دسته‌ها
صوت

خاطرات آیت الله خامنه ای از والده ی مکرمه شان

خاطرات آیت الله خامنه ای از والده
خاطرات آیت الله خامنه ای از والده

خاطرات آیت الله خامنه ای از والده ی مکرمه شان

http://farsi.khamenei.ir/image/home/rect-1-n.gif 1
پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظ شناس – البته حافظ شناس که می‌گویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مأنوس بودن با دیوان حافظ – و با قرآن کاملاً آشنا بود و صدای خوشی هم داشت.
http://farsi.khamenei.ir/image/home/rect-1-n.gif 2
وقتی بچه بودیم، همه می‌نشستیم و مادرم قرآن می‌خواند؛ خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ می‌خواند. ما بچه‌ها دورش جمع می‌شدیم و برایمان به مناسبت، آیه‌هایی را که در مورد زندگی پیامبران است، می‌گفت. من خودم اوّلین بار، زندگی حضرت موسی(ع)، زندگی حضرت ابراهیم(ع) و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم – به این مناسبت – شنیدم. قرآن‌که می‌خواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است می‌رسید، بنا می‌کرد به شرح دادن.
http://farsi.khamenei.ir/image/home/rect-1-n.gif 3
بعضی از شعرهای حافظ که هنوز – بعد از سنین نزدیکِ شصت سالگی – یادم است، از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم. از جمله، این دو بیت یادم است:
سحر چون خسرو خاور عَلَم در کوهساران زد   به دست مرحمت یارم در امّیدواران زد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند   گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
http://farsi.khamenei.ir/image/home/rect-1-n.gif 4
(مادرم) خانمی بود خیلی مهربان، خیلی فهمیده و فرزندانش را هم – البته مثل همه‌ی مادران – دوست می‌داشت و رعایت آنها را می‌کرد. پدرم عالِم دینی و ملّای بزرگی بود. برخلاف مادرم که خیلی گیرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردی ساکت، آرام و کم حرف می‌نمود؛
که این تأثیرات دوران طولانی طلبگی و تنهایی در گوشه‌ی حجره بود. البته پدرم تُرک زبان بود – ما اصلاً تبریزی هستیم؛ یعنی پدرم اهل خامنه‌ی تبریز است – و مادرم فارس زبان. ما به این ترتیب از بچگی، هم با زبان فارسی و هم با زبان ترکی آشنا شدیم و محیط خانه محیط خوبی بود. البته محیط شلوغی بود؛ منزل ما هم منزل کوچکی بود. شرایط زندگی، شرایط باز و راحتی نبود و طبعاً اینها در وضع کار ما اثر می‌گذاشت.
http://farsi.khamenei.ir/image/home/rect-1-n.gif5
چیزی که حتماً می‌دانم برای شما جالب است، این است که من همان وقت، معمّم بودم؛ یعنی در بین سنین ده و سیزده سالگی – که ایشان سؤال کردند – من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همین‌طور. از اوایلی که به مدرسه رفتم، با قبا رفتم؛ منتها تابستانها با سرِ برهنه می‌رفتم، زمستان که می‌شد، مادرم عمامه به سرم می‌پیچید.

مادرم خودش دختر روحانی بود و برادران روحانی هم داشت، لذا عمامه پیچیدن را خوب بلد بود؛ سرِ ما عمامه می‌پیچید و به مدرسه می‌رفتیم. البته اسباب زحمت بود که جلوِ بچه‌ها، یکی با قبای بلند و لباس نوع دیگر باشد. طبعاً مقداری حالت انگشت‌نمایی و اینها بود؛ اما ما با بازی و رفاقت و شیطنت و این‌طور چیزها جبران می‌کردیم و نمی‌گذاشتیم که در این زمینه‌ها خیلی سخت بگذرد.

http://farsi.khamenei.ir/image/home/rect-1-n.gif 6
دورانهای کلاس اوّل و دوم و سوم را که اصلاً یادم نیست و الان هیچ نمی‌توانم قضاوتی بکنم که به چه درسهایی علاقه داشتم؛ لیکن در اواخر دوره‌ی دبستان – یعنی کلاس پنجم و ششم – به ریاضی و جغرافیا علاقه داشتم.

خیلی به تاریخ علاقه داشتم، به هندسه هم – بخصوص – علاقه داشتم. البته در درسهای دینی هم خیلی خوب بودم؛ قرآن را با صدای بلند می‌خواندم – قرآن‌خوانِ مدرسه بودم – یک کتاب دینی را آن وقت به ما درس می‌دادند – به نام تعلیمات دینی – برای آن وقتها کتاب خیلی خوبی بود؛ من تکّه‌هایی از آن کتاب را که فصل، فصل بود، حفظ می‌کردم.

http://farsi.khamenei.ir/image/home/rect-1-n.gif 7
به‌هرحال، گاهی انسان به فکر آینده می‌افتد؛ اما من از این‌که چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست. این‌که در آینده‌ی زندگی خودم، بنا بود چه شغلی را انتخاب کنم، از اوّل برای خود من و برای خانواده‌ام معلوم بود. همه می‌دانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم می‌خواست و مادرم به شدّت دوست می‌داشت. خود من هم علاقه‌مند بودم؛ یعنی هیچ بی‌علاقه به این مسأله نبودم.

اما این‌که لباس ما را از اوّل، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود؛ به خاطر این بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود – از جمله، اتّحاد شکل از لحاظ لباس – و دوست نمی‌داشت همان لباسی را که رضاخان به زور می‌گوید، بپوشیم. می‌دانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آن زمان لباس فرنگی بود و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمیل کرد. ایرانیها لباس خاصی داشتند و همان لباس را می‌پوشیدند. او اجبار کرد که بایستی این‌طور لباس بپوشید؛ این کلاه را سرتان بگذارید!

پدرم این را دوست نمی‌داشت، از این جهت بود که لباس ما را همان لباس معمولی خودش که لباس طلبگی بود، قرار داده بود؛ اما نیّت طلبه شدن و روحانی شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم می‌خواست، هم مادرم می‌خواست، خود من هم می‌خواستم. من دوست می‌داشتم و از کلاس پنجم دبستان، عملاً درس طلبگی را در داخل مدرسه شروع کردم.
گفت و شنود با جمعی از نوجوانان و جوانان 76/11/14


پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR  روایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از انجام اعمال روز عرفه در کنار خانواده در ایام نوجوانی‌شان را منتشر کرد. این خاطره در قالب کلیپ صوتی «عرفه‌ای در کنار مادرم» تهیه و تدوین شده است. رهبر انقلاب این خاطره را در جریان گفت‌وشنود با جمعی از جوانان و نوجوانان در تاریخ ۱۳۷۶/۱۱/۱۴ بیان کرده‌اند.

عرفه‌ای در کنار مادرم

دریافت صوت کیفیت عالی 4 مگابایت

یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را بجا آوردم. اعمال آن روز، طولانی هم هست – لابد آشنا هستید؛ خیلی از جوانان با آن اعمال آشنا هستند – چند ساعت طول میکشد. اعمال، از بعد از نماز ظهر و عصر شروع میشود و اگر انسان بخواهد به همه آن اعمال برسد، شاید تا نزدیک غروب – روزهای نه چندان بلند – به طول میانجامد.

آن وقت من یادم است که با مادرم – چون مادرم هم خیلی اهل دعا و توجّه و اعمال مستحبّی بود – میرفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود – منزل ما حیاط کوچکی داشت – آن‌جا فرش پهن میکردیم – چون مستحب است که زیر آسمان باشد – هوا گرم بود؛ آن سالهایی که الان در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه مینشستیم و ساعتهای متمادی، اعمال روز عرفه را انجام میدادیم. هم دعا داشت، هم ذکر و هم نماز. مادرم میخواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، میخواندیم. دوره جوانی و نوجوانی من این‌گونه بود؛ دوره اُنس با معنویات و با دعا و نیایش.

با دکمه‌های زیر این صفحه را برای دیگران ارسال کنید
سیدحسام علوی

از سیدحسام علوی

سید حسام هستم . یک جنوبی خون گرم . دوست و همراه همیشگی من کتاب های تاریخی هستن . کلا به تاریخ بی نهایت علاقه مندم .با همکاری دیگر نویسندگان سایت بنیانا درباره سبک زندگی اسلامی خبر و مقاله منتشر میکنم . یا علی مدد.

رخداد از
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش همه نظرات