چند ماه پیش که دخترِ ششسالهام که برای اولین بار نوشتن را آموخته بود با دفترش و عبارتِ “بابا آب داد” پیش روی من نشست. در آغوش گرفته و بوسیدمش. تحسینش کردم و مدادش را گرفتم! رویِ بابا را قلم گرفتم و بالای آن نوشتم «خدا»
او میداند که اگر در این سن واژههای انگلیسی به کار ببرد از او ناراحت میشوم. او میداند که پدرش چقدر نگران زبان فارسی است، حتی اگر نداند هشتگ #من_نگران_زبان_فارسی_هستم را سالهاست در شبکههای اجتماعی استفاده میکند.
اگر از من بپرسد که کدام زبان فارسی را میگویی به او خواهم گفت که زبانفارسی یگانهاست. پویاست، اما هویت دارد. منعطف است، اما اصالت دارد. روان است، اما مسیر دارد.
رهاست، اما آسمان دارد. چموش است، اما پایش در بندِ زلف یک ملت گره خورده است.
آنها که میخواهند این زبان را که هویت ماست از ما بگیرند میدانند که ایرانی خون میدهد، اما هویت نمیدهد. از همینجاست که دست به دامنِ بیهویتهای این خاک شدند.
بیهویتهایی که تقیزاده وار میخواهند از سر تا پا فرنگی شوند. اعتقادبهاعتقاد، رفتاربهرفتار، سبکبهسبک و واژهبهواژه بشنوند آنچه بیگانگان برایشان دیکته میکنند.
زبان فارسی تجربهای به بلندای تمدن ایرانی_اسلامی دارد و قرار نیست هر بیسر و پایی خطی بر بخشی از آن کشیده و آن را به تفسیر خویش تغییر دهد.
«الفاظ، چون کپسولهایی هستند که در خود هزاران خردهفرهنگ را از آنجا که در آن زائیده شدهاند، حمل میکنند.