ای غیبت غرور غیوران، حضور باش
ای قدس، ای بلادِ بلاکش، صبور باش
ما غازیانِ سهم شتابِ محمدیم
لختی دگر بپای، قوی باش، آمدیم
در ادامه … چند مصرع بخوانیم از داغ غزه …
وارث موسی(ع)
هر چند در شهر خودت تنهائی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
هم قبله و قلب نخستین در دل توست
هم اهل سرِّ لیله الأسرایی ای قدس
تنها نه در چشمان گریان فلسطین
در چشم اهل آسمان زیبایی ای قدس
پیغمبر ما روی چشم تو قدم زد
تو میزبان حضرت طاهایی ای قدس
غمگین مشو باید که سر بالا بگیری
تو خاکِ پاکِ مسجد الأقصایی ای قدس
دور و بر تو لشکر شمر و یزید است
یک قطره از دریای عاشورایی ای قدس
صهیون همان فرزند فرعون است آری
امروز تنها وارث موسایی ای قدس
فرزندهایت را به خاک و خون کشیدند
از خون دلبندان خود دریایی ای قدس
امروز اگر دست ستم رحمی ندارد
اما در آخر میرسد فردایی ای قدس
فردای ما موعود دارد غم ندارد
فردا صدایت میرسد تا جایی ای قدس
فردا تمام شهر تو آباد گردد
با دست مهدی زنده و برپایی ای قدس
مجتبی شکریان
او در راه است
به هم میریزد این آشوبها وقتی جهان را
غبارآلود میبینی تمام آسمان را
چه فرقی میکند؟ در هر کجای نقشه باشی
فلسطین مثل بغضی از تو میگیرد امان را
دل این سنگها را اشک شاید… نه، بعید است
دل ما را به درد آورد، امّا دیگران را…!
و حالا چند جای نقشه طوفانیست، ابریست
و حالا بیشتر این مردم بیخانمان را…
میان دود و خاکستر رها میبینی، ای کاش
زمین قدری فرو میبرد غمهای زمان را
خیالت جمع! روزی میرسد، مردی میآید
که میگیرد از این نامردها تیر و کمان را
چهقدر این روزها داغند سرخطّ خبرها
خبرهایی که آتش میزنند آتشفشان را
چه فرقی میکند؟ لبنان، یمن، بحرین، وقتی
خبر لرزانده از آن سو تن نصف جهان را
مریم کرباسی
نسیمی پر از عطر کوثر
دعا میکنم باز بـــاران بیاید
بر آوار من حس طوفان بیاید
دعـا میکنم مثـل هر شب نباشد
کسی سمت دلهای لرزان بیاید
به یک تار مو بسته اوضاع گردون
که یک جـمعه تکـرار قــرآن بیاید
نسیمی پر از عطر کوثر ز خیبر
به چشـمان خاموش کنعان بیاید
غم ذوالفقار از نگـــاهش بریزد
به خونخواهی نسل انسان بیاید
پر از بغض چاه از یتیمان بگوید
به دلـداری یــاس پنــهان بیـاید
و بر خالی سفرههای دوباره
به نـام بلنـدای او نان بیاید
جنون میوزد بر من ای کاش باران
به لب خشــکی این بیـابـان بیاید
کبوتر کبوتر جهــان پر بگیرد
غریب از غروب خراسان بیاید
مولای آب و آینه
روشنترین ستاره این آسمان تار
بر دخمههای تیره دل روشنی ببار
من زندهام به یمن نفسهای گرم تو
ای پیک سبزپوش و مسیحا دم بهار
با تو دلم چو آینه شفاف میشود
بی تو گرفته است تمام مرا غبار
بر برگ برگ دفتر ما ثبت کردهاند
یک عمر جستوجوی تو، یک عمر انتظار
یک شب بیا به حرمت این چشمهای خیس
بر دیدگان مانده به راهم قدم گذار
ما ماندهایم در خم این کوچههای تنگ
ما را بیا از این همه دلواپسی درآر
بر گرد روشنای دلانگیز آفتاب
مولای آب و آینه، مولای ذوالفقار
الهام امین
طالع صبح
منی که آدم این عصرم و تمام زمان
همیشه گم شدهام لای ازدحام زمان
مدار دائمی من دوازده عدد است
که دوره کرده مرا در خودش به نام زمان
اسیر آن همه تاکم، اسیر این همه تیک
تمام زندگیام مانده توی دام زمان
ولی به طالع آن صبح بیدریغ خوشم
اگرچه له شده باشم به زیر گام زمان
اگر هنوز مرا فرصت تغزل هست
به شوق آمدن توست یا امام زمان«عج»
مهدی فرجی