از «رقص» تا «هنر» چقدر راه است؟!
1 – «همه را برق میگیرد و ما را چراغ موشی» از بین اقوال رایج، بهترین ضربالمثلی است که این روزها، خوب به کار توصیف نسبت ایران امروز ما با مساله رقص میآید.
شاید برای برخی، این واقعیت، زیادی تلخ باشد، اما ناچاریم به شهادت تاریخ هنر ـ آن هم همین تاریخنگاری مدرن! ـ بپذیریم که رقص هم مانند بسیاری از چیزهای دیگری که امروز نام هنر بر آنها میگذاریم، تنها پس از رنسانس بود که عنوان مستقل هنر را کسب کرد و موسیقی و تئاتر کلاسیک در این استقلالجویی بیشترین کمک را به آن کردند.
مثل موسیقی، نمایش، نقاشی و… رقص هم تا پیش از رنسانس، چیزی بیش از قطعهای در پازل آیینهای کهن معناگرا و اغلب شرکآلود اقوام و تمدنهای باستانی نبود.
با این حال شاید نزدیک به دو هزاره باشد که بشر خاصیت طربانگیز، لهوی و برانگیزاننده رقص را شناخته و در مقاصد گوناگونی آن را به کار برده است: فرار از عقلانیت، سرگرمی و آسودن از غم دنیا و شاید بیشتر از همه تحریک شهوت جنسی.
همین دلیل آخری را که دنبال کنید متوجه خواهید شد چرا در مجسمهها و نقاشیهای باقیمانده از اقوام کهن، میان رقص و جنسیت مونث، پیوند غیرقابل انکاری هست. این نکته را همینجا نگه دارید تا به 500 سال قبل برگردیم. به رنسانس.