فیلمساز به هیچ وجه فیلم ساختن مسئلهاش نبوده و قصد داشته فیلمی ضدایرانی بسازد و تأسفبار اینکه در رسیدن به این مقصود از مشاورانی با هویت ایرانی سود بردهاست!
فیلم مهمانخانه ماه نو محصول مشترک ایران و ژاپن چهارمین فیلمی است که بدون اکران در سینماها ، اکران آنلاین شدهاست.
این فیلم را تاکفومی تسوتسویی، فیلمساز ژاپنی ساخته که البته سوابق این فیلمساز در هیچ جا ثبت نشده و برای همین نمیدانیم این فیلم چندمین اثر اوست، مهمانخانه ماه نو اثری سطحی و خام است.
فیلمی که حتی نمیتواند تلویزیونی باشد و چه خوب که در اکران آنلاین نمایش دادهشد؛ چراکه چارچوب و مختصات ساختاری این اثر ربطی به قاب سینما ندارد، در خبرها آمده که تسوتسویی به دلیل علاقهاش به فرهنگ ایران این فیلم را ساخته است! کدام فرهنگ ایرانی؟
فیلم مهمانخانه ماه نو کاملاً ضدفرهنگ است و تأسفانگیز است که سازمان سینمایی ارشاد اجازه میدهد، یک فیلمساز ژاپنی با ساختن فیلم، فرهنگ یک مملکت را زیر سؤال ببرد. البته شاید اگر این فیلمساز بدون مشاور ایرانی فیلم مهمانخانه ماه نو را میساخت تا این حد تلخ و مشمئز کننده از کار در نمیآمد؛ چراکه طیفی از سینماگران ایرانی بیش از همه به سیاه نشان دادن جامعه ایران تمایل نشان میدهند.
فیلم مهمانخانه ماه نو ، مشاور فیلمنامه و کارگردانی ایرانی داشتهاست، اما انگار مشاوران هم نتوانستند فرهنگ مملکتشان را به فیلمساز خارجی تفهیم کنند، اثری که ضداخلاقی و ضدایرانی است از جایی شروع میشود که مونا دختر ۲۰ ساله در اداره منکرات است و مادرش نوشین او را آزاد میکند، چرا؟ نمیدانیم!
در ادامه موضوع کیست زنانه نوشین مطرح میشود که معلوم نیست چه کارکردی دارد، شوخیهای نوشین و مونا در ماشین به عنوان یک مادر و دختر به شدت زننده است، داستان از جای اشتباهی شکل میگیرد چرا نوشین باید نصف شب به آن هتل به دیدن آقای تاناکا برود؟ که مونا به این رفت و آمد شک کند؟
نگاه فیلمساز به خانواده و هویت انسانی به شدت ضداخلاقی است، مونا دوست پسر خود را در نبود مادرش به خانه میآورد و او را در کمد پنهان میکند، مونا و سهند میخواهند از ایران بروند و دوباره یک سکانس طولانی از مونا و سهند در خانه میبینیم.
فیلمساز چه اصراری به نمایش این خرده روایتها دارد، به نظر میرسد سینمایی مهمانخانه ماه نو میتوانست در ۱۰ دقیقه به مقصد نهایی اش برسد، اما آن قدر کش آمده که خط روایی گم شده است، از جایی که مونا موضوع مرد ژاپنی را میفهمد مخاطب دچار کلافگی میشود، رفتن مونا به خانه مادر بزرگش و خانه رؤیا نکتهای به فیلم اضافه نمیکند
فیلمساز سعی دارد موضوع فیلم را حساس جلوه بدهد، اما موضوع آنچنان هم جدی نیست که مخاطب در تعلیق قرار بگیرد این تعلیق که آن مرد ژاپنی چه رابطهای با نوشین دارد، اساساً برای یکی دو دهه پیش است، موضوع پیش آمده آنقدر ناچیز است که اگر نوشین حقیقت را به مونا میگفت هیچ اتفاقی پیش نمیآمد، در هر حال هم اتفاق عجیبی رخ نمیدهد، جز اینکه کشور ژاپن خواسته است فیلمی محصول مشترک بسازد و در آن ایران را بکوبد.
زنی باردار از سوی شوهرش رها میشود و برای کارگری به ژاپن پناه میبرد و در آنجا مردی کارخانهدار از زن نگهداری میکند و به زن پول میدهد که بچه تازه متولد شدهاش را نگهداری کند! چه ننگی بالاتر از این!
در چند سکانس نوشین و مرد ژاپنی را در فلاش بک کنار هم میبینیم. مرد ژاپنی پولدار و کارخانهدار است، اما آدمهای ایرانی فیلم منفعل و بیهویتاند، نوشین انگار معلم مدرسه است، اما او را در حال تدریس نمیبینیم، مونا و سهند دانشجوی دانشگاه سراسری علامه طباطبایی هستند، اما آنها را به عنوان یک دانشجو سر کلاس نمیبینیم و قصد دارند که به کانادا بروند، سهند چگونه توانسته وارد دانشگاه سراسری بشود؟
جوانی با این تیپ و شخصیت ناهنجار چگونه میتواند دانشجوی یک دانشگاه مهم باشد او بیشتر به لاتها شباهت دارد، اواخر فیلم که گم میشود دیگر حرفی از او نیست و چه جالب که در انتهای فیلم نوشین و مونا در مسافرخانه باهم آشتی میکنند و نوشین هم کیستش را عمل میکند، به نظر میآید فیلم مهمانخانه ماه نو یک شوخی بیمزه با ایران است.
فیلمساز چگونه به خودش جرئت داده فیلمی بسازد که در آن شخصیت ایرانی را خرد کند؟ و در آخر ما هیچ چیزی از پدر واقعی مونا نمیشنویم، احتمال دارد که داستان تعریف شده برای مونا دروغ باشد فیلمساز میتوانست با فلاش بک پدر واقعی مونا را نشان بدهد، این راه درستی برای متقاعد کردن مخاطب بود، اما در شرایط فیلم نمیتوانیم درک درستی از حرفهای مرد ژاپنی داشتهباشیم. اینکه در این همه سال مونا نخواسته از گذشته پدرش چیزی بداند هم از مسائل تعجبآور است.
مهمانخانه ماهنو از نظر محتوا با آسیبهای جدی مواجه است به طوری که نمیشود ابعاد و چارچوب ساختاری آن را درک کنیم. موضوعی که برای فیلم در نظر گرفته شده به شدت سطحی به نظر میرسد فیلمساز به هیچ وجه فیلم ساختن مسئلهاش نبوده و همانطور که گفته شد قصد داشته فیلمی ضدایرانی بسازد.
توجه به گریم نوشین در زمان حال و گذشته (۲۰ سال) هیچ نوع تغییری در چهره او رقم نمیزند. کشدار و کند بودن فیلم مهمانخانه ماه نو هم با تدوین سامان نگرفته است، بازیها بهشدت بد است به خصوص مهناز افشار در ایجاد احساس خود در مقابل دخترش، این بدترین تجربه بازی برای افشار محسوب میشود و این اثر بدترین تجربه همکاری ایران و ژاپن در فیلمسازی است؛
چراکه اگر این فیلم را یک فیلمساز ایرانی ساخته بود، میتوانستیم بگوییم این اثر یک ملودرام اجتماعی است، اما زمانی که یک فیلمساز خارجی به خودش اجازه میدهد فرهنگ و شرف ایرانی را زیر سؤال ببرد، جای تعجب دارد که چرا چنین فیلمی باید ساخته شود. این سؤالی است که مدام پرسیده میشود و گوش شنوایی از سازمان سینمایی برای آن وجود ندارد.
این یادداشت به قلم آقای افشین علیار در بخش فرهنگ و هنر روزنامه جوان در تاریخ سیزده خرداد 99 منتشر شده است.
تبلیغ سبک زندگی آمریکایی ها در اینستاگرام بازیگران ایرانی [ چرا و چگونه؟ ]
مهربانی با حیوانات موضوعی است که در ادیان الهی و به ویژه اسلام به آن بسیار سفارش شده است، «اگر همه دنیا را بدهند، حاضر نیستم دانهای از دهان موری جدا کنم،» همین یک جمله از امام اول شیعیان کافی است تا عمق نگاه دین به جانوران را فهم کرد. در ادبیات ما هم نمونههای زیادی وجود دارد،« میازار موری که دانه کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است»
«بیایید با حیوانات مهربان باشیم»، این عبارتی است که با درج هشتگ زیر تصاویری از سگها و گربهها در صفحات اینستاگرامی برخی سلبریتیها دیده میشود، اما مهربانی با حیوانات ظاهراٌ با خانگیکردن این حیوانات و محشور شدن با آنها اشتراک معنایی پیدا کرده است، سگ حیوان باوفایی است که برای انسان جنبه نگهبانی از خانه و کاشانه و زمین را دارد،آن هم بیشتر در روستاها و محیطهای غیرشهری، نه درآپارتمانها و محیطهای شهری.
نماینده مردم سرپلذهاب و قصرشیرین با انتقاد از عملکرد برخی چهرهها در نحوه امدادرسانی به مردم زلزلهزده کرمانشاه گفت: سلبریتیها در حق مردم کرمانشاه ظلم کردند.
فرهاد تجری نماینده مردم سرپلذهاب و قصرشیرین در مجلس شورای اسلامی در گفتوگو با خبرنگار پارلمانی خبرگزاری تسنیم، با اشاره به آخرین وضعیت کمکرسانی به مردم زلزلهزده حوزه انتخابیه خود گفت: به دلیل اینکه در زلزله کرمانشاه وسعت منطقه و عمق فاجعه زیاد بود، امدادرسانی و بازسازی مناطق زلزله زده قدری به طول انجامیده است.
263 امین برنامه زنگ بیداری منتشر شد . پادکست اجتماعی-سیاسی زنگ بیداری از مجموعه برنامه های گروه صدای میقات است که به صورت هفتگی فقط بصورت اینترنتی و فایل صوتی منتشر می شود. رویکرد طنز و اجرای نمایش و بیان اخبار سیاسی بدون روتوش و بدون در نظر گرفتن جناح بندی های سیاسی از ویژگی های این برنامه رادیوی اینترنتی است.
شماره 263 پادکست زنگ بیداری آذر ماه سال۹۶ منتشر شد ؛ در ادامه فهرستی از عناوین این فایل صوتی نوشته شده است :
بمب خنده نمایشهای طنز کاری از گروه نمایش زنگ بیداری
از کوزه تراود هر آنچه در اوست
ماجرای سینمای مبتذل جمهوری اسلامی ایران!!!…
حکایت (چرا ما پیشرفت نمیکنیم) با اجرای آقای صفری
گلهای یاس ( فاتحان عملیات نصر 8) به یاد شیر مردان ایران زمین
نفس حق (غصهٔ فردایی که نیامده را مخور) سخنان پند آموز استاد بزرگ اخلاق آقا مجتبی تهرانی
گروه اینترنتی صدای میقات که از دهه ۸۰ فعالیت خود را آغاز کرده است از پیشتازان عرصه تولید محتوای وب فارسی است . سایت صدای میقات به آدرس sedayemighat.com در سال های گذشته بارها مورد حمله اینترنتی توسط گروه های ضد ایران قرار گرفته است .
تولیدات این گروه بیشتر در قالب پادکست و رادیوی اینترنتی است.اما این گروه تولیدات ویدیویی نیز داشته است . از مجموعه برنامه های معروف این گروه پادکست هفتگی “زنگ بیداری” را می توان نام برد . و از مجموعه داستان های صوتی معروف این گروه دو نمونه “روز آخر ” و “شهر مه گرفته” را می توان نام برد .
چند سالی هست که دانلود و شنیدن فایلهای صوتی انتخابی در فضای اینترنت همه گیر شده است. این نوع فایلهای صوتی که به آنها اصطلاحا پادکست می گویند تنها به موسیقی و یا برنامه رادیویی محدود نمی شوند، بلکه در موضوعات مختلف و در قالب های گوناگون در فضای اینترنت عرضه می شوند.
کتاب های صوتی ، نمایشنامه های صوتی و حتی مقاله های رادیویی زیادی وجود دارند که علاقمندان می توانند آنها به صورت آنلاین شنیده و یا دانلود نموده تا در فرصت های مقتضی گوش دهند.
این روش ارائهٔ محتوا در سال ۲۰۰۴ محبوبیت و گسترش یافت؛ و گاه به آن رادیوی اینترنتی گفته میشود.
برنامه زنگ بیداری 225 از تولیدات سایت صدای میقات روز 5 بهمن ۹۵ منتشر شد . این برنامه در بخش های مختلف به بررسی مسائل فرهنگی سیاسی روز ایران می پردازد . در ادامه فهرستی از برنامه های این قسمت زنگ بیداری را می خوانیم :
–((ایستاده در آتش)) به یاد شیر مردان آتش نشان, روسیاهی ماند بر چهرهٔ کاسبان انتخابات
*گیربازار ( سینمای ایران کثیفتر است یا هالیوود؟) اثبات فساد و وطن فروشی در سینمای جمهوری اسلامی ایران…با اجرای مسعود عباسی
*گلهای یاس (شیر سامرا) به یاد شهید مدافع حرم طلبه محمد هادی ذوالفقاری
–((آنها که رشد اقتصادی ما را نمیبینند عینک بزنند)) بانمک بازیهای یک رئیس جمهور در اوج مشکلات اقتصادی مردم!!!
میخوام یک حرفی بزنم، شاید سنگین باشه، پس خواهشا مثل این فینگیلی ما، همینطوری پاتون رو بندازید رو اون پاتون و دستم به سینه و ریلکس باشید.
اگر هم مخالف این حرف هستید، خب انتقادتون رو بفرمایید.
قبلشم بگم که بگید ماشاالله
نه با خودم و حرفم نیستم، با این فینگیلیمون هستم.
اما حرف اصلی…….
خانم محترم، یه سوال دارم خدمت شما.
شما حاضر هستید که تشریف ببرید آتلیه عکاسی و یه عکس یهویی بگیرید و بیشمار ازش چاپ کنید و بعد تشریف ببرید سر چهار راه و مدرسه و دانشگاه و غیره، بعد وایسید و عکستون رو بدید دست هر مرد نامحرمی؟؟ دوست و آشنا، غریبه و ناشناس؟؟
مسلما حاضر نیستید، اصلا هم ربطی به مذهبی بودن و نبودن نداره. حتی اگه فردی هستید که براتون مهم هم نباشه جلوی نامحرم، حجابتون رعایت نشه هم حاضر به چنین کاری نیستید.
چون برای خودتون قدری شخصیت قائل هستید و حتی باهمه هم نمی پرید!!
خب، حالا زحمتتون رو کم میکنید، بجای رفتن به آتلیه و هزینه چاپ اون همه عکس، یه عکس یهویی میندازید و میزارید در صفحه شخصی تون و یا میزارید تصویر پروفایلتون.
صفحه ای که همه میتونن ببینن، تصویر رو ذخیره کنن، چه فرقی میکنه عکس توی یک کاغذ باشه توی کیف پول یا توی گالری گوشی و توی جیب.
چی؟؟ پرایوت کردید؟؟ یعنی همه فالور های شما، از محارمتون هستند؟؟ قطعا نیستند.
قدری تفکر بفرمایید.
اصلا هم سخت نیست.
به من و دیگران هم ربطی نداره، این فقط به خودتون برمیگرده.
والسلام.
ولش کنید، ناراحت و عصبانی نشید، برگردید باز عکس این پست رو ببینید و لذت ببرید.
اگر هم موافقید با حرفم، لطفا دیگران رو هم مطلع کنید و یا خودتون بگید این حرف رو، شاید تاثیری داشت در رفتارها.
فلان بازیگر یا مجری رادیو و تلویزیون ازدواج کرد، بچه دار شد، مسافرت رفت، طلاق گرفت و… این روزها کم نیست اخباری از این دست با تیترهای زرد و ژورنالیستی که در رسانه های حقیقی یا مجازی به کرار شاهد آن هستیم؛ حقیقت امر آن است که رسانه ها به خصوص رسانه های زرد یا به قول جلال آل احمد رنگین نامه ها که فضای مجازی هم با گروه ها و کانال های مختلف به آن اضافه شده است بیشتر از هر چیز به سبک زندگی بازیگران سینما و چهره های مشهور می پردازند و این قشر را پررنگتر از اقشار دیگر نشان می دهند تا هم رسانه خودشان بهتر دیده شود و هم مخاطبان بیشتری جذب کنند موضوعی که البته محدود به فضای رسانه ای ایران نیست و در همه جای دنیا با رشد صنعت ستاره سازی رسانه ای این وضعیت وجود دارد.
در کشور ما با توجه به سیاست های غلطی که در چند سال گدشته برای ستاره سازی از بازیگران و خوانندها و ورزشکازران در عرصه فرهنگی از سوی برخی مدیران اتخاذ شده است حواشی زندگی و روابط خانوادگی و حتی غیراخلاقی این قشر بیشتر از هرچیز دیده می شود؛ به خصوص اینکه در عمل فرهنگ و فرهنگ سازی در سیستم فرهنگی ما برای دست اندرکاران این عرصه وجود ندارد و یا بسیار کم اهمیت است.
حقیقت آن است که ما سعی داریم توسط این عوامل ساختمان بزرگی را برای جامعه مان بنا کنیم و الگو سازی داشته باشیم، لذا نگاه مسئولان به این ستاره های ساخته شده نگاه کارگرانی است که نیازی به فرهنگ سازی و سواد فرهنگی ندارند اما هر روز و به اشکال مختلف با این کارگران مصاحبه می کنیم تصاویر آنها و نقطه نظراتشان را در مجلات و نشریات می آوریم و از آنها بیبشتر از خود ساختمان بزرگ نمایی می کنیم .
در عین حال هیچ اهتمامی به آموزش و یا فرهنگ سازی در درون خود آنها نداریم اینجاست که ساختمان فراموش می شود و کارگر ساده ای که باید شن و سیمان این بنا را تامین کند آنقدر درگیر حواشی می شود که وظیفه خودش را از یاد می برد و یا ظاهر خود او مهمتر از کیفیت کارش می شود و….
متاسفانه این حدیث فرهنگ و مدیریت فرهنگی در کشور ماست. کارگر نماد مهندسی می شود و یک اشتباه او در رفتار و کردارش تمام پروژه عظیم ساختمان فرهنگی را زیر سوال می برد.
این روزها متاسفانه به دلیل اینکه در دوران گذار از جامعه سنتی به مدرن جامعه قرار داریم با مشکلات متعددی روبرو هستیم. از تعلل در ازدواج گرفته تا طلاق های عجیب و غریب از اعتیاد در اشکال مختلف گرفته تا …
اما براستی عوامل این رخدادهای عارضی دراجتماع ما چیست ؟ برخی معتقدند ورود و حضور پررنگ ماهواره در کشور را که از فتنه 88 به اوج رسید یکی از مهمترین عوامل موثر این اتفاق می دانند، برخی بیکاری و تعلل و تاخیر در ازدواج را عامل اصلی تعریف می کنند، برخی دیگر نیازآفرینی ها کاذب هرروز دنیای مدرنیته را موثر می دانند که باعث احساس کمبود و فقط نسبی در افراد می شود و مشکل آفرینی می گردد و… حقیقت آن است که همه این عوامل در کنار هم بحران های کنونی را ساخته اند.
بااین حال آنچه بیش از بقیه نمود دارد نبود مدیریت فرهنگی و روح مدیریتی در فرهنگ است؛ شاید در سخنرانی ها و برنامه های مختلف از مهندسی فرهنگی و نیاز به آن بسیار گفته شده باشد، ولی حقیقت آن است که هیچ خروجی ملموسی از این کنگره های خنثی و سخنرانی های شعارگونه برای فرهنگ نمی یابیم.
آمارهای طلاق در کشور بسیارنگران کننده هستند و در این میان ملموس ترین ساخته دست مدیران فرهنگی کشور یعنی چهره های مشهور و رسانه ای که سبک زندگی بازیگران سینما با سبک مدیریتی مسئولان گره خورد نگران کننده تر است.
تقریبا هرازگاهی خبر طلاق های چهرهای مشهور که از بازیگران و اهالی تلویزیون وسینما در جایگاههای مختلف هستند در لیست اخبار رسانه ها قرار می گیرد حتی زوج های جوانی که مدت زمان ازدواج شان به یکسال هم نمی رسد و وصلت آنها با سروصدای وسیع رسانه ای هم همراه بوده است موضوعی که شاید جنجالی ترین نمونه آن ازدواج و جدایی فرزاد حسنی مجری رادیو و تلویزیون و آزاده نامداری که او نیز از مجریان تلویزیون بود محسوب می شود
طلاقی که حتی حواشی مختلف آن به رسانه ها کشیده شد؛ در حالی که تا پیش از آن ازدواج این دو به عنوان نماد خانواده ای نوپا به اشکال مختلف و در برنامه های تلویزیونی رسانه ای شده بود. اما این ازدواج و طلاق نه اولین از نوع خود بود و نه آخرین کار به جایی رسیده اگر زوج هنری یا رسانه ای زندگی موفقی داشته باشند باعث توجه عموم می می شود و این یک هشدار جدی است.
البته مهارت های زندگی و دخالتهای عناصر مختلف از جمله دوستان دوران مجردی حاشیه سازی رسانه ها و توقعات عجیب و غیرمنطقی طرفین را نیز باید از دلایل این زندگی های ناموفق دانست اما آنچه قطعیت دارد سبک زندگی غلطی است که چند سالی در میان هنرمندان و چهره های شناخته شده کشور با سوءمدیریت مدیران باب شده است.
زندگی تجردی به یک روال درآمده و خانواده در عمل به یک شعار در آمده است. مطمئنا مدیریت تنها به سخنرانی و موعظه خلاصه نمی شود چه در سینما و چه در صداوسیما مدیریت متعهد و فرهنگی باید سعی کند تا سبک زندگی اسلامی و سنتی را ملاک کار خود قرار دهد نه به اسم حرفه ای گری در رسانه ای که الگویش غرب است خانواده را برنمی تابد.
رسانه ای که بر ای چهره هایش، تجرد یا تاهل عملا اهمیتی ندارد، رسانه ای فاقد مدیریت فرهنگی است حتی در صداوسیما که مدعی است از سینما وضعیتی بهتر دارد سبک زندگی غیراسلامی به اشکال مختلف به نیروها تزریق می شود. حضور زنان مجرد یا متاهل در شیفت های کاری شبانگاهی امری است که در سالهای اخیر به یک روال عادی تبدیل شده است.
حریم های محرم و نامحرم حتی در روابط سازمانی به اشکال مختلف شکسته شده چنانچه اگر شما از بیرون به روابط حتی نیروهای فنی داخل صداو سیما نگاه کنید متوجه نمی شوید اینها با هم محرم هستند یا نامحرم و تازه این برای نیروهای فنی است و برای چهره ها بسیار بدتر.
اسلام دینی است که در آن سبک زندگی حتی در جزیی ترین رفتارها ترسیم شده است تا یک زندگی سالم و به دور از دغدغه برای زوجین ایجاد شود و آنها آرامش گران همدیگر باشند. خارج از شعارهایی که در صداوسیما به عنوان پیشگام فرهنگ سازی در کشور مطرح می شود سبک زندگی اسلامی و مدیریت فرهنگی گمشده این ساختار عظیم به عنوان نمونه ای ساختار کلی فرهنگی در کشور است.
اگر حتی مشکلات جدید با ساختارهای جدید ایجاد می شد این مدیریت فرهنگی است که باید در چارچوب سبک زندگی اسلامی تلاش کند این مشکلات برطرف شود نه اینکه مشکلات را به حال خود رها کنند تا جامعه خودش به داد خودش برسد.
منبع : یادداشت معصومه طاهری در فرهنگ نیوز (17مهر95)
تکنیک اصغر فرهادی آن قدر قوی است که نمیخواهد روابط نامشروع را توجیه کند؛ چون روابط نامشروع با رضایت طرفین است و نه تنها در جهان، که در بین غیر مذهبیهای ایرانی هم تا مقدار زیادی پذیرفته شده است.
گروه فرهنگ و هنر فرهنگ نیوز، حسین شاه آبادی: فیلم فروشنده اصغر فرهادی را دیدم. فیلمی فوقالعاده فنی و به همان اندازه غیر هنری. من اصرار دارم که فنی بودن کارگردان را از هنرمند بودن او جدا کنم، اگرچه در زبان عربی به هنرمندان هم فنان میگویند. به هر حال به نظر من اصغر فرهادی تکنیک را خوب میشناسد و برای اهلش هم خوب خوشرقصی میکند. نمونهاش همین استفاده موفق تئاتر در سینماست که تجربه ناموفقش را زیاد دیده بودیم.
حالا دوباره آقای کارگردان به خانواده ایرانی پرداخته و درونمایه جنسیاش را که در همه فیلمهایش به چشم میخورد این بار پررنگتر و صریحتر ارائه کرده است. در فیلم فروشنده ، شهاب حسینی از خانه پیمان معادی «در جدایی نادر از سیمین» به دلیل خراب شدن ظاهر خانه رخت برمیبندد و با همسرش ترانه علیدوستی که اینجا رعنایی است برای خودش، به خانهای در پشت بام یک ساختمان قدیمی میرود.
همان اوایل فیلم رعنا در حمام خانه خود مورد تجاوز مردی غریبه قرار میگیرد و این تازه اول ماجراست. عماد (شهاب حسینی) که از طرفی معلم محبوب دبیرستان است و از طرف دیگر پیرمرد پرمشکل نقش اصلی تئاتر، به دنبال مجرم اصلی میگردد و رعنا از آسیب وارده بسیار ناراحت است.
بگومگوهای آن دو نشان میدهد که دغدغهشان خیلی هم مشترک نیست و یکی بیشتر به دنبال بازیابی آبروی از دست رفته در بین دوستان و همسایگان است و دیگری به دنبال فراموش کردن خاطره تلخ پیشآمده.
داستان آن جا جالب میشود که در این بازی دزد و پلیس، عماد پیرمرد مجرم را در خانه قبلیاش گیر میاندازد. پیرمردی که طبق عادت به خانه زن بدکاره میرفته و این بار که خانه عوض شده است، به جای زن بدکاره، رعنای جوان را در حمام میبیند و همان جا وسوسه میشود و چنگ در گیسوی او میاندازد و باقی ماجرا!
حالا پیرمرد شرمنده است و این ماییم که باید به او حق بدهیم در این زندگی کثیف، او را ببخشیم. او مظلومانه از عماد عذرخواهی میکند. اما عماد که همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی جدایی نادر از سیمین در لباس جدید است، آن قدر رگ غیرتش بیرون زده که از او نگذرد و تا او را به جزای عملش نرساند کوتاه نیاید. این جاست که شفاعتگر این پیرمرد متجاوز، همان رعنای قربانی میشود و «فراموشی» تنها گزینهای است که پیش روی همسرش میگذارد.
اصغر فرهادی بیشتر از این که یک کارگردان زبردست باشد، یک نویسنده ماهر است. اگر چه این بت بزرگ خیلی از سینماییها، ضعفهایی را در فیلم فروشنده به جا میگذارد که خیلی از طرفدارانش هم دیگر کوتاه میآیند.
او که در ایجاد تعلیق و گره در داستان متبحر شده است، به جای این که هنرمندانه تصاویر مهم را نشان دهد و برای تعلیق از غفلت زاویه دید ما استفاده کند، گل ماجرا را حذف میکند و آخر سر برای حل مساله آن را نشانمان میدهد! خب این چه هنری است؟
مثلا در «جدایی نادر از سیمین»، صحنه تصادف زن با ماشین را نشان نداد و در دقایق پایانی که همه فکر میکردند سقط شدن بچه به خاطر دعوای زن با نادر است، صرفا در یک گزاره گفت که چنین تصادفی رخ داده است. و حالا در « فیلم فروشنده » به جای نشان دادن نشانههایی از پیرمرد، کل صحنات را حذف میکند تا آخر سر او را نشان دهد. این تکنیک فقط در فیلمهای پلیسی معنی دارد که اصلا با روایت فیلمهای فرهادی جور در نمیآید. پس باید قبول کرد که فیلمهای او از نظر درام و فضاسازی موفق است ولی از نظر منطق داستانی، ضعف جدی دارد.
فیلم فروشنده
به هر حال تمام تکنیک فرهادی این است که حدس تو را حدس میزند و بعد از آن که خنثایش کرد، حرف خودش را میزند. مثلا وقتی همه چیز مشخص شده و تو انتظار داری که عماد از پیرمرد انتقام بگیرد، پیرمرد دچار عارضه قلبی میشود و نفسش بند میآید.
تو خیال میکنی که او مرده است اما لحظاتی بعد به هوش میآید. حالا که خیالت راحت شد، عماد با پیرمرد در اتاق تنها میشود تا حقش را ادا کند. او داروها و پولهای پیرمرد را در کیسه میگذارد و وقتی که میخواهد تحویل پیرمرد دهد، سیلی محکمی به صورت او میزند.
این جا عکس العمل سینما خیلی مهم بود. با سیلی عماد، کل سینما به وجد آمد و برای او کف زد. اما انگار این چیزی نبود که کارگردان یا نویسنده میخواست. او میخواست رگ غیرتی که به خروش آمده است را بخواباند و برای جامعه آلوده و بیماری که تصورش را میکند راهکار باطل خود را عرضه نماید.
من اگر بودم، لااقل پیرمرد را طوری نمایش میدادم که به عماد حق دهد و به نمایشگر نشان دهد که این حداقل حق او بود. اما این جا با همان یک سیلی پیرمرد قربانی میشود و این بار مجرم غیرقابل بخشش داستان عماد میشود. همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی… رعنا نیز گویا دیگر خودش را همسر او نمیداند!
این بخشهای فیلم را که میدیدم آیه «وَ لا تَأْخُذْکمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللَّهِ»[1] در ذهنم تکرار میشد. یعنی نسبت به آن دو در دین خدا مهربانی یا رافتی شما را نگیرد. اما خب چه کنیم، کارگردان تکنیک را خوب بلد است و خوب میداند که چه کار کند که تو قلبت دقیقا ضد آیه قرآن حکم کند. با خودم فکر میکردم که اگر امثال فرهادی بودند، دیگر نیازی نبود که فیلمهایی مثل «محلل» یا «تختی برای سه نفر» را بسازند و این قدر مستقیم دین را بکوبند و خیلیها را علیه خود بشورانند.
با تکنیکهای فرهادی تو میتوانی فیلمی بسازی که از جمهوری اسلامی مجوز بگیرد و از اسکار و کن جایزه بهترینها را. حتی اگر شهاب حسینیات هم جایزهاش را به منجی آخر تقدیم کند، همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی است که نماینده همینها در زمین حریف است. پس در هر صورت تو با امثال فرهادی داری گل به خودی میزنی و بعد هم توپ را دودستی تقدیم حریف میکنی.
تکنیک فرهادی آن قدر قوی است که نمیخواهد روابط نامشروع را توجیه کند. چون روابط نامشروع با رضایت طرفین است و نه تنها در جهان، که در بین غیر مذهبیهای ایرانی هم تا مقدار زیادی پذیرفته شده است. او میگوید حتی تجاوز به عنف که در ابتدا همه ازش بدشان میآید، با راهکار غیرت پاسخ داده نمیشود و در این جامعه بیمار که پیرمرد سنتی و مذهبیاش اهل روابط مخفی و حتی تجاوز است هم باید بخشیده شود.
در فیلم فروشنده او جوانها که از طرفی مظهر پاکی و از طرف دیگر مظهر گرایش به غرب هستند، در روابطی کامل آزاد به سر میبرند. رعنا و کتی مثل دو دوست یا خواهر برای بابک و بقیه هستند. اما اینها هیچ کدام نگاه بد به هم ندارند و برعکس کاملا صادقانه به هم کمک میکنند. فقط بابک و پیرمرد متجاوزند که اهل روابط مخفی هستند. اینها هستند که به قضاوت عماد میشوند «هرزه» یا «خیانتگر».
شاید بگویید قضاوتهایم خیلی تند و گاه بیسند است. برای اثبات شما را ارجاع میدهم به نام فیلم: «فروشنده». این را برای آنها که میگویند فیلمهای فرهادی پایانباز است میگویم. همانها که میگویند معلوم نشد دختر نادر بالاخره با مادرش رفت یا پدرش. کافی بود به نام «جدایی نادر از سیمین» بیندیشند.
فرهادی خوب میداند که در جامعه ایران که به مردسالاری شناخته شده باید تا آخر فیلم طرف حق را به نادر بدهد ولی در نهایت این سیمین مظلوم است که میخواسته ایران را ترک کند و به خاطر نادر هنوز مانده است. این جا نام فیلم قضاوت کارگردان را صراحتا بیان میکند: نادرِ مقصر، از سیمین جدا میشود و در نهایت نشان میدهد که دختر چه کسی و کجا را انتخاب میکند؛ پدر ظالم در ایران، یا مادر مظلوم در خارج؟
حالا « فیلم فروشنده » روایت دیگری است از همین ایران و همین مردمان و مخصوصا مردانش. من اسم فیلم را «معاملهگر» میگذارم. چون به اعتقاد کارگردان مردان همیشه حریص و خائن ایران، برای شهوترانی خانواده خود را معامله میکنند.
مذهبیهایش برای آبروی خود، عرض همسر را معامله میکنند و امثال بابک برای جور کردن این معاملهها، خانهها را معامله میکنند. درست است که نام اول فیلم «برسد به دست آهو» یا «مشتری» بوده و با نمایشنامه «مرگ فروشنده» پیوند خورده، اما همان معاملهگر ناموس، منطقیترین اسم برایش است.
آن قدر فیلم فروشنده سیاه است که من هم به کارگردان حق میدهم در خانهای که نادر از سیمین جدا شد، رعنا از عماد جدا شود و پیرمرد از خانه و خانوادهاش. فرهادی صراحتا طرفدار رعنا و نگاه مسامحهگر اوست و این عماد است که غیرتش او را به جنون گاوی کشانده است! معلمی که خودش به بچهها گفته بود انسان به مرور گاو میشود، به قضاوت کارگردان به خاطر غیور بودنش «گاو» یا مبتلا به «جنون گاوی» شده است! این جا جملات آخر «لیندا»ی تئاتر به مردش «ویلی» تحقق مییابد که گفت: ما دیگر به راحتی رسیدیم… دیگر اجاره نباید بدهیم… اما تو دیگر در میان ما نیستی!
فرهادی در مصاحبههایش هر چه میخواهد بگوید، بگوید. او در فیلم، بیپرده حرفش را زده و غیرت مردانه را به جنون گاوی تشبیه کرده و خیلی راحت آن را به لجن کشیده است. طبیعتا در فیلمهای بعدی او، خیانتهای دو طرفه و تجاوز جسورانهتر مطرح خواهد شد، اگر همچنان اهل فرهنگ خواب باشند… مدیران ما اگر نسبت به چنین اموری بیتوجهاند، کاش لااقل نیشهای سیاسی فیلم را بهتر بفهمند.
از خانه خراب عماد و رعنا گرفته تا شهری که عماد میخواهد همهاش را خراب کند. اینها همان خوشرقصیهای فرهادی برای جشنوارههاست. قابل پیشبینی بود فروشنده از جشنواره کن که مدافع اقلیتهایی چون همجنسبازان است، نخل طلای کن را از آن خود کند.
پیشنهادی برای کارگردان فیلم فروشنده :
نمیدانم چرا این قدر اصرار دارند که خیانت و تجاوز درونمایه اصلی داستانها شود. اما اگر ریشهاش بیهنری است، پیشنهاد میکنم کمی هنریتر بیندیشند. هنر رابطه مستقیمی دارد با زیبایی. آنچه زیباست را به زیبایی مینمایاند و زشتیِ نازیباییها را هم به خوبی نمایش میدهد. اما اگر اهل تکنیک باشی، خیلی حرفهای میتوانی زشتها را زیبا کنی و زیباییها را زشت.
خانواده ایرانی از دیرباز به پاکدامنی و صمیمیت شهره بوده است. غربی و شرقی این را گفتهاند. حالا هنر این است که این پاکدامنیِ گمشده عصر امروز را نشان دهی یا همان را هم به کثافت بکشانی؟ میشود که زوج جوان را به جای تصویر کردن در کازینوی غربی، در خانه ایرانی نشان دهی و معاشقهها و محبتهایش را در اوج حیا و لطافت به نمایش بگذاری.
شاید هنوز تعریف واقعی خانواده ایرانی را درست نگرفتهایم که آن را در نمایشنامه «مرگ فروشنده» میجوییم. نیمش را بگذار به حساب کسانی که به تو این را نشان ندادهاند، و نیم دیگرش را به حساب خودت که تکنیک را بر هنر مقدم کردهای.
«مراسم فرش قرمز آکادمی اسکار هنوز یکی از بهترین شواهد علاقه هالیوود به نمایشهای باشکوه و مجلل است؛ اتفاقی که به فانتزیهای پرزرق و برقی اختصاص داده شده که لباسها و فشنها آن را به ارمغان میآورند. این سنت به زمانی باز میگردد که ملاقات با بازیگران در خارج از استودیوها، بسیار دشوار بود. فرش قرمز، آن اوایل جایی بود که میتوانستید جان کرافورد را برای گرفتن یک عکس پیدا کنید یا شانس این را داشته باشید که یکبار با راک هادسون دست بدهید اما به مرور، این مراسم، آیین خودش را پدید آورد.»
نیویورکر مقالهاش را در بررسی «فشن اسکار» با این جملات آغاز میکند تا ما هم این شانس را داشته باشیم که یک بار هم از منظر این آیین به مراسم فرش قرمز جشنوارههای فیلم داخلی و یک بام و دوهوای سینمای ایران نظر کنیم.
پرده نخست: از این منطق کاپیتالیستی متنفریم وگرنه…
تأثیر و تأثر متقابل فرهنگ و اقتصاد، دستکم در عرصه سینما که تقاطع بزرگراههای هنر، رسانه، صنعت و تجارت است، بر کسی پوشیده نیست. حتی آنان که به سبک اروپایی، مخالف بردگی(!) فرهنگ برای اقتصادند و از هنر چیزی جز هنر نمیخواهند، منکر ساز کار درهمتنیده این دو در جهان امروز نیستند.
جهانی که از اشتیاق چند لحظه دست دادن با یک بازیگر یا گرفتن یک سلفی با او آغاز میشود، خیلی زود منطق اقتصادی خودش را باز مییابد. کسب سود هرچه بیشتر از هر طریقی، منطق اساسی کاپیتالیسم است که یعنی فقط کمی هوش لازم است که بفهمی از این اشتیاق، میشود خوب پول درآورد.
اگر جمعیت قابل توجهی از مردم، رؤیای فقط 24 ساعت زندگی در لباس سفیدبرفی و سیندرلا و پیتر پن را داشته باشند، خب چرا نباید همه دنیای دیزنی را در ازای دریافت پول به آنان هدیه داد؟ اگر هم عاقلتر از آنند که برای خرید رؤیا پول خرج کنند، باز هم میشود با منحصر کردن تعریف انسان بودن در نوع پوشش برای کسب وجاهت اجتماعی، ایشان را به مصرفگرایی فراخواند یا بلکه جز مصرفگرایی راهی برای پذیرفته شدن به عنوان عضو جامعه جهانی برایش باقی نگذاشت.
نیویورکر این طور ادامه میدهد: « نیکلاس اشمیدل، درباره یکی از سایتهای زرد لسآنجلسی -که اخبار و شایعات مربوط به سلبریتیها را پوشش میدهد- اشاره کرده است، اقتصادی که در پس بازتاب تصاویر سلبریتیها از طریق نمایش عکسها و فیلمهای زندگی روزمرهشان -وقتی که از یک مغازه جواهرفروشی خارج میشوند یا پول پارکینگی را پرداخت میکنند- نهفته است بسیار سودآورتر از تماشای آنان در مراسم فرش قرمز است.»
ساده میتوان فهمید که این مرحله پیشرفتهتری از همان فهم اقتصادی است؛ منطقی که روزی از ایجاد سازکاری برای عکس گرفتن با مشاهیر و چهرههای سینما پول درمیآورد، کمی بعدتر به این نتیجه میرسد که به جای فروختن لباس به ثروتمندان این طبقه، میتواند لباسهایش را به تن آنان کند و از خرامیدن ایشان روی فرش قرمز، جمعیت گستردهتری را به مصرف محصولاتش مشتاق سازد.
سپس در مرحلهای پیشرفتهتر، همین منطق حکم میکند که چرا باید سالی یک بار منتظر فرش قرمز اسکار شد حال آن که مردم در تمام طول سال، ولع شبیه شدن به سلبریتیها را دارند؛ اخبار آنها را پیگیری میکنند، اگر وسعشان برسد از همان برندی که بازیگر محبوبشان خرید کرده، کالایی را تهیه میکنند و اگر نه، بدل آن هم قادر است بازار مخصوص به خودش را خیلی هم موفق، ایجاد کند.
خانم الیکا عبدالرزاقی در یادداشتی در صفحه اینستاگرام شخصی خود چنین مینویسد: «عزیزان دل، نازنینان، در این چند سال اخیر طراحان لباس و گریمورها مثل سایر کشورها بدون دریافت کوچکترین وجهی لباس و گریم مراسم مهم رو بعهده می گیرن و ما به لطف این عزیزان با ظاهری آراستهتر در اینگونه مراسم شرکت میکنیم.»
او خود به اوضاع نابسامان اقتصادی اشاره میکند و برای رفع اتهام مخارج بالا و مصرفگرایی در حوزه مدولباس از صنف خود، در حقیقت به موضوعی اشاره میکند که گویای همان تأثیر و تأثر متقابل اقتصاد و فرهنگ است:.
1- طراحیهای تک لباس مخصوص جشنهای سینمایی، برای سلبریتی هیچ یا اندکی خرج برمیدارد.
2- برند یا شرکت طراح، از سودآوری فروش محصولاتش در ازای این اندک ضرر اطمینان دارد. یعنی از تأثیر فرهنگی این کار در تبلیغ کالای خود مطمئن است.
3- برند یا شرکت طراح، اطمینان دارد که حتی در اوضاع نابسامان اقتصادی، میتواند به سود مزبور دست یابد.
بد نیست به قیمتگذاری لباسهای طراحی شده برای بازیگران جشن حافظ نگاهی بیندازیم؛
«بانو متین ستوده
نام طرح : تندیس
قیمت:۲،۴۵۰،۰۰۰ تومان»
«بانو روشنک عجمیان درجشن حافظ
نام طرح : ققنوس
قیمت:۱،۸۵۰،۰۰۰ تومان»
«بانو مرجانه گلچین
نام طرح: فاخر
قیمت:۱،۸۵۰،۰۰۰ تومان»
اگرچه باید اذعان داشت که طراحی لباسهای این دوره جشن حافظ بعضاً به جهت پوشش و رعایت برخی موازین فرهنگی و بومی در طراحیها، جدا قابل توجه بودند اما سؤالات درباره پیوستهای اقتصادی این طراحیها و تأثیر آنان بر رفتار اقتصادی مردم، همچنان به قوت خود باقی است.
این که تشبّه جستن در نوع پوشش به مشاهیر، از جهت آراستگی و رعایت موازین دینی، اخلاقی و عرفی جامعه، تبعات سوئی نداشته باشد، شرط لازم یک جریان فرهنگی-اقتصادی است اما اگر این اتفاق، متضمن رفتارسازی سوء و غلط از نظر اقتصادی در مردم و ایجاد موج مصرفگرایی و هزینههای غیرمعقول برای پوشش شود، آیا باز هم مفید خواهد بود؟ آیا جامعه اسلامی، حتی با وجود رعایت حجاب به نسبت عرف معمول اهالی سینما، قیمت بالای تبلیغ اشرافیگری و مصرفگرایی و روحیات سرمایهداری را خواهد پذیرفت؟
پرده دوم: مدسازی از حاشیه سینما یا متن آن/ اعتراضی به پول درآوردن نداریم
ایرانی که در سینما شناخته شده و با سینما شناسانده میشود و به سمت این نظام سینمایی سوق داده میشود، همین ایران است؛ ایرانی در حرکت به سمت منش سرمایهداری با سینمایی که تازه کشف کرده که از اقبال فرهنگی بخشی از مردم به مشاهیر سینما، میتوان درآمد و سودآوری اقتصادی داشت.
خب چه کسی میتواند آنقدر نا آگاه باشد که ادعا کند چنین منطقی اشتباه است؟ مگر جز این است که منویات فرهنگی یک جامعه، تا با اقتصاد آن پیوند نخورد، راهی به خانههای مردم باز نخواهد کرد و گسترش و عمومیت نخواهد یافت و مگر جز این است که تا در کالاهای روز و مصرفی مردم از جمله لباس، پیوستهای فرهنگی رعایت نشود، تغییر رویه و حرکت به سمت سبک زندگی ایرانی-اسلامی محقق نخواهد شد.
بنابراین از این درهمتنیدگی گزیری نیست و این دو حلقه چنین زنجیرهای را نمیشود از یکدیگر گسست.
کسی به استفاده اقتصادی، اعتراضی ندارد بلکه اگر داشته باشد فهمی از سینما پیدا نکرده است کما این که اصولاً باید به سینمایی معترض بود که از تمام صنایع وابسته به این محصول پرقدرت فرهنگی، بعد از 30 سال، فقط به ظرفیتهای لباس پی برده است؛
آن هم به این شکل حداقلی که فقط در حاشیه یک جشن بزرگ سینمایی و فقط روی فرش قرمز آن، به تبلیغ کالای خود بپردازد حال آن که سینما اساساً در متن خود حاوی ظرفیتهای بزرگی برای اثرگذاری بر مدولباس و البته سایر کالاهای مصرفی مردم است.
فاطمه ترکاشوند
تاکنون و طی این سالها، تنها کارکرد اقتصادی سینما در ایران به صورت فرامتنی بوده به این معنا که هر تولیدکننده یا بنگاه اقتصادی همواره در حواشی سینما، به دنبال استفاده از سلبریتیها برای تبلیغ کالای خود بوده است که تبعا به طور کاملاً مستقل و خصوصی و در تعامل با اشخاص حقیقی اتفاق افتاده است؛
حضور آقای حمید گودرزی در تبلیغات ایسامبل، آقای سام درخشانی در تبلیغات کارما و آقای بهرام رادان برای نوینچرم، نمونهای از اینها است. در کنار این روش، به دنبال پررنگتر شدن نقش آیین فستیوالهای سینمایی در سالهای اخیر، اقبال برخی برندها یا طراحان لباس به مراسم فرش قرمز و معرفی خود از طریق تقبل رایگان طراحی لباس و گریم بازیگران، روش دیگری را برای پیوند دادن یک حلقه فرهنگی-اقتصادی دیگری به حلقه فرهنگی-اقتصادی سینما در کشور به راه انداخته است.
روش محدود سوم نیز که بعضاً در کشور ما رواج داشته، سرمایهگذاری یک شرکت –اغلب شرکتهای مربوط به صنایع تولیدی کلان مثل خودرو و….- در تهیه و تولید فیلم است.
اما سخن همین است که چرا این ساز کارها در کشور ما ناقصالخلقه زاده میشوند و چرا سینمایی که به شکلی طبیعی در اصل و متن خود نوعی مدیوم تبلیغاتی به حساب میآید، در کشور ما هرگز به وجود نیامده و صنایع مرتبط با آن، شکل نگرفتهاند؟
چرا در حالی که اساساً فروش کالا در سینمایی چون هالیوود، از حضور فعال یک برند در زمینه مرتبط با محصولات خود در تولید فیلم آغاز میشود، در کشور ما تولیدکنندگان، عمدتاً براستفاده از شهرت و محبوبیت برخی سلبریتیها حساب باز میکنند؟
بازیگران جشن حافظ و تاملی بر حاشیههای اخیر آن
پرده سوم: یک بام و دو هوا
سینمای ایران تنها سینمایی است که میتواند این همه متناقض باشد. تنها سینمایی که میتواند به فیلمی چون «ابد و یک روز» 9 سیمرغ بلورین و 4 تندیس حافظ در بخشهای مهمی چون بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین کارگردانی بدهد و بعد انتظار داشته باشد که مردم لباسهای بازیگران آن فیلم را بپوشند.
تنها سینمایی که میتواند به اندازه کن، مخاطبخاص و روشنفکرمأب و دگراندیش داشته باشد و همزمان به اندازه هالیوود، پرخرج و زرقوبرقطلب و برخوردار از حمایت دولتی.
تنها سینمایی که ادعا دارد هرگز نمیخواهد به خدمت اهداف سیاسی کشورش درآید حتی اگر آن اهداف چیزی بیش از احترام به امنیت ملی، سخن گفتن از امید و زیبایی و دراولویت قرار دادن ذائقه مردمش نسبت به سلیقه فستیوالهای خارجی نباشند و در عین حال توقع بیشترین فروش، گستردهترین حمایتها و کمترین نظارتها را داشته باشد.
خب برای پیدا کردن اشکال پیوند نخوردن درست سینمای ایران با اقتصادش، بهتر است به این فکر کنیم که وقتی مهمترین جشنوارههای سینمایی به فیلمی چون «ابد و یک روز» جایزه میدهند، دقیقاً منتظر چه اتفاقی در تحرک اقتصادی کشور هستیم؟ مثلاً مردم علاقهمند و امیدوار میشوند که یک فلافلی دایر کنند چون برند مشهوری در این حوزه در فیلم همکاری کرده است؟
آیا هیچ برند فلافلی عاقلی حاضر است در فیلمی مشارکت کند که قرار است همه بدبختیهای شخصیتهایش ناشی از آن باشد؟ چنین فیلمی حتی از تبلیغ یک مافیای تولید مواد مخدر هم عاجز است چرا که حتی ساقیها و معتادانش، نه حتی از زاویهدیدی غلط، در فیلم، آن قدر زیبا و خوشبخت نیستند که آدم دوست داشته باشد در صنعت مربوط، شروع به فعالیت اقتصادی کند.
لطفاً تعجب نکنید! میشود سینما، صاحب تجربه بزرگی چون فیلم «پدرخوانده» باشد که مخاطب، علاقهمند یا دستکم کنجکاو به مناسبات مافیایی شود؛ اما ما حتی از این مقدار هم محرومیم.
فیلمی چون «آنیهال» از بهظاهر مستقلترین جریان سینمای هالیوود قادر است جریان مد جامعه را در مقطعی چنان تحت تأثیر قرار دهد که «فشن آنیهال» تیپ محبوب جامعه آن روز آمریکا و بسیاری کشورهای دیگر شود، همان طور که «جنگ ستارگان» نیز، از دستراستیترین جریان هالیوود میتواند تمام صنایع حاشیهای سینما ازجمله لباس، اسباببازی، کالای خواب، لوازمالتحریر، خوردنیها و نوشیدنیها و بسیاری دیگر را به تحرکی بزرگ وادارد آن چنان که با محصولات آن بتوان از تولد تا مرگ یک انسان را تأمین کرد.
اما وقتی خانم پریناز ایزدیار برای بازی در فیلم ابدویک روز جایزه میگیرد، انتظار ایجاد تمایل به تشبه جستن به لباس او در میان مخاطبان فیلم و مردم، همان قدر احمقانه است که فکر کنیم مردم میتوانند واقعاً زندگیای شبیه زندگی شخصیتهای فیلم را دوست داشته باشند.
بنابراین چیزی از سینما باقی نمیماند الا همین شهرت بازیگرانی، که چون خوب بازی کردهاند جایزه گرفتهاند نه چون نقششان دوستداشتنی و بهیادماندنی بوده است. پس منطقاً از نقش او برای تبلیغ یک کالا نمیتوان بهره برد اما از شخص او چرا. راز عقبماندگی سینمای ایران هم ناشی از همین رویکرد اشتباه به محتوای فیلمهای سینمایی است که عملاً شکلگیری زنجیره اقتصادی را ابتر میگذارد.
و این چنین است که سینمای ایران، خود را از همه ظرفیتهای بزرگ این ابزار کارآمد محروم میسازد و این طور ناقصالخلقه در چنین تناقضی به دام میافتد: به روشنفکری کن و به چشم پرکنی اسکار.
حضور هنرمندان و ورزشکاران در اردوهای جهادی، موجب جلب توجهات بیشتری نسبت به این حرکت جهادی شده است. آخرین نمونه این حضورها، سرکشی آقای مجید مجیدی، کارگردان نامدار سینمای ایران و سازنده فیلم «محمد رسولالله » در روستای قلعه سیمون از توابع شهرستان اسلامشهر بوده است.
مجید مجیدی روز یکشنبه در کنار مسوولان محلی و جهادگران بسیجی در روستای قلعه سیمون شهرستان اسلامشهر حاضر شد تا عملیات بازسازی این روستای محروم آغاز شود. طبق اعلام سازمان بسیج سازندگی قرار است که با حضور 650 جهادگر در قالب بیست تیم جهادی، 51 منزل مسکونی برای مردم محروم این روستا ساخته شود. علاوه بر این سولههای اشتغالزایی و مراکز درمانی نیز در برنامه عمرانی این روستا در نظر گرفته شده است.
مجید مجیدی و کیانیان: دست جهادگران را میبوسیم
البته حضور برخی از عوامل سینما از جمله بازیگران و کارگردانان و همچنین برخی از ورزشکاران موارد مشابه قبلی هم داشته است. از جمله حضور آقایان مهران رجبی و علی اوسیوند و جلیل فرجاد و عبدالرضا اکبری و حسین رضازاده و فرشاد پیوس.
آقای رضا کیانیان نیز از این حرکت حمایت کرده بود. او در صحبتهایی که با پایگاه اطلاعرسانی سازمان بسیج سازندگی داشته است، با اشاره به پدیده ناگوار مهاجرت از روستاها به شهرها، اردوهای جهادی را برای ایجاد امید و اشتغال و کارآفرینی و رونق روستاها تشویق کرده است.
کیانیان جهادگران بسیجی را دقیقا همان بچههای نسل جنگ و دفاع مقدس دانسته بود و گفته بود: آن روز جنگ ما نظامی بود و امروز نبرد ما در خدمترسانی و حضور در مناطق محروم معنا مییابد. باید به این جهادگران خداقوت گفت و دست آنها را بوسید.
مجیدی در این مراسم ضمن ابراز خوشحالی از حضور در میان جهادگران بسیجی و مردم مستضعف قلعه سیمون، گفت: نمیدانم چه کاری انجام دادهام که خداوند توفیق حضور در میان بچههای مخلص جهادگر و بسیجی و مردم شریف قلعه سیمون را نصیبم کرده است.
مجید مجیدی افزود: جهادگران باید قدر خودشان و قدر لحظات خدمت رسانی به مردم را بدانند. بچههای بسیجی با خدمت به مستضعفان کار بزرگی میکنند و من دست تکتک آنها را می بوسم. یقینا برکت این خدمترسانی را در زندگی آیندهشان خواهند دید. مجیدی در ادامه صحبتهایش به حضور دندانپزشکان در این روستای محروم و درمان رایگان مردم مستضعف اشاره کرد و گفت: من به حال این جوانان مومن غبطه میخورم.
خدمت داوطلبانه به مستضعفان را نمیتوان قیمتگذاری کرد. مجید مجیدی تاکید کرد: محرومیتی که در روستای سیمون قلعه دیدم، غیر قابل تحمل است و قلبم به درد آمده. نمیدانم کسانی که دستدرازیهای نجومی به بیتالمال میکنند، چه جوابی برای محرومان و مستضعفان کشور دارند. آنها باید از اعمال زشت خود شرمسار و خجالتزده باشند.
فضایی به دور از آلودگیها
آقای فرشاد عالی، مدیریت اطلاعرسانی سازمان بسیج سازندگی در گفتوگو با «صبحنو» درباره حضور و حمایت این افراد چنین گفت: اردوهای جهادی مختص همه مردم است و رفع غبار محرومیت از چهره این مناطق را به عنوان ماموریت خود تعریف کردهایم.
عالی احساس هنرمندانی چون مجیدی از حضور در چنین محفلهایی را بسیار مثبت ارزیابی کرد و گفت: آقای مجیدی میگفت که واقعا حالم خوب شده است. اتفاقات و انسانهایی را دیدهام که خیلی حالم را خوب کردهاند.
عالی در پاسخ به این سوال که این افراد جذب چه چیزی در فضای اردوهای جهادی میشوند، گفت: شرایط ما به گونهای است که در زندگی روزمره دچار آلودگی میشویم و این بر ما اثر میگذارد. از فیشهای نجومی بگیرید تا دروغ و … اینها آرامش را از افراد میگیرند، اما در فضای اردوهای جهادی و در مناطق محروم، بسیاری از این آلودگیها اساسا وجود ندارند و تعریف نشدهاند.
در اردوهای جهادی افراد نه فقط از بیتالمال برداشت نمیکنند که حتی از جیب خود هم هزینه میکنند. برخی چلهنشینی میکنند تا توفیق حضور در اردوهای جهادی را پیدا کنند. در این مناطق محروم حقیقتا انسانهایی حضور دارند که آلوده به گناه نیستند. هنرمندان این فضاها را درک میکنند و لذت میبرند. بچههای جهادی از بعد از نماز صبح وارد کار میشوند و تا شب مشغولاند و بعد هم مناجات و رازونیاز دارند. پزشکانی داریم که رایگان خدمت میکنند و ساعتها وقت میگذراند.
مریلا زارعی مهمان بعدی ماست
عالی درباره برنامههای بعدی پیشبینی شده برای حضور هنرمندان در اردوی جهادی گفت: استقبال عزیزان هنرمند از این حرکت بسیار مثبت بوده است.
ما از بسیاری از هنرمندان از جمله خانم مریلا زارعی برای حضور در این برنامه دعوت کردهایم و ایشان پذیرفتهاند و در حال برنامهریزی برای حضور هستیم. یکی از نکات مهم در ارتباط با این حضورها استمرار حضور است یعنی به دنبال آن هستیم که این حضورها به چند ساعت و چند روز همراهی محدود نشود و استمرار داشته باشد.
چرا مشاهیر سینما در آستانه انتخابات به تبلیغاتچی نامزدهای ناشناس بدل میشوند؟ / در بسیاری از کشورهای دنیا، افراد شاخص و سلبریتیها در کارزار انتخاباتی سیاستمداران و کمپینهای تبلیغاتی آنها حضور فعال دارند، پدیدهای که به خودی خود مردود نیست و اگر معقولانه و صادقانه باشد، مفید هم هست
[/box]
در بسیاری از کشورهای دنیا، افراد شاخص و سلبریتیها در کارزار انتخاباتی سیاستمداران و کمپینهای تبلیغاتی آنها حضور فعال دارند، پدیدهای که به خودی خود مردود نیست و اگر معقولانه و صادقانه باشد، مفید هم هست؛ برای مثال در انتخابات ریاستجمهوری 2016 ایالات متحده، هنرمندانی مثل استیون اسپیلبرگ، تام هنکس و جورج کلونی به «هیلاری کلینتون» برای تأمین مخارج انتخابات که چیزی حدود 1/7 میلیارد یورو است، کمک میکنند.
هرچند همواره برخی از سینماگران داخلی شعار «هنر برای هنر» و دوری از «هنر سیاسی» را در توجیه گرایش نداشتن خود به ساخت آثاری در راستای اهداف جمهوری اسلامی ایران بیان میکنند، اما در جمهوری اسلامی ایران هم خصوصاً از زمان روی کار آمدن دولت اصلاحات، حضور هنرمندان در فضای تبلیغات انتخابات به صورت جدی آغاز شد و برخی از سینماگران از طریق مصاحبه و تهیه بیانیههای مختلف به حمایت از اشخاص یا لیستهای انتخاباتی پرداختند.
در سالهای اخیر و با فراگیر شدن شبکههای اجتماعی در فضای مجازی، عرصه فعالیتهای تبلیغاتی انتخاباتی هم در این بستر گسترش یافت و برخی هنرمندان در قالب صفحات شخصی یا از طریق کمپینهای مجازی به حمایت از برخی افراد و لیستهای انتخاباتی پرداختند و نمونه جدی و پررنگ آن در انتخابات مجلس شورای اسلامی سال 94 شکل گرفت که به برخی از آنها اشاره میشود.
کمپینهایی شورانگیز
کیومرث پوراحمد، کارگردان مجموعه «قصههای مجید» در حمایت از کمپین 2 میلیون رأی نوشته: «یک بار راه خشونت را رفتیم، به ترکستان بود، الان هم که سوریه و لیبی پیش چشمانمان است، به گمانم فقط راه باقی مانده صندوق رأی است.» باید از ایشان پرسید دقیقاً منظورشان از خشونت چیست و از طرف کیست؟
تلاش برای رسیدن به صنعت هستهای کشور از جانب ایران یا ترور دانشمندان هستهای به دست بیگانگان؟! و اصولاً ایشان شناخت درستی از وظایف قوه مقننه دارند یا آن را با وزارت خارجه یا شورای عالی امنیت ملی اشتباه گرفته است؟!
مهنازافشار، بازیگر سینمای ایران و همسرآقازادهای میلیاردر که گاهی برای تغییر آب و هوا از امریکا به ایران سفر میکند در توئیتر مینویسد: «با تمام آنچه مشخص است… من میدانم بهتر است که… من به لیست اصلاحطلبان رأی میدهم و امیدوارم آنچه نباید نشود.» وقتی که جای کلانتر در شهر خالی شود، اینگونه میشود که برخی علامه دهر میشوند و همه چیز فهم و به سیستم هم متلکاندازی میکنند که نکند آنچه نباید نشود، انگار توهمات و تهمتهای بازندگان انتخابات سال 88 تمامی ندارد.
مشت نمونه خروار
در بین حمایتهای مختلف از لیست «امید» در تهران، در همین ابتدای کار مجلس جدید و با رأی آوردن لیست مورد نظر که به هر حال بخشی از سبد رأی خود را مدیون حمایتهای بخشی از هنرمندان است، نام خانم «فاطمه حسینی» فرزند «صفدر حسینی» یکی از مدیران دولتی معزول در ماجرای رسوایی فیشهای حقوقی اخیر، سر و صدای زیادی به پا کرد.
برخی به موضوع «حق اوقات فراغت فرزندان» در فیش پدر «فاطمه حسینی» اشاره کردند و برخی به ماجرای تأسیس صرافی ایشان در سالهای اخیر و در ایام وقوع بحران ارزی در کشور پرداختند، اما برخی از اهالی فرهنگ به موضوع اخیر از زاویه دیگری نگاه میکنند و آن حمایتهای برخی از هنرمندان از لیست انتخاباتی اصلاحطلبان در مجلس و رأیآوری اشخاصی مثل «فاطمه حسینی» است.
آیا هنرمندانی چون ترانه علیدوستی، حمید فرخنژاد، پیمان قاسمخانی و امیر جعفری که آشکارا و به قول خودشان قاطعانه از لیست «امید» حمایت کردند، امروز پاسخگوی ماجرا هستند؟ هنرمندانی مثل لیلی رشیدی و آزاده صمدی که مشخصاً از «فاطمه حسینی» حمایت کرده بودند، حتی حاضر به مصاحبه با خبرنگاران در این زمینه نشدند.
او را نمیشناختم، دوستان معرفی کردند
مجید مظفری بازیگر با سابقه سینما و تلویزیون یکی از افرادی بود که در زمان انتخابات در توصیف سیده فاطمه حسینی گفته بود: «جمعیت مملکت ما جوان است و به نماینده جوانی همچون سیده فاطمه حسینی که مشکلات جوانان را بفهمد و برای حل آنها تلاش کند، نیاز دارد.»
مظفری در گفتوگو با سایت خبری فردا در پاسخ به سؤال اینکه چقدر این نماینده را میشناخت، گفت: «من شناختی از این خانم و فیشهای حقوقی پدر او نداشتم. یکی از دوستانم وی را معرفی و تحصیلات و عملکردش را ذکر کرد. به من هم از دفترشان زنگ زدند و گفتند شما او را تأیید میکنید؟ من هم گفتم بنده به دوستم اعتماد دارم و به واسطه ایشان تأیید میکنم در واقع من هیچ پیش زمینهای در مورد ایشان نداشتم.»
مظفری البته به حقوقهای نجومی که افرادی مانند پدر فاطمه حسینی میگیرند نیز معترض است و میگوید: «این مسئله خیلی زشت و بد و ناجوانمردانه است. اینکه یک نفر چنین نگاهی داشته باشد نسبت به جامعهای که الان در وضعیت بد اقتصادی هست و خودش را تافته جدابافته بداند، خیلی بد است.» این بازیگر سینما در خصوص نطق حسینی در مجلس برای دفاع از خود و پدرش نیز گفت: «بنده کار این خانم در مجلس و عمل غیرقانونی ایشان را در حمایت از خودشان تأیید نمیکنم.»
حمایتهایی که حق الناس است
وقتی شخصی بدون آگاهی و اطلاعات لازم در زمینهای بخواهد برای مطرح شدن اظهار نظر کند و در تمام زمینهها از سیاست و فرهنگ تا مسائل اجتماعی خود را صاحبنظر و همهچیدان بداند و در موج رسانههای جناحی درگیر شود و با سوءاستفاده از احساساتش وارد بازی برخی احزاب تشنه قدرت شود، اتفاقات اخیر رخ میدهد و برخی از مشاهیر با توجه به هوادارانی که دارند بدون شناخت از فردی از آن حمایت میکنند و آن شخص را به کرسی مهم مجلس میرسانند و بعد هم مسئولیت اشتباه خود را بر عهده نمیگیرند. چند «فاطمه حسینی» دیگر در لیست شما کشف میشود؟
مگر نه اینکه رأی مردم بیتالمال است؟ حقالناس فقط پولهای اختلاس و حقوقهای نجومی نیست، هر رأی به افراد نالایق که مسئولش هنرمندان باشند، حق الناس است و حساب و کتاب دارد.
اخیراً یک خبرنگار اصلاحطلب از اینکه به او پیشنهاد شده با دریافت مبلغی از یک مدیر نجومی حمایت کند، پرده برداشت. نکند برخی از مبالغ دریافتهای نجومی در حوزه هنر صرف استخدام سینماگران و بازیگران میشود؟!