نان در گرو لیسانس نیست
در سراسر زندگی خود، کتبی و شفاهی متذکر شدهام «العدل اساس الاحکام» و «بالعدل قامت السماوات والارض…» و اما دیر، بسی دیر فهمیدهام که پوستین بنا به قضای غیرمرضی حق وارونه شده است و حوالت قوم ایرانی نمیتواند از دیگر مسلمانان جدا باشد. دیگر اینکه طلب عدل ظاهر و در روزگار غیبت محالاندیشی است.
دیگر اینکه عبیدالدنیا چه یک نان داشته باشند چه یک نانوایی، چه صاحب بزرگترین مجتمعهای صنعتی باشند که لاوک الکتریکی و فرهای باگتپزی تولید میکند، مدام از فقدان دو چیز مینالند: پول و عدالت! مولا علی(علیهالسلام) میفرماید «الدنیا جیفه و طالبها کلاب» چهل سال بیشتر اندوه بیجیفه ماندن کلاب را خوردم، درحالیکه هنوز هم اگر داروندارم را بفروشم با کتابهایم، پول رهن یک آپارتمان یک اتاقه هم نمیشود.
به لطف روحالقدس بود که فهمیدم هرکسی در این جهان درحال غرامت دادن است، چه کارهای قبل از تولد، چه کارهای بعد از تولد، اینهمه گناه و اشتباه و دروغ و غیبت و غفلت و غرور و مداخله درامور دیگران و کاهلی و نامهربانی و بداخلاقی و اتلاف وقت و دلبستگی به سراب دنیا و از این بدتر به وهم عقبی در پوست و پوستین دیگران افتادن وخود را ذیحق دانستن در اختلاس وارتشاء و زدوبند و با دو رکعت نماز، ربا را کارمزد نامیدن و… .
روحالقدس، مادر مقدس متعال روحی فداءلها، به بنده ابدی خود نشان داد که «ولا تزر وازره وزر اخری.» مردمی که بتهایشان فوتبالیستهای داخلی و خارجی یا خوانندههای ایرانی و خارجی یا هنرپیشههای حتی سریالهای ترکیهای باشد و صبح تا شام کارش اهانت به اسماء باشد، اگر هزاران غمخوار از اولیا داشته باشد، کارش کار نخواهد شد و بارش بار.
جوان ایرانی حاضر نیست برود در نانوایی نان برای خانواده بخرد اما توقع دارد دولت برای او کار تهیه کند، یعنی میزی به او بسپارد و حقوق ماهیانهای بپردازد. اینکه دولتهای بیرمق و بیبرنامه و درچفتی جهان سوم چنین وظیفهای دارند یا نه، مسأله دیگری است اما در همین کشور فلان جوان روستایی که تن به کار میدهد خیلی سریع به نانوخانمان میرسد. چرا ایرانیها فکر میکنند نان درگرو لیسانس و فوقلیسانس است، آن هم فقط داشتن مدرک و نه هیچ تخصصی. درمان این توقع که نشان فقدان هویت است به عهده کیست؟
اگر به کتاب خدا رجوع کنیم خواهیم دید ما غم «اولئک کالانعام بل هم اضل» را میخوریم. آن هم غم بهره کم یا زیاد آنها را از جیفه دنیا. اینکه چه خواهد شد نگرانی هیچ درویشی نیست. چون درویش جز به مرگ و رسیدن به دیدار آنکه فرمود«فمن یمت یرنی» فکر و ذکری ندارد.
چرا باید درویش غم دنیایی را بخورد که دوست داشتن آن سرآغاز هر خطایی است «حب الدنیا رأس کل خطیئه» و خدا سراپای آن را چنین وصف میکند «لعب و لهو و زینت و تفاخر و تکاثر در اموال و اولاد» که سوسیالیسم هم علاج تنوعطلبی آدمیزاد نمیشود. در این روزگار هرکس به تنگ آمد راه اروپا وآمریکا را در پیش میگیرد.
جیفه در آنجا بهتر تقسیم میشود! میتوان تمام تقصیرات را به گردن قدرتمندان انداخت اما بسنده است در احوال موجودات دوپای پیرامون خود تأمل کنیم بدون فاصله و بدون حجاب علم و فضل تا عیان شود که از انعام فروتر چیست. گفتا درویشی که نباید پروای قیامت داشته باشد باید بنشیند و غصه بخورد که چرا… گذشت روزگار بوالحسن که اگر پای کسی در همه عالم به سنگی خوردی درد آن، از آن دل بوالحسن بودی. کسی نیست. جز همج رعاع نمانده است و اندوه این خیل دنیاپرست با درویشی نسبتی ندارد مگر اینکه سالک متون و عبارات را نه ظل حقایق بلکه عین حقایق شمرده باشد.
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد.