روز رحلت امام خمینی (ره)، روز باورنکردنیای برای همه ما بود. از دو سه روز پیش که امام در بیمارستان بستری شده بود و خبرش به ما رسیده بود؛ ترس برمان داشته بود که نکند امام را از دست بدهیم.
اصلاً نمیتوانستیم دنیای بعد از امام را تصور کنیم. اما گریزی از سرنوشت نبود و بالاخره این اتفاق افتاد. به محض اینکه خبر به ما رسید. همه دور هم جمع شدیم و گریه کنان و سینه زنان راه افتادیم سمت دفتر کنسولگری ایران. دوست داشتیم برویم پیش ایرانیها و غم و غصه این فاجعه را با هم قسمت کنیم. یادم میآید که فاصلهمان هم کم نبود.