ به هر حال کار بسیار دشواری است و باید در سرای آخرت نسبت به تک‌تک لحظه‌هایی که درست عمل نکردیم پاسخگو باشیم.

 

همه آنهایی که در حوزه تبلیغ دین فعال هستند باید پاسخگو باشند چون ممکن است به خاطر عملکرد نادرست ایشان، شخصی تا آخر عمر نماز نخواند یا سراغ قرآن نرود. چون بسیاری از مواقع اتفاق می‌افتد که رفتار ناصواب افراد به‌ظاهر دیندار موجب دلزدگی انسان‌های تشنه دینداری و خداپرستی می‌شود.

 

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

  آیا می‌خواهید همچنان به اجرا ادامه دهید و علاقه‌ای به تجربه عرصه‌های دیگر برنامه‌سازی ندارید؟

 

ترجیح می‌دهم تا آنجا که اجرایم دچار روزمرگی نشود، پشتوانه علمی یاریگرم در اجرا باشد و سخنانم برای مخاطب تازگی و طراوت خود را از دست ندهد، همچنان به اجرا ادامه دهم؛ ضمن اینکه ادامه اجرای یک شخص در همه حوزه‌ها در رسانه به سیاست‌گذاری‌های سازمان و شیوه مدیریتی مدیران و نوع نگاه رسانه به انتخاب مجری در برنامه‌های مختلف و بسیاری از عوامل دیگر بستگی دارد و تا وقتی این زمینه مهیاست، تلاش می‌کنم مجری باقی بمانم.

البته بعد از این همه سال علاقه فراوانی به طراحی برنامه‌های معارفی در رسانه دارم که هم‌اکنون چند برنامه با طراحی بنده در حال ساخت است. [/box]

   رشته تحصیلی شما تا چه حد توانسته در رشد و توانمندی اجرای‌تان تاثیر‌گذار باشد؟

تسلط مجری بر موضوع و محتوای برنامه، یکی از مؤلفه‌های مهم برای یک اجرای خوب و موفق به‌ شمار می‌آید. این مساله خطاهای احتمالی را کاهش می‌دهد و باعث می‌شود یک مجری بتواند به شیوه‌ای مطلوب اجرای یک برنامه را برعهده بگیرد.

البته آشنا بودن با فن گویندگی، نوع پوشش، نحوه اجرا و همچنین داشتن اطلاعات عمومی و البته تخصصی در برنامه‌ای که اجرای آن را بر‌عهده دارد، از مولفه‌های ضروری برای ساخت برنامه به‌شمار می‌آید.

  درباره تلاش خود برای موفقیت در مصاحبه و آزمون بگویید.

دغدغه من رسمی شدن در سازمان صداوسیما نبود بلکه هدفم از اجرا و حضور در رسانه، تبلیغ فرهنگ اسلامی و قرآنی و ارائه کاری برای رضای خداوند متعال بود به همین جهت فقط به توسعه برنامه‌های قرآنی و تفهیم آیات الهی در جامعه از طریق رسانه ملی که مخاطبان بسیاری داشت، فکر می‌کردم.

وقتی در آزمون موفق شدم، برای مصاحبه رفتم. وارد اتاقی شدم که چند نفر نشسته بودند. اول خیلی ترسیدم تا جایی که فکر می‌کردم قبول نمی‌شوم.

[box type=”success” align=”” class=”” width=””]

اولین سوالی که پرسیدند این بود که از در اتاق تا اینجا که آمدی را به صورت ادبی توصیف کن. بعد باید یک برنامه صبحگاهی برای آنها اجرا می‌کردم.

حتی متن عربی بدون اعراب به من دادند تا درست بخوانم. بعد به من گفتند: «فکر کن در مجلسی هستی که رسول جعفریان میهمان آن است، چگونه اجرا می‌کنی؟» من می‌دانستم ایشان روحانی و استاد تاریخ است اما عنوان حجت‌الاسلام را چون دچار اضطراب شده بودم فراموش کردم البته اساتیدی که آنجا بودند این مساله را متوجه شدند.

در نهایت آنها از جرأت من خوششان آمد و من هم متوجه شدم مصاحبه خوبی داشتم. وقتی جواب مصاحبه آمد بسیار خوشحال شدم چرا که توانسته بودم سربلند از آزمون بیرون بیایم. [/box]

ندا ملکی
ندا ملکی

چادر را خودم برگزیدم

 

[box type=”note” align=”” class=”” width=””]

چرا چادر را برای پوشش انتخاب کردید؟

اردبیل پایتخت حسینی ایران است و فرزندان این خطه از ایران اسلامی با مهر حضرت امام حسین و حضرت ابوالفضل‌العباس علیهما‌السلام رشد می‌کنند و مادران پاکدامن‌شان همواره از صبوری و صلابت، حیا و عفاف حضرت زینب سلام‌الله علیها در گوش‌شان زمزمه می‌کنند.

من تا پایان دوره ابتدایی جثه کوچکی داشتم اما وقتی به دوره راهنمایی رفتم به سرعت رشد کردم و قد کشیدم. همان زمان بود که احساس کردم شیوه رفتارم باید تغییر کند.

به همین جهت به مادرم گفتم می‌خواهم چادری شوم. مادرم هم برایم چادر مشکی گلداری خرید و من نیز از همان موقع چادری شدم.

در حقیقت حیا و یک عفاف درونی انتخاب این پوشش را برایم رقم زد، ضمن اینکه شخصیت اسوه‌های دینی به قدری برایم جذاب و دوست‌داشتنی بود که حاضر بودم سختی بعضی از رفتارها را به خاطر جلب رضایت ایشان، با کمال رغبت بپذیرم.

[/box]

  رفتار خانواده چقدر در انتخاب حجاب شما مؤثر بود؟

من چادر را خودم انتخاب کردم و هیچ اجباری در کار نبود البته والدین هم در انتخابم مرا تشویق و حمایت کردند. به نظر من رفتار خانواده در رفتارهای افراد اثرگذاری بسیاری دارد. والدین من به صورت غیرمستقیم ما را تربیت می‌کردند و آموزش‌های دینی و مذهبی می‌دادند.

من به یاد ندارم که پدرم بگوید تو باید این کار را انجام دهی یا اینکه برای من ممانعتی برای انجام کاری در نظر بگیرد.  البته باید بگویم در آن دوران همه دوست داشتند چادر سرشان کنند. وقتی من چادری شدم بسیاری از اطرافیان و دوستانم هم به چادر علاقه‌مند شدند تا جایی که حتی خواهرانم نیز از من الگو گرفتند.

 

خانواده‌ها باید خود را به دانش تربیت فرزند مجهز کنند

 

  به نظر شما رفتار خانواده برای رعایت حجاب اهمیت بسیاری دارد. هم‌اکنون بسیاری از والدین رفتاری دینی دارند و حتی مادران این سرزمین چادری هستند اما فرزندان آنها به رعایت حجاب کم‌توجهی می‌کنند، دلیل این امر چیست؟

فکر می‌کنم الان فرصت مناسبی است که ما درباره برخی نکات مهم تربیتی صحبت کنیم. ببینید! ما زمانی که می‌خواهیم به یک مسافرت کوتاه‌مدت برویم، از قبل سعی می‌کنیم آمادگی‌های لازم را به واسطه آگاهی‌هایی که درباره مقصد کسب می‌کنیم، به دست بیاوریم تا هنگام ورود به آنجا دچار مشکل نشویم یا مثلا درباره سفر حج واجب بیشتر از 48 ساعت آموزش می‌بینیم تا در سرزمین وحی اعمال را به صورت صحیح انجام دهیم.

 

حال شما تصور بفرمایید درباره تشکیل خانواده یا فرزنددار شدن بدون اینکه حتی یک ساعت کتاب بخوانیم یا در محضر استادی قرار بگیریم، تصمیم به این کار گرفته و بدون مجهز شدن به دانش همسرداری یا تربیت فرزند وارد عرصه‌ای به نام خانواده ‌شویم که قرار است آنجا محل آدم‌سازی و مکان پرورش موجودی باشد که غایت او بندگی خدا و رسیدن به لقای الهی است، بنابراین با چنین پیش‌فرضی نگاه ما به تربیت فرزند بسیار جدی و موضع ما فعال است.

 

همه پدر و مادرها دوست دارند فرزندان صالحی داشته باشند اما آیا در مرحله اول خودشان صالح هستند؟ آیا پیش از تصمیم‌گیری به فرزنددار شدن از پاک بودن اموالشان اطمینان دارند؟ آیا از پیچیدگی‌های شخصیت آدمی و از توانایی‌ها، ظرفیت‌ها و استعدادهای آدمی باخبرند و می‌دانند در فراز و نشیب‌های عالم ماده باید چگونه مواظب سلامت روح او باشند که رنگ دنیا نگیرد و مهم‌تر از همه آیا انگیزه ایشان از تربیت فرزند صالح، حقیقتا جلب رضایت الهی و بنده واقعی پرورش دادن است یا نه، نگران موقعیت خانوادگی و اجتماعی و قضاوت‌های دیگران هستند؟

 

و در مرحله دوم آیا کودکان خود را به فرموده امیرمومنان حضرت علی بن ابیطالب علیه آلاف التحیه و الثناء، فرزند زمان خویش تربیت می‌کنند؟ به‌عنوان مثال در کشور ما خانواده بر اثر مواجه شدن با دنیای مدرن دچار دگرگونی‌هایی شده و در بعضی موارد به دلیل این تحولات آسیب‌هایی دیده است و دلیل این آسیب‌ها آماده نبودن ما و نداشتن مهارت‌های لازم برای مواجه شدن با ویژگی‌های مدرنیته است. دین اسلام یک اصول مهم تربیتی دارد که بهره‌مندی از آنها در اعصار مختلف کاملا ممکن است و جامعیت دین درباره ارائه راهکارهای تربیتی مشهود وموثر است.

[box type=”success” align=”” class=”” width=””]

من بیشتر دوران کودکی‌ام را با مادربزرگم سپری کردم. ما در کنار خواندن قرآن و معانی آیات الهی، تفریح هم می‌کردیم، گل می‌کاشتیم، به گردش می‌رفتیم و گاهی هم دیوان شهریار را با هم می‌خواندیم.

مرحوم مادربزرگم که شخصیتی قرآنی بودند، در کنار توجه به قرآن و مفاتیح، روزها هم نان می‌پختند، خیاطی و آشپزی هم می‌کردند یعنی فردی تک‌بعدی نبودند و دین بخشی از زندگی ما بود تا جایی که می‌توانم بگویم دین و قرآن در لحظه‌لحظه زندگی ما جریان داشت و ریشه اصلی دیدگاه و تفکرات قرآنی، همنشینی با مادربزرگم بود چرا که مادرم شاغل بود و من بیشتر با مادربزرگم بودم.

[/box]

هم‌اکنون هم زمانی که نماز می‌خوانم یا آیاتی از قرآن کریم را تلاوت می‌کنم، ثواب آن را به روح مادربزرگم هدیه می‌کنم، چرا که ایشان اصلی‌ترین معلم و مشوق من برای فعالیت‌های قرآنی بودند و اگر مادربزرگم نبودند، شاید تا این حد قرآن و دین در زندگی من جاری نبود.

من همیشه از مصاحبت و همراهی با مادربزرگم لذت می‌بردم تا جایی که دین و قرآن را با ایشان آموختم و هر وقت اسم دین می‌آید، به یاد مادربزرگم می‌افتم و ناخودآگاه لبخندی بر لبانم نقش می‌بندد و برای شادی روحش دعا می‌کنم و فاتحه‌ای می‌خوانم.

 

بنابراین یادگیری هنر استفاده از شاخص‌های تربیت دینی به عهده ماست. به‌عنوان نمونه روی مقوله‌ای به نام خویشتنداری در اسلام عزیز تاکید شده است. ما از دوران کودکی درباره آموزش خویشتنداری غفلت می‌ورزیم و در دوران جوانی انتظار داریم فرزند ما عفیف و پاکدامن باشد. در صورتی که نتیجه تحقیقات غربی نشان می‌دهد اگر کودکی یاد بگیرد در مواقعی برای رسیدن به خواسته‌هایش قدری تامل کند و به قوانین مشخص شده از سوی والدین عمل کند در آینده موفق‌تر خواهد بود.

 

یعنی تعمیق باورها از دوران کودکی باید سرفصل اصول تربیتی ما قرار بگیرد. بنابراین فرزند از کودکی باید یاد بگیرد که با انتخاب درست و گذر از امیال سطحی و زودگذر می‌تواند به اهداف عالی دست یابد. درباره دختران این سرزمین نیز باید این اتفاق بیفتد و فرهنگ و هویت اسلامی- ایرانی باید در بین زنان این سرزمین احیا شود تا آنها از بند نیازهای دانی و پست رها شده و به نیازهایی با سطح بالا فکر کنند. 

از سوی دیگر باید زنان به‌عنوان منبع رویش و زایش و به‌عنوان نماینده صفات جمال خداوند متعال، تکریم شوند. زمانی که زن در خانواده و محیط‌های آموزشی حضور فعالی داشته باشد و افراد با او رفتار صحیح، اسلامی، انسانی و کریمانه‌ای داشته باشند، زن به جایگاه اصلی خود بازمی‌گردد.

[one_half]

ما باید اسلام و حقوق زن را به صورت جامع به بانوان عرضه کنیم و آنها را در معرض انتخاب صحیح قرار دهیم تا آنها نیز با دل و جان، احکام و آموزه‌های دینی را بپذیرند و به آنها عمل کنند، چرا که یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های رشد نظام مقدس اسلامی، توجه به حضور بانوان در جامعه و تلاش در جهت تکریم آنهاست و این امر در سیره پیامبر اعظم(ص) و جانشینان برحق ایشان کاملا مشهود است.

 

[/one_half][one_half_last]

 

ما باید برای لحظه‌لحظه بانوان ایرانی برنامه‌ریزی کنیم و آنها را با جایگاه اصلی و واقعی خودشان در عالم هستی آشنا کنیم یعنی ابتدا باید بانوان عظمت خود را به‌عنوان یک انسان دریابند سپس احیای این عظمت را در سایه ارتباط با حضرت رب‌العالمین بدانند. فکر می‌کنم دلیل انتخابم را با توضیحات بالا متوجه شدید.

[/one_half_last]

ندا ملکی
ندا ملکی

حجاب مانعی برای حضور در اجتماع نیست

  برخی تصور می‌کنند اجرای برنامه تلویزیونی با پوششی همچون چادر نه‌تنها برای مخاطب جذاب نیست بلکه برای خود مجری نیز سخت است. نظر شما در این باره چیست؟

وقتی وارد رسانه ملی و عرصه اجرا شدم، برخی مرا تحسین می‌کردند، چرا که حجاب و نحوه پوشش من در رسانه با خارج از فضای کاری تفاوتی نداشت یعنی بیرون هم مرا با همان حجاب می‌دیدند تا جایی که حتی در زندگی شخصی، از جلوی دوربین هم حجاب کامل‌تر و بیشتری دارم البته برخی افراد نیز این نوع پوشش را دوست نداشتند و می‌گفتند چرا با این حجاب جلوی دوربین می‌آیی؟ کم‌کم که پیش رفتم بسیاری از مخالفان این نوع پوشش به جمع موافقان پیوستند.

 

 فکر می‌کنم کیفیت اجرا در بسیاری از مواقع حاشیه‌ها را از بین می‌برد و باعث ترویج یک نوع رفتار و نگرش می‌شود.  درباره سختی کار اجرا با چادر هم باید بگویم تاکنون نوع حجاب و چادرم هیچ‌گونه سختی‌ای در اجرای تلویزیونی برایم نداشته؛ این حرف، شعار و دروغ نیست بلکه یک واقعیت انکارناپذیر است. چادر مرا در یک حصار امنیتی قرار داده که حین اجرا و حضور در رسانه ملی از هویت و شخصیت من محافظت می‌کند.

[box type=”success” align=”” class=”” width=””]

براساس آیات الهی حجاب برای زن‌ها واجب شده تا آنها با اندیشه‌های پاکشان شناخته شوند، در حقیقت فلسفه تشریع حکم حجاب برای زنان، کمک به حضور اجتماعی زن و آسیب‌ناپذیری آنهاست. بر همین اساس شخصیت واقعی زن باید جدای جذابیت ظاهری او دیده شود.

[/box]

 

برنامه‌های معارفی رسانه ملی باید با هم‌اندیشی نخبگان ارتقا یابد

 

  شما مجری برنامه‌های معارفی هستید. نظرتان درباره کیفیت این نوع برنامه‌ها در رسانه ملی چیست؟

[one_half]

ما همیشه باید وضعیت موجود را با وضعیت مطلوب بسنجیم. در حال حاضر وضعیت برنامه‌های معارفی سازمان با وضعیت مطلوب فاصله دارد و باید با هم‌اندیشی نخبگان کیفیت برنامه‌های معارفی ارتقا یابد البته لازمه‌اش این است که این امر به صورت یک دغدغه در سازمان مورد توجه قرار گیرد. 

 

[/one_half][one_half_last]

یکی از بدترین خاطراتم در اجرای برنامه‌ها زمانی است که مخاطب حین برنامه پیامک ارسال می‌کند و از ما کمک فکری می‌خواهد اما من نمی‌توانم برایش کاری کنم، چرا که در حد بضاعتم نیست. اینها نشان می‌دهد چقدر مردم ما نیازمند و تشنه معارف اسلام ناب محمدی صلی‌الله علیه و آله هستند اما متاسفانه برای پاسخگویی و سیراب کردن آنها از معارف دینی به درستی برنامه‌ریزی صورت نگرفته و همین امر باعث نفوذ فرهنگ بیگانه می‌شود.

[/one_half_last]

 

 

تأثیرپذیری مردم از برنامه‌های معارفی رسانه ملی

 

  این برنامه‌‌ها در ارتقای فرهنگ دینی مردم چقدر مؤثر است؟

من تاکنون چندین بار اهمیت و تأثیر برنامه‌های مذهبی را حس کرده‌ام. یک بار همراه با خانواده به مشهد مقدس می‌رفتیم. دخترم مسافرت با قطار را دوست داشت و چون تا حالا با قطار سفر نکرده بودیم برای اینکه او را خوشحال کنیم با قطار عازم مشهد بودیم.

برای رفتن به راه‌آهن آژانس گرفتیم، راننده از شوق دخترم برای سفر آن‌ هم با قطار فهمیده بود ما عازم مشهد هستیم به همین جهت قطعه‌ای از تصنیف بسیار زیبای «آمدم ای شاه پناهم بده» را گذاشت و خطاب به من گفت: «خانم ندا ملکی ! یک عمر شما در برنامه‌های تلویزیونی دل ما را به سمت خدا هدایت و دل‌بسته ائمه(ع) کردید، حالا من می‌خواهم دینم را ادا کنم به همین دلیل این قطعه که خیلی هم آن را دوست دارم، می‌گذارم تا شما هم آماده رفتن به زیارت ثامن‌الائمه امام رضا(ع) شوید».

بعد از آن ‌هم از ما خواست برای حاجت مهمی که دارد 2 رکعت نماز زیارت به نیابتش بخوانیم. این خاطره برایم بسیار جالب بود، چرا که حس کردم مردم برنامه آفتاب شرقی را می‌بینند و از آن تأثیر می‌پذیرند که همین امر باعث دلگرمی‌ام شد و مرا ترغیب به ادامه فعالیت و ارتباط صمیمانه با مردم کرد.

[box type=”note” align=”” class=”” width=””]

به نظر شما هم‌اکنون برنامه‌های تلویزیونی چقدر مردم را به تحقق فرهنگ اسلامی و نهادینه کردن فرهنگ عفاف و حجاب تشویق می‌کنند و چرا پخش این برنامه‌ها منجر به تحقق سبک زندگی اسلامی نمی‌شود؟

اساس فطرت انسان بر‌ مبنای دوستی خدا و رفتن به ‌سمت او بنا شده اما اینکه چرا آدمی که دوست دارد به سمت خدا برود، دین‌گریز و دین‌زده می‌شود، یک بخش آن بازمی‌گردد به اینکه برخی از آنهایی که متولی تبلیغ دین هستند، نتوانسته‌اند دین را به‌خوبی معرفی کنند.

همین باعث شده دین با وجود جذابیت، برای مخاطبان به‌گونه‌ای دیگر جلوه داده شود. مردم دین را دوست دارند، خدا را دوست دارند، پس چه شده که برخی به‌ظاهر دین‌گریز شده و به احکام دین پایبند نیستند؟! قطعا اشکال کار در کوتاهی‌هایی است که در عرصه تبلیغ بوده و بخشی از این تبلیغ بر‌عهده رسانه است. ما اگر امکانات لازم برای خوب ارائه دادن یک برنامه دینی را به‌کار نبریم، قطعا در آینده با دین‌گریزی بیشتری مواجه خواهیم شد.

[/box]

 

 

  درباره زندگی شخصی خودتان بگویید، چگونه با همسرتان آشنا شدید؟

پس از پایان تحصیلات دوره کارشناسی ازدواج کردم.

  همسرتان چقدر با قرآن مأنوس است؟ معیارهای شما برای انتخاب همسر چه بود؟

مهم‌ترین معیار بنده برای انتخاب همسر کفویت در باورها، نگرش‌ها و ارزش‌ها بود چون نگرش، مقدمه عملکرد انسان است. البته اگر نگرش انسان با تکیه بر شاخصه‌های دینداری به شکل صحیحی شکل بگیرد، عمل مطلوب نیز از او سر خواهد زد. ضمن اینکه تحصیلات ایشان نیز برایم اهمیت داشت  البته در کنار اینها از همسرم سوال کردم اگر یک هفته خواهرتان را نبینید، دلتان برایش تنگ می‌شود؟ اما نپرسیدم کارتان چیست یا چقدر پس‌انداز دارید؟ چون تربیت عاطفی برایم مهم بود.

البته تربیت عاطفی در روانشناسی دایره بسیارگسترده‌تری دارد. درباره انس با قرآن هم باید بگویم هر قدر رفتار آدم‌ها شبیه به معانی و مفاهیم آیات الهی باشد به همان اندازه با قرآن انس دارند.

photo_2015-10-29_22-16-28

فرزندم چادر را برای پوشش در اجتماع انتخاب کرد

  فرزندتان هم چادری است، در انتخاب پوشش او اجباری در کار بود؟

«فاطمه‌حورا» 9 ساله است و به سن تکلیف رسیده. در حال حاضر چادر را برای پوشش انتخاب کرده است. اگر شخصیت پدر و مادر برای فرزند محبوب باشد، فرزند حتی در پوشیدن لباس هم از آنها تقلید می‌کند. البته فراهم کردن محیطی پاک برای تحصیل او هم بسیار موثر و خیلی مهم است.

  چگونه او را تشویق به فعالیت‌های دینی می‌کنید؟ به نظر شما چرا او چادر را برای پوشش انتخاب کرد؟

[one_half]

بنده معتقدم دین باید در متن زندگی ما جریان داشته باشد یعنی فرزند من در کنار اینکه نماز و قرآن خواندن مرا می‌بیند، باید به همان اندازه خوش‌خلقی، نظم، نظافت، صبوری و مردمداری و… را نیز در رفتارهای من مشاهده کند و این چندبعدی بودن جامعیت دین را برای او ترسیم می‌کند و می‌تواند به دیندار بودنش ببالد.

من سعی کردم برای فرزندم قصه‌های قرآنی بگویم و حتی از دوران کودکی او را تشویق به حضور در برنامه‌های دینی می‌کردم حتی بسیاری مواقع شب‌ها او را با خودم مسجد می‌بردم تا با فضای مسجد آشنا شود. برخی اوقات نیز داستان پیامبران و امامان را برایش تعریف می‌کردم.

در کنار این موارد ما با هم شاهنامه هم می‌خوانیم. حتی درباره وقایع ورزشی روز هم صحبت می‌کنیم و گاهی وقت‌ها با هم آشپزی می‌کنیم.

 

[/one_half][one_half_last]

گاهی اوقات در خانه نوای آسمانی قرآن می‌گذارم و بسیاری مواقع نیز خودم قرآن می‌خوانم به همین جهت فاطمه‌حورا با قرآن مأنوس شده و رشد کرده است.

وقتی به میهمانی می‌رویم کافی است به ما بگویند اول ناهار یا شام بخوریم بعد نماز بخوانیم. در همان لحظه فاطمه‌حورا اعتراض می‌کند و به همه می‌گوید مامان من در برنامه‌ها همه را به نماز اول وقت سفارش می‌کند پس از او نخواهید نمازش را برا‌ی خوردن غذا کنار بگذارد.

در رعایت حجاب هم بدون اینکه من به او بگویم الگوبرداری می‌کند. دقت فاطمه‌حورا در صحبت‌هایی که مقابل دوربین می‌گویم سبب شده بیشتر مراقب حرف‌هایم باشم. به ‌نظر من یکی از مشکلات مادران شاغل، کم وقت گذاشتن برای فرزندانشان است در حالی که دوران کودکی مهم‌ترین دوره زندگی است به همین جهت سعی می‌کنم برنامه‌ام را طوری تنظیم کنم که هنگام برگشت فاطمه‌حورا از مدرسه، حتما در منزل باشم و وقت بیشتری برای بودن در کنار دخترم بگذارم.

[/one_half_last]

 

 

 

  چه توصیه‌ای به افرادی که می‌خواهند وارد عرصه اجرا شوند، دارید؟

مجریان افسران جنگ نرم و در خط مقدم جبهه فرهنگی هستند بنابراین باید با ارتقای دانش و قدرت انتقال مفاهیم اسلامی، اهدافی را که در اتاق فکر سازمان‌ برنامه‌ریزی می‌شود دنبال کنند و به مخاطب نیز انتقال دهند که این امر با جدی گرفته شدن مجریان امکان‌پذیر است.

افرادی که می‌خواهند وارد عرصه اجرا در رسانه ملی شوند، اول باید هدف از ورود به این عرصه را مشخص کنند و ببینند آیا اگر در این مسیر قرار بگیرند، به خداوند نزدیک‌تر می‌شوند یا اینکه با هدف شهرت پا به این عرصه می‌گذارند. اگر با هدف قرب الهی باشد موفق می‌شوند در غیر این صورت عمرشان برکت نخواهد داشت.

برای موفقیت نیز مطالعه، نقش مهمی در اجرای خوب دارد البته نقد منصفانه نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است و زمینه رشد افراد را فراهم می‌کند. انسان باید خود را در معرض نقد افراد متخصص و منصف قرار دهد.

  بزرگ‌ترین آرزوی شما چیست؟

ظهور حضرت مهدی موعود(عج)، تحقق حکومت جهانی مهدوی و تکامل عقول بشر در سایه زمامداری منجی عالم بشریت.

  ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید؛ در انتها اگر صحبتی دارید، بفرمایید.

من هم از شما ممنونم و امیدوارم «وطن‌امروز» بهترین مبلغ و اشاعه‌دهنده فرهنگ و هویت اسلامی و ملی‌مان باشد.

 

[box type=”download” align=”” class=”” width=””]

دانلود پی دی اف روزنامه وطن امروز و گفت وگو با خانم ندا ملکی 300کیلوبایت

[/box]

لینک گفت و گو در سایت وطن امروز

دسته‌ها
ازدواج حجاب و عفاف گفت‌وگو

مصاحبه دکتر عباسی با جهان نیوز درباره عفاف و حجاب

مصاحبه دکتر عباسی با جهان نیوز
مصاحبه دکتر عباسی با جهان نیوز

حجاب و عفاف یکی از ارزش‌های اسلامی است که طی سال‌های اخیر زیر سؤال بردن آن به عنوان یکی از هدف‌های جنگ نرم دشمن تعیین شده است. از سویی هر دولتی بر اساس سیاست‌های خود با این مقوله اسلامی و ایرانی مواجه شده است.

برای بررسی ریشه‌های برخی بد پوششی‌ها، شل حجابی و بی‌حجابی‌ها و چرایی معضلات امروز در این موضوع به سراغ استاد حسن عباسی، کارشناس مسائل استراتژیک رفتیم. و ایشان در مصاحبه دکتر عباسی با جهان نیوز به بیان مسائلی پرداختند

دسته‌ها
اخبار گفت‌وگو

خاطرات سید محمد حسین طباطبایی از کودکی

«حجت الاسلام سید محمدحسین طباطبایی» که پدرش لقب «علم‌الهدی» را برای وی برگزید، همان کودک خردسالی است که در دهه هفتاد شگفت انگیزترین کودک دنیا در عرصه حفظ قرآن شد و معجزه دیگری از آیات نورانی آخرین کتاب آسمانی خداوند را به رخ دنیا کشید. او اکنون جوانی برومند و تحصیل کرده حوزه علمیه قم است که پابه‌پای پدر در راه ترویج قرآن و مکتب اهل‌بیت(ع) تحقیق و پژوهش می‌کند.

 

وی متولد سال 1369 است و از سال 1379 وارد حوزه شد و حدود سه سال است که در دروس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم شرکت می‌کند و چند سالی است که در مؤسسه جامعة القرآن الکریم و کنار پدرشان حجت الاسلام و المسلمین سید محمدمهدی طباطبایی، به‌صورت رسمی فعالیت می‌کند.

بیشتر کارشان در زمینه تحقیق و تألیف و تدوین کتب آموزشی است و تا کنون دو کتاب تألیف نموده، یکی از آن‌ها «حفظ کافی» است که آماده چاپ می‌باشد و دیگری «آموزش به‌کارگیری آیات» است که در آستانه انتشار قرار دارد، سید محمدحسین در سال 1389 ازدواج کرده و اکنون صاحب دو فرزند است.

در ادامه متن گفت‌وگوی ماه نامه « نسیم وحی » با حجت الاسلام سید محمد حسین طباطبایی را می‌خوانید.

سید محمد حسین طباطبایی
سید محمد حسین طباطبایی

 

در مورد کتابی که شما و پدر گرامی‌تان، تألیف کرده‌اید توضیح بفرمایید.

قبل از «حفظ کافی» گزینش‌های زیادی برای احادیث کافی‌ شده بود،‌ افراد مختلفی احادیثی را از این کتاب شریف طبق سلیقه و عقیده خودشان‌ جدا کردند؛ اما همه این‌ها برای مطالعه بود و تاکنون هیچ گزینشی با هدف حفظ احادیث، صورت نگرفته است و صرفاً برای این‌که بقیه بخوانند و مطالعه کنند، دست به این کار زده بودند.

 

ما خواستیم که بحث خواندن احادیث به حفظ آن هم منجر شود. حالا فرصت و مجال نیست تا فضیلت فراوان و آثار بسیار حفظ احادیث را نقل کنیم. به هر حال سعی شده که تقریباً در قالب 68 درس، کتاب کافی را فعلاً کار کنیم و روایت‌هایی را انتخاب کنیم که قابل حفظ هستند؛ یعنی هم مختصر بوده و هم معانی بسیار خوبی هم داشته باشند یا اگر یک روایتی مثل روایتی که در کتاب عقل و جهل اصول کافی هست و توصیه امام کاظم علیه السلام به هشام و خیلی طولانی است و فرازهای خیلی قشنگی هم دارد، این‌ها را تقطیع کردیم و به‌شکل یک روایت ذکر کردیم و البته نشان دادیم که این تقطیع شده است.

 

 

در بخش دوم کتاب، بعضی از روایت‌ها را به‌عنوان مطالعه قرار دادیم که حالا عزیزانی که حفظ می‌کنند؛ اگر علاقه داشتند و خواستند می‌توانند آن‌ها را هم حفظ کنند، چون بعضی از این روایات را مثل یک داستان ذکر کرده‌ایم  و ممکن است حتی یک صفحه باشد و بیشتر جنبه مطالعاتی دارد، موضوعاتش هم از تفسیر، حدیث قدسی، موعظه و نکته و داستان و… را آورده‌ایم که یک حالت تنوعی داشته باشد و در واقع مرتبط با همان درس هست؛ مثلاً اگر از باب صبر شروع کردیم تا باب کظم‌غیظ، مطمئناً اگر بحث تفسیر، حدیث قدسی، بوده است در همین محدوده که درس کار شده؛ آمده است.

 

 

فقط در بحث ادعیه ما این را داشتیم که چون دعاها معمولاً طولانی‌ هستند، سعی می‌کردیم دعاهای کوتاه‌تری‌ انتخاب کنیم یا در هر درس به‌جای 15 روایت، فقط دو یا سه روایت چندخطی بیاوریم که همه‌اش دعا است. بعد از این دو بخش که بحث درس و حفظ روایت و نیز روایات مطالعاتی بود، می‌رسد به بحث تمرین که خوب تمرین‌ها در قالب شش سؤال است؛ بعضی‌ها برای امتحان از لفظ روایت است یا یکی از آن برای این‌که گوینده روایت را ذکر کنیم، هم باید گوینده حفظ بشود،‌ کدام امام این روایت را فرموده‌اند،‌ هم خود لفظ؛ دو یا سه سؤال هم برای معنا است؛

 

مثلاً یک موضوع داریم که آیه را داده‌ایم و گفته‌ایم که چگونه مربوط به این روایت است، بالاخره این شش سؤال هم برای تمرین آماده شده است، ترجمه روایات هم بعد از روایت نیامده بلکه در آخر کتاب می‌آید و در مرحله آخر بعد از تمرین،‌ بعد از هر پنج درس، بحث آزمون هست،‌ این‌طور تنظیم شده که شخص، پنج درس کار می‌کند و محفوظاتش زیاد شده از طرفی هم مدنظرمان نیست که فقط حفظ بکند و آن‌ هم یک حفظ کوتاه مدت و تمام بشود، این فایده‌ای ندارد.

 

به ‌همین علت آزمون را قرار دادیم؛ البته این آزمون را در این کتاب بعد از پنج درس قرار دادیم؛ اما هر شخص می‌تواند بعد از هر سه درس یا چهار درس این کار را انجام بدهد؛‌ ولی این یک چهارچوب برایش گذاشتیم، شخص باید با نهایت دقت حفظش را انجام بدهد و مرورش را هم انجام بدهد. نمره قبولی را سعی کردیم طوری قرار بدهیم که شخص با سه یا چهار غلط، اگر داشته باشد در این آزمون قبول شود؛ یعنی این به‌منزله قبولی هست، بالاخره‌ هر درس میانگینش پانزده روایت است و پنج درس هم بوده؛ یعنی خوب توانسته حفظ کند و چهار یا سه غلط دور از انتظار نیست.

 

این برنامه اصلی این کتاب است. تقریباً روایاتی که باید حفظ بشوند حدود هشتصد و پنجاه روایت است البته غیر از روایاتی که برای مطالعه آمده است. این کار در دو مجلد آماده شده و امیدواریم که ان‌شاءالله مفید باشد و مورد استقبال همه به‌خصوص حافظان قرآن که بعد از حفظ قرآن، می‌خواهند روایات را بخواهند و حفظ کنند، قرار بگیرد. این کتاب چون به‌صورت درسنامه و برای تدریس در کلاس هست، یک کتاب راهنمای تدریس هم برای آن در حال تدوین است که ان‌شاء‌الله به‌زودی آماده می‌شود. روایات این کتاب، هم اولاً از کتاب کافی است که کتاب معتبری هست و بعد هم از تمام موضوعات است. این‌ها را می‌توانند مباحثه کنند، مرور کنند و خیلی برای حفظ کردن آسان شده و امیدواریم که ان‌شاء‌الله مفید و مؤثر باشد.

 

آیا ایده این کتاب از همان شیوه‌ای گرفته شده که شما در کودکی داشتید و احادیث موضوعی کافی را حفظ بودید؟

مطمئناً همین طور است چون از کودکی نه فقط من؛ بلکه بچه‌های دیگر، خواهران من هم حفظ می‌کردند، پدرم دوست داشتند که منتخب روایات کافی را حفظ کنیم، نه این‌که همین روایات‌های این کتاب بود؛ ولی از این روایات هم داخل آن‌ها بود. بالاخره آن طوری که ما در سه چهار سالگی حفظ می‌کردیم باید خیلی راحت‌تر می‌بود.

حتی درباره تقطیع روایات هم باید خیلی از روایات‌ها به جملات کوتاه‌تری تبدیل می‌شد؛ اما مخاطبین این کتاب کسانی‌ هستند که می‌خواهند به‌‌صورت تخصصی حفظ کنند و سن و سالشان هم دیگر سه و چهار سال نیست و روایات‌هایی در کتاب است که نسبتاً طولانی‌تر از روایاتی است که ما حفظ کردیم؛ اما مطمئناً انگیزه‌ای که فرمودید همین‌طور است؛ چون واقعاً حفظی که کردیم، اثرش را دیدیم هم علمیّت بسیار خوبی برای خودمان داشت و همین الآن دارد و هم اثری که در رابطه با اجرای برنامه‌ها برای مردم داشت.

سید محمد حسین طباطبایی 1
سید محمد حسین طباطبایی

چه توصیه ای به حافظان قرآن دارید؟

حافظه‌ای که خداوند برای انسان قرار داده است، نعمت بزرگی است و این که انسان بتواند حفظ بکند و اگر خدا کمک کند و آنچه انسان حفظ می‌کند، قرآن و احادیث باشد، خوب این یک نعمت ویژه‌‌ای است و البته حتی در رابطه با آن‌هایی که حافظه خیلی کمی هم دارند، روایت داریم که اجرشان دو برابر است؛ چون با سختی بیشتری حفظ می‌کنند؛ یعنی نگفته‌اند کسانی‌که حافظه‌شان کم است، دیگر حفظ نکنند.

در هر صورت وارد شده که شما قرآن را حفظ بکنید، حتی آن‌هایی که برایشان سخت‌تر است، ثوابش دو برابر است، در واقع برای آن‌ها تشویقی است. به هر حال خیلی مطلوب است که انسان مطالب قرآن و روایات را حفظ کند، منتها حفظ یک مقدمه خوبی است برای رسیدن به مطلوب ما نه این که فقط حفظ کردن هدف نهایی باشد؛ چون حفظ را خیلی‌ها می‌توانند انجام بدهند، حافظه خوب را الحمدلله خیلی‌ها دارند؛ اما این‌که در چه راهی خرج می‌کنند و چه‌جور استفاده می‌شود و نهایتاً نتیجه‌اش چه می‌شود، این نتیجه مهم است و اهمیت بیشتری دارد.

 

یعنی برای انسان نتیجه و اثر کار بسیار مهم است. مشاهده کردیم که برخی افراد، خوب حفظ کردند حالا یا قرآن را حفظ کردند و بعضاً مطالب دیگری حفظ کردند، منتها آن نتیجه‌ای را که واقعاً دنبالش بوده‌اند به دست نیاوردند، چرا این طور شد؟ آیا خودشان ادامه ندادند و برای رسیدن به مراحل بالاتر تلاش نکردند؟ آیا شرایط مهیا نبود؟ نمی‌دانم؛ گفته‌اند ما حفظ کردیم تمام شد، دیگر چه کار کنیم و برایشان عادی شده،‌ بعد هم دیدم که خود آن حفظ ساده‌ را هم از دست دادند.

 

دوستان باید دقت کنند که اولاً حفظ کردن هدف نیست بلکه مقدمه است برای فهم و عمل به قرآن. حافظ باید محفوظاتش را تثبیت کند چه در زمینه قرآن چه احادیث،‌ حتی در زمینه شعر، شعرهای بسیار عالی، از مادحین اهل‌بیت علیهم السلام وجود دارد یا اشعاری که خود اهل‌بیت علیهم‌ السلام سرودند و در کتب ما هم آمده است که شخص می‌تواند حفظ کند و برای این‌ها هم اولاً برنامه منظمی باید داشته باشد و بعد هم از این محفوظات به‌عنوان یک مقدمه برای عمل کردن به مضامینش استفاده شود.

 

هدف در حفظ باید مشخص باشد، نگوییم خداوند حافظه به من داده و من حفظ می‌کنم؛ اما نگاهی به مراحل بالاتر ندارم، بلکه هدف از حفظ باید روشن باشد؛ شاید بیان این نکته جالب باشد: روایتی هست که می‌فرماید که قرآن فرموده: «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ» نماز باید این‌طوری باشد که انسان را «عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ» از فحشاء و منکر باز دارد؛ یعنی آن‌قدر انسان رابطه خود و خدا را باید در نماز ارتقا دهد که دیگر به فکر گناه هم نیفتد؛ زیرا لذت انس با خداوند را چشیده و نمی‌خواهد به‌خاطر یک لذت زودگذر دنیا آن ارتباط را از دست بدهد.

 

حال اگر انسان بعد از نماز گناه کرد، در روایت دارد که در واقع این نماز نه تنها انسان را به خدا نزدیک نمی‌کند؛ بلکه او را از خدا دور می‌کند. او از آن عبادتش بهره‌ای نمی‌برد، نمازش،‌ هیچ فایده‌ای ندارد. حفظ هم باید اثری داشته باشد. شخص باید به مراحل بالاتر از حفظ فکر کند، عزیزان حافظ، حتماً یک نیت خوب و یک هدف بلند را برای خودشان ترسیم کنند و از ابتدای حفظ به این نکته توجه نمایند که برای چه می‌خواهند حفظ کنند؟ به‌طور مثال این هدف می‌تواند به این صورت باشد که اولًا برای خودشان چه اثری خواهد داشت و ثانیاً بتوانند مُبلّغ باشند و معارف دین را بین مردم، خواه شیعیان و مسلمانان و خواه افرادی که تابع دین دیگری هستند، گسترش دهند، برای این دارند حفظ می‌کنند، این خیلی مهم است.

 

یک خاطره از دوران کودکی خود نقل کنید، سید محمد حسین طباطبایی ؟

می‌خواهم خاطره‌ای را نقل کنم که مرتبط با بحثمان هم باشد. به خاطر دارم که یکی دو سال بعد از برنامه‌هایی که در مکه و ایام حج در سال 1376 داشتیم، آن‌جا برای خانواده وزیر کشور عربستان هم برنامه اجرا کردیم و بعد هم برگشتیم. خوب این اجرای برنامه ما، بین خانواده سلطنتی عربستان خیلی پیچیده بود و بین خانواده‌های خودشان نقل می‌شد که مثلاً این بچه آمده و برنامه اجرا ‌کرد و این طور قرآن می‌خواند و… به این صورت افراد دیگر و خانواده سایر مقامات عربستان هم مطلع شده بودند.

 

به هر حال دو سال بعد از آن تهران، پیش سفیر آن زمان ایران در عربستان بودیم، ایشان می‌گفت که یکی از مقامات عربستان، پسر امیر عبدالله، معروف به امیر ترکی، با چند نفر هیئت همراه آمدند کاخ نیاوران و گفتند: «می‌خواهیم با آقای طباطبایی هم یک دیداری داشته باشیم». البته به‌صورت رسمی نیامده بودند، ما رفتیم آن‌جا و تقریباً ساعت‌های نه و نیم، ‌ده شب بود، نشستیم و ایشان کمی صحبت کرد و بالاخره گفت: “ما وصف شما را که آمدید در کاخ سلطنتی و آن‌جا برنامه‌هایی را داشتید شنیدیم.

 

حالا آمده‌ایم خودمان از نزدیک ببینیم”. به او گفتند: “ایشان حافظ قرآن هستند از هر جای قرآن که دوست دارید، می‌توانید سؤال کنید”. امیر به مبل‌ لم داده بود؛ البته با یک تکبر خاصی و گفت:«نه، من سؤال حفظ از ایشان ندارم». گفتند: «چه سؤالی از ایشان دارید؟» گفت: «برای من شعر بخوان». گفتند: «ایشان معروف نیست که شعر حفظ کرده باشند. ایشان حافظ قرآن هستند».

 

اصرار کردند که نه شعر بخواند، حالا به‌لطف خداوند؛ چون زبان عربی را کار می‌کردیم، بسیاری از شعرهای عربی را که در مدح اهل‌بیت علیهم‌ السلام بود و بعضی از اشعاری که خود اهل‌بیت علیهم‌ السلام سرودند، این‌ها را حفظ کرده بودیم. خدا لطف کرد بین تمامی اشعاری که حفظ کرده بودم، یک شعر خیلی مناسب را انتخاب کردم، همان شعر معروف امام هادی علیه السلام را که در مجلس متوکل، خوانده بودند، در وصف پادشاهان که بالاخره آخر و عاقبت تمام خوشی‌هایی که این‌ها داشتند چه می‌شود؛ خیلی با جزئیات آنجا گفته می‌شود که خیلی جالب است.

 

شعر نزدیک یک صفحه است و من هم همه‌اش را حفظ بودم و خیلی شمرده شمرده از ابتدای آن شروع کردم به خواندن و نگفتم که شعر از کیست و برای چه‌کسی خوانده است. شروع کردم به خواندن خیلی شمرده شمرده و با همان شیوه‌ای که خودم در زمان بچگی داشتم، خیلی احساسی می‌خواندم، بعد دیدم که یواش یواش وقتی به وسط‌های شعر رسیدم، هر چه بیشتر می‌گذرد، این شخص خودش را بیشتر جمع و جور می‌کند، اول خیلی متکبرانه نشسته بود؛ اما از اواسط شعر به بعد خودش را جمع کرد، دیدم چشمانش سرخ شده، خیلی متأثر شده تا رسیدم به آخر شعر، دیدم اشک توی چشمانش جمع شده در واقع همه را تطبیق داده بود به خودش؛ بعد هم خیلی تشکر و تقدیر کردند.

 

برنامه ارتباطی شما با مردم چگونه است؟

معمولاً اجرای برنامه و دعوتی است. البته با توجه به برنامه‌هایی که خودمان در قم داریم، سعی می‌کنیم که طوری تنظیم کنیم که مشکلی پیش نیاید. به‌صورت هفته‌ای یا دهه‌ای نیست، کمتر است، معمولاً دو یا سه روزه، سفرهایی به شهرهای مختلف داریم.

به‌لطف خداوند در سفرهایی که داریم سعی می‌کنیم که جامع باشد و به استان‌هایی که می‌رویم سعی داریم که در چند شهر برنامه داشته باشیم و حتماً یک محفل عمومی هم داشته باشیم. اجرای عمومی که مردم بیایند. دیدارهایی هم با جامعه قرآنی هر شهر و با مسئولین داریم که بر فعالیت‌های قرآنی تأکید می‌کنیم.

مشکل جامعه امروز ما را چه می‌بینید و راه حل آن چیست؟

بیان دین به زبان روز برای عموم مردم، تا همه برداشت صحیح و جامعی از مسائل دینی داشته باشند. بهترین شیوه‌ها،‌ ساده‌ترین روش‌ها و بالاخره جذاب‌ترین روش‌ها، برای یاد دادن مطالب قرآنی باید انتخاب بشود، مخصوصاً در رابطه با مفاهیم خیلی مهم است که ما چطور بگوییم؛ چطور بیان کنیم؛ چطور بتوانیم برداشت و استنباط کنیم نه این ‌که منظورم استنباط باشد؛ بلکه به زبان قوم صحبت کردن و با توجه به جامعه امروزی صحبت کردن است.«وَمَاأَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ». البته خوب بحث مهمی که هست این‌ که جامعه قرآنی یا مذهبی یا کسانی که با این موضوع در ارتباط هستند و مسئولیت دارند باید توجه کنند که ذائقه مردم را با مسائلی که چندان به درد دنیا و آخرت آن‌ها نمی‌خورد، عادت ندهند.

 

به‌عنوان مثال می‌گویم یک جایی که موسیقی یا فیلم هرچه بیشتر ترویج می‌شود، گرچه بعضی فیلم‌ها، البته خیلی کم، ممکن است فایده هم داشته باشد؛ ولی اکثر آن‌ها هدف مثبتی را دنبال نمی‌کنند و به‌عکس مسائلی در آن‌ها ترویج می‌شود که برای سلامت جامعه هم مضر است؛ به هر حال معمول فیلم‌ها یا موسیقی‌ها و کنسرت‌ها هرچه از این‌ها بیشتر ترویج شود و شما از طرف دیگر بخواهید فعالیت کنید، کاری انجام بدهید، واقعاً سخت می‌شود؛ هرچقدر هم طرح داشته باشید؛ برنامه داشته باشید، آن طرف دیگر باب شده،‌ ترویج شده و یک مقدار برای مردم جذابتر شده و ذائقه ایشان به آن سمت رفته است.

 

 

 [one_half]فکر می‌کنم همه باید کمک کنند. به‌خاطر همین گفتم که یکی از برنامه‌های ما در شهرستان‌ها که می‌رویم همین است؛ یعنی با مسئولین که دیدار می‌کنیم، خود آن مسئول یک مسئولیت کلی دارد، همه کاری می‌تواند انجام بدهد؛ اما می‌رویم و تأکید می‌کنیم که مثلاً دقت کنید که اولا اولویت‌های کاری‌تان، بحث کارهای قرآنی و مذهبی باشد، در این زمینه اول کار کنید و این جبهه تقویت شود،[/one_half][one_half_last]بعد اگر کارهای دیگری هم لازم بود، به آن‌ها هم برسید؛ یعنی ما صحبت‌مان همین است وقتی از این غافل می‌شوند و اولویت ایشان دیگر، کارهای قرآنی و مذهبی نیست، به کارهایی می‌پردازند که شما هر چقدر هم بخواهید که در این سمت و این جبهه هم تلاش بکنید و برنامه بریزید، می‌بینید که خیلی سخت است و البته بگویم که در بحث همین کار قرآنی خودمان و نیز بحث‌های مذهبی و فرهنگی، موازی‌کاری هم هست، کارها تکراری است، این‌ یک آفت‌ است که برای حل آن باید مشکلات شناسایی شود[/one_half_last]

 

 

سازمان‌ها و نهادهای دست‌اندرکار باید با هم تعامل و تعاون داشته باشند بعد هم منابع مادی و مالی آن و هم منابع علمی آن فراهم شود حالا منابع علمی مثل کتاب یا افرادی که متخصص هستند، همه جمع شوند کمک کنند، مشاوره بدهند، کتاب بنویسند؛ یعنی همه این‌ها باید جور باشد؛ اگر همه این‌ها جمع باشند؛ اما منبع مالی برای اجرای آن نباشد، باز هم می‌بینید که این‌جا ناقص می‌ماند یا منبع مالی باشد، منبع علمی نباشد، بالاخره اصل آن همان «وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى» است که همه باید تعاون و همکاری داشته باشند.

به‌عنوان نمونه در نمایشگاه قرآن بودم، شخصی را در آن‌جا دیدم که دکترای فیزیک داشت، گفت: «من دارم در بحث فیزیک در قرآن، کار می‌کنم، اول درس عادی خودم را می‌خواندم و تدریس می‌کردم، ولی بعد علاقه‌مند شدم که در قرآن هم مطالعه کنم که در قرآن چه آیاتی درباره فیزیک گفته شده، تطبیقش چطوری است». خیلی خوب است یک شخصی این طور کار می‌کند، منظورم این است که هر کسی در هر رشته‌ای؛ مثلاً شیمی هم همین‌طور؛ علوم تجربی هم همین‌طور؛ همه باید بیایند و تلاش کنند؛ اما این‌ها باید با هم کار کنند، وقتی بحث اتحاد و همکاری پیش بیاید، خدای ناکرده استنباط شخصی هم پیش نیاید، این کار خوب است و به نتیجه می‌رسد؛ ولی اگر ببینیم یک نفر خودش بخواهد بیاید این‌کارها را انجام بدهد، آفاتی هم دارد، همه باید یک جایی جمع بشوند با هم صحبت بکنند و بالاخره به یک اتفاق قولی و یک نظر واحدی برسند، ان‌شاءالله.

شما چند دیدار با رهبر معظم انقلاب داشته‌اید، توصیه‌ای از ایشان را که در ذهن دارید، بفرمایید.

 

سید محمد حسین طباطبایی 1
سید محمد حسین طباطبایی

مقام معظم رهبری مدظله‌العالی در جلسه‌ای فرمودند: «شما قدر این حفظ قرآن‌تان را بدانید که چه کار بزرگی انجام داده‌اید و من هم خیلی دوست داشتم که در همان سنی که شما هستید در دوران نوجوانی حفظ‌ کل قرآن را داشتم؛ منتها به‌خاطر شرایطی که بود، آن زمان دروس حوزوی بود، کار دیگری که داشتم، نتوانستم کل قرآن را حفظ کنم و از این بابت هم حسرت این را می‌خورم که چرا فرصتی نشد، برای این ‌که کل قرآن را حفظ کنم».

فرمودند: «هیچ وقت ترک نکنید این خواندن مرتب قرآن را و سعی کنید که حفظ‌تان را همیشه قوی داشته باشید» و بالاخره خیلی تأکید داشتند روی بحث حفظ مخصوصاً و البته کنارش توصیه به درس‌ها، دروس حوزوی‌مان و‌ روایات را داشتند. منتها در بحث قرآن خیلی تأکید داشتند. هر جلسه که خدمت ایشان می‌رسیم، هنوز می‌گویند: “قرآن را چه‌کار کردید؟ هنوز دوره دارید؟” خیلی روی این نکته دقت دارند.

بیشتر مردم چهره کودکی شما را به خاطر دارند، برخورد امروز ایشان با شما چگونه است؟

مردم همیشه به‌واسطه لطفی که خدا به ما داشته و مردم می‌شناسند، به ما لطف داشته و علاقه دارند. خوب، در دوران کودکی به این خاطر که برنامه زیاد داشتیم و مردم می‌دیدند، خیلی جلوی چشم بودیم و به هر حال همیشه استقبال می‌کردند؛ حتی اگر کار عادی داشتیم، حرم می‌رفتیم یا جای دیگری، مردم  ازدحام می‌کردند.

خوب یک فاصله‌ای که به‌خاطر درس‌ها و برنامه‌های‌مان شد، نتوانستیم در تلویزیون حضور داشته باشیم، چهره هم طی چند سال تغییر کرد، الآن مردم کمتر می‌شناسند و البته من خودم سعی کردم که خیلی در مصاحبه‌ها و رسانه‌ها نباشم؛ به همین خاطر یک وقتی زیاد جلوی چشم بودیم و این شهرت هم سختی خودش را دارد، می‌دانید آن کسانی که در رسانه‌ها مطرح می‌شوند، این مشکل برایشان همیشه هست که وقتی به‌خاطر مشکلی حضورشان کم‌رنگ می‌شود، شایعات برایشان زیاد می‌شود و البته حضور مرتب در رسانه هم خیلی هم سخت است؛ البته این را ‌هم بگویم این‌ که در رسانه‌ها حضور نداشتم، به این معنی نبود ‌که با مردم در ارتباط نبودم.

همین طور که اشاره شد، مسافرت داشته و داریم. همین الآن هم در استان‌های مختلف در برنامه‌های محفل عمومی که جمعیت زیادی هم می‌آیند، اجرا دارم؛ اما دیگر آن‌طوری که در تلویزیون باشم، نیست و فکر می‌کنم که راحت‌تر هستم. این‌طور آرامش خاطر بیشتری دارم و البته در روایت هم داریم که خوشا به حال آن شخصی که جلوی چشم نبوده و گمنام باشد؛ حالا چه خاصیت‌هایی دارد، جزییاتش گفته نشده؛ ولی گفته شده که گمنام باشد و با انگشت به آن اشاره نشود که در واقع کنایه از این ‌است که همه او را بشناسند؛ یعنی شهرت.

 منبع : تسنیم

دسته‌ها
گفت‌وگو

آزاده نامداری : خدا را شکر چادری‌ام

پس از انتشار اخبار جدایی آزاده نامداری ، حواشی رسانه‌ای زردی حول این پرسوناژ به صورت ملتهبی شکل گرفت که چندان با فرهنگ عامه ایرانی سنخیتی نداشته و ندارد.
فارغ از این حواشی، آنچه اهمیت دارد فعالیت نامداری در مقام مستند ساز و مجری رسانه ملی است که موضوع سبک زندگی ایرانی را به صورت تخصصی دنبال می‌کند.
با او به بهانه حواشی زرد رسانه‌ای تا آینده کاری هدفمندش به گفت‌وگو نشستیم. ماحصل این گفت‌وگو بسیار خواندنی است.
دسته‌ها
گفت‌وگو

هاشمی واسطه ارتباط شورا با موسوی بود

 

 عباسعلی کدخدایی سخنگوی شورای نگهبان در دوران انتخابات ریاست جمهوری دهم و فتنه 88 هنوز بعد از 5 سال حرف‌های شنیدنی از رفت‌وآمدهای آن روزهای شورای نگهبان دارد. در این گفت‌وگو از رفت‌وآمدهای علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی و کاندیداها با ما سخن گفت و به تشریح آخرین اقدام شورای نگهبان برای شنیدن حرف‌های معترضان به انتخابات پرداخت.

کدخدایی در مورد جایگاه شورای عالی امنیت ملی در قانون اساسی گفت: اگر بخواهیم یک بحث حقوقی داشته باشم، بهتر است به فصل سیزدهم قانون اساسی نگاهی داشته باشیم. اصل 176 قانون اساسی وظایف شورای عالی امنیت ملی را تبیین کرده است.

در ادامه این گفت وگو همراه سایت بنیانا باشید

 

دسته‌ها
گفت‌وگو

فتنه ۸۸ عامل مهم بحران ارزی کشور بود

طبقه هفتم اتاق بازرگانی تهران محل قرار ما با یحیی آل‌اسحاق، رئیس اتاق بازرگانی و صنایع و معادن و کشاورزی تهران بود تا برای بررسی اقتصاد کشور در دوران فتنه، حرف‌های یحیی آل‌اسحاق را به عنوان یکی از چهره‌های مطرح اقتصاددان کشور بشنویم.

کسی که معتقد است فتنه ضربات سنگینی به اقتصاد کشور وارد کرد و پیشرفت کشور را برای تأمین رفاه مردم عقب انداخت.

در ادامه این گفت وگو همراه سایت بنیانا باشید

دسته‌ها
گفت‌وگو

توفیق «توبه» از سران فتنه سلب شده است

 “وسایلم را جمع کنید می‌خوام برم پیش خدا” این همان جمله معروف پوریا (فرزند 7 ساله شهید فتنه 88) است که هر روز تکرار می‌کند. پدر محمد حسین می‌گوید نوه‌اش هنوز بعد از 5 سال سراغ پدرش را می‌گیرد، هر وقت برسر مزار پدرش می‌رود، با اینکه 7 سال بیشتر ندارد، ساعت‌ها گریه می‌کند.

پدرمحمد حسین دستانش می‌لرزد. وقتی صحبت از پسرش می‌شود با بغض برایمان حرف می‌زند اما می‌گوید که هرچه داریم برای این انقلاب و نظام جمهوری اسلامی می‌دهیم. می‌گوید “اگر حضرت‌ آقا اشاره کند به وسط میدان می‌آئیم“. می‌گوید فرزندم “غریبانه” به شهادت رسیده است.

در ادامه این گفت وگو همراه سایت بنیانا باشید

دسته‌ها
گفت‌وگو

حصر سران فتنه باید تا روز مجازات ادامه یابد

“این 5 سال برای من مثل 50 سال گذشت.” این جمله پدر شهید غلام کبیری است، وقتی از داغ فرزندش می‌گوید. شاهد حرف‌ها هم چهره شکسته‌اش بود. شاید برای عده‌ای پدر شهید بعد از 5 سال حرف تازه‌ای نداشته باشد، اما وقتی پدر کنایه‌وار قول  آزاد شدن سران فتنه را از سوی عده‌ای می‌شنود، داغ این 5 سال برایش تازه می‌شود، داغ روزهایی که بی‌حسین گذشت. پدر و مادر شهید کبیری که می‌گویند حرف برای گفتن زیاد دارند و می‌گویند ای کاش گوش‌هایی هم برای شنیدن این حرف‌ها بود.

در ادامه این گفت وگو همراه سایت بنیانا باشید

دسته‌ها
گفت‌وگو

خدیجه خادم‌صادق:تا زمان شهادت نمی‌دانستیم که فرمانده گردان بود

به بهانه هفته دفاع مقدس در کوچه‌های شهرمان آدرس شهدا را جست‌و جو کرده و پای سخنان یادگاران ایشان نشستیم، برخی از خانواده‌های شهدا در طول انقلاب و در راه به ثمر نشستن این نهال نوپا خون چند تن از عزیزان خود را اهدا و در راه استحکام بنیان‌های این انقلاب تلاش کردند.

به بهانه هفته دفاع مقدس به خانواده‌ شهیدان خادم صادق سرزده و با خدیجه خادم صادق خواهر این شهیدان بزرگوار به گفت‌و‌گو نشستیم.

در ادامه این گفت وگو همراه سایت بنیانا باشید